eitaa logo
شهدای نیروی انسانی
313 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
6.1هزار ویدیو
8 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadanirooensani ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 ‌ آن کسانی که مسئولیتی دارند و با خون و ایثار و استقامت و کار و تلاش سربازان گمنام ، نام و عنوانی پیدا کرده اند مواظب خود باشند ! دوستان عزیز ! تنها راه رسیدن به سعادت ، ترک محرمات و انجام واجبات است . راه قرب به خدا همین است و بس . دست یکدیگر را بگیرید و راه را که همان راه رسیدن به خدای متعال است ادامه دهید . کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌺🕊💐🌷💐🕊🌺 ماه رمضان را آمده بود خانه... بہ علی مےگفت : «امسال ماه رمضون از خدا احدے الحسنیین را خواستم ؛ یا یا زیارت.» هر شب با موتور علی مےرفتند دعاے ابوحمزه، هر سےشب ! وقتی دعا را مے خواندنـد، توے حال خودش نبود، نالہ مےزد، داد مےڪشید ، استغفار مےڪرد ، از حال مےرفت. از دعا ڪہ بر مے گشتند، گوشہ ی حیاط ، مےایستاد نماز شب می خواند. زیر انداز هم نمےانداخت، هنوز دستش خوب نشده بود؛ نمےتوانست خوب قنوت بگیرد، با همان حال، العفو مےگفت، گریه می کرد، می گفت « ماه رمضون کہ تموم بشه، من هم تموم مےشم .» 📚 یادگاران ، جلد هشت ڪتاب شهید ردانے پور، صفحه 75 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 در همه گرفتاریهاتون داشته باشید به خود آقا ( ) ، همه گره‌ها به دست باز می‌شه .. شادی روح و کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌺🌼💐🌴💐🌼🌺 معلم جدید بی حجاب بود. مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین. خانم معلم آمد سراغش. دستش را انداخت زیر چانه‌اش که سرت را بالا بگیر ببینم چشم هایش را بست و سرش را بالا آورد. از کلاس بیرون زد، تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نکرده بود. خونه که رسید گفت: دیگه نمی‌خوام برم هنرستان. آخه برای چی؟!. معلم ها بی حجابن. انگار هیچی براشون مهم نیست، می‌خوام برم قم، حوزه. کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
رفتم در اتاقش رو زدم، رفتم داخل، روی سجاده نشسته بود ‌و داشت ذکر می‌گفت... چشماش سرخ بود و خیس اشک.... رنگ به رو نداشت. نگران شدم.... گفتم مصطفی چیزی شده؟ خبری شده؟ کسی طوریش شده؟ سرش رو انداخت پایین، زل زد به مهرش و دانه‌های تسبیح را یکی یکی رد می‌کرد.... آهی کشید و گفت از ساعت ۱۱ تا ۱۲ را مخصوص خدا گذاشتم.... می نشینم، فکر می‌کنم و نگاه می‌کنم به کارهای خودم.... از خودم می‌پرسم، مصطفی کارهایی که کردی برای خدا بوده یا برای دل خودت؟ صداش بغض داشت، بغضی که به زحمت نگهش داشته بود.. دلم به حال خودم سوخت... من کجا و کجا!... کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌺🌼💐🌴💐🌼🌺 معلم جدید بی حجاب بود. مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین. خانم معلم آمد سراغش. دستش را انداخت زیر چانه‌اش که سرت را بالا بگیر ببینم چشم هایش را بست و سرش را بالا آورد. از کلاس بیرون زد، تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نکرده بود. خونه که رسید گفت: دیگه نمی‌خوام برم هنرستان. آخه برای چی؟!. معلم ها بی حجابن. انگار هیچی براشون مهم نیست، می‌خوام برم قم، حوزه. کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
رفتم در اتاقش رو زدم، رفتم داخل، روی سجاده نشسته بود ‌و داشت ذکر می‌گفت... چشماش سرخ بود و خیس اشک.... رنگ به رو نداشت. نگران شدم.... گفتم مصطفی چیزی شده؟ خبری شده؟ کسی طوریش شده؟ سرش رو انداخت پایین، زل زد به مهرش و دانه‌های تسبیح را یکی یکی رد می‌کرد.... آهی کشید و گفت از ساعت ۱۱ تا ۱۲ را مخصوص خدا گذاشتم.... می نشینم، فکر می‌کنم و نگاه می‌کنم به کارهای خودم.... از خودم می‌پرسم، مصطفی کارهایی که کردی برای خدا بوده یا برای دل خودت؟ صداش بغض داشت، بغضی که به زحمت نگهش داشته بود.. دلم به حال خودم سوخت... من کجا و کجا!... کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani