eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
24 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیراندازی کور اشرار به سمت پلیس| مامور پلیس به شهادت رسید 🔹بر اثر تیراندازی کور و بزدلانه اشرار مسلح در سیب و سوران یک مامور پلیس به شهادت رسید 🔹به گزارش پایگاه خبری شهدای فراجا، صبح امروز مامورین گشت کلانتری شهرستان سیب و سوران واقع در استان سیستان و بلوچستان که در راستای برقراری امنیت نسبت به گشت زنی در سطح حوزه استحفاظی در حال فعالیت بودند، توسط اشرار مسلح مورد سوقصد قرار می گیرند. 🔹بر اثر اصابت گلوله دو تن از مامورین مجروح که پس از انتقال به بیمارستان ستواندوم علی بیژنی زیبا بر اثر شدت جراحات وارده به درجه رفیع شهادت نائل می گردد بر اساس این گزارش، شهید بیژنی متاهل ، دارای دو فرزند دختر و ساکن استان مرکزی می باشد 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 محسن حججی در پیاده روی اربعین 🔹فیلم شهید حججی در پیاده روی اربعین نشان می‌دهد که او بعد از عبور از مرز مهران با شوق وصف ناپذیری مسیر را ادامه می‌دهد. ثبت دقایقی که در آن شاید محسن فکرش را هم نمی کرد کمتر از یک سال دیگر بی‌سر به زیارت ارباب خواهد رفت. @shohada_vamahdawiat                      
پنجشنبه ها چه خوشحال میشوند عزیزانی که دستشان از دنیا کوتاه است و منتظر قلب پرمهرتان هستند چیز زیادے نمیخواهند جز یک فاتحه شادی روح تمام اموات و 🍃🌼 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃 💝 بسته هدیه اموات💝 ✨شادی روحشان صلوات✨ 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ من ... دلم تنگ حادثه‌ای ست، حادثه‌ای ... شبیه آمدنِ تـ❤️ـو .... سلام امام مهـ💚ـربان زمانم .... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷 @hedye110
🌿﷽🌿 🌹مادرم بعدپیشنهاد دادبرای اینکه خجالتمان بریزد دستهای حمید را کرم بزنم.حمیدچون قسمت مخابرات کارمیکرد،بیشترسروکارش باسیم های خشک وجنگی بود. 🍀توی سرمای زمستان هم مجبوربودبا تاسیسات ودکل های مخابرات کارکند.برای همین پوست دستهایش جای سالم نداشت.وقتی داشتم کرم میزدم دستهای هردوی ما میلرزید.حمید بدترازمن خجالت میکشید یک ماهی طول کشید تاقبول کنیم به هم محرم هستیم. ■■■ 🌺این چندمین باری بودکه کاغذ کادوی حمید را عوض میکردم،خیلی وسواس به خرج دادم،دوست داشتم اولین هدیه ای که به حمیدمیدهم برای همیشه درذهنش ماندگارباشد. 🍀زنگ خانه را که زد سریع چسب وقیچی وکاغذ کادوهارا داخل کمد ریختم.پایین پله هامنتظرم بود،ھرکاری کردم بالانیامد. کادو را زیر چادرم پنهان کردم ورفتم پایین،حمیدگفت:"مامان برای فردا ناهار باخانواده دعوتتون کرده اومدم خبربدم که برای فردا برنامه نچینید." ❤️تشکر کردم وگفتم:حمید چشاتوببند. خندیدوگفت: چیه میخوای باشلنگ آب خیسم کنی؟ گفتم کاری نداشته باش چشماتوببند هروقت گفتم بازکن. وقتی چشم هایش را بست گفتم:کلک نزنی خوب چشماتوببند،زیرچشمی هم نگاه نکن. چندثانیه ای معطلش کردم،کادو را از زیرچادر بیرون آوردم وجلوی چشم هایش گرفتم،گفتم حالا میتونی چشماتوبازکنی. چشمش که به هدیه افتادخیلی خوشحال شد،اصلا انتظارش رانداشت.همان جا داخل حیاط کادو را باز کرد. 🌷برایش یک مقدارخاک مقتل یک شهید گمنام گذاشته بودم که کنارش تکه ای از کفن شهید بود، این تربت وتکه کفن را سفر جنوب به ما داده بودند.خیلی برایم عزیزبود،آرامش خاصی کنارش داشتم. حمید کلی تشکر کردوگفت: هیچ وقت اولین هدیه ای که به من دادی روفراموش نمیکنم. 💐بعدهم تربت را داخل جیب پیراهنش گذاشت،گفت:" دوست دارم این تربت مثل نشونه همیشه همراهم باشه،قول میدم هیچ وقت ازخودم جدانکنم." 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🌼عهد نامه مولا جان! عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم. آمین یا رب العالمین🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 روایت پنجاه و دو(زندگینامه پیامبر) ✨علی(علیه السلام) فرمود: تو غصه مرگ مرا مخور، من در هر حالت(کشته شوم یا بکشم) سعادتمند بوده و جایگاه من بهشت است، ولی در همه حال دوزخ انتظار تو را می کشد. عمرو لبخندی زد و گفت: علی! این تقسیم عادلانه نیست، بهشت و دوزخ هر دو مال تو باشد. سپس علی(علیه السلام) سه پیشنهاد به او داد: نخست) تو را به سوی خدا و پیامبرش و دین اسلام دعوت می کنم! عمرو گفت: نیازی به آن ندارم. دوم) دست از نبرد بردار و محمد(صلی الله علیه و آله) را به حال خود واگذار. عمرو گفت: پذیرفتن این مطلب برای من مایه سرافکندگی است، فردا شعرای عرب، زبان به بدگویی من می گشایند و تصور می کنند که من از ترس به چنین کاری دست زده ام. سوم) سپس علی(علیه السلام) فرمود: اکنون حریف تو پیاده است، تو نیز از اسب پیاده شو، تا با هم نبرد کنیم. 🍁نبرد میان آن دو به شدّت آغاز گردید و گرد و غبار اطراف دو قهرمان را فرا گرفت و تماشاگران از وضع آنان بی خبر بودند، تنها صدای ضربات شمشیر که بر روی آلات دفاعی از سپر و نیزه می خورد، به گوش آنها می رسید، پس از زد و خوردهایی عَمرو شمشیر خود را متوجه سر علی(علیه السلام) کرد. علی(علیه السلام) ضربت او را با سپر مخصوص دفع کرد، با این حال، شکافی در سر وی پدید آورد؛ اما او از فرصت استفاده کرد و ضربتی بُرنده بر پای حریف وارد ساخته و هر دو، یا یک پای او را برید و عمرو نقش بر زمین گشت. 🍁صدای تکبیر از میان گرد و غبار که نشانه پیروزی علی(علیه السلام) بود، بلند شد. همراهان عمرو همه فرار کردند و به میان لشکر خود بازگشتند، جز نوفل که اسب وی در وسط خندق سقوط کرد و خود او سخت به زمین خورد، مأموران خندق، او را سنگباران کردند، اما وی با صدای بلند می گفت: این طرز کشتن، دور از جوانمردی است، یک نفر فرود آید، تا با هم نبرد کنیم، علی(علیه السلام) وارد خندق گردید و او را کشت و... رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و اصحاب همچنان در نگرانی و سختی به سر می بردند و دشمن از بالا و پایین آنها در محاصره داشت، تا اینکه نُعَیم بن مسعود بن عامِر از قبیله غَطفان نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمد و گفت: من اسلام آورده ام و با تمام قبائل دوستی دیرینه دارم، آنان از اسلام من خبر ندارند، اگر دستوری دارید بفرمایید اجرا کنم. 🍁پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: کاری کن که این جمعیت پراکنده شود، یعنی میان ایشان اختلاف بینداز، تا دست از یاری و همکاری با یکدیگر بکشند، چون جنگ نیرنگ و فریب است. نُعَیم از نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بیرون رفت، آنگاه سراغ قبیله بنی قریظه آمد که در حقیقت آنها مسلمانان را از پشت سر تهدید می کردند. وی وارد قلعه بنی قریظه شد و مراتب دوستی و صمیمیت خود را به رُخ آنان کشید و قیافه همدردی و خیرخواهی گرفت و از هر دری سخن گفت، به طوری که اعتماد بنی قریظه را به خود جلب نمود. ادامه دارد... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
❤️ باز هم این دل دیوانہ تو را مےخواهد دل بشڪستہ ز دسٺ تو عطا مےخواهد خستہ‌ام از همہ دنیا و گرفتارانش ڪرمے ڪن ڪه دلم مےخواهد 💔 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌷 🌷 ! 🌷دی ۱۳۶۵ قلاویزان مهران، این یکی از تلخ‌ترین عکس‌هایم از جنگ است. با چه ترس و لرزی توانستم با دوربین ساده‌ام این عکس را بگیرم. در ۳ سنگر روبرو، ۳ تک‌تیرانداز عراقی مستقر بودند و با قناصه پیشانی تعدادی از بچه بسیجی‌ها را شکافتند! هنوز که هنوز است، وقتی به این عکس نگاه می‌کنم، تنم می‌لرزد، دستم را بر پیشانی می‌گیرم و برای شهدا فاتحه می‌فرستم. در منتهی‌الیه کانال، سنگری بود به‌نام «پیشانی». این اسم از دو لحاظ برای آن سنگر مناسب بود: اول این‌که.... 🌷اول این‌که ‌این سنگر در نوک کانالی قرار داشت که هیچ سنگر و خطی جلوتر از آن در برابر عراقی‌ها وجود نداشت و به‌عنوان پیشانی خط مقدم محسوب می‌شد. دوم این‌که تک‌تیراندازان عراقی توجه شدیدی به ‌این سنگر داشتند و چون یکی از بهترین سنگرهای دیده‌بانی ما بود، تک‌تیراندازان عراقی بیشترین تمرکز را روی آن داشتند و پیشانی تعداد زیادی از بچه‌ها در آن‌جا مورد اصابت گلوله قنّاصه قرار گرفته بود. باید گفت که آن سنگر از خونین‌ترین سنگرهای مهران بود. 🌷یک تیربار عراقی بود که شب‌ها خیلی اذیت می‌کرد. تصمیم گرفتیم به هرصورت که هست، ترتیبش را بدهیم. یک قبضه اسلحه ژ.۳ تحویل دسته ۳ بود که از آن برای شلیک نارنجک تفنگی استفاده می‌کردیم. شلیک نارنجک تفنگی با کلاشینکوف تقریباً غیر ممکن بود، چرا که احتیاج به لوله رابط داشت و اگر هم پیدا می‌شد، با هر اسلحه کلاشی نمی‌شد نارنجک را پرتاب کرد. فشار زیاد گاز باروت، اسلحه‌های معمولی را داغان می‌کرد. فشنگ گازی در خط پیدا نمی‌شد به همین خاطر مرمی فشنگ‌های ژ.۳ را برمی‌داشتیم و به‌جای.... 🌷و به‌جای آن با مقداری کاغذ روزنامه‌ مچاله شده دهانه‌ پوکه را می‌بستیم و پس از کار گذاشتن نارنجک تفنگی بر روی اسلحه، آن را شلیک می‌کردیم. بهترین نوع نارنجک تفنگی که کاربرد بیش‌تری هم داشت، ضدتانک بود، آن‌هم از نوع روسی که به «نارنجک تفنگی کلاش» معروف بود. سنگر تیربار مزاحم در مقابل‌مان قرار داشت و بیشترین تلاش ما برای از بین بردن آن بود. دست کم هر شب ۱۵ تا ۲۰ نارنجک تفنگی و تعدادی آر.پی.‌جی به طرفش شلیک می‌کردیم، اما او همچنان روی کانال‌ها و سنگرهای دیده‌بانی ما آتش می‌بارید. 🌷سرانجام پس از پرتاب چند نارنجک بر یک هدف، توانستم محل دقیق سنگر را تشخیص بدهم. پنجمین نارنجک تفنگی را که پرتاب کردم، به خواست خدا روی سنگر تیربار فرود آمد. تیربار که درحال شلیک بود، یک‌باره خاموش شد و در پی آن صدای داد و فریاد نیروهای مستقر در خط مقدم عراق، نشان می‌داد که سنگر منهدم شده است و این نتیجه‌ صلوات‌هایی بود که نذر کرده بودم. راوی: رزمنده دلاور حمید داودآبادی که در شانزده سالگی به جبهه رفت. (یکی از نویسندگان فعال در عرصه خاطره نگاری و تاریخ نگاری دفاع مقدس.) ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج @shohada_vamahdawiat                      🏴🏴🏴
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖           @hedye110
﷽❣ ❣﷽ ‌دل نـ🌟ـور می خواهد ... تا روشن شود، تا دل شود، و نـ✨ـور را در کجا می توان یافت ... جز در پناه شمـ❤️ـا ... سلام نـ🌟ـور خدا .... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌸داخل حیاط کنارباغچه تازه چانه ی هر دوی ما گرم شده بود،ازهمه جا حرف زدیم.مخصوصا حمید روی مهمانی فردایشان حساس بود.چون اولین باری بود که من بعنوان عروس به خانه عمه میرفتم. 🍎حمیدگفت: اونجا اومدی یوقت نشینی ما رسم داریم عروس ها کمک میکنند،پیش عروس های دیگه خوب نیست شما بشینی. 🌺جواب دادم: چشم شمانگران نباش،من خودم حواسم هست،استاداین کارهام. ❤️نم نم باران پاییزی باعث شد برای بیشترخیس نشدن دل به خداحافظی بدهیم.قطره های لطیف باران روی برگ گلها ودرختهای داخل باغچه می نشست وصورت هردوی ماراخیس کرده بود. همین که ازچارچوب در بیرون رفت قبل ازاینکه در راببندم برای اولین بارگفتم:"حمید دوستت دارم". بعدهم در رامحکم بستم وبه درتکیه دادم.قلبم تندتندمیزد.چشم هایم را بسته بودم،ازپشت درشنیدم که حمیدگفت:"فرزانه من هم دوستت دارم." ازخجالت دویدم داخل خانه،این اولین باری بودکه من به حمید وحمید به من گفتیم:دوستت دارم! 🌷فردای آن روز باخانواده به خانه ی عمه رفتیم،استرسی که ازدیشب گرفته بودمبارفتارصمیمانه وشوخی دخترعمه ها وجاری هایم ازبین رفت. ❤️پدرحمید که بعدازصیغه محرمیت اورا بابا صدامیزدم بامهربانی به من خوشامدگفت و عمه مدام قربان صدقه ام میرفت. بعدازناهار حرف از زمان عقد شد.قراربود بیست وششم مهرماه سالروز ازدواج حضرت علی(ع)وحضرت زهرا(س) برای عقد دائم به محضر برویم. 💐اماحمیدگفت: اگه اجازه میدین عقد رو کمی عقب بندازیم.چون تقویم رونگاه کردم دیدم اون روز،روزقمر درعقربه وکراهت داره عقد کنیم. بعدازمهمانی حمید من را به دانشگاه رساند وخودش برای گرفتن جواب آزمایش رفت،ازشانس ما استادمان نیامد وکلاس هم تشکیل نشد. 🍀بادوستان مشغول صحبت بودیم که اسم "همسرم تاج سرم حمید" روی گوشی افتاد. یکی ازدوستانم که متوجه پیام شد باشوخی گفت:بچه ها بیاییدگوشی فرزانه روببینید به جای اسم شوهرش انشا نوشته! حمیدشده بودمخاطب خاص من،نه توی گوشی که توی قلبم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷🌷🌷 نمیدونم چند نفرتون امسال اربعین کربلا هستید نمیدونم چه حاجتی داریدو از آقا چی میخاین اما خواهش میکنم رفتید حرم زیر قبّه امام حسین(علیه السلام) برا ظهور فرزندش مهدی (عجل الله تعالی فرجه) دعا کنید بخدا مهدی فاطمه خیلی غریبه اگه برا ظهورش دعا کنید زیر دِینتون نمیمونه دعا کنید آقا بیاد اونوقت هر آنچه آرزو و حاجت داری بدون دعا کردن برآورده میشه زیر قُبّه حسین دعا مستجابه برا ظهورآقامون دعا کنید🙏 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ﴿۱﴾ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ ، وَ الآْخِرِ بِلَا آخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ همۀ ستایش‌ها مخصوص خداست؛ آن وجود مبارکی که اوّل است، بی‌آنکه اوّلی پیش از او بوده باشد؛ و آخر است، بی‌آنکه آخری پس از او باشد. با ما همراه باشید👇 ➥ @shohada_vamahdawiat
🔅السلام علیکَ حین تُصَلّی و تَقْنُت... 🌱سلام بر تو آن هنگام که از محراب نماز به معراج می روی و در خلوت با خدا و در قنوت عاشقانه ات، برای دعاگویانت دعا می کنی... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان  ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌸حمیدشده بودمخاطب خاص قلب من،نه توی گوشی که توی قلبم،زندگیم،آینده ام وهمه داروندارم! پیامک داده بود که جواب آزمایش راگرفته وهمه چیزخوب پیش رفته است، به شوخی نوشتم:مطمئنی همه چیزحله؟من معتاد نبودم که؟ حمیدگفت:نه شکرخداهردوسالم هستیم. 🌺چند دقیقه بعدپیام داد: ازهواپیما به برج مراقبت،توی قلب شما جاهست فرودبیایم یا بازباید دورتون بگردیم. من هم جواب دادم:فعلا یک بار دورما بگردتاببینیم دستور بعدی چیه. دلم نمی آمدخیلی اذیتش کنم،بلافاصله بعدش نوشتم:تشریف بیاوریدقلب ما مال شماست.فقط دست وپاهای خودتون روبشورید مثل اون روز روغنی نباشه. 🌺سرهمین چیزهابودکه به من میگفت خانم بهداشتی! چون دانشگاه علوم پزشکی درس میخواندم وبه این چیزها هم خیلی حساس بودم،ولی حمید زیادسخت نمیگرفت.اهل رعایت بودولی نه به اندازه ی یک خانم بهداشتی! ❤️بعدازگرفتن جواب آزمایش بنا گذاشتیم دو روز بعدعقد کنیم.که اینبارهم قسمت نشد. خانواده حمید رفته بودند سنبل آباد اما کارشان طول کشیده بود،دومین قرارعقدهم به انجام نرسید. 🌷چون آزمایش ما یک ماه بیشتر اعتبارنداشت حمید دلواپس ونگران بودکه این به تاخیر افتادن ها من راناراحت کند. به من پیام داد:عزیزم تو دلت دریاست،یه وقت ناراحت نشی،خیلی زود جورمیکنم میریم برای عقد. 💐همان موقع تقویم رانگاه کردم وبه حمید پیام دادم: روز دهم آبان میلاد امام هادی(ع)هستش،نظرت چیه این روزعقدکنیم؟ حمید بلافاصله جواب داد:عالیه.همین الان باپدرومادرم صحبت میکنم تا قطعی کنیم. 🌷روزپنجشنبه مشغول اتو کردن لباسهایم بودم که زنگ خانه به صدا درآمد.لحظاتی بعدمادرم به اتاق آمدوگفت: حمیدپشت دره،میخواد بره هیئت برای همین بالانیومد،مثل اینکه باهات کارداره. 🍀چادرم را سرکردم وبا یک لیوان شربت به حیاط رفتم. حمید زیر درخت انجیر ایستاده بود،تامن را دید به سمتم آمد.بعداز سلام واحوالپرسی لیوان شربت رابه اودادم. وقتی شربت راخوردتشکر کردوگفت:الهی بری کربلا. بعد درحالی که یک کیسه به دستم میدادگفت:مامان برات ویژه گردو فرستاده.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ﴿۲﴾ الَّذِي قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ . دیدۀ بینندگان از دیدنش کوتاه و گمان وصف‌کنندگان از ستودنش، ناتوان است. با ما همراه باشید👇 ➥ @shohada_vamahdawiat
رزمندگانی که توانستند از کانال کمیل فرار کنند در حال نزدیک شدن بودند حال حرف زدن نداشتند، کمی مکث کردند و ادامه دادند:ما این دو روز زیر جنازه‌ها مخفی شده بودیم، اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود. یکی از این سه نفر دوباره نفسی تازه کرد و ادامه داد: عجب آدمی بود! یک طرف آر. پی. جی می‌زد، یک طرف با تیربار شلیک می‌کرد. عجب قدرتی داشت. یکی از آنها ادامه داد: همه شهدا را انتهای کانال کنار هم چیده بود. آذوقه و آب رو تقسیم می‌کرد، به مجروحان رسیدگی می‌کرد. اصلا این پسرخستگی نداشت. جوانی بود که نمی‌شناختمش. موهایش کوتاه بود، شلوار «کردی» پایش بود، دیگری گفت: روز اول هم یه چفیه عربی دور گردنش بود.چه صدای قشنگی داشت. برای ما مداحی هم می‌کرد و روحیه می‌داد. کتاب: سلام بر ابراهیم١ آری همه اینها مشخصات ابراهیم بود، علمدار کمیل:) 🌱💚 @shohada_vamahdawiat                      🏴🏴🏴
🌺🌺🌺🌺🌺 ✨شیطان از مأموریت که برگشت، خوشحال بود. سربازش پرسید: گمراه کردنِ شیعیان‌ چه فایده‌ای دارد؟ ابلیس جواب داد: امامِ اینها که بیاید، روزگار ما سیاه خواهد شد! اینها که گناه می‌کنند، امامشان دیرتر می‌آید. اللهم عجل لولیک الفرج🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
از خرمشهر تا سامرا با حاج قاسم سردار شریعتی: 🔹در عملیات آزادسازی خرمشهر، تیپ عاشورا ۳۱ با مسولیت حقیر و تیپ ۴۱ ثارالله به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی، در کنار هم، علیه ارتش بعثی عراق برای آزادسازی خرمشهر می‌جنگیدیم. 🔹روزی در عراق خدمت حاج قاسم سلیمانی و حاج ابومهدی مهندس بودم. در بین صحبتها، حاج قاسم یک مرتبه گفت: امین، تو واقعا روزی فکر می کردی که با این همه مشکلاتی که در جنگ داشتیم و با ارتش عراق در دوره صدام در جنگ بودیم، یک روزی اینگونه با هم در عراق باشیم؟ 🔹اصلا فکر می کردی با همان ارتش عراق که می جنگیدیم، امروز در کنار هم مثل یک برادر باشیم؟ اصلا فکر می کردی روزی اینگونه در سامراء حضور پیدا کنی و با همان ارتش، برادرانه، در کنار بچه‌های الحشدالشعبی قرار بگیری و برای امنیت و آسایش و رفاه زائرین اینگونه با هم برنامه ریزی و کار کنید؟ 🔹فکر می کردی یک روز حماسه اربعین اینگونه رقم بخورد؟هرگز تصور می کردی که حضور میلیونی زائران در سامرا، با استقبال گرم و صمیمانه شیوخ و اهالی این منطقه مواجه شود؟ 🌷حاج قاسم دست مرا گرفت و گفت: اینها همه الطاف الهی است که از سوی امام و شهدا به ما هدیه شده است. @shohada_vamahdawiat                      
♥️ صبحی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌸...تشکر کردم وپرسیدم: برای عقد کاری کردی؟ 🍎سری تکان دادوگفت: امروز رفتم محضرقطعی برای دهم آبان نوبت گرفتم. گفتم:حالاچرا بالانمیای گفت:میخوام برم هیئت،میدونی که طبق روال هرهفته،پنجشنبه ها برنامه داریم. بعدهم درحالی که این پا و آن پا میکرد گفت:فرزانه یه چیزی بگم نه نمیگی؟ باتعجب پرسیدم: چیشده حمید؟اتفافی افتاده؟ 🍀گفت:میشه یه تُک پا باهم بریم هیئت؟باورکن کسایی که اونجا میان خیلی وصمیمی ومهربونن.الان هم ماشین رفیقم بهرام روگرفتم که باهم بریم،تو یه بار بیا اگه خوشت نیومد دیگه من چیزی نمیگم. ❤️قبلاهم یکی دوباروقتی حمیدمیخواست هیئت برود اصرار داشت همراهیش کنم. امامن خجالت می کشیدم وهربار به بهانه ای از زیربارهیئت رفتن فرارمیکردم. ازتعریف های حمید احساس میکردم جوهیئتشان خیلی خودمانی باشدومن درآنجا دربین بقیه غریبه باشم. این بار که حرف هیئت راپیش کشید نخواستم بیشترازاین رویش را زمین بیاندازم برای همین اینبار راهی هیئت شدم. 🌷با این حال برایم سخت بودچون کسی را آنجا نمیشناختم.حتی وسط راه گفتم:حمید منو برگردون،خودت برو زودبیا. اماحمید عزمش راجزم کرده بودهرطور شده من را باخودش ببرد. اول مراسم احساس غریبگی میکردم ویک گوشه نشسته بودم،ولی رفتار کسانی که داخل هیئت بودند باعث شد خودم را ازآنهاببینم. با آنکه کسی رانمیشناختم کم کم باهمه ی خانم های مجلس دوست شدم.فضای خیلی خوبی بود.جمع دوستانه وصمیمی داشتند. 💐فردای آن روز دانشگاه کلاس داشتم،بعدازکلاس حمید طبق معمول باموتور به دنبالم آمده بود.ولی اینباریه دسته گل قشنگ هم در دست داشت. گلها از دور درآفتاب روبه غروب پاییزی برق میزدند. بعدازیک خوش وبش حسابی گل هارابه من داد،تشکر کردم ودرحالی که گلها را بو میکردم پرسیدم: ممنون حمیدجان خیلی خوشحال شدم،مناسبت این دسته گل به این قشنگی چیه؟ گفت:این گلها که قابلتونداره،اما از اونجا که این هفته قبول کردی بیای هیئت برای تشکر این دسته گل رو برات گرفتم. 🌺ازخدا که پنهان نیست،نیت من از رفتن به هیئت فقط این بود که حمید دست از سرم بردارد،ولی همین رفتار باعث شد آن شب برای همیشه در ذهنم ماندگارشود واز آن به بعد هم مانند حمید پای ثابت هیئت "خیمه العباس" شوم. حمیدخیلی های دیگر را باهمین رفتار ومنش هیئتی کرده بود. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat