┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا،
کمک کن دیرتر برنجم،
زودتر ببخشم،
کمتر قضاوت کنم
و بیشتر فرصت دهم ...
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
🌷🌻☘🇮🇷🇮🇷
#نیمهیتاریک
#پارتدهم
ناباورانه و عصبی سرم را تکان میدهم: دارین چرت میگین. امکان نداره! منو پیاده کنین بذارین برم!
مردی که در جای راننده نشسته، وقتی تقلایم برای باز کردن در را میبیند میگوید: قفله. الان اوضاع خطرناکه،
بهتره درها قفل باشه.
دست از تقال میکشم. مرد آینه جلو را طوری تنظیم میکند که صورتش را ببینم و میگوید: ابوالفضلم.
عصبی میخندم: منو مسخره کردین؟
بشری دستش را میگذارد روی دستانم: نه. باور کن واقعیه.
عالی شد. بعداز ظهر شنبه یکروز پاییزی،وسط اغتشاش و اعتصاب و درگیری، یک آدم دیوانه با اسلحه تهدیدم
کرده که دفترت را بده و سه تا آدم خل و چل نجاتم دادهاند و میگویند ما شخصیتهای رمانت هستیم؛ بچه های
تو. موقعیت از این مسخره تر در دنیا وجود ندارد. زیرلب میغرم: احمقانه س!
عباس میخندد: پس بگو چرا همهمون انقدر شکاک و دیرباوریم. این ویژگی مامانه.
و نگاهم میکند. از این که خرس گنده به من میگوید مامان لجم میگیرد. عباس ادامه میدهد: ویژگی شخصیتی
اکثر ماها شبیه شما شده. چون تیکه های شخصیت توایم.
بشری هم حرف عباس را تایید میکند: حتی گاهی میتونیم رفتارها و واکنشهات رو پیشبینی کنیم.
کمی ازشان میترسم. من الان با خودم مواجهم. چندتا آدم که تکثیر شدهی شخصیت مانند. بشری به ابوالفضل
میگوید: الان کجا میری؟
ابوالفضل حرفهای رانندگی میکند و میگوید: میخوام ببینم از این کوچه پس کوچهها میشه برسیم خونه یا نه.
همه خیابونای اصلی بسته س. قفلِ قفل.
عباس میگوید: معلومه از قبل یه برنامهریزی دقیق داشتن. چون مردم معمولی نمیتونن انقدر سریع کل شهر به این
بزرگی رو قفل کنن. این برنامه از یه جای دیگه داره هدایت میشه.
ابوالفضل سرش را تکان میدهد: این دفعه هم قرعه به نام ما اصفهانیا افتاده. مرکز اعتراضات اصفهانه. توی تهران
چون برف میومد خیلی کاری نکردن.کمی درباره شخصیتهایی که با آنها طرفم فکر میکنم و بعد میپرم وسط حرفشان: وایسین ببینم، عباس مگه تو
سال نود و شیش شهید نشدی؟ پس اینجا چکار میکنی؟ الان باید دو سال از شهادتت گذشته باشه!
بشری لبخند میزند؛عباس هم. عباس میگوید: تا وقتی تو زنده هستی ما هم زندهایم. گفتیم که، ما تیکه های وجود
توایم. الان من که هیچی، کمیل هم که ده سال پیش شهید شد زنده ست.
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهنودیکم
الله اكبر، الله اكبر!
صداى اذان صبح در دشت كربلا طنين انداز مى شود. امام حسين(ع) همراه ياران خود به نماز مى ايستد.
نماز تمام مى شود و امام دست به دعا برمى دارد: "خدايا! تو پناه من هستى و من در سختى ها به يارى تو دل خوش دارم. همه خوبى ها و زيبايى ها از آن توست و تو آرزوى بزرگ من هستى".
سپس ايشان برمى خيزد و رو به ياران خود مى گويد: "ياران خوبم! آگاه باشيد كه شهادت نزديك است. شكيبا باشيد و صبور، كه وعده خداوند نزديك است. ياران من! به زودى از رنج و اندوه دنيا آسوده شده و به بهشت جاودان رهسپار مى شويد".
همه ياران يك صدا مى گويند: "ما همه آماده ايم تا جان خود را فداى شما نماييم".
با اشاره امام، همه برمى خيزند و آماده مى شوند. امام نيروهاى خود را به سه دسته تقسيم مى كند.
دسته راست، دسته چپ و دسته ميانه. زُهير فرمانده دسته راست و حَبيب بن مظاهر فرمانده دسته چپ لشكر مى شوند و خود حضرت نيز، در قلب لشكر قرار مى گيرد.
پروانه ها آماده اند تا جان خود را فداى شمع وجود امام حسين(ع) كنند.
امام پرچم لشكر را به دست برادرش عبّاس مى دهد. او امروز علمدار دشت كربلاست.
امام، اكنون دستور مى دهد تا هيزم هاى داخل خندق را آتش بزنند.
سوارى به سوى لشكر امام مى آيد. او همراه خود شمشيرى ندارد، امّا در دست او نامه اى است. خدايا، اين نامه چيست؟
او جلو مى آيد و مى گويد: "من نامه اى براى محمّد بن بَشيردارم. آيا شما او را مى شناسيد؟"
محمد بن بَشير از ياران امام است كه اكنون در صف مبارزه ايستاده است.
نگاه كن! محمّد بن بَشير پيش مى آيد. آورنده نامه يكى از بستگان اوست.
سلام مى كند و مى گويد از من چه مى خواهى؟
ــ اين نامه را براى تو آورده ام.
ــ در آن چه نوشته شده است؟
ــ خبر رسيده پسرت كه به جنگ با كافران رفته بود، اكنون اسير شده است. بيا برويم و براى آزادى او تلاش كنيم.
ــ من فرزندم را به خدا مى سپارم.
امام حسين(ع) كه اين صحنه را مى بيند، نزد محمّد بن بَشير مى آيد و مى فرمايد: "من بيعت خود را از تو برداشتم. تو مى توانى براى آزادى فرزند خود بروى".
چشمان محمّد بن بَشير پر از اشك مى شود و مى گويد: "تو را رها كنم و بروم. به خدا قسم كه هرگز چنين نمى كنم".
نامه رسان با نااميدى ميدان را ترك مى كند. او خيلى تعجّب كرده است. زيرا محمّد بن بَشير، پسر خود را بسيار دوست مى داشت. او را چه شده كه براى آزادى پسرش كارى نمى كند؟
او نمى داند كه محمّد بن بَشير هنوز هم جوان خود را دوست دارد، امّا عشقى والاتر قلب او را احاطه كرده است. او اكنون عاشق امام حسين(ع) است و مى خواهد جانش را فداى او كند.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌺امام حسین(ع):
"هرگاه دو نفر قهر باشند آنکه برای آشتی پیشقدم شود زودتر از دیگری وارد بهشت
می شود."
📚محجه البیضا/۴:۲۲۸
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۲۹۳🌷
🌹ﻻ ﺍِﻟﻪَ ﺍِﻻّ ﻫُﻮَ ﺍﻟْﻌَﺰِﻳﺰُ ﺍﻟْﺤَﻜﻴﻢ🌹
🔹زیارت جامعه ی کبیره🔹
☘شخصی ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ: ﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺭﺍﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ.ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺎﺷﺪ. ﮔﻔﺖ: ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ ﭼﻘﺪﺭ؟!ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭼﻘﺪﺭ؟ ﮔﻔﺖ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺑﯿﻔﺘﻢ ﻭ ﺳﺠﺪﻩ ﮐﻨﻢ. ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺳﺠﺪﻩ ﮐﻦ. ﺳﺠﺪﻩ ﮐﺮﺩ.ﺳﺮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺠﺪﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩ،حضرت فرمود: ﺑﺒﯿﻦ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﻦ ﺳﺠﺪﻩ ﮐﺮﺩﯼ،ﺣﺎﻻ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﺪﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﮑﻨﯽ؟! ﺑﺎﻻﺗﺮﯾﻦ ﮐﺮﻧﺶ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﯼ. ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ.ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﯽ؟! ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ.
فرمود:ﺑﺪﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻻﺗﺮﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ .ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻭ ﺧﺎﮐﺴﺎﺭﯼ ﮐﻦ. ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯽﺍﻓﺘﯿﻢ. ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﻨﺪﻩﯼ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﯿﻢ.
☘ﻓﺮﻕ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﯿﺮﯾﻢ ﻣﯽﺑﺮﯾﻢ ﺳﺮ ﭼﺸﻤﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﯿﻢ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ. ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ.ﺟﺰ ﺍﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ.
🍃ﺍﮔﺮ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻋﺰﺕ ﺩﺍﺭﻧﺪ،اﯾﻦ ﻋﺰﺕ ﯾﮏ ﭼﺸﻤﻪ ﺩﺍﺭﺩ. ﭼﺸﻤﻪﯼ ﻋﺰﺕ ﺧﺪﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺍیشان ﻣﯽﺑﯿﻨیم ﯾﮏ ﭼﺸﻤﻪﺍﯼ ﺩﺍﺭﺩ. ﭼﺸﻤﻪﯼ ﺣﮑﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ.
🍃ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻋﺰﺕ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ "ﻭَﻟِﻠَّـﻪِ ﺍﻟْﻌِﺰَّﺓُ جمیعا" (ﻣﻨﺎﻓﻘﻮﻥ/ 8) ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﺩ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺧﺪﺍ.اگر ﻭﺻﻞ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﺪ ﺍﻭ ﻫﻢ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﯽﺷﻮﺩ.ﺭﺍﻩ ﻋﺰﺕ ﻫﻢ ﺟﺰ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ.ﻋﺰﯾﺰ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻘﺘﺪﺭ. ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ انجام دهد.
🍃ﺣﮑﯿﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ را ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ.ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﺨﻮﺍﻩ.ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺣﮑﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻧﺸﺪ ﻧﮕﻮ ﺍﻭ ﻋﺰﯾﺰ ﻧﯿﺴﺖ. ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ. ﺍﻭ ﺣﮑﯿﻢ ﺍﺳﺖ. ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ.
🍃 ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ما ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮیم و ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺳﺮمان را ﺍﺯ ﺳﺠﺪﻩ ﺑﺮﺩﺍﺭیم،ﺑﻪ ﺍﯾﻦ و آن ﻧﻔﺮﯾﻦ ﮐﻨیم ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﺳﯿﺎﻩ ﺷﻮﺩ!،ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮﻫﺎ ﻧﯿﺴﺖ.یا این که حاجتمان در جا برآورده شود،چنین خبری نیست.ﺍﻭ ﺣﮑﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫیم ﺑﺎﯾﺪ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ بخواهیم...
💐☘🌻💐☘🌻💐☘🌻
#مهدی_شناسی
#قسمت_293
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
•═┄•※🍃🌸🍃※•┄═•
#ابراهیم می گفت:
همیشه به دنبال #حلال باش!
مال #حرام زندگی را به 🔥آتش می کشد.
#پول حلال کم هم باشد برکت دارد.
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
السَّلامُ عَلیڪَ ایُّهَا المُقَدَّمُ المَامول
السَّلامُ عَلَیڪَ بِجَوامِعِ السَّلام
💞سلام بر تو ای کسی که اوّلین آرزوی همه هستی
همه سلامها و درودها نثار تو باد
#صلوات بر قطب عالم امکان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف.
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا،
کمک کن دیرتر برنجم،
زودتر ببخشم،
کمتر قضاوت کنم
و بیشتر فرصت دهم ...
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
🌷🌻☘🇮🇷🇮🇷
#نیمهیتاریک
#پارتیازدهم
کمیل را نمیشناسم: کمیل دیگه کیه؟ من همچین شخصیتی ننوشتم!
ابوالفضل میخندد: اونو هنوز ننوشتی، ولی توی وجودت هست. اتفاقا همین امروز توی آزمایشگاه داشتی روی
شخصیتش فکر میکردی، ایده رمانش چندروز پیش به فکرت رسید. الان حتی شخصیتهایی که هنوز نوشته نشدن
هم زنده ان. چون تو زنده ای.
چقدر پیچیده و غیرقابل باور! اینها را به هرکس بگویند، آدرس و شماره تلفن آسایشگاه فارابی را بهشان میدهد.
تازه یادم میافتد قرار است بروم خانه. مینالم: من باید برم خونه! خانوادهم منتظرن!
بشری سر تکان میدهد: حرفشم نزن. بهزاد آدرس خونهتون رو بلده. میاد سراغت.
باز هم یک مجهول مسخره جدید. تقریباً جیغ میکشم: بهزاد دیگه کیه؟
-بهزاد همونه که میخواست دفتر رو ازت بگیره. اونم شخصیت یکی از رماناته. هنوز ننوشتیش؛ همونی که امروز
توی آزمایشگاه داشتی روی ایده ش فکر میکردی. همون که کمیل هم توش بود.
در ذهنم حرفهای بشری را کنار هم میچینم؛ پس برای همین بود که بهزاد میتوانست پیشبینی کند که قصد
فرار یا جیغ دارم. چون خودش هم بخشی از من بود؛ احتمالا نیمه تاریک من.
مینالم: من باید برم خونه! نمیشه شب توی خیابون بمونم که!
عباس که نگاهش به جلوست میگوید: فعلا میبریمت یه جای امن تا آبا از آسیاب بیفته.
-کجا؟
عباس با لبخند شیطنت آمیزی به ابوالفضل نگاه میکند: اون دیگه رازه! به قول خودتون یه شگفتانه ست!
اخم میکنم. عباس میگوید: خیالتون راحت، مطمئن باشید ما به شما آسیب نمیزنیم.
با حرص نفسم را بیرون میدهم: خب به خانوادهام چی بگم؟بشری گوشیاش را درمیآورد و میگوید: بگو رفتی خونه یکی از دوستات؛ یعنی ما.
موبایلش را به سمت من دراز میکند: بگیرزنگ بزن بهشون، برای این که لازم بشه خودم باهاشون صحبت میکنم که مطمئن بشن. شما رو نمی شناسه.
با مادر تماس میگیرم و توضیح میدهم که اتفاقی یکی از دوستانم را دیدهام و میتوانم به خانه شان بروم، چون
بازگشت در این شرایط به خانه ممکن نیست. پدر کمی شک دارد و میخواهد از قابل اعتماد بودن خانواده دوستم
مطمئن شود. بشری خودش با پدر صحبت میکند تا خیال پدر راحت باشد. با این وجود پدر آدرس خانه و شماره
تلفنش را میگیرد و میسپارد هربار با خانه تماس بگیرم.
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
.
وقتـے میبینۍ رفیقت ناراحتـھ ؛
حالـش خوش نیس ، دلش گرفتہ . .
بیخیـال نباش❗️-
شھـید هادۍ . . .
تو رفاقت کـم نمیزاشت🖇
'
〈حواسـت بـھ رفیقـت باشـھ مشتـے🌿〉
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهنوددوم
اين شيشه سبز چيست كه در دست آن فرشته است؟
براى چه او به زمين آمده است؟ او آمده تا خون سرخ حسين(ع) را در اين شيشه سبز قرار دهد. امام حسين(ع) مهمان جدّش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است.
اين پيامبر است كه با حسينش سخن مى گويد: "فرزندم! تو شهيد آل محمّد هستى! تمام اهل آسمان منتظر آمدن تواند و تو به زودى كنار من خواهى بود. پس به سوى من بشتاب كه چشم انتظار توام".
آن فرشته مأمور است تا خون مظلوم و پاك تو را به آسمان ببرد. چرا كه خون تو، خون خداست. تو ثارالله هستى!
امام از اين خواب شيرين بيدار مى شود. او بار ديگر آغوش گرم پيامبر را در خواب احساس مى كند.
امروز دشمنان مى خواهند اسلام را نابود كنند، امّا تو با قيام خود دين جدّت را پاس مى دارى.
تو با خون خود اسلام را زنده مى كنى و اگر حماسه سرخ تو نباشد، اثرى از اسلام باقى نخواهد ماند. خون سرخ تو، رمز بقاى اسلام است.
آرى! تو خون خدايى! السلام عليك يا ثارالله!
سپاه كوفه آماده جنگ مى شود. در خيمه فرماندهى، سران سپاه جمع شده و به اين نتيجه رسيده اند كه بايد هر چه سريع تر جنگ را آغاز كنند. برنامه آنها اين است كه از چهار طرف به سوى اردوگاه امام حسين(ع) حمله كنند و در كمتر از يك ساعت او و يارانش را اسير نموده و يا به قتل برسانند.
عمرسعد به شمر مى گويد: "خود را به نزديكى خيمه هاى حسين برسان و وضعيّت آنها را بررسى كن و براى من خبر بياور".
شمر، سوار بر اسب مى شود و به سوى اردوگاه امام پيش مى تازد.
آتش!
خدايا! چه مى بينم؟ سه طرف خيمه ها پر از آتش است. گودالى عميق كنده شده و آتش از درون آنها شعله مى كشد.
يك طرف خيمه ها باز است و مقابل آن، لشكرى كوچك امّا منظّم ايستاده است. آنها سه دسته نظامى اند. شير مردانى كه شمشير به دست آماده اند تا تمام وجود از امام خويش دفاع كنند.
او مى فهمد كه ديگر نقشه حمله كردن از چهار طرف، عملى نيست.
شمر عصبانى مى شود. از شدّت ناراحتى فرياد مى زند: "اى حسين! چرا زودتر از آتش جهنّم به استقبال آتش رفته اى؟".
سخن شمر دل ها را به درد مى آورد. شمر چه بى حيا و گستاخ است. مسلم بن عَوْسجه طاقت نمى آورد. تيرى در كمان مى نهد و مى خواهد حلقوم اين نامرد را نشانه رود.
ــ مولاى من، اجازه مى دهى اين نامرد را از پاى درآورم.
ــ نه، صبر كن. دوست ندارم آغازگر جنگ ما باشيم.
مسلم بن عوسجه تير از كمان بيرون مى نهد.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef