eitaa logo
شهدای نیروی انسانی
292 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
5 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadanirooensani ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹 ✅حکایت معراج تخریبچی شهید عبدالعلی روشنی ✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : چند شب از عملیات بیت المقدس 2 میگذشت و چندین بار برای عملیات. و یا پاتک و کاشت بالای رفته بودیم خیلی خسته شده بودیم هوا هم خیلی سرد بود بعضی جاها برف از زانو هم بالاتر بود .بالاخره دم دمای غروب به سمت چپ قمیش رسیدیم به سمت دره رفتیم اون پایین توی فاصله 50 متری کمین عراقی‌ها بود و دایم بدون هدف به سمت ما تیراندازی میکردند ولی چون قرار بود برای جلوگیری پاتک دشمن مین گذاری کنیم بی سرو صدا کارمان را ادامه دادیم تا اینکه تمام مین هایی رو که با خودمون برده بودیم کاشتیم . من به سمت علی روشنی رفتم او هم کارش تمام شده بود. با هم به سمت قله برگشتیم که یکی از تیرهای بی هدف دشمن به جناق سینه علی خورد و از پهلوش خارج شد . علی خیلی سنگین بود شماره پوتینش 52 بود .به هر زحمتی بود علی رو آوردم بالای قله که ناگهان یکی از بچه‌های خودی یه نارنجک به سمت ما پرتاب کرد ولی به کسی آسیبی نرسید بالاخره به کانال رسیدیم. یه برانکار جور کردیم و با سه چهار نفر از بچه‌ها علی رو بلند کردیم که یه نفر گفت: از مسیر اصلی خودتون نرین خیلی دوره اگه از پشت قمیش برین زودتر به بهداری لشکر عاشورا میرسین. برای همین ما هم از مسیر پیشنهادی که اصلا نمیشناختیمش به راه افتادیم چندین بار از سخره ها پرت شدیم ولی راه رو ادامه دادیم علی خیلی درد میکشید ولی دایم زیر لب (س) میگفت. گاه و بیگاه هم منو صدا میزد و از درد شدید صدایش میلرزید و میگفت بچه‌ها شما بروید کار من دیگرتمومه . .... ناگهان برف هم شروع به باریدن گرفت و با محدود کردن دید مشکلمان دوچندان شد . بالاخره به اورژانس رسیدم.. گفتند اینجا دیگر جمع شده و کسی برای مداوا وجود ندارد فقط یه وانت تویوتا داریم که شیشه جلو هم ندارد. من قبول کردم که جلو بنشینم و مسیر را به راننده نشان بدهم چندین بار نزدیک بود به داخل دره سقوط کنیم و چند بار هم روی صخره های رفتیم. واقعا بارش برف در شب تاریک بدون چراغ و شیشه جلوی حرکت ما رو کندکرده بود. بالاخره به اورژانس دیگه ای رسیدیم تقریبا ساعت 2 صبح بود.. از 10 شب از علی خون زیادی رفته بود .اونجا هم به سختی یک پد شکمی پیدا شد و زخم علی پانسمان شد و با یه آمبولانس تا بالای گرده رش رفتیم ولی آمبولانس خراب شد و من به ناچار به سنگر فرماندهی رفتم و همه درحال خواندن بودن که با خواهش و التماس و نهایتا داد و فریاد یه تویوتا فرماندهی رو گرفتم و تا پایین گردرش که اورژانس اصلی لشکر عاشورا بود رسیدیم ساعت 7 صبح بود و علی دیگر رمقی نداشت و فقط زمزمه آهسته ای به گوش میرسید خوب که گوش دادم میگفت یا زهرا ...... اونجا هم همه وسایل رو جمع‌آوری کرده بودند به هر زحمتی بود یکی دو تا سرم تزریق کردن و چون گروه خونی من با علی یکی بود مقداری خون بصورت مستقیم تزریق کردیم. علی به هوش اومد و میتونست حرف بزنه که دکترا گفتن باید سریع ببرینش عقب. ما دوباره راه افتادیم توی مسیر هواپیما های عراقی با بمب خوشه ای مارو بمباران کردن که بصورت معجزه آسایی نجات پیدا کردیم ولی آمبولانس سوراخ سوراخ شد. بالاخره ساعت 12 ظهر به اورژانس اصلی رسیدیم و اونجا پزشکان خوبی داشت چند کیسه خون به علی تزریق کردند و پزشکان حاضر مارو آرام کردند و گفتند انشاالله دوستتان خوب میشود . وقتی هلیکوپتر آمد و علی رو سوار کردیم دیگر به ما اجازه ندادن همراه دوست و همسنگر عزیزم بروم . به ناچار با علی یه شوخی کردم گفتم یادته تو کربلای 5 تو زخم منو بستی و راهی کردی اینم جای اون ... علی رفت. وبعد از عملیات به سراغ او رفتم. بیمارستان نه..... الله_علیها_ردیف_6_شماره_14 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹 ✅حکایت معراج تخریبچی شهید عبدالعلی روشنی ✍ راوی : چند شب از عملیات بیت المقدس 2 می‌گذشت و چندین بار برای عملیات. و یا پاتک و کاشت بالای رفته بودیم خیلی خسته شده بودیم هوا هم خیلی سرد بود بعضی جاها برف از زانو هم بالاتر بود. بالاخره دم دمای غروب به سمت چپ قمیش رسیدیم به سمت دره رفتیم اون پایین توی فاصله 50 متری کمین عراقی‌ها بود و دایم بدون هدف به سمت ما تیراندازی می‌کردند ولی چون قرار بود برای جلوگیری پاتک دشمن مین گذاری کنیم بی سرو صدا کارمان را ادامه دادیم تا اینکه تمام مین‌هایی رو که با خودمون برده بودیم کاشتیم . من به سمت علی روشنی رفتم او هم کارش تمام شده بود. با هم به سمت قله برگشتیم که یکی از تیرهای بی‌هدف دشمن به جناق سینه علی خورد و از پهلوش خارج شد . علی خیلی سنگین بود شماره پوتینش 52 بود .به هر زحمتی بود علی رو آوردم بالای قله، که ناگهان یکی از بچه‌های خودی یه نارنجک به سمت ما پرتاب کرد ولی به کسی آسیبی نرسید بالاخره به کانال رسیدیم. یه برانکارد جور کردیم و با سه چهار نفر از بچه‌ها علی رو بلند کردیم که یه نفر گفت: از مسیر اصلی خودتون نرین خیلی دوره اگه از پشت قمیش برین زودتر به بهداری لشکر عاشورا می‌رسین. برای همین ما هم از مسیر پیشنهادی که اصلا نمی‌شناختیمش به راه افتادیم چندین بار از سخره ها پرت شدیم ولی راه رو ادامه دادیم علی خیلی درد می‌کشید ولی دایم زیر لب (س) می‌گفت. گاه و بیگاه هم منو صدا می زد و از درد شدید صدایش می‌لرزید و می‌گفت بچه‌ها شما بروید کار من دیگر تمومه . .... ناگهان برف هم شروع به باریدن گرفت و با محدود کردن دید مشکلمان دوچندان شد . بالاخره به اورژانس رسیدیم... گفتند اینجا دیگر جمع شده و کسی برای مداوا وجود ندارد فقط یه وانت تویوتا داریم که شیشه جلو هم ندارد. من قبول کردم که جلو بنشینم و مسیر را به راننده نشان بدهم چندین بار نزدیک بود به داخل دره سقوط کنیم و چند بار هم روی صخره‌ها رفتیم. واقعا بارش برف در شب تاریک بدون چراغ و شیشه جلوی حرکت ما رو کند کرده بود. بالاخره به اورژانس دیگه‌ای رسیدیم، تقریبا ساعت 2 صبح بود.. از 10 شب از علی خون زیادی رفته بود .اونجا هم به سختی یک پد شکمی پیدا شد و زخم علی پانسمان شد و با یه آمبولانس تا بالای گرده‌رش رفتیم ولی آمبولانس خراب شد و من به ناچار به سنگر فرماندهی رفتم و همه درحال خواندن بودن که با خواهش و التماس و نهایتا داد و فریاد، تویوتا فرماندهی رو گرفتم و تا پایین گرده‌رش که اورژانس اصلی لشکر عاشورا بود رسیدیم ساعت 7 صبح بود و علی دیگر رمقی نداشت و فقط زمزمه آهسته‌ای به گوش می‌رسید خوب که گوش دادم می‌گفت یا زهرا .... اونجا هم همه‌ی وسایل رو جمع‌آوری کرده بودند به هر زحمتی بود یکی دو تا سرم تزریق کردن و چون گروه خونی من با علی یکی بود مقداری خون بصورت مستقیم تزریق کردیم. علی به هوش اومد و می‌تونست حرف بزنه که دکترا گفتن باید سریع ببرینش عقب. ما دوباره راه افتادیم توی مسیر هواپیماهای عراقی با بمب خوشه‌ای ما رو بمباران کردن که بصورت معجزه آسایی نجات پیدا کردیم ولی آمبولانس سوراخ سوراخ شد. بالاخره ساعت 12 ظهر به اورژانس اصلی رسیدیم و اونجا پزشکان خوبی داشت چند کیسه خون به علی تزریق کردند و پزشکان حاضر ما رو آرام کردند و گفتند ان‌شاءالله دوستتان خوب می‌شود. وقتی هلیکوپتر آمد و علی رو سوار کردیم دیگر به ما اجازه ندادن همراه دوست و همسنگر عزیزم بروم . به ناچار با علی یه شوخی کردم گفتم یادته تو کربلای 5 تو زخم منو بستی و راهی کردی اینم جای اون ... علی رفت. و بعد از عملیات به سراغ او رفتم. بیمارستان نه..... . کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹 ✅حکایت معراج تخریبچی شهید عبدالعلی روشنی ✍ راوی: چند شب از عملیات بیت المقدس۲ می‌گذشت و چندین بار برای عملیات. و یا پاتک و کاشت بالای رفته بودیم خیلی خسته شده بودیم هوا هم خیلی سرد بود بعضی جاها برف از زانو هم بالاتر بود. بالاخره دم دمای غروب به سمت چپ قمیش رسیدیم به سمت دره رفتیم اون پایین توی فاصله 50 متری کمین عراقی‌ها بود و دایم بدون هدف به سمت ما تیراندازی می‌کردند ولی چون قرار بود برای جلوگیری پاتک دشمن مین گذاری کنیم بی سرو صدا کارمان را ادامه دادیم تا اینکه تمام مین‌هایی را که با خودمون برده بودیم کاشتیم. من به سمت علی روشنی رفتم او هم کارش تمام شده بود. با هم به سمت قله برگشتیم که یکی از تیرهای بی‌هدف دشمن به جناق سینه علی خورد و از پهلوش خارج شد. علی خیلی سنگین بود شماره پوتینش 52 بود، به هر زحمتی بود علی رو آوردم بالای قله، که ناگهان یکی از بچه‌های خودی یه نارنجک به سمت ما پرتاب کرد ولی به کسی آسیبی نرسید بالاخره به کانال رسیدیم. یه برانکارد جور کردیم و با سه چهار نفر از بچه‌ها علی رو بلند کردیم که یه نفر گفت: از مسیر اصلی خودتون نرین خیلی دوره اگه از پشت قمیش برین زودتر به بهداری لشکر عاشورا می‌رسین. برای همین ما هم از مسیر پیشنهادی که اصلا نمی‌شناختیمش به راه افتادیم چندین بار از سخره ها پرت شدیم ولی راه رو ادامه دادیم علی خیلی درد می‌کشید ولی دایم زیر لب (س) می‌گفت. گاه و بیگاه هم منو صدا می زد و از درد شدید صدایش می‌لرزید و می‌گفت بچه‌ها شما بروید کار من دیگر تمومه... ناگهان برف هم شروع به باریدن گرفت و با محدود کردن دید مشکلمان دوچندان شد. بالاخره به اورژانس رسیدیم... گفتند اینجا دیگر جمع شده و کسی برای مداوا وجود ندارد فقط یه وانت تویوتا داریم که شیشه جلو هم ندارد. من قبول کردم که جلو بنشینم و مسیر را به راننده نشان بدهم چندین بار نزدیک بود به داخل دره سقوط کنیم و چند بار هم روی صخره‌ها رفتیم. واقعا بارش برف در شب تاریک بدون چراغ و شیشه جلو، حرکت ما رو کند کرده بود. بالاخره به اورژانس دیگه‌ای رسیدیم، تقریبا ساعت 2 صبح بود... از 10 شب از علی خون زیادی رفته بود .اونجا هم به سختی یک پد شکمی پیدا شد و زخم علی پانسمان شد و با یه آمبولانس تا بالای گرده‌رش رفتیم ولی آمبولانس خراب شد و من به ناچار به سنگر فرماندهی رفتم و همه درحال خواندن بودن که با خواهش و التماس و نهایتا داد و فریاد، تویوتا فرماندهی رو گرفتم و تا پایین گرده‌رش که اورژانس اصلی لشکر عاشورا بود رسیدیم ساعت 7 صبح بود و علی دیگر رمقی نداشت و فقط زمزمه آهسته‌ای به گوش می‌رسید خوب که گوش دادم می‌گفت یا زهرا .... اونجا هم همه‌ی وسایل رو جمع‌آوری کرده بودند به هر زحمتی بود یکی دو تا سرم تزریق کردن و چون گروه خونی من با علی یکی بود مقداری خون بصورت مستقیم تزریق کردیم. علی به هوش اومد و می‌تونست حرف بزنه که دکترا گفتن باید سریع ببرینش عقب. ما دوباره راه افتادیم توی مسیر هواپیماهای عراقی با بمب خوشه‌ای ما رو بمباران کردن که بصورت معجزه آسایی نجات پیدا کردیم ولی آمبولانس سوراخ سوراخ شد. بالاخره ساعت 12 ظهر به اورژانس اصلی رسیدیم و اونجا پزشکان خوبی داشت چند کیسه خون به علی تزریق کردند و پزشکان حاضر ما رو آرام کردند و گفتند ان‌شاءالله دوستتان خوب می‌شود. وقتی هلیکوپتر آمد و علی رو سوار کردیم دیگر به ما اجازه ندادن همراه دوست و همسنگر عزیزم بروم. به ناچار با علی یه شوخی کردم گفتم یادته تو کربلای 5 تو زخم منو بستی و راهی کردی اینم جای اون ... علی رفت. و بعد از عملیات به سراغ او رفتم. اما بیمارستان نه..... . کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani