eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🎗 🤹‍♀️ _الو...جانم؟ _ تو ماشین را کجا بردی؟ _ خوبی داداش؟ _ تو بهتری...بهت میگم ماشین را کجا بردی؟ _مگه خودت نگفتی امروز ماشین دست من باشه؟ _ من غلط کردم. مغزت تکان خورده؟ _ مغزم تکان نخورده. امدم بالای سرت و بیدارت کردم. گفتم پاشو من را ببر. تو هم گفتی نمیتونم خوابم میاد...خلاصه انقدر گفتم و گفتم ولی فایده نداشت. خودت گفتی که سوئیچ و از کت کتون یشمی ات بردارم. حتی وقتی باورم نشد دوباره ازت پرسیدم ولی تو گفتی که اره بابا. ببر بذار بخوابم. _ باران خدا خفه ات کنه. باور کن همچین چیزایی یادم نیست. _ به من چه ربطی دارد که یادت نیست. مهم اینه که خودت اجازه دادی. منم رفتم دنبال الهه. الان هم توی راهیم. _ باران من یک عالمه کار دارم. یک فکری کن. _ چه فکری کنم اخه؟ میگم توی راهم. سه چهارم راه را رفتم. کجا برگردم؟ _ خیلی خب بابا. ایش. ماشین و جلو در دانشگاه پارک کن میام بر میدارم. _ سوئیچ را چی کار کنم. با نمک خودت روشنش میکنی؟ همان لحظه دیدم افسر کنار خیابان ایستاده. اگر من را میدید و جریمه می شدم بد جور با بردیا در می افتادم. _ نخیر خانم انیشتن...سوئیچ یدک همراهمه. _ اوکی اوکی. من برم. افسر وایستاده. دیگه معطل جواب بردیا نشدم و گوشی را قطع کردم. الهه_ میدونی چیه؟ کلا ما ایرانی ها همینیم. تا زور بالا سرمون نباشه به ایمنی خودمون هم توجه نمی کنیم. اگه می گن حین رانندگی تلفن صحبت نکنید برای خودمونه. انوقت یکی مثل جنابعالی اینجوری ای. باید افسر ببینی تا قطع کنی. _ مامان بزرگ ادامه ی ماجرای حسام را بگو. وگرنه منم برات چیزای بایدی را نمی گم. _ اخ داشت یادم می رفت. _ از تو بعید نیست. عین ماهی میمونی. _ خب حالا...اره داشتم می گفتم...به خواسته ی من قرار شد حسام برای مدت دو هفته با ما زندگی کند. _ یا خدا. شبها کجا می خوابه؟ _ باران بهت میگم منحرفی میگی نه...بیا. اینم نشانه اش.اصلا نمیگم برات. _ لوسی چقدر تو. فقط میخواستم ببینم کجا میخوابه. _ اخه به توچه _ کیلو کیلو شکر خوردم. خوبه؟ بگو دیگه... _ خلاصه این حسام بی جنبه هم که از خداش بود بیاد ور دل ما زود پرید امد توی خونه جلوس کرد..... _ نه به داره نه به باره اسمش حسام یادگاره. واسه چی جلوس؟... یه چشم غره رفت و بعدش هم پشتش را به من کرد و از پنجره خیره شد به خیابان.خدایی خیلی مزه میداد که اذیتش کنم. _ تپل من حالا چرا ناراحت میشی. اصلا به من چه.....اشتی دیگه.خب؟ انگشت اشاره اش را بالا گرفت و گفت: 1.من تپل نیستم. 2. خیلی بی شعوری. 3.تقصیر خودمه که اصلا میام برای تو تعریف می کنم. 4. از این به بعد لال میشم حرف نمیزنم. منم به تبعیت ازش گفتم:1. تو تپلی. 2. خیلی بی تربیتی...بی شعورم خودتی. 3.نگران نباش بازم میای تعریف می کنی. 4... کمی من من کردم. چیز دیگه ای به نظرم نمی امد که برای مورد چهارم بگم.برای همین سکوت کردم. 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat