eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
نه پلاک شناسایی دارم... نه رمز شب را می دانم... نه راه برگشت را می شناسم... آواره میان گناهان مانده ام... شهدا اگر به دادم نرسید از دست رفته ام... 💔 ‌‌ @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ بی تو دلمان خیـــر ندیده است بیا در لاک گنـاه خـود خزیده است بیا هم بارش غصه‌هایمان بی‌حداست هم‌کاردبه‌استخوان‌رسیده‌است بیا 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
~🕊 💥تصویری تکان‌دهنده از یک شهید مدافع حرم این شهید عزیز قبل از اینکه روحش برای همیشه به آسمان پرواز کند، انگشت در خون خود زد و نوشت : «سقطنا شهداء ولن نرکع، انظرو دمائنا و تابعوا الطریق» یعنی: در خون خود غلتیدیم و هیچگاه تسلیم نخواهیم شد. به خون ما بنگرید و راهمان را ادامه دهید. 🥀 نام شهید بزرگوار ذکر نشده است. @shohada_vamahdawiat                      
گفتم: با فرمانده تون کار دارم گفت: الان ساعت 11 هست ملاقاتی قبول نمی‌کنه! رفتم پشت در اتاقش در زدم گفت: «کیه؟» گفتم: مصطفی منم... سرش را از سجده بلند کرد؛ چشم هایش سرخ و رنگش پریده بود... نگران شدم! گفتم چی شده مصطفی؟ خبری شده، کسی طوریش شده؟ دو زانو نشست سرش را انداخت پایین، زل زد به مهرش گفت: یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم! از خودم می‌پرسم کارایی که کردم برای خدا بوده یا برای خودم... برگرفته از کتاب: مصطفای خدا @shohada_vamahdawiat                      
دعای سفره به دور مقدار غذایی که چند گنجشک را می توانست به راحتی سیر کند، ده، دوازده، نفر مرد گنده قد و نیم قد جمع شده بودند، دست ها بالا رفته بود تا دعای سفره توسط کوچکترینشان خوانده شود. چشم ها به سفره فقیرانه دوخته بود ولی گویا ذهن ها حول و هوش مرغ های بریان شده و سوپ و آش های گرم سفره مادر چرخ می خورد چیزی که گاه گاهی نصیب می شد و در خواب به سراغ شان می آمد. خدایا.... آمین که گفتند، رحمان بی مقدمه دعای خود را به دعای قبلی منگنه کرد: خدایا! این بار مرا از اسارت رهایی بخش، اگر بار دیگر پایم را در صراط مستقیم تو نهادم، قلم پایم را بشکن! خوب شد به خیر گذشت و شلیک خنده بچه ها را نگهبان سبیل کلفت عراقی ندید وگرنه همان اندک غذا هم زهر مار می شد. 😅😅 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ گرفته قلبم و آه هم مدد مرا ندهد... برای درد فراقت کسی دوا ندهد... به‌راه مانده نگاهم بیا گل نرگس... کسی به جز تو پناهی به بینوا ندهد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
صورت اموال انصافا خودت فکر کن، آخه یک رزمنده آس و پاس که درس و مشق را رها کرده و به عشق شهادت، از کیلومترها آن سوی صحنه جنگ خود را به جبهه های جنگ رسانده، و حالا کیلومترها آن طرف تر در چنگال رژیم بعث اسیر شده، از زندگی جز مشتی قلم و کاغذ چی داره که حالا بخواد برای رتق و فتق امورش، وکیل بگیره و وکالت نامه دریافت کنه؟ مامور کراوات زده صلیبی نشست روبروم و کاغذی آبی رنگ هم دستش بود و گفت: بیا روی این کاغذ صورت اموالت را بنویس و برای تقسیم آنها درخواست وکیل بکن تا در مدتی که در ایران نیستی حساب و کتابت روی زمین نمونه. هاج و واج نگاه همدیگر می کردیم. معلوم بود کسی مالی برای نگران شدنش در ایران نداشت. پیش خود گفتم: کم نیام و محض خنده خانواده ام که شده چیزی بنویسم. نوشتم از فلکه ساعت تا.... مال برادر کوچکم علی از اونجا تا پشت گمرک تا.... مال خواهرم عفت از خسرو آباد تا ته بازار قدیم مال کیومرث و از ابتدای رودخانه تا پل سوم دقیقا روبروی کشتارگاه سهم برادر بزرگم غلامرضا. هفت، هشت کیلومتر اضافه حاشیه رودخانه نیز را به عمو باقر بدهید تا برای ازدواج دخترش خرج کند، تقریبا تمام شهر جهرم را تقسیم کرده بودم. دور بعد که نیروهای صلیب آمدند اردوگاه با عجله سراغ مرا گرفتند که بیا در مورد لیست اموالت حرف بزن. عجب خیطی کاشته بودم. وقتی همون مامور جلویم سبز شد نهیبی به خود زدم که: حالا خر بیار و باقلی بار کن. او صورت املاکم را لیست کرده بود و جلویم گذاشت همون هایی را که روی کاغذ آبی نوشته بودم.و خیلی با احترام گفت: شما املاکتون خیلی زیاده، درخواست بدید برای تقسیمشون ترتیب دیگه ای بدیم که حالت قانونی تری داشته باشد. پیش خود گفتم تا کار خرابتر نشده، تمومش کنم. بعد به زور جلوی خنده ام را گرفتم و تشکر کردم و گفتم: فعلا از تقسیمشون منصرف شده ام. ان شاءالله بعد. این بار روی برگه آبی فقط نوشتم: عبدالمجید رحمانیان. زمستان1365 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
10.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷شهیدی که یک کودتا به نام او خورد! 🌷میان کودتای نوژه و کودتای نقاب، تفاوتی است به‌ اندازه مظلومیت یک شهید! 🌸بسیاری نمی‌دانند «نوژه»، نام خلبان شجاعی است که یک سال قبل از این کودتا، نقشه‌های ضد انقلاب در پاوه را نقش بر آب کرد و در نهایت پس از اصابت آتشبار عناصر ضد انقلاب، با زبان روزه به شهادت رسید. 🕊 🌷🕊🌷🕊🌷 @shohada_vamahdawiat                      
شـرمساریم شهیدان‌ 💔 که چنین پـژمـرده ایم زنده ماندید شما، ما همه اینــجا مُــرده ایم سبز و پُر بار شما، ما همه بی‌ بار و بَریم بال و پر باز شما، ما همه بی‌بــال و پَریم...🍂 @shohada_vamahdawiat                      
چفیه‌اے ڪه روزے سجاده‌ے نماز شما بود هنوز بر دوش رهبر ما جلوه‌نمایے مے‌ڪند یعنے دفاع همچنان باقیست🌱✨ @shohada_vamahdawiat                      
🦋 سر شد بہ شوق وصل تو فصل جوانیَم 🌼هرگز نمےشود ڪه از این در برانیَم 🦋یابن الحسن براے تو بیدار مےشوم 🌼صبحٺ بخیر اے همۂ زندگانیَم 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 @shohada_vamahdawiat