eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🎗 🤹‍♀️ لیلا جون...باور کنید من هم گرسنه نیستم و دیر صبحانه خوردم. الان هم الهه داشت برام چیزی را تعریف می کرد که راستش حاضرم چند روز غذا نخورم ولی ادامشو گوش کنم. ( لبخند کوتاهی زدم ) پس بهتره که منتظر اقای ش... تازه یادم افتاد کامران فامیلیش شرفی نیست ولی هرکاری کردم فامیلی خودش را به یاد نیاوردم...با کمی مکث گفتم: منتظر اقا کامران بشیم تا ایشون هم تشریف بیاورند. لیلا جون اصرار من را هم که دید بالاخره راضی شد و گفت: باشه ...هرطور راحتید.ولی اگر گرسنه شدید بیاین که ناهار بخوریم. _ در ضمن لیلا جون...من از مامانم و بابام خیلی دورم و خدا میدونه که چقدر وقتی شمارو میبینم به یاد مامانم میفتم و چقدر این خانه و شما و بوی سبزی خوردن های توی باغچه رو دوست دارم. تو را به خدا قسم با من هم مثل الهه باشین و بدونین که منم توی خانه ی شما و با الهه و شما تعارف ندارم و احساس راحتی میکنم. البته اگه پر رویی نباشه... لیلا جون لبخندی زد و با محبت به سمت من امد و بغلم کرد و گفت: خدا مادر پدرتو برات حفظ کنه مادر. امروز به الهه افتخار کردم . به دخترم افتخار کردم چون تورو انتخاب کرده به عنوان دوستش عزیزم. چشم دخترم. و با لبخندی که چاشنی صورتش بود از اتاق خارج شد. نگاهی به صورت خسته ی الهه کردم. چشماش...چشمایی قهوه ای رنگ که انقدر تیره بود که توی تیرگی اش گم میشدی. پیشونی بلند و صورت سفید و بینی ای که نه بزرگ بود و نه کوچیک...با گونه هایی برجسته که به جذابیت صورتش خیلی میومد. وقتی میخندید...دندان های مرتبش خود نمایی می کرد...ولی حیف که الان فقط غمی که توی چشماش لانه کرده بود خود نمایی میکرد. 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat