eitaa logo
شهداءومهدویت
6.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🎗 🤹‍♀️ با ناباوری خنده ای کرد و گفت: من که سکته زدم دختر ! حالا چرا وای؟ تازه به یاد چیزی که او کم داشت افتادم و بدون اینکه پاسخش را بدهم وارد ساختمان شدم . انقدر عجله کردم که میز را ندیدم و پایم با میز خورد کرد. از صدایی که تولید شد همه به سمتم برگشتند و هاج و واج نگاهم کردند. بی اختیار دوباره فریاد زدم« وایی یییی» کت کیان را از جالباسی برداشتم و دوباره از سالن خارج شدم. کت را که در دستم دید شروع به خندیدن کرد و گفت: تو برای این بود که داد زدی؟ _ جناب آقای حواس جمع تو احساس سرما نکردی داری راست راست برای خود راه میری؟ چشم هایش را گرد کرد و گفت: تو باز سوالو با سوال جواب دادی؟ ...و ادامه داد:واقعا نیازش رو احساس نکردم...نمیدونم چرا! البته شاید به خاطر اینکه خیلی داغم! _ داغی؟ چرا داغ؟ اونم توی این هوا! لبخند نمکین دیگری زد و گفت: بیخیل باووو قهقهه ای زدم و گفتم: جااااان؟ این به چه زبونی بود اون وقت؟ _ جانت بی بلا... باران من دیگه خیلی دیرم شده. اجازه میدی برم؟ _ بذار ببینم چیزی دیگه جا نذاشتی؟ سرتا پایش را نگاهی کردم و گفتم: نه استاد....حله حله...برو به سلامت! دوباره همان لبخند تکرار شد و گفت: ما شاگرد شمام نیستیم خانوم! پس بابای....! _ خدا نگهدار....! زمانی که به در رسید دستش را بلند کرد و به نشانه ی خداحافظی تکان داد. به خاطر فاصله امون کمی صدایم را بالا بردم و گفتم: کیان رسیدی اس بده! سرش را به علامت فهمیدن تکان داد و اشاره کرد که داخل شوم. به محض اینکه وارد سالن شدم سینه به سینه ی تیام قرار گرفتم: خوش گذشت.... حالا که وقت داشتین... یه ساعت دیه هم می موندن دیگه! چرا انقدر زود...؟ نمی دانم معنی نگاهم بهش چه بود...اما هرچه بود باعث شد بی هیچ حرف دیگری ازم بگذرد. ( ولی واقعا معنی نگاهم چی بود؟.... شاید کینه....شاید رنج...شاید نفرت...نه هرچی بود نفرت نبود. مطمئنم.) 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat