eitaa logo
شهداءومهدویت
6.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ وقتــی تصمیم گرفتیم کاری در مورد آقا ابراهیــم انجام دهیم، تمام تلاش .خودمان را انجام دادیم تا با کمک خدا بهترین کار انجام گیرد هرچند می دانیم این مجموعه قطره ای از دریای کمالات و بزرگواری های .آقا ابراهیم را نیز ترسیم نکرده اما در ابتدا از خدا تشــکر کردم. چون مرا با این بنده پاک وخالص خودش .آشنا نمود همچنین خدا را شکر کردم که برای این کار انتخابم نمود. من در این مدت !تغییرات عجیبی را در زندگی خودم حس کردم نزدیک به دو ســال تلاش، شــصت مصاحبه، چندین سفر کاری وچندین بار تنظیم متن و… انجام شــد. دوست داشتم نام مناسبی که با روحیات ابراهیم .هماهنگ باشد برای کتاب پیدا کنم حاج حسین را دیدم. پرســیدم: چه نامی برای این کتاب پیشنهاد می کنید؟ ایشان گفتند : اذان. چون بســیاری از بچه های جنگ، ابراهیم را به اذان هایش !می شناختند، به آن اذان های عجیبش یکی دیگر از بچه ها جمله شهید ابراهیم حسامی را گفت: شهید حسامی به .ابراهیم می گفت: عارف پهلوان .اما در ذهن خودم نام مجموعه را »معجزه اذان« انتخاب کردم شب بود که به این موضوعات فکر می کردم .قرآنی کنار میز بود. توجهم به آن جلب شد. قرآن را برداشتم در دلم گفتم: خدایا، این کار برای بنده صالح و گمنام تو بوده، می خواهم !در مورد نام این مجموعه نظر قرآن را جویا شوم بعــد به خدای خود گفتــم: تا اینجای کار همه اش لطف شــما بوده، من نه ابراهیم را دیده بودم، نه ســن وسالم می خورد که به جبهه بروم. اما همه گونه .محبت خود را شامل ما کردی تا این مجموعه تهیه شد خدایا من نه استخاره بلد هستم نه می توانم مفهوم آیات را درست برداشت .کنم بعد بســم الله گفتم. ســوره حمد را خواندم و قرآن را باز کردم. آن را روی .میز گذاشتم صفحه ای که باز شده بود را با دقت نگاه کردم. با دیدن آیات بالای صفحه !رنگ از چهره ام پرید سرم داغ شــده بود، بی اختیار اشک در چشمانم حلقه زد. در بالای صفحه :آیات ۱۰۹ به بعد سوره صافات جلوه گری می کرد که می فرماید سلام بر ابراهیم اینگونه نیکوکاران را جزا می دهیم به درستی که او از بندگان مؤمن ما بود 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🌿﷽🌿 🍎ساعت از پنج غروب گذشته بود خیلی خسته بودم. دقایق آخر کلاسم بود که گوشی را روشن کردم و به حمید پیام دادم: سلام تاج سرم از باشگاه اومدی خونه؟اگر زودتر رسیدی بی زحمت برنج رو بار بذار تا من برسم. وقتی به خانه رسیدم بوی برنج کل ساختمان را برداشته بود چون خسته بودم ساعت هفت نشده بود که سفره شام را انداختیم. برخلاف سری های قبل که حمید آشپزی کرده بود این بار چیز غیر عادی ندیدم. 🌷 برنج را طبق سفارشی که داده بودم آماده کرده بود ولی رنگ آن مشکوک بود به جای نمک زرد چوبه زده ولی مزه زرد چوبه هم نمی داد. غذایمان را تا قاشق آخر خوردیم موقع جمع کردن سفره پرسیدم: حمید این برنج چرا این قدر زرد بود؟ گفت: نمی دونم خودمم تعجب کردم من برنج رو پاک کردم نمک و روغن زدم گذاشتم روی اجاق. 💐تا این را گفت دوباره رفتم سراغ قابلمه برنج را خوب نگاه کردم پرسیدم: یعنی تو قبل از چخت برنج رو نشستی؟ حمید که داشت وسایل سفره را جمع می کرد گفت: مگه خودت دیشب نگفتی برنج رو خیس نکنیم؟ یادم آمد شب قبل که مهمان داشتیم حمید از ساعت قبل برنج را خیس کرده بود به او گفته بودم: ❤️حمید جان کاش این کار رو نمی کردی چون برنجی که چند ساعت خیس بخوره رو نمی تونم خوب دربیارم. حمید حرف من را این طوری متوجه شده بود که برنج را کلا نباید بشوریم! برنج را همان طوری با همه خاک و خلش به خورد ما داده بود. شام را که خوردیم حمید گفت: به مناسبت وفات حضرت ام البنین بچه های هیئت مراسم گرفتن من میرم زود برمی گردم. 🌺 ساعت یازده نشده بود که برگشت تعجب کردم که این دفعه زود از هیئتشان دل کنده بود. آیفون را که جواب دادم همان لحظه دیدم پرده اتاق کج ایستاده است رفتم درست کنم. وقتی داخل شد دستش دو تا ظرف غذا بود من را در حال درست کردن پرده که دید با خنده گفت: از وقتی که رفتم تا حالا پشت پنجره بودی فرزانه؟ از اینکه خانمی بخواهد از پشت پرده پنجره بیرون را نگاه کند خیلی بدش می آمد معمولا با همین شوخی ها منظورش را می رساند. دستوری حرف نمی زد که کسی بخواهد حرفش را دل به دل بگیرد. گفتم: 🌹نه بابا پرده خراب شده بود داشتم درست می کردم پی شد زود برگشتی امشب؟معمولا تا یک دو طول می کشید اومدنت این غذا ها چیه آوردی ؟ گفت: آخر هیئت غذای نذری می دادن برای همین غذا رو که گرفتم زودتر اومدم خونه که تو هم بی نصیب نمونی والا باید باز هم تا ساعت دو نصفه شب منتظرم می موندی. 🍀گفتم: آقا این کار رو نکن من راضی نیستم شما به زحمت بیفتی. گفت: اتفاقا از عمد این کار رو می کنم که بقیه هم یاد بگیرن دوست دوست ندارم مردی بیرون از خونه چیزی بخوره که خانمش داخل خونه نخورده باشه. 🌸دوست داشت بقیه هم این شکلی محبتشان را به همسرشان ابراز کنند هیئت که می رفت هر چیزی که می دادند نمی خورد می آورد خانه که با هم بخوریم . گاهی از اوقات که غذای نذری هیئت زیاد بود با صدای بلند می گفت: یکی هم بدید ببرم برای خانمم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat