eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🎗 🤹‍♀️ رو به روی الهه روی زمین نشستم.گوشیش را روشن کرده بود و توی image های گوشیش دنبال عکسی بود. و بالاخره پیدا کرد. بلند شدم و بالای سرش رفتم. به صفحه ی گوشیش نگاه کردم. عکس هایی بود که کنار دریا بردیا ازمون گرفته بود. با یک عالمه ژست مختلف. توی یکی از عکس ها الهه روی ماسه ها نشسته بود و من هم از بالا بر رویش خم شده بودم و می بوسیدمش. اشک هایش با سرعت بیشتری شروع به چکیدن کرد. گوشی را به لبهایش نزدیک کرد و بر روی عکسم بوسه زد. دلم گرفت. ..ولی در عین حال که ناراحت بودم به داشتنش افتخار کردم. به داشتن همچین دوستی به خود بالیدم. در اتاق باز شد و یک پرستار خارج شد. حسام اولین کسی بود که به وجود او واکنش نشان داد. به سمتش رفت و گفت: عمل تموم شد؟ در چه وضعیه؟ اما زن با لحن سردی فقط گفت: هنوز چیزی معلوم نیست. عملش هم هنوز تموم نشده. و با سرعت از مقابلشان گذشت. الهه با شنیدن حرف های زن انگار که دوباره داغ دلش تازه شد و چانه اش شروع به لرزیدن کرد. نگاهی به ساعت روی دیوار کردم. «18:56»...همان لحظه گوشی بردیا شروع به زنگ خوردن کرد. نگاه خسته اش را روی گوشی چرخاند و بالاخره بعد از چند لحظه پاسخ داد: _ الو سلام تیام. نتوانستم فضولیم را کنترل کنم و فورا رفتم و کنار بردیا ایستادم و گوشم را به گوشی اش چسباندم.( آخ که چه حالی میده روح باشی...تا دلت بخواد میتونی فضولی کنی...خدایا جدی نگیریا! من می خوام زنده بمونم.) _ بردیا شما کجایین؟؟ باران هم هنوز نیومده؟! ( ای بی شعور....نشسته لاپرت منو به بردیا میده. الان که ضایع شدی و یه جات جیز شد میفهمی) _ تیام باران....! _ بردیا چی شده؟ چرا صدات بغض داره؟ _ تیام خواهرم...عزیز دلم افتاده رو تخت بیمارستان. (د آخه من نمیدونم این چه مرضیه که همه اینطوری خبر و میدن. بردیا آخه این بیچاره که سکته کرد..... خدا کنه تو به مامان خبر ندی! وگرنه می کشی اون بنده خدا رو..) چند لحظه ای سکوت شد و بعد از آن صدای تیام بود که شنیده می شد: بردیا کجایی الان؟ _ بیمارستان(...)! تیام فقط اگه مامان اینا زنگ زدن فعلا حرفی نزن تا ببینیم چی میشه. _ببینی چی میشه؟ !بردیا مگه چی شده؟ چه اتفاقی براش افتاده؟ _ نمی دونم...نمی دونم. الان اتاق عمله. ضربه به سرش خورده... هنوز بردیا ادامه ی حرفش را نزده بود که صدای «یا ابوالفضل» گفتن تیام بلند شد. نمی دانم توی آن کلام چی بود که اشک بردیا هم فرو ریخت . همان لحظه دکتر از اتاق بیرون آمد. بردیا بی حواس به تیام گوشی را قطع کرد و هر چهار نفر به دور دکتر جمع شدند. یک لحظه یاد این فیلم ها افتادم که وقتی خانواده ی مریض به دور دکتر جمع می شوند و ازش حال مریض را می پرسند دکتر سری تکان می دهد و با لحن تاسف باری می گوید: « ما همه ی تلاشمونو کردیم....متاسفم» 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat