M........S:
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_بیست_یک....
هنوز نمیدانستم چه خصومتی با من دارد جز اینکه حتما
دلش میخواست من همسر رادوین نمیبودم. و این تصور
فقط یک جور معنا پیدا میکرد و آنهم اینکه.... آیدا عاشق
رادوین باشد.
گرچه برای من اصال مهم هم نبود. عشق هر قدر هم
معجزه میکرد ، درد کبودی های تنی که زیر مشت و لگد
مانده بود را دوا نمیکرد.... عشق هر قدر شعله میکشید به
سوزش تنی که سرتاسر در آتش درد میسوخت نمیرسید.
عشق هم گاهی سرد میشد در مقابل نفرت.
صبح روز بعد ایران خانم اولین نفری بود که به اتاقم آمد و
گفت:
_یه لباس مرتب بپوش ، به خودتم برس بیا صبحانه.
_میشه من همینجا صبحانه بخورم ؟
_چرا ؟
چرایش معلوم بود. سکوت کردم که ادامه داد:
_از دیشب که بهش قرصش رو دادم تا همین الان ، ده بار
سراغتو گرفته....
باور نکردم و با ترس گفتم :
_حاال میشه نیام ؟
با اخم نگاهم کرد :
_نخیر... بهت خوش گذشته انگار ! ... ده دقیقه دیگه پایین
باش... سعی کن زیاد به پر و پاشم نپیچی.
در بسته شد و نفس پر استرس من حبس سینه ام. دستی به
سر و صورتم کشیدم و موهایم را شانه زدم و کمی از
کبودی های صورتم را با کرم پوشاندم. گرچه هنوز کامل
پیدا بود. مخصوصا گوشه ی لب پاره ام که بعد از زدن رژی
که فقط میخواستم لبم را بیشتر جلوه دهد تا پارگی لبم که
نشان از روزی بود که جلوی حتی خاله توران و دخترش
کتک خوردم ، بیشتر نشان دهد ، لباس عوض کردم و از
پله ها پایین رفتم.
این اولین بار بود که آنقدر دلم شکسته بود که واقعا
میخواستم خالف همه ی حرف ها و نصیحت های مادر ،
عمل کنم.
گاهی قهر هم چیز خوبیست. وقتی کسی حال دلت را
نمیفهمد و تمام لبخندهای زورکی ات را پای دلخوشی ات
مینویسد ، باید قهر کنی... قهر کنی تا بفهمد چیزی پشت
دل غریبت دلتنگی میکند که تمام این دنیا و آدمهایش
برات قفس میشود و تو حتی با خودتم قهر میکنی که چرا
زنده ای ؟!
و نگاهت را محروم میکنی از دیدنش ، الفاظ کالمت را
محروم میکنی از اسمش ، و حتی فکرت را... که تابلوی
ورود ممنوع میزنی سر در مجتمع افکار هر روزت ، تا مبادا
باز فکرش در سرت جاری شود و تو باز مهربان شوی ، و قفل زبانت به رمز اسمش باز شود و نگاهت اسیرش... قهر
چیز خوبیست تا بقیه بدانند ، آدما دلگیر میشوند ، دلخور
میشوند ، دلتنگ میشوند ، و همه کار دلی ست که شکسته!
از پله ها که سرازیر شدم صدای رادوین رو شنیدم.
_گفتی بیاد ؟
_آره.
_ازم دلخوره ؟
_پس میخوای دلخور نباشه ؟ ... اگه جلوی خالت و آیدا
نبود ، شاید اینقدر دلخور نمیشد.
ایست کرده بودم روی پله تا بیشتر بشنوم.
_به ارواح خاک رامش قسم.... اصال نفهمیدم چی شد....
سرم بدجوری درد گرفت و سر یه چیز الکی...
سکوت کرد و مادرش به جای او ادامه داد:
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>