eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
24 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽                       ٭٭٭ دی مــاه بود. حــال و هوای ابراهیــم خیلی با قبل فرق کــرده. دیگر از آن !حرف های عوامانه و شوخی ها کمتر دیده می شد .اکثر بچه ها او را شیخ ابراهیم صدا می زنند ابراهیم محاسنش را کوتاه کرده. اما با این حال، نورانیت چهره اش مثل قبل است. آرزوی شهادت که آرزوی همه بچه ها بود، برای ابراهیم حالت دیگری .داشت !در تاریکی شب با هم قدم می زدیم. پرسیدم: آرزوی شما شهادته، درسته؟ ،خندید. بعد از چند لحظه سکوت گفت: شهادت ذره ای از آرزوی من است من می خواهم چیزی از من نماند. مثل ارباب بی کفن حســین۷ قطعه قطعه .شوم. اصاً دوست ندارم جنازه ام برگردد. دلم می خواهد گمنام بمانم ،دلیل این حرفش را قباً شنیده بودم. می گفت: چون مادر سادات قبر ندارد .نمی خواهم مزار داشته باشم .بعد رفتیم زورخانه، همه بچه ها را برای ناهار فردا دعوت کرد فردا ظهر رفتیم منزلشــان. قبل از ناهار نماز جماعت برگزار شد. ابراهیم را فرســتادیم جلو، در نماز حالت عجیبی داشت. انگار که در این دنیا نبود! تمام !وجودش در ملکوت سیر می کرد بعد از نماز با صدای زیبا دعای فرج را زمزمه کرد. یکی از رفقا برگشت به من گفت: ابراهیم خیلی عجیب شده، تا حالا ندیده بودم اینطور در نماز اشک !بریزه در هیئت، توســل ابراهیــم به حضرت صدیقــه طاهره بــود. در ادامه ،می گفت: به یاد همه شــهدای گمنام که مثل مادر سادات قبر و نشانی ندارند .همیشه در هیئت از جبهه ها و رزمنده ها یاد می کرد ٭٭٭ اواسط بهمن بود. ساعت نه شب، یکی توکوچه داد زد: حاج علی خونه ای!؟ آمدم لب پنجره. ابراهیم و علی نصرالله با موتور داخل کوچه بودند، خوشحال .شدم و آمدم دم در .ابراهیم و بعد هم علی را بغل کردم و بوسیدم. داخل خانه آمدیم ،هوا خیلی ســرد بود. من تنها بودم. گفتم: شــام خوردید؟ ابراهیم گفت: نه .زحمت نکش گفتم: تعارف نکن، تخم مرغ درســت می کنم. بعد هم شــام مختصری را .آماده کردم گفتم: امشب بچه هام نیستند، اگر کاری ندارید همین جا بمانید، کرسی هم .به راهه ابراهیم هم قبول کرد. بعد با خنده گفتم: داش ابرام توی این سرما با شلوار کردی راه می ری!؟سردت نمی شه!؟ !او هم خندید وگفت: نه، آخه چهار تا شلوار پام کردم بعد سه تا از شلوارها را درآورد و رفت زیرکرسی! من هم با علی شروع به .صحبت کردم نفهمیــدم ابراهیم خوابش برد یا نه، اما یکدفعه از چا پرید و به صورتم نگاه کرد و بی مقدمه گفت: حاج علی، جان من راست بگو! تو چهره من شهادت !می بینی؟ توقع این ســؤال را نداشتم. چند لحظه ای به صورت ابراهیم نگاه کردم و با آرامش گفتم: بعضی از بچه ها موقع شــهادت حالــت عجیبی دارند، اما ابرام !جون، تو همیشه این حالت رو داری ســکوت فضای اتاق را گرفت. ابراهیم بلند شد و به علی گفت: پاشو، باید سریع حرکت کنیم. باتعجب گفتم: آقا ابرام کجا!؟ .گفت: باید سریع بریم مسجد. بعد شلوارهایش را پوشید و با علی راه افتادند 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🌿﷽🌿 🌷حمید روی مبل نشسته بود ومشغول مطالعه کتاب ((دفاع از تشیع))بود،محاسنش را دست می کشید وسخت به فکر فرو رفته بود. آن قدر در حال وهوی خودش بود که اصلا متوجه آبمیوه ای که برایش بردم نشد،وقتی دو سه بار به اسم صدایش کردم تازه من را دید،رو کرد به من وگفت: خانوم‌هرچی‌فکرمیکنم‌میبینم‌عمرماکوتاه‌ترازاینه‌که‌بخوایم‌به‌بطالت‌بگذرونیم. ❤️بیا یه برنامه بریزیم که زندگی متاهلیمون با زندگی مجردی فرق داشته باشد. پیشنهاد داد هم صبح ها و هم شب ها یک صفحه قرآن بخوانیم. این شد قرار روزانه ما ،بعداز نماز صبح و دعای عهد یک صفحه قرآن را حمید می خواند یک صفحه را هم من. مقید بودیم آیات را با معنی بخوانیم،کنار هم می نشستیم،یکی بلند بلند می خواند ودیگری به دقت گوش می کرد. 💐پیشنهادش را که شنیدم به یاد عجیب ترین وسلیه جهازم که یک ضبط صوت بود افتادم. زمانی که خانه خودمان بودیم یک ضبط صوت قدیمی داشتیم که با آن پنج جزءقرآن را حفظ کرده بودم. 🍀مادرم هم برای خانه مشکترمان به عنوان جهاز یک ضبط صوت جدید خرید تا بتوانم حفظم را ادامه دهم. هر کدام از دوستان وآشنایان که ضبط میدیند می گفتند: مگه توی این دوره وزمونه برای جهاز ضبط هم می دن؟! بعد از ازدواج برای شرکت در کلاس حفظ قرآن فرصت نداشتم،اما خیلی دوست داشتم حفظم را ادامه بدهم. 🌺مواقعی که حمید خانه نبود هنگام آشپزی یا کشیدن جاروبرقی ضبط صوت را روشن می کردم و با نوار استا پرهیزگار آیات را تکرار می کردم. گاهی صدای خودم را ضبط می کردم،دوباره گوش می دادم وغلط های خودم را می گرفتم. به تنهایی محفوظاتم را دوره می کردم و توانستم به مرور حافظ کل قرآن بشوم. 🌹برای حمید حفظ قرآن من خیلی مهم بود،همیشه برای ادامه حفظ تشویقم می کرد و می پرسید: قرآئت رو دوره کردی؟این هفته حفظ قرائت رو کجا رسوندی؟من راضی نیستم به خاطر کار خونه وآشپزی و این طور کار ها حفظ قرائت عقب بیفته. 🌸کم کم هم حمید هم شروع کرد به حفظ قرآن،اولین سوره ای که حفظ کرد جمعه بود. از هم سوال وجواب می کردیم،سعی داشتیم مواقعی که با هم خانه هستیم آیات رو دوره کنیم، در مدت خیلی کمی حمید پنج جزء قرآن را حفظ کرد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat