eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
23 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
در آخرین لحظات زندگی وقتی که در محاصرہ‌ی نیروهای تکفیری هست با بی سیم وصیت میکنه: چادر مادرمون حضرت زهـرا(س) رو همیشه رو سـرتـون نگه دارید.. 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shohada_vamahdawiat                      
* 🌹🤚🏻* شــوقِ دیــدارِ تــو ســر رفـت زِ پیمانه ما ڪِی قـــدم می‌نهی ای شــاه به ویرانه ما ما هنوز ای نفست گرم، پـر از تاب و تبیم ســر و ســامـان بـده بر این دلِ دیوانه ما.. 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌿﷽🌿 🌻دلم برای همه چیز تنگ شده بود. برای پیاده رفتن هایمان،برای بستنی خوردن هایمان،برای شوخی های حمید. 🌹دوست داشتم این چند روزی که وسط دوره مرخصی گرفته بود وتا قزوین آمده بودلحظه ای ازهم جدا نباشیم. عمه با حمید تماس گرفت وگفت:ناهار تدارک دیده،منتظرماست. ناهار را که خوردیم حمید چمدانش را باز کرد. کلی سوغات برایمان آورده بود. برای من هم چند دست لباس خریده بود. 🌹لباس ها را داخل چمدان مرتب تا کرده بود،وسط هرکدام گل گذاشته بود و بهشان عطر زده بود. عمه تا این همه خوش سلیقگی حمید را دید به شوخی گفت: باورم نمیشه توهمون حمیدی باشی که دوره مجردی ازخریدواین جورکارها فراری بودی،دست به سیاه و سفید نمیزدی! اخه حمید دختر باید لباساشو خودش بیاره خونه بخت،توکه همه چی خریدی! ❤️تاعمه این را گفت همه زدیم زیر خنده،مشخص بود کلی وقت گذاشته وتمام ساعت هایی که کلاس نداشته . 🌷با اینکه هوا به شدت گرم بود ولی تمام یک هفته ای که حمید قزوین بود راباهم گذراندیم. جاهای مختلف قرارمیگذاشتیم،حتی وسط گرمای ظهر که همه دنبال خنکی کولر وسایه اتاق های خلوت هستند ما دنبال آن بودیم که همه لحظات را کنارهم باشیم. برخلاف روزهایی که دوره بود این یک هفته خیلی زود تمام شد. باید برای ادامه دوره ها به مشهد میرفت. 💐جدایی بار دوم خیلی سخت تر بود. سعی کردم موقع خداحافظی پیش خود حمید ناراحتی نکنم.چون مبدانستم شغل حمید ازاین ماموریت ها و دوره ها زیاد دارد. اگرمیخواستم برای هر خداحافظی آه وناله سردهم روی اراده حمید اثر منفی میگذاشت. چون سری قبل غذای توی راهی اذیتش کرده بود،موقع رفتن برایش ساندویچ خانگی درست کردم. حمید را که راه انداختم همان جا داخل حیاط کنار باغچه کلی گریه کردم. 🌺پیش خودم گفتم: ماشانس نداریم،اوایل نامزدیمون که افتاد توی پاییزو زمستون،به خاطر کوتاهی روزها وهوای سرد نمی تونستیم زیاد کنارهم باشیم. حالا هم که روزها بلندوهوا خوب شده حمید کنارم نیست و دوره داره. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا درتوحید و ستایش خداوند فراز👇﴿۲۶﴾ حَمْداً يَفْضُلُ سَائِرَ الْحَمْدِ كَفَضْلِ رَبِّنَا عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ . ستایشی که از دیگر ستایش‌ها، برتری جوید، مانند برتری پروردگار، به همه مخلوقاتش. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
حکایت کفش کتانی مادر شهید صفرعلی علیزاده، فقط توانست یک‌بار برایش کفش بخرد، آن‌هم روزی بود که می‌خواست به جبهه عازم شود: «دروغ چرا اصلا دلم به رفتنش راضی نبود. وقتی به پایگاه محله رفته بود تا عازمش کنند، فرمانده پایگاه تأکید کرده بود که باید رضایت‌نامه بیاورد. شب، انگشت پدرش را در خواب جوهری کرده و رضایت‌نامه‌به‌دست به پایگاه رفته بود. گفت فلان روز اعزام می‌شوم. گفتم با این کفش‌های پلاستیکی که نمی‌شود به جبهه بروی، بیا برویم برایت یک‌جفت کفش بخرم. اولین‌باری بود که پسرم کفش خوب به‌پا می‌کرد. ما خانواده محرومی بودیم تا آنجا که حتی گاهی شب نان شب نداشتیم، صفرعلی با همان کفش‌ها به جبهه رفت و با همان کفش‌ها هم شهید شد.» حاجیه‌خانم، صبح روزی را که صفر می‌خواست به جبهه برود، خوب به یاد دارد: «قبل از زنگ‌خوردن ساعتی که کوک کرده بود، پاشدم و کارت اعزامش را پنهان کردم. خداخدا می‌کردم خواب بماند و نرود، اما سرساعت بیدار شد و لباس پوشید. هرچه گشت کارتش را پیدا نکرد. صدایم کرد و پرسید آن را ندیده‌ام. گفتم خودم پنهانش کردم. دوست ندارم بروی. گفت مادرجان! قربانت بشوم، بگذار بروم. می‌روم و شفاعتت را پیش امام‌حسین (ع) می‌کنم. بگذار بروم. من به گریه افتادم، صفر هم گریه امانش نمی‌داد. طاقت نداشتم گریه‌کردنش را ببینم. پاشدم کارتش را آوردم و به دستش دادم. او رفت و دیدار به قیامت ماند.» شهید صفر علی علیزاده گردان کوثر لشگر 21امام رضا🌷🌷🌷🌸🌼🌷 @shohada_vamahdawiat                      
السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ... آمدنت نزدیک است... و صدای قدم هایت لرزه بر جان طاغوت ها انداخته! سلام بر تو و بر روزی که بُت های روزگار یکی یکی به دستان ابراهیمی تو سقوط کنند! صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس. 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌿﷽🌿 🌸روزهایی که نبود خیلی سخت گذشت. در ذهن خودم خیال بافی می کردم،می گفتم اگر حمید الان بود با هم می فرفتیم ((چهل ستون))شاید هم می رفتیم فدک((تپه نورالشهدا)). 🍎دلم برای شیرین زبانی ها ومهربانیش لک زده بود،مخصوصا که دوم تیر اولین تولدم بعد از نامزدی کنارم نبود،زنگ زد تلفنی تبریک گفت،کلی شوخی کرد،ناراحت بودم که نیست چون نبودنش برایم سخت شده بود. حدس زدم که حمید متوجه ناراحتیم شد چون بلافاصله بعد از تماسش چند پیامک فرستاد. ❤️برایم شعر گفته بود و من را((قرة العین))صداکرد،چند متن ادبی هم برایم نوشت وفرستاد. پایش می افتاد یک پا شاعر میشد،هم متن های خوبی می نوشت هم اوقات شعر می گفت،در کلمه به کلمه متن هایش می شد دل تنگی را حس کرد. 🌷با اینکه می دانستم متن ها واشعار را از خودش می نویسد فقط برای اینکه حال و هوایش عوض کنم نوشتم:((انتخاب های خیلی خوبی داری حمید،واقعا متن های قشنگیه،از کدوم کتاب انتخاب می کنی؟)) 💐بی شیله پیله گفت:منو دست انداختی دختر؟این ها همش دست نوشته های خودمه نوشتم:شوخی کردم عزیزم،کلمه به کلمه ای که می نویسی برام عزیزه،همشون رو توی یه تقویم نوشتم یادگاری بمونه. فردا که تماس گرفت از من خواست شعری که دیشب فرستاده بود رابرایش بخوانم. 🌺شعر هایش ملودی وآهنگ خاص خودش را داشت،از خودم من در آوردی یک آهنگ گذاشتم،صدایم را صاف کردم و شروع کردم به خواندن،همه هم غلط ودرهم برهم! عشقم دست هایم را تکان می دادم ولی هر کاری کردم نتوانستم ریتم شعرش را به خوبی در بیاورم. حمیدگفت:توبا این شعر خوندن همه احساس من رو کور کردی. 🌹دونفری خندیدیم،گفتم:خب حمید من بلدنیستم خودت بخون. خودش که خواند همه چیز درست بود،وزن وآهنگ وقافیه سر جایش بود،وسط شعر سکات شد، گفت عزیزم من میخونم حال نمی ده،تو بخون یکم بخندیم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا درتوحید و ستایش خداوند فراز👇 ✨﴿۲۷﴾ ثُمَّ لَهُ الْحَمْدُ مَكَانَ كُلِّ نِعْمَةٍ لَهُ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ عِبَادِهِ الْمَاضِينَ وَ الْبَاقِينَ عَدَدَ مَا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ مِنْ جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ ، وَ مَكَانَ كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهَا عَدَدُهَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً أَبَداً سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ. سپس او را ستایش، به جای همۀ نعمت‌هایی که او بر ما و به تمام بندگان گذشته‌اش و همۀ آنانی که هستند و می‌آیند، دارد، ستایشی به عدد تمام اشیایی که دانشش بر آن‌ها احاطه دارد و ستایشی به جای هر یک از اشیا به چندین برابر؛ ستایشی ابدی و همیشگی تا روز قیامت. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ✴️ چند دقیقه پای صحبتهای با ارزش شهید سرافراز سردار خادم صادق بنشینیم‌‌‌ ... ✅️ اگر اعمال و دستورات دین را به یک ماشین مثل بزنیم که وسیله‌ایست برای رسیدن ما به خداوند، امر به معروف و نهی از منکر، حکم موتور رو داره در این ماشین. حساب کنید اگر ماشینی، موتور نداشته باشه آیا از جای خودش حرکت میکنه⁉️ 🔵 جهت مطالعه بیشتر👇 🌿بیوگرافی شهید منصور خادم صادق و ماجرای هتاکی به همسر و دختر ایشان در ششم شهریور ۱۴۰۱ به خاطر امر به معروف (بزن رو لینک) ♻️ B2n.ir/a24393 ♻️ B2n.ir/d29344 چشم پاک دختری، از جمله‌ای تر مانده است/ چشم‌های پاکش اما خیره بر در مانده است روی دیوار اتاق کوچک تنهایی‌اش عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است . . . یاد و خاطره شهیدان گرامی باد🌷 @shohada_vamahdawiat                      
🕯 ◄ امروز ‌است عــزیزانی که در بین ما نیستند دلخوشند به‌یک فاتـــحه به‌ یک صلوات یڪ دعای و آمـرزش همـین ها برایشان یک دنیاست در آن دنـــیا! پس برای شـــادۍ روحـــشان‌ قــــــرائت ڪنیم. ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَ تَسْجُدُ...✋ 🌱سلام بر سجده های تو و بلندای سجده گاهت که ماه و خورشید روی تاریکشان را از لمس نور آن روشن می کنند، و سلام برشکوه رکوع تو که کائنات در برابر عظمتش خضوع می‌کنند. 📚 زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌿﷽🌿 🌻نوزدهم تیر دوره مشهد تمام شد،حمید با نمره عالی قبول شده بود،همه درس ها یا نوزده شده بود یا بیست. من هم امتحاناتم را خیلی خوب داده بودم،دوباره کلی وسیله وسوغاتی خریده بود. مخصوصا یک عطر خوشبو گرفته بود که من هیچ وقت دلم نمی آمد استفاده کنم. 💐این آخری ها خیلی کم می زدم ،می ترسیدم تمام شود،کوچک ترین چیزی هم که به من می داد دوست داشتم دودستی بچسبم. اوایل به خودم می گفتم من را چه به عشق!من را چه به عاشقی!من را چه به شیفته شدن! ولی حالا همه چیز برای من شده حمید! با همه وجود حس می کردم عاشق شده ام. ❤️چند روزی از برگشتش نگذشته بود که حمید مریض شد،فکر میکردم به خاطر شرایط دوره این طور شده باشد. با هم به درمانگاه پاکروان خیابان حیدری رفتیم. دکتر برایش سرم نوشته بود،پرستار تا رگش را پیدا کند دو سه بار سوزن زد. 🌷این اولین باری که به کس دیگری سوزن می زدند اما من دردش را حس می کردم،این اولین باری بود که کس دیگری مریض می شد ولی انگار من بد حال شده بودم. از مسئول ترزیقات اجازه گرفتم تا وقتی که سِرُم تمام بشود کنار حمید بنشینم. 🌸از کیفم قرآن درآوردم،بیشتر از حمید حال من بد شده بود،طاقت درد کشیدنش را نداشتم. شروع کردم به خواندن قرآن،حمید گفت: خانوم بلند بخون،معنی رو هم بخون،این دارو ها همه بهانه است،شفای واقعی دست خداست. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
📌 🔅 خوش اخلاق بودن... 👌 هرکسی تو هر جایگاهی می‌تونه برای امام زمان کار کنه. کاری که برای انجام بشه کوچک و بزرگ ندارد. شما برای امام زمان چه کاری ⁉️ @shohada_vamahdawiat                      
🌼عهد نامه مولا جان! عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم. آمین یا رب العالمین🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 روایت پنجاه و هفت(زندگینامه پیامبر) ✨در مورد صلح حُدَیبیه این چنین ذکر شده است که: در سال ششم هجرت ماه ذی القعده، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به قصد عمره به سوی مکه حرکت کرده و همه مسلمانان را تشویق به شرکت در این سفر نمود، گروهی خودداری کردند، ولی جمع کثیری از مهاجران و انصار و اعراب بادیه نشین در خدمتش عازم مکه شدند. این جمعیت که در حدود یک هزار و چهارصد نفر بودند، همگی لباس اِحرام بر تن داشتند و جز شمشیر که اسلحه مسافران محسوب می شد، هیچ سلاح جنگی با خود نداشتند. هنگامی که پیامبر به عُسفان در نزدیکی مکه رسید با خبر شد(این خبر را بِشربن سُفیان کَعبی خُزاعی که از مکه آمده بود، و از تصمیم قریش باخبر شده بود، به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) رسانید) که قریش تصمیم گرفته اند از ورود او به مکه جلوگیری نمایند، تا اینکه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به حُدَیبیه رسید(روستایی است در ۲۰کیلومتری مکه، که به مناسبت چاه و یا درختی که در آنجا بوده، به این نام نامیده می شد) 🍁حضرت فرمود: همین جا توقف کنید. عرض کردند در اینجا آبی وجود ندارد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) از طریق اعجاز از چاهی که در آنجا بود آب برای یارانش فراهم ساخت. در اینجا سُفرایی میان قریش و پیامبر(صلی الله علیه و آله) رفت و آمد می کردند، تا مشکل به نحوی حل شود. سرانجام عُروَةِ بنِ مَسعُود ثَقَفَی که مرد هوشیاری بود، از سوی قریش خدمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: من به قصد جنگ نیامده ام و تنها هدفم زیارت خانه خدا است، ضمنا عُروَة در این ملاقات منظره وضو گرفتن پیامبر(صلی الله علیه و آله) را که اصحاب اجازه نمی دادند، قطره ای از آب وضوی او به روی زمین بیافتد مشاهده کرد، و هنگام بازگشت به قریش گفت: من به دربار کسری و قیصر و نجاشی رفته ام، هرگز زمامداری را در میان قومش به عظمت محمد(صلی الله علیه و آله) در میان یارانش ندیدم و اگر تصور کنید که آنها دست از محمد(صلی الله علیه و آله) بردارند اشتباه بزرگی است، شما با چنین افراد ایثارگری روبرو هستید، تصمیمتان را بگیرید. 🍁در این میان پیامبر(صلی الله علیه و آله) به عُمَر بن خَطّاب پیشنهاد فرمود که: به مکه رود و اشراف قریش را از هدف این سفر آگاه سازد. عُمَر گفت: قریش با من عداوت شدیدی دارند و من از آنها بیمناکم، بهتر این است که عُثمان بن عَفّان به این کار مبادرت ورزد. عثمان به سوی مکه آمد و چیزی نگذشت که در میان مسلمانان شایع شد او را کشته اند. در اینجا پیامبر(صلی الله علیه و آله) تصمیم به شدّت عمل گرفت و در زیر درختی که در آن جا بود، با یارانش تجدید بیعت کرد، بعدها به نام بیعت رِضوان(سوره فتح آیات۱۰الی۱۸ این بیعت را بیعت شجره و بیعت سَمُره نیز گویند) معروف شد، و با آنان عهد بست که تا آخرین نفس مقاومت کنند، ولی چیزی نگذشت که عثمان سالم بازگشت و به دنبال او، قریش سُهَیل بن عَمرو را برای مصالحه خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرستادند، ولی تاکید کردند که امسال به هیچ وجه ورود او به مکه ممکن نیست. ادامه دارد... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 💽 سيدابن طاووس مي فرمايد: اگراز هرعملي در غافل شدي از صلوات ابوالحسن ضرّاب اصفهاني غافل نشو چراكه دراين دعا سري است كه خدا مارا برآن آگاه كرده است. 💞 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ سلام ای همه هَستیَم، تمام دلم سلام ای که به نامت،سرشته آب و گلم سلام حضرت دلبر، بیا و رحمی کن به پاسخی بنوازی تو قلب مشتعلم.. امام خوب زمانم هر کجا هستید با هزاران عشق و ارادت سلام✋ السّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
قلب را با بے قرارے ساختند ابر چشمم را بهارے ساختند انتظارت افضل اعمال من هر ڪسے را بهر کارے ساختند فرج مولا صلواتـــــــ @hedye110
🌿﷽🌿 🌷ماه رمضان حال وهوای خوبی داشتیم. یا به خانه عمه می رفتیم یا حمید به خانه ما می آمد،بعضی از روزها هم افطاری می کردیم و به مزار شهدا می رفتیم. روزی که خانواده عمه را برای افطاری دعوت کرده بودیم،بحث ازدواج و مشخص کردن تاریخ عروسی پیش آمد. حمید گفت: 🍀ــ ما چون دیرتر از آقا سعید نامزد کردیم،اجازه بدید اول اونها تاریخ ازدواجشون مشخص بشه. عمه با خنده گفت: والا تا اونجایی که من یادم میاد موقع به دنیا اومدنتون ما فکر می کردیم فقط یه بچه است، اول هم تو هم به دنیا اومدی،پنج دقیقه سعید به دونیا اومد،به حساب کوچیک بزرگی هم که حساب کنیم اول باید عروسی حمید رو بگیریم. با این حال حیمد زیر بار نرفت،خیلی حواسش به این چیز ها بود. 💐وقتی تاریخ عروسی آقا سعید قطعی شد،ما هم دوم آبان را برای عروسی خودمان انتخاب کردیم. از فردای ماه رمضان پیگیر مقدمات عروسی شدیم. 🌺تالار را هماهنگ کردیم، طبق قرار روز عقد چهاروسلیه یعنی یخچال،تلویزیون،فرش ولباسشویی را حمید خرید،بقیه جهاز را هم تا جایی که امکان داشت حمید همراهم آمد و با هم خریدیم. خیلی دنبال چیز های آنتیک و گران نبودیم،هر فروشگاهی که می رفتیم دنبال جنس ایرانی بودیم. 🌹نظر هر دوی ما این بود که تا جایی که امکانش هست وسایل زندگی آیندمان ایرانی باشد. حمید روز اول خرید جهاز گفت: وقتی حضرت آقا گفتند از کالای تولید داخل حمایت کنین ما هم باید گوش کنیم و جنس ایرانی بخریم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا درتوحید و ستایش خداوند فراز👇 ✨﴿۲۸﴾ حَمْداً لَا مُنْتَهَى لِحَدِّهِ ، وَ لَا حِسَابَ لِعَدَدِهِ ، وَ لَا مَبْلَغَ لِغَايَتِهِ ، وَ لَا انْقِطَاعَ لِأَمَدِهِ ستایشی که مرزش را پایانی و شمارۀ آن را حسابی و پایانش را نهایتی و مدّتش را سرآمدی، نباشد. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59