سه شب قبل از شهادت، سردار شهید محسن صداقت خواب سردار شهید سلیمانی را در محل کارش می بیند.
شهید گلایه می کند که دوستانم رفتند و من تنها موندم.
سردار سلیمانی هم در پاسخ فرموند: نگران نباش تو هم بزودی به ما ملحق می شوی و شهید چقدر زود به آرزوی قلبی اش رسید.
#خاطره از همسر
#شهید_محسن_صداقت🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀💐🌹🕊🌹💐🥀
#خاطره
#شهیدابراهیم_هادی
#هادی_دلها
آمده بود مسجد. از من سراغ دوستان آقا ابراهیم را گرفت. این شخص میخواست از آنها در مورد این شهید سوال کند. پرسیدم: کار شما چیه؟ شاید بتوانم کمک کنم. گفت: هیچی، میخواهم بدانم این #شهیدهادی کی بوده؟ قبرش کجاست؟ کمی فکر کردم. مانده بودم چه بگویم. بعد از چند لحظه سکوت گفتم: ابراهیم هادی شهید گمنام است و قبر ندارد مثل همه شهدای گمنام، اما چرا سراغ این شهید را میگیرید؟ آن آقا که خیلی حالش گرفته شده بود ادامه داد: منزل ما اطراف تصویر شهید هادی قرار داره، من دختر کوچکی دارم که هر روز صبح از جلوی تصویر ایشان رد میشه و میره مدرسه. یکبار دخترم از من پرسید: بابا این آقا کیه؟ من هم گفتم: اینها رفتند با دشمنها جنگیدند و نگذاشتند دشمن به ما حمله کنه. بعد هم شهید شدند. دخترم از زمانی که این مطلب را شنید هر وقت از جلوی تصویر ایشان رد میشد به عکس شهید هادی سلام میکنه. چند شب قبل، دخترم در خواب این شهید را میبینه! شهید هادی به دخترم میگوید: دختر خانم، تو هر وقت به من سلام میکنی من جوابت رو میدم! برای تو هم دعا میکنم که با این سن کم، اینقدر حجابت را خوب رعایت میکنی. حالا دخترم از من میپرسه: این شهید هادی کیه؟ قبرش کجاست؟
🌹
بغض گلویم را گرفت. حرفی برای گفتن نداشتم. فقط گفتم: به دخترت بگو اگر میخوای آقا ابراهیم همیشه برات دعا کنه مواظب نماز و حجابت باش بعد هم چند تا خاطره از ابراهیم تعریف کردم. یادم افتاد روی تابلویی نوشته بود: «رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است. اگر شما با آنها باشی آنها نیز با تو خواهند بود.» این جمله خیلی حرفها داشت.
#سالروز_ولادت ۱۳۳۶/۲/۱
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀💐🌹🕊🌹💐🥀
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
#خاطره
🔸دانشجوی شهیدی که در آمریکا استاد خود را شیعه کرد...
#متن_خاطره|
پروفسور محمد لگنهاوسن میگه: توی دانشگاه تگزاس یه دانشجوی ايرانی داشتم بنام اكبر ملكی نوجهدهی. بعد از مدتی دیدم کلاس نمیاد؛ تا اینکه يه روز توی دانشگاه در حال پخش تبلیغات درباره اسلام و انقلاب ایران دیدمش.
رفتم و بهش گفتم: چیكار ميكنی؟ چرا ديگه كلاس نميای؟ گفت:
ما توی كشورمون انقلاب كرديم و من فكر میكنم مهمه كه دانشجويان اينجا هم درباره انقلاب اسلامی ايران اطلاع درستی داشته باشند. گفتم:
كار خوبیه؛ اما كلاس هم بيا؛ من هم همهی تبليغات شما رو میخونم. ايشان قبول كرد و چند كتاب پیرامون اسلام برام آورد. کتابها رو خوندم و شروع كرديم با اكبر دربارهی اعتقاداتش صحبت كردن؛ و كمكم دوست شديم.
اکبر خيلی صادقانه صحبت ميكرد و هيچ شكی درباره اعتقاداتش نداشت. با هم درباره شيعه و سنی هم صحبت كردیم. البته من در مورد اینکه شیعه بشم یا سنی شکی نداشتم. میگفتم یا بی خدا میمونم یا شیعه میشم. اکبر كتابهای دیگهای هم برام آورد كه بهترين آنها يك ترجمه از نهجالبلاغه؛ و یک ترجمه از جلد اول الميزان بود. يكی از ويژگيهای اكبر اين بود که هم با دانشجويان خط امام همكاری میكرد، هم با دانشجويانی که به ديدگاه امام نزديك نبودند، ارتباط برقرار میکرد. از زمان آشنا شدن با اكبر، تا مسلمان شدنم تقريبا سه سال طول كشيد. اما مدتی قبل از گفتن شهادتین دیگه اکبر رو ندیدم؛ تا اینکه از نزدیکانش شنیدم رفته ایران و در جنگ شهید شده است...
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🏴🏴🏴
ایام ارتحال بنیانگذار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی ره تسلیت باد.
#خاطره
☑️ امام می خواستند ما چندان ناراحت نشویم که ایشان در حالت شبه زندانی هستند
▪️در بازگشت امام از کویت وقتی مقامات عراقی ساعتها ایشان را در صفوان معطّل نگه داشته بودند ما تنها برای امام ناراحت و نگران بودیم و اصلاً کسی به جز امام فکری نداشت. ولی امام از همان اول ورودشان به اتاق، چندین بار مزاح کردند و ما را خنداندند. این طور به نظر می رسید که امام به خاطر تقویت روحیه ما این چنین برخورد معمولی و بلکه بسیار شاد داشتند و شاید می خواستند ما چندان ناراحت نشویم که ایشان در حالت شبه زندانی هستند، ولی قضیه اینطور نبود...
✍ حجةالاسلام و المسلمین سید محمدرضا مهری، پاسدار اسلام، ش ۱۰، ص ۵۱.
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹سالروز شهادت بسیجی مخلص، دانشجوی رشته پزشکی شهید والامقام مسعود احمدلو در تاریخ ۲۲ تیر ۱۳۶۷ گرامی باد.
به بهانه سالروز شهادت این عزیز وارسته، شایسته است به تحولات ماهها و روزهای آخر جنگ، مروری داشته باشیم تا برخی سوالات برای پژوهندگان وقایع اواخر جنگ و تحریف های رخ داده را پاسخ داده باشیم.
تقریبا از اوایل سال ۱۳۶۷ مجموعه استکبار با همکاری مرتجعین منطقه تصمیم جدی گرفتند تا صدام را از سقوط حتمی نجات دهند لذا معتقدم شروع جنگ در سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۶ یک مقطع است و سال ۱۳۶۷ یک مقطع خاص دیگر، که پژوهش خاص خود را می طلبد چرا که در این مقطع یک جنگ جدیدی رخ داد و علاوه بر رژیم بعث، آمریکا هم راسا و رسما وارد جنگ شد و سکوهای نفتی ایران را در خلیج فارس زد و متعاقب آن هواپیمای مسافربری را زد.
ارتش بعث هم در جبهههای جنگ، یک بار دیگر با دریافت اطلاعات آواکسهای آمریکایی و دلارهای شیوخ مرتجع عرب و تسلیحات جدید هوایی و زمینی و بالاخص شیمیایی، اهدایی کشورهای اروپایی و... یک جنگ تحمیلی تمام عیار جدیدی را شروع کردند.
دوباره مثل ۳۱ شهریور سال ۵۹ ماشین جنگی عراق که در طول حدود ۸ سال توسط رزمندگان اسلام و با جانفشانی وصفناپذیر غیور مردان این سرزمین از پنج استان اشغالی کشور به عقب رانده شده بودند باز هم سوار بر تانکها و تجهیزات اهدایی، از مرزها عبور کردند و تا ۷ کیلومتری اهواز و تا پشت دروازه های شوش و اندیمشک و دهلران و مهران و گیلانغرب و ... رسیدند.
#خاطره
با دوست عزیز و فرهیختهام جناب آقای منصور احمدلو برادر شهید گرانقدر آقا مسعود احمدلو و برادر حسین ذاکری در چنین شبی که ۲۲ تیرماه بود در حوالی بهمنشیر بودیم که اطلاع دادند خطوط فکه و دشت عباس و تنگه ابوغریب سقوط کرده است و باید سریع برمی گشتیم نزدیک اذان صبح بود که به سه راهی دهلران در جاده اهواز اندیمشک به قرارگاه پشتیبانی سپاه یکم ثارالله رسیدیم مقداری ساماندهی کارها انجام شد و صبح اول طلوع به سمت جاده دهلران حرکت کردیم، پس از عبور از پل نادری و طی مسافت طولانی بالاخره به سهراهی تنگه ابوقریب رسیدیم که در سمت چپ جاده بود. مسیر جاده ابوقریب را جلوتر رفتیم و در بین راه فرمانده محترم لشکر حضرت رسول ص را دیدیم برادر احمدلو از ماشین پیاده شد و پس از احوالپرسی، جویای حال رزمندگان و اوضاع گردانهای عملکننده شد.
همان لحظه خبر شهادت قائم مقام فرمانده لشکر، شهید والامقام صالحی را مطلع شدیم. بهاتفاق جلوتر رفتیم اوضاع بشدت بحرانی بود تمام جبهه ها از شرق و غرب توسط ارتش بعث و در برخی مناطق مثل فکه و دشت عباس با همراهی منافقین، موفق شده بودند به خطوط ایران نفوذ کنند و با سربازان ارتش، فارسی صحبت کنند و تعداد زیادی از سربازان را به اسارت بگیرند.
حوالی ظهر بود که دو نفر از رزمندگان گردان عمار که برای تهیه آب و آذوقه آمده بودند را دیدیم هوای ان منطقه در چنین ایامی بسیار گرم و طاقت فرساست.
یکی از رزمندگان که حاج آقا احمدلو را می شناخت خبر شهادت برادرش را داد و گفت گروهان شهید باهنر شب محاصره شد اکثر بچهها از جمله آقا مسعود شهید شدند و دایی شما هم سخت مجروج شدند.
ظرفیت و شجاعت و ایثارگری انسانها در این شرایط که خبر شهادت برادر را می شنود مشخص می شود.
اولین عکس العمل دوست عزیز و فرهیخته جناب آقای منصور احمدلو این بود " عجب لیاقتی داشت آقا مسعود!، سالها گردان تخریب و در عملیات های متعدد دویدم اما او سبقت گرفت و رفت" و بسیار افسوس می خورد که من عقب ماندم ولی آقا مسعود توفیق شهادت نصیبش شد.
پس از آن، پسر نوجوانی که حداکثر ۱۶ سال سن داشت و از بچههای تدارکات گروهان بود پرسیدیم علی آقا از بقیه بچه ها چه خبر؟ سه بار گفت عطش عطش عطش!،
اقداماتی که لازم بود انجام شد و مجبور شدیم بیسیم ضدهوایی بجای مانده از ارتش را که سالم بود از کار انداختیم چون اگر دست دشمن افتاد قابل استفاده نباشد و بیسیم را به قرارگاه انتقال دادیم.
#خاطره
میخواسٺ برود سرڪار
از پلههاے آپارتمان، تندتند پایین مےآمد!
آنقدر عجلہ داشٺ ڪه پلہ ها را دوتا یڪے رد مےڪرد! جلوے در خانه ڪه رسید،
بهش سلام ڪردم گفتم: آرامتر
فوقش یڪ دقیقه دیرتر میرسـے سرِڪارٺ!
سریع نشست روی موتور، روشن کرد و گفت
علیآقا! همین یڪ دقیقه یڪ دقیقهها
شهادٺ آدم را یڪ روز به یڪ روز به عقب مے اندازد!
🍃#شهید_محسݩ_حججے
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#همسرانه
#خاطره
#یادت_نره_من_برگشتم
یک ماه و نیم از آمدنش گذشته بود.
توی این مدت دائم به مراسمهای مختلف برای سخنرانی دعوت میشد.
یک روز به دانشگاه تهران رفته بود تا برای دانشجوها صحبت کند.
تماس گرفت و گفت شام آنجا مهمان است و دیر به خانه برمیگردد.
من هم طبق روال هر روز شروع کردم به انجام کارهایم.
شب که شد شام خوردم و ظرفها را شستم و آشپزخانه را تمیز کردم.
بعد هم در ورودی را قفل کردم و خوابیدم.
یادم رفته بود حسین به ایران بازگشته و الان کجاست و قرار است به خانه برگردد.
هنوز به آمدنش عادت نکرده بودم.
لحظاتی بعد دیدم صدای در میآید.
کمی ترسیدم. رفتم پشت در و پرسیدم کیه؟
تازه یادم آمد حسین پشت در است و از خجالت نمیدانستم چکار کنم.
در را که باز کردم خودش هم فهمید.
گفت خانم من را یادت رفته بود؟
از آن موقع به بعد هر وقت میخواست جایی برود، میگفت:
#یادت_نره_من_برگشتم
#سرلشگر_خلبان
#شهید_حسین_لشگری
🌹 #سالروز_شهادت🕊
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
#زیارت
#نیابت
#خاطره
عکس ارسالی از حاج حسن مرادی از حرم آقا امیرالمومنین (علیهالسلام)
یادش بخیر اولین سالی که با امیرمحسن کاروان راه انداختیم و با بچههای پایگاه رفتیم زیارت عتبات، مدیر کاروانمون حاج حسن بود...
امیرمحسن برای تک تک بچهها دل میسوزوند که بتونن بیان و راهکار میداد تا کربلایی بشن...
اکثر بچهها زیارت اولی بودن و حال و هوای قشنگی حکم فرما بود...
#شهید_امیرمحسن_حسن_نژاد
#ابو_یاسین
#خاطره
🚩چند سال پیش با جمعی از دوستان، رفتیم به یکی از روستاهای ییلاقی، اردو.
داخل اردوگاه یک استخر عمیق برای ذخیره آب بود که اطرافش فنسکشی شده بود و روی یک تابلو نوشته بود:
!!شنا ممنوع، خطر غرق شدن!!
ولی چندتا از رفقا که شنا بلد بودند، شیرجه زدن توی استخر.
پریدن آنها به داخل استخر آنقدر جذاب و هیجان انگیز بود که باعث شد منم به هیجان بیام و بپرم توی استخر!!
همینکه وارد آب سرد و عمیق استخر شدم، تازه یادم اومد که من اصلا شنا بلد نیستم!!!
🚩 ترس تموم وجودم را گرفت؛ شروع کردم به دست و پا زدن اما بخاطر سردی آب دست و پام کرخت شد.
هرچه بیشتر تقلا میکردم، پائین تر میرفتم.
دستهایم را بعلامت کمک، بیرون از آب تکان میدادم اما هیچکس توجهی نمیکرد.
نفسم بند اومده بود، آب داشت وارد دهانم میشد، سرم سنگین شده بود، کاملا ناامید شده بودم که ناگهان گرمای یک دست قوی را حس کردم که دور کمرم حلقه شد و من را کشید بالا و بعد از چند لحظه با هر زحمتی که بود، من را از آب بیرون آورد و از غرق شدن نجات داد.
ناجی فداکاری که با دستان گرم و چهره با محبت و لبخند همیشگی اش، توی اون شرایط دستگیر من شده بود، کسی نبود جز #حاج_امیر خودمون، شهید حسن نژاد عزیز.
🚩وقتی در سحرگاه جمعه ماه مبارک رمضان، خبر شهادتش را شنیدم، بی اختیار این خاطره در ذهنم تداعی شد و ناخودآگاه آیه شریفه ۳۲ سوره مائده بر زبانم جاری شد در رثای کسی که برای نجات دیگران مدتها بود که جانش را به کف گرفته بود:«مَن أحیاها فکأنّما أحیاالناسَ جمیعاً»
#شهید_امیر_محسن_حسن_نژاد
#ابو_یاسین
🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷
#خاطره
#نمازِ_اخلاص
با عرض سلام خاطرهای کوتاه اما مهم از شهید سرفراز برادر عزیزم مسعود قیدی معلم اخلاق، شرف و اخلاص.
من در سال ۶۳ یا ۶۴ در مدرسهی محمد نراقی در نمازخانه کنار آقا مسعود نشسته بودم نماز که تمام شد تذکری به من داد و گفت:
شما در نماز در مقابل کسی نشستهاید که خیلی بزرگ و محترم است وقتی نشستهای، دستها را مودبانه و کشیده روی پاها قرار دهید و متوجه عظمت پروردگار باشید.
این تذکر در نحوهی خواندن نمازِ با توجه، هنوز هم آویزهی گوش من است.
ایکاش شهیدان نمیرفتند. ما به آنها خیلی محتاجیم.
ضمنا مدرک ایشان را؛ درجهی مخلصین بنویسید.
#روحش_شاد_یادش_گرامی_باد
رسولی
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
#دلنوشته_و_خاطره
از شهید گرانقدر روح و روانم، عشق وجودم، یار صمیمیام شهید والامقام امراله دادخواه
ارواح طیبه تمامی شهدای عزیز بویژه شهدای نیروی انسانی کرج شاد و در جوار رحمت حق متنعم به رزق و روزی بهشتی گوارای وجودشان باد.
بنده از اولین روزهایی که افتخار خدمت در سپاه برایم بوجود آمد همزمان با ورود شهیدان دادخواه و صفری به سپاه بود و با هم در اعزام نیرو در خیابان مرحوم آیت الله طالقانی مشغول به خدمت شدیم.
صفای همکاری و با شهید دادخواه بودن چنان در وجودم نهادینه شده است که الان هم عشق و محبت و صمیمیت آنروزها را حس می کنم و از لطافت و شیرینی خاطرات و گفتگوهایمان لذت می بردم عشق و محبت و اخلاص و صفای دادخواه؛ برایم چیزی است که جایگزین ندارد روحش شاد انشاءالله که لیاقت داشته باشیم در آخرت با این عزیزان محشور شویم.
خداوند همه شهدای عزیز مخصوصا شهدای دفاع مقدس بویژه دوستان و رفقای عزیز ما را بیامرزد و ما را هم با آنها محشور نماید.
#خاطره؛
در اعزام نیرو که در خدمت شهید دادخواه بودیم ایشان می رفت که پروندهای را از بایگانی بیاورد یا کار دیگری داشت وقتی برگشت ایشان طول می کشید صف مراجعات رزمندگان طولانی می شد و من به تنهایی نمی توانستم جوابگو باشم لذا صدا می زدم آقای دادخواه به #دادم_برس!.
روحش شاد چه روزهای با صفایی بود و چقدر صمیمیت و دوستی و رفاقت حاکم بود.
#نثار_روح_ملکوتی_اش_صلوات
#اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🥀🍃🍀🕊🍀🍃🥀
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷
#خاطره
#شهدا_نماز_اخلاص
با عرض سلام خاطرهای کوتاه اما مهم از شهید سرفراز برادر عزیزم مسعود قیدی معلم اخلاق، شرف و اخلاص.
من در سال ۶۳ یا ۶۴ در مدرسهی محمد نراقی در نمازخانه کنار آقا مسعود نشسته بودم نماز که تمام شد تذکری به من داد و گفت:
شما در نماز در مقابل کسی نشستهاید که خیلی بزرگ و محترم است وقتی نشستهای، دستها را مودبانه و کشیده روی پاها قرار دهید و متوجه عظمت پروردگار باشید.
این صحبت در خواندن نمازِ با توجه، در من هنوز هم آویزه گوش است.
ای کاش شهیدان نمیرفتند. ما به آنها خیلی محتاجیم.
ضمنا مدرک ایشان را؛ درجهی مخلصین بنویسید.
#روحش_شاد_یادش_گرامی_باد
رسولی
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani