eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
24 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
✨‌﷽✨ 🌸بارفتن تعدادی از مهمان ها وخلوت ترشدن مراسم چندنفری اصرارکردند به دهان هم عسل بگذاریم،حمید که خیلے خجالتی بود من هم تا انگشتش را دیدم کلا پشیمان شدم. 🍎آنجافهمیدم که وفتی رفته شناسنامه اش رابیاورد موتوریکے ازدوستانش خراب شده بود، حمیدهم که فنی کاربود کمک کرده تا موتور را درست کنند.بعداز رسیدن هم بخاطرتاخیر ودیرشدن مراسم باهمان دست هاےروغنی سرسفره عقدنشسته بود. بادستمال کاغذی انگشتش را حسابی پاک کردوبالاخره عسل راخوردیم. 🌸مراسم که تمام شد حمید داخل حیاط باعلی مشغول صحبت بود. با اینکه پدرم دایی اش میشد ولی حمیدخجالت میکشیدپیش ما بیاید،منتظربودهمه مهمان هابروند. 🌺مریم خانم خواهرحمیدبه من گفت: شڪرخدامراسم که باخوبی و خوشی تموم شد، امشب با داداش بریدبیرون یه دوری بزنیدماهم هستیم به زن دایی کمک میکنیم وکارهاروانجام میدیم. 🍀من که درحال جابجاکردن وسایل سفره عقدبودم گفتم مشکلےنیست ولی باید بابا اجازه بده. مریم خانم گفت:" اخه داداش فردا میخوادبره همدان ماموریت سه ماه نیست!" باتعجب گفتم:سه ماه؟چقدرطولانی،انگارباید ازالان خودمو برای نبودناش آماده کنم." وسایل راکه جابجا کردیم وهمه مهمان ها که راهی شدند ازپدرم اجازه گرفتم وباحمید ازخانه بیرون آمدیم،تابخواهیم راه بیفتیم هوا کاملا تاریک شده بود. ❤️سوارپیکان مدل هفتادآقاسعیدشدیم،پیکان کرم رنگ باصندلی هاےقهوه ای که به قول حمیدفرمانش هیدرولیک بود. 🌷این دوتابرادر آنقدربه ماشین رسیده بودند که انگار الان ازکارخانه درآمده است،خودش هم که ادعا داشت شوماخر است،راننده فرمول یک،یک جوری می رفت که آب از آب تکان نخورد! به سمت امامزاده اسماعیل باراجین حرکت کردیم،ساعت نه ونیم شب بودکه رسیدیم،وقتی خواستیم داخل امامزاده برویم کمی این پا و آن پا کرد وگفت:" بی زحمت شماره موبایلتو بده که بعدازنماز وزیارت تماس بگیرم." 💐تا آن موقع شماره هم رانداشتیم.شماره را که گرفت لبخندی زد وگفت:"شمارتو به یه اسم خاص ذخیره کردم ولی نمیگم."پیش خودم گفتم حتما اسمم را ذخیره کرده یانوشته "خانم"،زیاد دقیق نشدم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🌼عهد نامه مولا جان! عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم. آمین یا رب العالمین🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 روایت پنجاه(زندگینامه پیامبر) ✨حُیَّی آنقدر سخن گفت، تا او را فریب داده و نرم ساخت و کعب را آماده پیمان شکنی کرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به وسیله ماموران خود از پیمان شکنی بنی قریظه آگاه گردید و سخت پریشان و دل آزرده گشت، فورا سَعد بن مُعاذ و سَعد بن عُباده را که از افسران ارشد اسلام و رئیس قبیله اَوس و خزرج بودند، مامور ساخت که اطلاعات دقیقی به دست آورند و اگر خیانت آنان حقیقت داشته باشد، سخن با اشاره و کنایه بگویید که من بفهمم، اما مردم را سست نکنید و اگر به پیمان خود وفادار بودند، به طور آشکار مطالب را تکذیب کنید. 🍁فرستادگان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) رفتند و معلوم شد که کار عهد شکنی بنی قریظه از آن چه می گفتند بالاتر است، تا آن جا که گفتند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) کیست؟ ما را به وی نه پیمان است و نه قراردادی! و نیز سخنان ناروا به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گفتند... سپس بلافاصله برگشتند و پیمان شکنی بنی قریظه را با اشاره و کنایه به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اطلاع دادند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) با صدای بلند گفت:(اللهُ اَکبرُ اَبشِروا یا مَعشَرَالمَسلِمینَ بالفَتح؛ خدا بزرگ است، ای گروه مسلمانان، بشارت بر شما باد! که پیروزی نزدیک است) این جمله برای این بود که مبادا روحیه مسلمانان با شنیدن پیمان شکنی بنی قریظه ضعیف گردد. به پیامبر(صلی الله علیه و آله) گزارش دادند که بنی قریظه از قریش و غطفان دو هزار سرباز خواسته اند، تا از داخل قلعه خود وارد مدینه شوند و مدینه را غارت کنند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فورا، دو افسر به نام زَید بن حارثه و مسلمه بن اَسلَم را با پانصد سرباز مامور کرد که در میان شهر به گردش بپردازند و تکبیر گویان از تجاوزات بنی قریظه جلوگیری کنند، تا زنان و کودکان با صدای تکبیر آرام بگیرند. 🍁رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان همچنان در محاصره بودند. سران مشرکین به نوبت، به معرکه می آمدند، روزی ابوسفیان با همراهان خویش، روزی خالد بن ولید و...، آنها گاه پراکنده و گاه با هم در اطراف خندق، اسب می تاختند و با نیروهای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) زد و خورد می کردند، تا اینکه پنج نفر از قهرمانان قریش به نام های عَمرو بن عَبدوَد، عِکرمة بن اَبی جهل، هُبَیرة بن وَهْب، نَوفَل بن عبدالله و ضِرار بن الخطّاب، لباس جنگ پوشیدند و با غرور مخصوصی در برابر سپاه بَنی کِنانه ایستاده، و گفتند: آماده نبرد باشید! امروز خواهید فهمید که قهرمانان واقعی سپاه عرب چه کسانی هستند؟ سپس اسبان خود را تاخته، تا بر سر خندق رسیدند و از نقطه ای که پهنای آن تنگ تر بود از خندق پریدند و در میان خندق و کوه سَلع(که اردوگاه مسلمان بود) به جولان درآمدند و مبارز طلبیدند. ادامه دارد... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹ببینید| روایت رهبرمعظم انقلاب از ماجرای عجيب و تکان‌دهنده نوجوان ۱۶ساله‌ای که در دفاع مقدس با پای مجروح توسط رژیم صدام اسیر می‌شود 📚کتاب پایی که جاماند @shohada_vamahdawiat                      
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖           @hedye110
﷽❣ ❣﷽ یوسفـ❤️ـ کجاست؟ تا سر خود را فدا کنیم ما را ... ز دودمان زلیخـ💔ـا نوشته اند... 🌿سلام یوسف زهرا... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷 @hedye110
🌿﷽🌿 🌺رفتیم زیارت ونمازمان راخواندیم،یک ربع بعد تماس گرفت،ازامامزاده که بیرون آمدیم حیاط امامزاده را تا ته رفتیم،ازمزارشهید"امیدعلی کیماسی"هم ردشدیم. 🌺خوب که دقت کردم دیدم حمیدسمت قبرستان امامزاده میرود.خیلی تعجب کرده بودم اولین روزمحرمیت ما آن هم این موقع شب،به جای جنگل وکوه ورستوران وکافی شاپ ازاینجاسردرآورده بودیم! قبرستان امامزاده حالت کوهستانی داشت،حمیدجلوترمیرفت،قبرهابالاوپایین بودند.چندمرتبه نزدبک بودزمین بخورم. روی این راهم که بگویم حمید دستم رابگیردنداشتم،همه جاتاریک بود،ولی من اصلا نمیترسیدم. ❤️کمی جلوتر که رفتیم حمید برگشت به من گفت: "فرزانه روز اول خوشی زندگی اکمدیم اینجا که یادمون نره ته ماجرا همینجاست،ولی من مطمئنم اینجانمیام." بانگاهم پرسیدم یعنی چی؟ به آسمان نگاهی کردوگفت:" من مطمئنم میرم گلزارشهدا،امروزهم سرسفره عقد دعاکردم که حتماشهیدبشم." 🌷تا این حرف را زد دلم هُری ریخت،حرف هایش حالت خاصی داشت،این حرف ها برای من غریبه نبود،ازبچگی با این چیزها آشنابودم ولی فعلا نمیخواستم به مرگ ونبودن وندیدن فڪرکنم. حدااقل حالاخیلی زودبوداول راه بودیم ومن برای فردای زندگیمان تاکجاها رویا وآرزوداشتم.حتی حرفش یکجورهایی اذیتم میکرد .دوست داشتم سالهای سال ازوجودحمیدواین عشق قشنگ لبریزباشم؛ 🌷داشتیم صحبت میکردیم که یک نفر را برای تدفین آوردند،خیلی تعجب کردم،تاحالاندیده بودم کسی را شب دفن کنند. جالب اینجابودکه کسی که فوت شده بودازهمسایگان عمه بود،حمیدگفت:"تواینجابمون،من یکم زیرتابوت این بنده خداروبگیرم،حق همسایگی به گردن ماداره،زودبرمیگردم". 💐همان جا تنها وسط قبرستان نشسته بودم.باخودم فڪرمیکردم چقدربه مرگ نزدیکیم وچقدر درهمان لحـظه احساس میکنیم ازمرگ دوریم. سوسوی چراغهای شهر وامامزاده من را امیدوارمیکرد،امیدواربه روزهایی که آینده برای ماست. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🖋📚 🌷 💠شب یلدا 🍂دو سال پیش قرار بود برای شب یلدا کرسی بندازیم و کاملا شب یلدا مون برگزار بشه😍 خونه ما گلبهار بود و اونجا خیلی سرد❄️ بود من شوفاژ رو زیاد کردم♨️ و تدارکات شب یلدا رو هم فراهم کردم 🍂 از محل کارشون تماس گرفتن☎️ که برای شب یلدا دعوت کن و من بهشون گفتم مسافت زیاده، مهمان ها رودربایستی تشریف میارن ولی اذیت میشن من به خانه پدرم🏡 و برادرم تماس گرفتم دعوت شون کردم و قرار شد خود هم از خانواده خودشون دعوت کنن. 🍂حسین آقا به من تماس گرفتن گفتن هر کدام از مهمان ها که ماشین🚙 نداشته باشن یا نتوانستند ماشین شون رو بردارند می روم دنبال شون هم می برم شان و هم برمی گردونم شون. من تعجب کردم😟 گفتم این همه راه چه لزومی دارد نگاهی کرد و گفت :کل قضیه شب یلدا فقط به اش است که مستحب است بقیه اش که داستانی بیش نیست 🚫 🌷خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک 🌷 🌷 ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرعا بر گردن همه ی شماست که این کلیپ را منتشر کنید اگر یک عمل صالح در طول عمرمان بتوانیم انجام بدیم و قدمی برای ظهور برداریم و مورد قبول خداوند قرار بگیره، شاید انتشار همین کلیپ چند دقیقه ای باشه.... خواهشا تمام دوستان مذهبی و انقلابی این چند دقیقه را با دقت ببینند و نشر دهند وظیفه خودمون را در قبال ظهور بدانیم و کوتاهی نکنیم😔😔😔😔 @hedye110
setaregane_karbala13.mp3
261.3K
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 شبیب بن عبدالله نَهشلی ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ✨سه حالت و خصلت در هر يک از مؤمنين باشد در پناه خداوند خواهد بود و روز قيامت در سايه رحمت عرش الهي مي‌باشد و از سختي‌ها صحراي محشر در امان است: اوّل آن که در کارگشايي و کمک به نيازمندان و درخواست کنندگان دريغ ننمايد. دوّم آن که قبل از هر نوع حرکتي بينديشد که کاري را که مي‌خواهد انجام دهد يا هر سخني را که مي‌خواهد بگويد آيا رضايت و خوشنودي خداوند در آن است يا مورد غضب و سخط او مي‌باشد. سوّم قبل از عيب جويي و بازگويي عيب ديگران، سعي کند عيب‌هاي خود را برطرف نمايد. امام سجاد (ع) ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ 🔅 السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ...🤚 🌱آمدنت نزدیک است... و صدای قدم هایت لرزه بر جان طاغوت ها انداخته! 🌱سلام بر تو و بر روزی که بُت های روزگار یکی یکی به دستان ابراهیمی تو سقوط کنند! 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس. ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌹ساعت۱۱شب بود که سوارماشین شدیم.هردوگرسنه بودیم،انقدر درگیرمراسم ومهمان هابودیم که از صبح درست وحسابی چیزی نخورده بودیم،آن موقع اطراف امامزاده غذاخوری نبود. به سمت شھرآمدیم.چون جمعه بود ودیروقت هرغذافروشی سر زدیم یابسته بودیاغذایش تمام شده بود. بالاخره پایین بازاریک کبابی کوچک پیداکردیم.جابرای نشستن نداشت،قرارشد غذارابگیریم و باخودمان ببریم. 🍎حمیدکه کوبیده دوست داشت برای خودش کوبیده سفارش دادبرای من هم جوجه گرفت. غذا که حاضرشد ازمن پرسید: حالاکجابریم بخوریم؟ شانه هایم را بآلا انداختم،اینطوری بود که بازهم آن پیڪان قدیمی مارابرد تانزدیک باراجین! چیزی حدود ده کیلومتر فاصلہ بود،بالاےتپه رفتیم،از آن بلندی شہر کاملا پیدابود،حمید یک نایلون روی زمین انداخت وگفت: اینجابشین چادرت خاکی نشه. 🌸تاشروع کردیم به شام خوردن باران گرفت.اول خواستیم دریک فضای عاشقانه زیرباران شام بخوریم،کمے که گذشت دیدیم این باران تندترازاین حرفاست. سریع وسایل راجمع کردیم وبه سمت ماشین دویدیم. حمید برای اینکه توجهم راجلب کند پیاز را درسته مثل سیب گاز میزد،خودش هم اذیت میشدولی میخندید.چشم هایش رابسته بود ودهانش را رهامیکرد. 🍀ازبس خندیدم متوجه نشدم غذارا چطور تمام کردم،حتی موقع برگشت نزدیک بودتصادف کنیم! داشتیم یک دنیای تازه راتجربه میکردیم،دنیایی که قراربود من برای حمید وحمید برای من بسازد... 🌺حرفی برای گفتن پیدانمیکردیم.این احساس برایم گنگ و نا آشنا ولی درعین حال لذت بخش بود بیشترفضای سکوت بین ما حاڪم بود.حمید مرتب میگفت:"حرف بزن خانم چرا اینقدرساکتی؟"ولی من واقعا نمیدانستم ازچه چیزی باید صحبت کنم. خودمم حس میکردم زیادی ساکت هستم اما دست خودم نبود. ❤️حمید ازهرترفندی استفاده میکرد تامرا به حرف بکشاند،من از دانشگاه گفتم،حمید ازمحل کارش تعریف کرد،ولی باز وقت زیاد داشتیم. 🌷چند دقیقه که ساکت بودیم حمید دوباره پرسید: "چرا حرف نمیزنی؟من وقتی داشتم عسل می ذاشتم دهنت انگشتم به زبونت خوردفهمیدم زبون داری پس چراحرف نمیزنی؟" تا این حرف را زد باخنده گفتم: "همون انگشت روغنی رومیگی دیگه؟" 💐ساعت یک بود که به خانه رسیدیم،مادرم مقداری انگور داخل نایلون ریخته بود که حمیدباخودش برای عمه ببرد،انگورهاراگرفت ورفت. قراربود اول صبح به مأموریت برود.آن هم نه یک روز نه دو روز،سه ماه! من نرفته دلتنگ حمیدشده بودم.روز اول محرمیت ما به همین سادگی گذشت،گاهےساده بودن قشنگ است..‌. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
 🔴 ان شاءالله این نائب الزیاره‌ رهبرمم🌹 سرود جدید اربعین ꧁꧂🏴꧁꧂🏴꧁꧂
setaregane_karbala14.mp3
381.1K
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 شوذَب، هم پیمان بنی شاکر ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ گوشه‌ای از یک فیلمه که در حدود ده سال پیش در BBC پخش شد و خیلی زود برداشتنش و‌ دیگه تکرار نشد... دیدن این کلیپ مهم برای هر ایرانی واجبه و حتی باید نسلهای بعدی هم ببینن...... حتمن حتمن ببینید دشمنان این ملت و نظام اسلامی همیشه برای این مملکت نقشه های شوم و شیطانی در سر دارند بنابراین نباید غافل بود .... تبیین 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ✨اي فرزند آدم، تا آن زماني که در درون خود واعظ و نصيحت کننده‌اي دلسوز داشته باشي و در تمام امور بررسي و محاسبه کارهايت را اهميّت دهي و در تمام حالات ـ از عذاب الهي ـ ترس و خوف داشته باش؛ در خير و سعادت خواهي بود. امام سجاد(ع) ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️روایت حاج قاسم از پیام بسیار مهم رهبر انقلاب به ایشان، پس از اطلاع از شکست کامل حصر آمرلی و فرار داعش. @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ 🔹هـوايـت که بـه سرم مي‌زند ديگـر درهيچ هوايي نميتوانم نفس بڪشم.... 🔹عجـب نفس‌گير است هوای بـي تـو 🤲خـدایا برسـان حجت حـق را ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌹ازساعتی که محرم شدیم احساسی عجیب تمام وجودم راگرفته بود،داشتم به قدرت عشق ودلتنگی های عاشقانہ ایمان پیدامیکردم. ناخواسته وابسته شده بودم،خیلی زود دلتنگی هاشروع شد،خیلی زودهمه چیز رفت به صفحه بعد. صفحه ای که دیگر من وحمیدفقط پسرعمه ودختردایی نبودیم،ازساعت پنج غروب روزچهارده مھر شده بودیم هم راز!شده بودیم هم راه! 🌸صبح اولین روز بعدصیغه محرمیت کلاس داشتم،برای دوستانم شیرینی خریدم،بعضی ازدوستان صمیمی راهم به یک بستنی دعوت کردم،حلقه من راگرفته بودندودست به دست میکردند. مجردهاهم آن را به انگشت خودشان می انداختندوباخنده میکفتند: دست راست فرزانه روی سرِما،آنقدر تابلو بازی درآوردند که اساتید هم متوجه شدندوتبریڪ گفتند. 🌺باوجودشوخی ها وسربه سرگذاشتن دوستانم حس دلتنگی رهایم نمیکرد،ازهمان دیشب بعدخداحافظی دلتنگ حمیدشده بودم،مانده بودم این نود روز را چطوربایدبگذرانم. ته دلم به خودم میگفتم که این چه کاری بود،عقدرامی گذاشتیم بعد مأموریت که مجبورنباشیم این همه وقت دوری را تحمل کنیم. 🍀ساعت چهار بعدازظہر آخرین کلاسم درحال تمام شدن بود،حواسم پیش حمیدبودازمباحث استاد چیزی متوجه نمیشدم،حساب که کردم دیدم تا الان هرطور که شده باید به همدان رسیده باشد. همانجا روی صندلی گوشی را ازکیفم بیرون آوردم و روشن کردم،دوست داشتم حال حمید راجویا شوم،اولین پیامی بود که به حمیدمیدادم. ❤️همین که شماره حمید را انتخاب کردم تپش قلب گرفتم.چندین بارپیامک را نوشتم وپاک کردم،مثل کسی بودم که اولین باراست باموبایل میخواهدکارکند،انگشتم روی کیبوردگوشی گیج میخورد،نمیدانستم چرا انقدر درانتخاب کلمات تردید دارم. یک خط پیامک یک ربع طول کشیدتادرنهایت نوشتم:"سلام،ببخشید ازصبح سرکلاس بودم،شرمنده نپرسیدم،به سلامتی رسیدید؟" 🌷انگارحمید گوشی به دست منتـظرپیام من بود،به یک دقیقه طول نکشید که جواب داد:"علیک سلام!تاساعت چندکلاس دارید؟" این اولین پیام حمیدبود.گفتم:"کلاسم تاچند دقیقه دیگه تموم میشه."نوشت:"الان تو دوراه همدان هستم میام دنبال شما بریم خونه!" 💐میدانستم حمید الان باید همدان باشد نه دوراهی همدان داخل شهرقزوین!باخودم گفتم بازشیطنتش گل کرده،چون قراربود اول صبح به همدان اعزام شود... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
setaregane_karbala15.mp3
402.8K
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 عبدالله بن قیس غفاری و عبدالرحمان بن قیس غفاری ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59