eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🎗 🤹‍♀️ خنده ای کردم و با خودم گفتم: بردیا که اینجوری نبود که دنبال این کارا باشه، ای شیطون.. من نبودم چه فعال شده. که یهو توی مغزم منفجر شد.... تو باران بودی. تو خواهر صمیمی ترین و عزیز ترین دوست من بودی و منه احمق فکرم به کجاها کشیده شده بود. سریع سرم را به زیر انداختم و دست از بر و بر نگاه کردنت برداشتم. همان لحظه یادم اومد که چقدر چشم هایت به بردیا شباهت داره. باران میدونی کی فهمیدم عاشقت شدم؟...! اون روزی که با اشک و گریه از خونه ی الهه اینا اومدی. هیچ وقت نفهمیدم چی شده بود که تو گریه می کردی. ولی ترانه می گفت حتما از دست یه پسر ناراحت بودی. هیچ وقت جرات نکردم که ازت بپرسم پای پسری در میون هست یا نه. ولی ترانه ایمان داشت که حتما هست که اونطور براش اشک می ریختی. ( آخ که من اگه دستم به این دختره ی فلان فلان شده نرسه... ولی چه حس شیشمی داشته ها. خب راست گفته دیگه. مگه نبوده؟!) _وقتی با بردیا رفتی بالا دل توی دلم نبود که نکنه برات اتفاقی افتاده باشه. وقتی هم که ترانه اون حرفا رو زد دیگه داشتم اتیش می گرفتم. میدونی چیه باران... من خیلی حسودم. و همین حسادتم بود که بهم ثابت کرد که عاشق تو شدم.... دکتر از در وارد شد و باعث شد تیام حرفش را نیمه کاره رها کند. _ سلام دکتر... _ سلام پسر بد قول. شما مگه قرار نبود که به این خانم خانما بیشتر سر بزنی؟ هان؟ تیام سرش را با شرمندگی پایین انداخت و گفت: بله.. ولی راستش یه جایی رفتم . نتونستم بهش سر بزنم. دکتر معاینه ام را انجام داد و از در خارج شد. تیام هم پشت دکتر از اتاق خارج شد.توقع این کار را نداشتم. سریع پشتش راه افتادم که ببینم دقیقا کجا می رود. _دکتر شما واقعا فکر می کنین اون صدای منو میشنوه؟ _ یقین دارم. _ ولی راستش دکتر من فکر می کنم دارم کم کم دیوونه میشم. همش احساس می کنم دارم با خودم حرف می زنم. و این حس بدی برام ایجاد می کنه. _بهش بگو ایجاد نکنه چه دلیلی داره ایجاد کنه؟ 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat