eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
24 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅السلام علیکَ حین تُصَلّی و تَقْنُت... 🌱سلام بر تو آن هنگام که از محراب نماز به معراج می روی و در خلوت با خدا و در قنوت عاشقانه ات، برای دعاگویانت دعا می کنی... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان  ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌸حمیدشده بودمخاطب خاص قلب من،نه توی گوشی که توی قلبم،زندگیم،آینده ام وهمه داروندارم! پیامک داده بود که جواب آزمایش راگرفته وهمه چیزخوب پیش رفته است، به شوخی نوشتم:مطمئنی همه چیزحله؟من معتاد نبودم که؟ حمیدگفت:نه شکرخداهردوسالم هستیم. 🌺چند دقیقه بعدپیام داد: ازهواپیما به برج مراقبت،توی قلب شما جاهست فرودبیایم یا بازباید دورتون بگردیم. من هم جواب دادم:فعلا یک بار دورما بگردتاببینیم دستور بعدی چیه. دلم نمی آمدخیلی اذیتش کنم،بلافاصله بعدش نوشتم:تشریف بیاوریدقلب ما مال شماست.فقط دست وپاهای خودتون روبشورید مثل اون روز روغنی نباشه. 🌺سرهمین چیزهابودکه به من میگفت خانم بهداشتی! چون دانشگاه علوم پزشکی درس میخواندم وبه این چیزها هم خیلی حساس بودم،ولی حمید زیادسخت نمیگرفت.اهل رعایت بودولی نه به اندازه ی یک خانم بهداشتی! ❤️بعدازگرفتن جواب آزمایش بنا گذاشتیم دو روز بعدعقد کنیم.که اینبارهم قسمت نشد. خانواده حمید رفته بودند سنبل آباد اما کارشان طول کشیده بود،دومین قرارعقدهم به انجام نرسید. 🌷چون آزمایش ما یک ماه بیشتر اعتبارنداشت حمید دلواپس ونگران بودکه این به تاخیر افتادن ها من راناراحت کند. به من پیام داد:عزیزم تو دلت دریاست،یه وقت ناراحت نشی،خیلی زود جورمیکنم میریم برای عقد. 💐همان موقع تقویم رانگاه کردم وبه حمید پیام دادم: روز دهم آبان میلاد امام هادی(ع)هستش،نظرت چیه این روزعقدکنیم؟ حمید بلافاصله جواب داد:عالیه.همین الان باپدرومادرم صحبت میکنم تا قطعی کنیم. 🌷روزپنجشنبه مشغول اتو کردن لباسهایم بودم که زنگ خانه به صدا درآمد.لحظاتی بعدمادرم به اتاق آمدوگفت: حمیدپشت دره،میخواد بره هیئت برای همین بالانیومد،مثل اینکه باهات کارداره. 🍀چادرم را سرکردم وبا یک لیوان شربت به حیاط رفتم. حمید زیر درخت انجیر ایستاده بود،تامن را دید به سمتم آمد.بعداز سلام واحوالپرسی لیوان شربت رابه اودادم. وقتی شربت راخوردتشکر کردوگفت:الهی بری کربلا. بعد درحالی که یک کیسه به دستم میدادگفت:مامان برات ویژه گردو فرستاده.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ﴿۲﴾ الَّذِي قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ . دیدۀ بینندگان از دیدنش کوتاه و گمان وصف‌کنندگان از ستودنش، ناتوان است. با ما همراه باشید👇 ➥ @shohada_vamahdawiat
رزمندگانی که توانستند از کانال کمیل فرار کنند در حال نزدیک شدن بودند حال حرف زدن نداشتند، کمی مکث کردند و ادامه دادند:ما این دو روز زیر جنازه‌ها مخفی شده بودیم، اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود. یکی از این سه نفر دوباره نفسی تازه کرد و ادامه داد: عجب آدمی بود! یک طرف آر. پی. جی می‌زد، یک طرف با تیربار شلیک می‌کرد. عجب قدرتی داشت. یکی از آنها ادامه داد: همه شهدا را انتهای کانال کنار هم چیده بود. آذوقه و آب رو تقسیم می‌کرد، به مجروحان رسیدگی می‌کرد. اصلا این پسرخستگی نداشت. جوانی بود که نمی‌شناختمش. موهایش کوتاه بود، شلوار «کردی» پایش بود، دیگری گفت: روز اول هم یه چفیه عربی دور گردنش بود.چه صدای قشنگی داشت. برای ما مداحی هم می‌کرد و روحیه می‌داد. کتاب: سلام بر ابراهیم١ آری همه اینها مشخصات ابراهیم بود، علمدار کمیل:) 🌱💚 @shohada_vamahdawiat                      🏴🏴🏴
🌺🌺🌺🌺🌺 ✨شیطان از مأموریت که برگشت، خوشحال بود. سربازش پرسید: گمراه کردنِ شیعیان‌ چه فایده‌ای دارد؟ ابلیس جواب داد: امامِ اینها که بیاید، روزگار ما سیاه خواهد شد! اینها که گناه می‌کنند، امامشان دیرتر می‌آید. اللهم عجل لولیک الفرج🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
از خرمشهر تا سامرا با حاج قاسم سردار شریعتی: 🔹در عملیات آزادسازی خرمشهر، تیپ عاشورا ۳۱ با مسولیت حقیر و تیپ ۴۱ ثارالله به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی، در کنار هم، علیه ارتش بعثی عراق برای آزادسازی خرمشهر می‌جنگیدیم. 🔹روزی در عراق خدمت حاج قاسم سلیمانی و حاج ابومهدی مهندس بودم. در بین صحبتها، حاج قاسم یک مرتبه گفت: امین، تو واقعا روزی فکر می کردی که با این همه مشکلاتی که در جنگ داشتیم و با ارتش عراق در دوره صدام در جنگ بودیم، یک روزی اینگونه با هم در عراق باشیم؟ 🔹اصلا فکر می کردی با همان ارتش عراق که می جنگیدیم، امروز در کنار هم مثل یک برادر باشیم؟ اصلا فکر می کردی روزی اینگونه در سامراء حضور پیدا کنی و با همان ارتش، برادرانه، در کنار بچه‌های الحشدالشعبی قرار بگیری و برای امنیت و آسایش و رفاه زائرین اینگونه با هم برنامه ریزی و کار کنید؟ 🔹فکر می کردی یک روز حماسه اربعین اینگونه رقم بخورد؟هرگز تصور می کردی که حضور میلیونی زائران در سامرا، با استقبال گرم و صمیمانه شیوخ و اهالی این منطقه مواجه شود؟ 🌷حاج قاسم دست مرا گرفت و گفت: اینها همه الطاف الهی است که از سوی امام و شهدا به ما هدیه شده است. @shohada_vamahdawiat                      
♥️ صبحی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌸...تشکر کردم وپرسیدم: برای عقد کاری کردی؟ 🍎سری تکان دادوگفت: امروز رفتم محضرقطعی برای دهم آبان نوبت گرفتم. گفتم:حالاچرا بالانمیای گفت:میخوام برم هیئت،میدونی که طبق روال هرهفته،پنجشنبه ها برنامه داریم. بعدهم درحالی که این پا و آن پا میکرد گفت:فرزانه یه چیزی بگم نه نمیگی؟ باتعجب پرسیدم: چیشده حمید؟اتفافی افتاده؟ 🍀گفت:میشه یه تُک پا باهم بریم هیئت؟باورکن کسایی که اونجا میان خیلی وصمیمی ومهربونن.الان هم ماشین رفیقم بهرام روگرفتم که باهم بریم،تو یه بار بیا اگه خوشت نیومد دیگه من چیزی نمیگم. ❤️قبلاهم یکی دوباروقتی حمیدمیخواست هیئت برود اصرار داشت همراهیش کنم. امامن خجالت می کشیدم وهربار به بهانه ای از زیربارهیئت رفتن فرارمیکردم. ازتعریف های حمید احساس میکردم جوهیئتشان خیلی خودمانی باشدومن درآنجا دربین بقیه غریبه باشم. این بار که حرف هیئت راپیش کشید نخواستم بیشترازاین رویش را زمین بیاندازم برای همین اینبار راهی هیئت شدم. 🌷با این حال برایم سخت بودچون کسی را آنجا نمیشناختم.حتی وسط راه گفتم:حمید منو برگردون،خودت برو زودبیا. اماحمید عزمش راجزم کرده بودهرطور شده من را باخودش ببرد. اول مراسم احساس غریبگی میکردم ویک گوشه نشسته بودم،ولی رفتار کسانی که داخل هیئت بودند باعث شد خودم را ازآنهاببینم. با آنکه کسی رانمیشناختم کم کم باهمه ی خانم های مجلس دوست شدم.فضای خیلی خوبی بود.جمع دوستانه وصمیمی داشتند. 💐فردای آن روز دانشگاه کلاس داشتم،بعدازکلاس حمید طبق معمول باموتور به دنبالم آمده بود.ولی اینباریه دسته گل قشنگ هم در دست داشت. گلها از دور درآفتاب روبه غروب پاییزی برق میزدند. بعدازیک خوش وبش حسابی گل هارابه من داد،تشکر کردم ودرحالی که گلها را بو میکردم پرسیدم: ممنون حمیدجان خیلی خوشحال شدم،مناسبت این دسته گل به این قشنگی چیه؟ گفت:این گلها که قابلتونداره،اما از اونجا که این هفته قبول کردی بیای هیئت برای تشکر این دسته گل رو برات گرفتم. 🌺ازخدا که پنهان نیست،نیت من از رفتن به هیئت فقط این بود که حمید دست از سرم بردارد،ولی همین رفتار باعث شد آن شب برای همیشه در ذهنم ماندگارشود واز آن به بعد هم مانند حمید پای ثابت هیئت "خیمه العباس" شوم. حمیدخیلی های دیگر را باهمین رفتار ومنش هیئتی کرده بود. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ﴿۳﴾ ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً ، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً . موجودات را به قدرتش آفرید، آفریدنی بی مانند؛ و آفریده‌ها را به اراده‌اش ساخت، ساختنی بی مثال. با ما همراه باشید👇 ➥ @shohada_vamahdawiat
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ✨مرحوم شهید دستغیب(ره) حکایتی درباره برکت خواندن زیارت عاشورا را این‌گونه نقل می‌کند: یکی از علما نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب، حضرت عزراییل را می‌بیند و پس از سلام می‌پرسد: از کجا می‌آیی؟ ملک الموت می‌فرماید: از شیراز؛ روحِ مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ می‌پرسد: روح او در چه حالی است؟ عرزاییل می‌فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغ‌های عالمِ برزخ! خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است. آن عالم پرسید: آیا برای مقامِ علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است؟ ملک الموت فرمود: نه. گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان احکام؟ دوباره فرمود: نه. گفتم پس برای چه؟ فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا • نقل است که مرحوم میرزا، سی سالِ آخر عمرش، زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روزی که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی‌توانست بخواند، نایب می‌گرفت. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌷 🌷 ! 🌷دی ۱۳۶۵ قلاویزان مهران، این یکی از تلخ‌ترین عکس‌هایم از جنگ است. با چه ترس و لرزی توانستم با دوربین ساده‌ام این عکس را بگیرم. در ۳ سنگر روبرو، ۳ تک‌تیرانداز عراقی مستقر بودند و با قناصه پیشانی تعدادی از بچه بسیجی‌ها را شکافتند! هنوز که هنوز است، وقتی به این عکس نگاه می‌کنم، تنم می‌لرزد، دستم را بر پیشانی می‌گیرم و برای شهدا فاتحه می‌فرستم. در منتهی‌الیه کانال، سنگری بود به‌نام «پیشانی». این اسم از دو لحاظ برای آن سنگر مناسب بود: اول این‌که.... 🌷اول این‌که ‌این سنگر در نوک کانالی قرار داشت که هیچ سنگر و خطی جلوتر از آن در برابر عراقی‌ها وجود نداشت و به‌عنوان پیشانی خط مقدم محسوب می‌شد. دوم این‌که تک‌تیراندازان عراقی توجه شدیدی به ‌این سنگر داشتند و چون یکی از بهترین سنگرهای دیده‌بانی ما بود، تک‌تیراندازان عراقی بیشترین تمرکز را روی آن داشتند و پیشانی تعداد زیادی از بچه‌ها در آن‌جا مورد اصابت گلوله قنّاصه قرار گرفته بود. باید گفت که آن سنگر از خونین‌ترین سنگرهای مهران بود. 🌷یک تیربار عراقی بود که شب‌ها خیلی اذیت می‌کرد. تصمیم گرفتیم به هرصورت که هست، ترتیبش را بدهیم. یک قبضه اسلحه ژ.۳ تحویل دسته ۳ بود که از آن برای شلیک نارنجک تفنگی استفاده می‌کردیم. شلیک نارنجک تفنگی با کلاشینکوف تقریباً غیر ممکن بود، چرا که احتیاج به لوله رابط داشت و اگر هم پیدا می‌شد، با هر اسلحه کلاشی نمی‌شد نارنجک را پرتاب کرد. فشار زیاد گاز باروت، اسلحه‌های معمولی را داغان می‌کرد. فشنگ گازی در خط پیدا نمی‌شد به همین خاطر مرمی فشنگ‌های ژ.۳ را برمی‌داشتیم و به‌جای.... 🌷و به‌جای آن با مقداری کاغذ روزنامه‌ مچاله شده دهانه‌ پوکه را می‌بستیم و پس از کار گذاشتن نارنجک تفنگی بر روی اسلحه، آن را شلیک می‌کردیم. بهترین نوع نارنجک تفنگی که کاربرد بیش‌تری هم داشت، ضدتانک بود، آن‌هم از نوع روسی که به «نارنجک تفنگی کلاش» معروف بود. سنگر تیربار مزاحم در مقابل‌مان قرار داشت و بیشترین تلاش ما برای از بین بردن آن بود. دست کم هر شب ۱۵ تا ۲۰ نارنجک تفنگی و تعدادی آر.پی.‌جی به طرفش شلیک می‌کردیم، اما او همچنان روی کانال‌ها و سنگرهای دیده‌بانی ما آتش می‌بارید. 🌷سرانجام پس از پرتاب چند نارنجک بر یک هدف، توانستم محل دقیق سنگر را تشخیص بدهم. پنجمین نارنجک تفنگی را که پرتاب کردم، به خواست خدا روی سنگر تیربار فرود آمد. تیربار که درحال شلیک بود، یک‌باره خاموش شد و در پی آن صدای داد و فریاد نیروهای مستقر در خط مقدم عراق، نشان می‌داد که سنگر منهدم شده است و این نتیجه‌ صلوات‌هایی بود که نذر کرده بودم. راوی: رزمنده دلاور حمید داودآبادی که در شانزده سالگی به جبهه رفت. (یکی از نویسندگان فعال در عرصه خاطره نگاری و تاریخ نگاری دفاع مقدس.) ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج @shohada_vamahdawiat                      🏴🏴🏴
‌‌عاشق خوندنی ولی وقت نمیکنی بخونی ⁉️ 📣 این کانال پر از تیکه مود و جذابه : 👇🏻👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/1474036081C599ee8a7ff مطمئن‌باش تو وایب قشنگش غرق میشی ☕📖 ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ◾️🔹بچه ات نماز نمیخونه؟نمازت سروقت نیست؟ eitaa.com/joinchat/332070913C6cfce71bab ◾️🔹روزشمارعاشقی ,روز شمار اربعین eitaa.com/joinchat/3681681410C3e9cfb4859 ◾️🔹دعای جذب ثروت و رفع نحسی خانه مغازه eitaa.com/joinchat/1940455429C76f2863e88 ◾️🔹ذڪرهاےگرـღـگشای مجرب وباطل السحر قوی واستوری اربعین eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ◾️🔹صفر تا صدخیاطی را اینجا رایگان آموزش ببین eitaa.com/joinchat/454098969Cfb9fc7dac2 ◾️🔹راهکار شیخ‌ حسنعلی‌ نخودکی‌ برای رفع مشکل ازدواج و اشتغال eitaa.com/joinchat/2994601997C52c0bdbc8a ◾️🔹تلنگر مذهبی eitaa.com/joinchat/1740898305C1b457154a7 ◾️🔹چله ترک گناه eitaa.com/joinchat/227999768C8717e4fd20 ◾️🔹احادیث۱۴معصوم، تفسیرآیه‌به‌آیه‌قرآن نهج‌البلاغه، اعمال و دعاهای روزانه eitaa.com/joinchat/2067857410C2adc10030d ◾️🔹آموزش طبی حکیم خيرانديش eitaa.com/joinchat/3657826315C2a3b833fb4 ◾️🔹آموزش رااااایگان صفر تا صد حلوا eitaa.com/joinchat/1507655685Cac76267ae5 ◾️🔹بانک جزوه، تلخیص و کتب حوزوی eitaa.com/joinchat/922091681C1b5ada3ae8 ◾️🔹حـس آرامـش بـا یـاد خـدای مهـربان eitaa.com/joinchat/1993277442Ce1e0ec17d2 ◾️🔹آموزش روخوانی و روانخوانی قرآن کریم eitaa.com/joinchat/505479184C4108af7ddd ◾️🔹تعبیر خواب رایگان تقویم نجومی eitaa.com/joinchat/1562050661Ca783c7a21d ◾️🔹کانال روضه های ناب eitaa.com/joinchat/4180017165C07765a76f6 ◾️🔹عـاقـبت شـوخی بـا نـامـحرم!! eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 ◾️🔹محتوای فرهنگی پرورشی معلمان و مربیان eitaa.com/joinchat/85983330C7210d6f841 ◾️🔹بدون سانسور و خجالت(ازدواج وزناشویی) فقط متاهلین eitaa.com/joinchat/3560439879C0e9ded2d08 ◾️🔹داستانهای‌واقعی‌ومسجدآدم‌کش وحکایات بهلول‌وبزرگان وتاریخچه ضرب المثلها eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 ◾️🔹صوت دلنشین نهج البلاغه"روزی یک حکمت و شرح صوتی آن حکمت eitaa.com/joinchat/2855665682Cc04673bf9f ◾️🔹حکایات عجیب از کرامات حاج شیخ حسنعلی اصفهانی نخودکی eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f ◾️🔹4ذکرمهم که آیت الله بهجت قدس‌سره فرمودند {اگراثر نکردجواب گویش من هستم} eitaa.com/joinchat/711917615C57c733ee60 ◾️🔹گنجـــــهاے معنـــــوے eitaa.com/joinchat/3198681104C2fc8fb24a4 ◾️🔹اســـتــوری روز شمار اربعـــیــنــ eitaa.com/joinchat/2560098398Cacc4602d2d ◾️🔹مسائل شرعی ازدواج و زناشویی "احکام اتاق خواب" فقط ویژه متاهلین مصور eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ویژه متاهلین🔞 سوالاتی که خجالت میکشی از مشاور بپرسی🙈👇🏼 👇👇👇 eitaa.com/joinchat/3567648826C2e83eed008 اینجا حیا رو کنار بزار و آموزش ببین👆 🌷❤️ ➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖ لیست‌ویژه ‌7 شهریور؛ @Listi_Baneri_110
🍂کم کم دلم از این و از آن سیر میشود باچشم مهربان تو تسخیر میشود... 🍂این خوابها که همسفر هر شب من است یک روز مو به مو همه تعبیر میشود... 🍂فرصت گذشت وقت زیادی نمانده است تعجیل کن عزیز دلم دیر میشود... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌼عهد نامه مولا جان! عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم. آمین یا رب العالمین🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 روایت پنجاه و سه(زندگینامه پیامبر) ✨سپس افزود: موقعیت شما با احزاب متّفق(قریش و غطفان) تفاوت دارد، زیرا مدینه مرکز زندگی فرزندان و زنان شما است و تمام ثروت شما در این جا قرار گرفته و به هیچ روی برای شما امکان ندارد، از این نقطه به جای دیگر منتقل شوید، ولی احزاب متّفق، که به جنگ محمد(صلی الله علیه و آله) آمده اند، مرکز زندگی و تجارت آنها بیرون از مدینه و دور دست است. اگر آنان فرصتی به دست آورده و در جنگ پیروز شوند، به هدف خود رسیده اند و اگر در این راه با شکست مواجه شوند، فوراً از این نقطه کوچ کرده، راه خود را پیش گرفته و به مراکز خود که از تیر رس محمد(صلی الله علیه و آله) دور است، بر می گردند. 🍁ولی شما فکر کنید، اگر احزاب در این جنگ پیروز نشوند و به مراکز خود بازگشتند، در این صورت شما در چنگال قدرت مسلمانان قرار خواهید گرفت. من تصوّر می کنم، صلاح در این است اکنون که به احزاب پیوسته اید، در این تصمیم باقی بمانید، ولی برای این که احزاب در اثناء جنگ، شما را تنها نگذارند و به محلِّ خود بر نگردند، چند نفر از اشراف و سران آنها را، به عنوان گروگان بگیرید، تا در روز سختی، آنها شما را رها نکرده و کار را به پایان برسانند. زیرا آنان ناچارند برای نجات افراد خود، تا آخرین نفس با محمد(صلی الله علیه و آله) نبرد کنند. نظر نُعیم، به اتفاق آراء تصویب گردید و او مطمئن شد که سخن وی در دل آنها کاملا مؤثّر افتاد. 🍁سپس از قلعه آنها بیرون آمد و به اردوگاه احزاب رفت. او با سران قریش سوابق دوستی داشت، با آنها تماس گرفت و چنین گفت: بنی قریظه از شکستن پیمان خود با محمد(صلی الله علیه و آله) سخت نادم و پشیمانند و اکنون به طرزی می خواهند آن را جبران کنند، آنان تصمیم گرفته اند چند نفر از اشراف شما را گروگان بگیرند و تحویل محمد(صلی الله علیه و آله) دهند و از این راه صداقت خود را تثبیت نمایند و محمد(صلی الله علیه و آله) آنها را بلافاصله بکشد، این مطلب را قبلا با محمد(صلی الله علیه و آله) در میان گذارده اند و به او قول داده اند که بعد از این، او را پشتیبانی نموده و با شما تا آخرین نفس مبارزه کنند و محمد(صلی الله علیه و آله) نیز با این قرارداد موافقت کرده است. بنابراین اگر یهود از شما گروگان بخواهند، مبادا موافقت کنید! بدانید که عاقبت آن خطرناک است. گواه روشن بر این کار این است که شما فردا از آنها بخواهید وارد جنگ شوند و از پشت سر به محمد(صلی الله علیه و آله) حمله کنند، خواهید دید که هرگز قبول نخواهند کرد و مطالبی پیش خواهند کشید. 🍁سپس از آن جا به اردوگاه غَطفان رفت و در آن جا با شیوه مخصوصی سخن گفت و می گفت: شما قبیله غطفان ریشه و اصل من هستید، گمان نمی کنم مرا در گفتارم متّهم کنید، من با شما سخنی خواهم گفت،ولی تمنّا دارم که آن را با کسی بازگو نکنید. همه او را به صداقت و دوستی پذیرفتند، سپس او مطلبی را که به قریش گفته بود، به طور مشروح باز گفت و آنان را از عواقب کار بنی قُریظه برحذر داشت و گفت: مبادا به خواهش آنان پاسخ مثبت بگویید. ادامه دارد... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌿﷽🌿 🌸باهم خودمانی ترشده بودیم،دوست داشتم به سلیقه خودم برایش لباس بخرم. اول صبح به حمیدپیام دادم که زودتربیایدتابرویم بازار وبرایش لباس بخریم. تاریخ ارسال پیامک روی گوشی که افتاد دلم غنج رفت، امروز روز وعده ی مابرای محضر وخواندن عقد دائم بود.روزدهم آبان مصادف با میلاد امام هادی(ع). دل توی دلم نبود،عاقدگفته بودساعت چهار بعدازظهرمحضرباشیم که نفر اول عقدمارابخواند. حمید برای ناهارخانه مابود هول هولکی ماکارونی راخوردیم واز خانه بیرون زدیم. 🍎سوارپیکان مدل۷۰ به سمت بازار حرکت کردیم.وقت زیادی نداشتیم،باید زودتربرمیگشتیم تا به قرارمحضربرسیم،نمیخواستم مثل سری قبل خانواده ها وعاقدمعطل بمانند. حمید کت داشت،برایش یک پیراهن سفید باخط های قهوه ای همراه شلوارخریدیم. 🍎چون هوا کم کم داشت سردمیشدژاکت بافتنی هم خریدیم.تانزدیک ساعت سه ونیم بازار بودیم. خیلی دیرشده بود،حمید من را به خانه رساندتامن همراه خانواده خودم بیایم و خودش هم دنبال پدورمادرش برود. ❤️جلوی درخانه که رسیدیم از روی عجله ای که داشت ماشین را دقیقا کنار جدول پارک کرد،داشتم باحمید صحبت میکردم غافل ازهمه جا موقع پیاده شدن یکراست داخل جوی آب افتادم. 🌷صدای خنده اش بلندشدوگفت:"ایول دست فرمون،حال کردی عجب راننده ای هستم!برات شوماخری پارک کردم!" هیچ وقت کم نمی آورد یکجوری اوضاع راباحرفها و رفتارش جمع وجور میکرد. باپدرومادرم سر ساعت چهار به محضر رسیدیم. خیابان فلسطین،محضرخانه۱۲۵ روبروی مسجد محمد رسول الله(صلی الله علیه وآله). 💐بعدازنیم ساعت پدر ومادرحمید وسعید آقا رسیدند.با آنها احوالپرسی کردم ونگاهم به در بود که حمیدهم بیاید ولی ازاو خبری نشد. خشکم زده بود،این همه آدم آمده بودیم ولی اصل کاری آقای داماد نیامده بود! 🌺جویا که شدم دیدم بله،داستان سری قبل تکرارشده است!آقا وسط راه متوجه شده شناسنامه همراهش نیست.تاحمید برسد ساعت از پنج هم گذشته بود... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیاده روی نجف_کربلا.... این شیرینی تمام شدنی نیست...😍😍 @hedye110
💥هزینه تعویض موکت فرسوده کف اتاقش در نخست وزیری را نپذیرفت گفت:من چگونه نخست وزیری باشم که روی موکت باکفش راه بروم اماباشند مردمی محروم که چیزی نداشته باشند روی آن بخوابند. 💥دوری از تشریفات: هر کس رجائی را دوست دارد، برود. همه از این حرف تعجب کرده اند.  گفت: من مهمان دانشگاهم کار خوبی نکردید. که برای استقبال به فرودگاه آمدید الان کار مردم زمین مانده و ناراحت می شوند اگر بشنوند به خاطر من اینجا آمده اید؛ آن وقت فحشش می ماند برای من و شما. 💥 ضعف مرا به حساب انقلاب و مکتب من نگذارید...اين جمله با همه اعتقادش می زد...نصب كرده بود پشت ميزش... خيلي مواظب بود خلاف زير دستانش را كسي به نام انقلاب نگذارد.از انقلاب براي خودش مايه نمي گذاشت. "هيچ وقت" 💥 آقای رجایی شما حزب اللهی هستید؟ خبرنگار این را پرسید: زيركي كرده بود, مي خواست جواب نخست وزیر را بسنجد. گفت: اگر حزب اللهی باشم از نوع لاجوردیهاست... 💥 شهید_رجایی: مردم ما از کمبودها و کسریها گله ندارند، آنچه مردم را می آزارد و صدای  را در می آورد وجود تبعیضات ناروا و سوء استفاده از بیت المال است و بس.😇 🌷ما همسایه شهید رجائی بودیم و ایشان تازه نخست وزیر شده بود. اتفاقاً همان روزها ما کمی کار تعمیرات ساختمانی داشتیم. صبح روزی که مواد زائد بنایی را با شوهرم به کوچه می بردیم او از نانوایی محل نان خریده بود و به منزل می رفت. ما را دید و طبق معمول سلام کرد و گفت: کمک نمی خواهید؟... شوهرم تشکر کرد و اظهار داشت: کار مهمی نیست. اما او خیلی سریع نان را به منزل رساند و پیش ما برگشت و جدی آستین را بالا زد و با خلوص خاصش به کمک ما شتافت. هر چه اصرار کردیم و خواستیم او را از این کار پر زحمت باز داریم نپذیرفت و به کمکش ادامه داد و در همان حال تلاش گفت: همسایه بودن یعنی همین. او با این بزرگواری ما را در نهایت بهت و حیرت شرمنده ساخت... 🌷یک شب بعد از فراغ از کار روزانه، زودتر از حد معمول به منزل می رفت. در میدان سر چشمه به راننده اش گفت در کناری بایست، همین جا کار دارم. این توقف ناگهانی آن هم در آن وقت شب در جایی که خبری از مسائل مهم مملکتی یا کار اداری نبود همراهان را غافل گیر و بهت زده کرد. پرسیدم چه کاری دارید که بعدأ  انجام دهیم. گفت می خواهم کمی پرتغال بخرم . گفتم اجازه بدهید یکی از محافظان بخرد. گفت: خودم باید بخرم تا بی واسطه در جریان تلاش مردم، وضع خرید و فروش، قیمت جنس، نگاه و احساسات فروشنده نسبت به کارکرد و سود و زیانش باشم. ضمناً می خواهم با انجام این نوع کار های شخصی، وظیفه ام از یادم نرود... 💥 حاج احمد آقا داشت حڪم ریاست جمهوری‌اش را در محضر امام می‌خواند📜  اون لحظه چهره شهید رجایی خیلی برام قابل توجه بود ، چهره‌ای گرفته😞و متفڪر ... شب ازش پرسیدم : وقتی داشتن حڪم ریاست جمهوریت را می‌خوندند ، خیلی توی خودت بودی ، جریان چی بود⁉️ 💢بهم گفت : خوب فهمیدی . اون موقع داشتم به خودم می‌گفتم فڪر نڪنی حالا ڪسی شدی ،تو همان رجایی سابقی☝️ . از خدا خواستم ڪمڪم ڪنه تا خودم رو گم نڪنم ... ازش خواستم قدرتی بهم بده تا بتونم به این مردم خدمت ڪنم .🌹 برشی از زندگی رئیس جمهور شهید, محمد علی رجایی 🌷... ایشان انسانی فروتن و متواضع بودند. اما در عین حال، به هنگام کار بسیار قاطع بود. ظاهری بسیار نرم و ملایم داشت، اما باطنش بسیار پر صلابت بود... حالت تواضع و فروتنی ایشان از دین باوری سرچشمه می‌گرفت. وقتی با استدلال و تحلیل به حقیقتی می‌رسید، نمی‌شد به راحتی نظرش را عوض کرد. مگر آن که کسی با استدلال و تحلیل بر نظرات وی خدشه وارد می ساخت، در آن صورت سخن حق را با فروتنی می پذیرفت. برشی از زندگی نخست وزیر شهید, محمد جواد باهنر
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ﴿۴﴾ ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ ، وَ بَعَثَهُمْ فِي سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ ، لَا يَمْلِكُونَ تَأْخِيراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَيْهِ ، وَ لَا يَسْتَطِيعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ . آن‌گاه، همۀ آن‌ها را در مسیر خواستۀ خود راهی کرد و در راه محبتش برانگیخت. قدرت پس رفتن، به سوی مرزهایی که آنان را از آن‌ها پیش انداخت، ندارند؛ و توان پیش رفتن به سوی حدودی که آنان را از آن‌ها پس انداخت، ندارند. با ما همراه باشید👇 ➥ @shohada_vamahdawiat
🚩همراه شهیدمان تا کربلا... 🖇زیارت اربعین به نیابت از شهدای فاطمیون ⚫️امسال هم در کنار هم، همراه با شهدای فاطمی به زیارت سید الشهدا برویم. ⚠️جهت چاپ عکس شهدا در تعداد بالا به کمک های شما خوبان نیازمندیم (روی شماره بزنید کپی میشود)
5041721113197330
موکب مردمی شهدای فاطمیون @shohada_vamahdawiat