eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
200 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
5 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌺🕊🌺🕊🌹 🥀 🥀 فرمانده لشگر امام حسین علیه السلام 🥀 یك عارف بود. همیشه با وضو بود. نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترك نمی‌شد.  🥀 او معتقد بود: هرچه می‌كشین و هرچه كه به سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه، ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.  🥀 دقت فوق‌العاده‌ای در اجرای دستورات الهی داشت و این اعتقاد را بارها به زبان می‌آورد كه: سهل‌انگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد.  🥀 دائماً به فرماندهان رده‌های تابعه سفارش می‌كرد كه در امور مذهبی برادران دقت كنند.  🥀 🌹🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌹 @shohadasafadasht97
🌹🕊🌺🕊🌺🕊🌹 🥀 #مثل_شهدا 🥀 #شهید_امیر_حاج_امینی 🌹 #شهیدحاج_امینی خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بیسیم چی . #بیسیم_چی_شهید_پوراحمد 🌹 اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود خدا بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس #شهادتش اینطور معروف بشه. 🌹 هر کار می کرد، برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! عجیب نسبت به بچه های یتیم هم حساس بود، کمک به یتیمان هیچوقت فراموشش نمی شد… 🌹 یه بار که تو منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: “نکنه فکر کنین که فلانی ما رو آموزش می ده، من خاک پاهای شماهام. من خیلی کوچیکتر از شماهام… اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم….” 🌹 ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه. همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها، و #دست می کشید به کف #پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو #پیشانیش و می گفت : #من_خاک_پای_شماهام 🥀 #سالروزشهادت #روحش_شاد #یادش_گرامی #راهش_پر_رهرو 🌹🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌹
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 ...🕊🌹 هادی از نوجوانی بود و هیات می رفت، اهل نماز بود، اهل و دروغ نبود. در منزل با بچه ها بازی میکرد و به آنها محبت می کرد. وقتی از ماموریت می آمد دست و پایمان را میبوسید. بعد از بازگشتش از ماموریت، برایم تعریف میکرد که مثلا هفته پیش بوده و را هم زیارت کرده است. بیشتر مواقع که به عراق و سوریه میرفت قبر ائمه را زیارت میکرد و به مادرش می گفت که دعایت کردم هادی بسیار تودار و راز نگهدار بود و از چیزی تعریف نمی کرد، بیشتر سعی داشت به خاطر مسائل امنیتی شغلش را مطرح نکند، البته اطلاع داشتیم که محافظ است. هادی، زمانی که در سوریه بود جهت محافظت از سردار سلیمانی چند باری همراهش شده بود و بعد از مدتی علاقه شدیدی بین سردار و هادی برقرار شد و شیفته سردار شده بود با سردار سلیمانی رفت و آمد داشت، سردار همیشه به هادی می گفت که من و هادی با هم شهید خواهیم شد. : @shohadasafadasht97
🌷🕊🥀🌺🥀🕊🌷 یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر . کم مانده بود سکته کنم سر شکسته بود و داشت می آمد . با خودم گفتم : الان است که یک برخورد با من بکند . چون خودم را بی می دانستم ، آماده شدم که اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش را بدهم . او یک از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو و بعد از سالن رفت بیرون . این برخورد از تا توگوشی برایم سخت تر بود . در حالی که دلم می سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه بزن همانطور که گفت : مگه چی شده؟ گفتم : من زدم رو شکستم ، تو حتی نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که را پاک می کرد ، گفت : این جا کردستانه ، از این باید ریخته بشه ، این که چیزی نیست . چنان مرا خودش کرد که بعدها اگر می گفت ، می مردم . 🌷🕊🥀🌺🥀🕊🥀🌺🥀🕊🌷 @shohadasafadasht97
🌹🕊🥀🕊🥀🕊🌹 🌷🕊 #مثل_شهدا 🕊🌷 #سردار_دلها #سپهبد_شهید #حاج_قاسم_سلیمانی آمد به خط فاطمیون شب که شد ، گفتیم لابد میرود جایی بدون هیاهوی رزمندگان استراحت کند . کفش هایش را گذاشت زیر سرش ، گوشه ی اتاق دراز کشید. خودمان خجالت کشیدیم ، اتاق رو خلوت کردیم که چند ساعت استراحت کند . #روحش_شاد #یادش_گرامی #راهش_پر_رهرو 🌹🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🌹
🌷🕊🥀💐🥀🕊🌷 فکرش را بکن فرمانده باشی ، شخصی سیلی محکمی به تو بزند ، آنوقت در اوج سرخ شدن صورتت ، بامهربانی او را بغل کنی و نگذاری دوستانت به او آسیبی بزنند، کارش را هم با لبخند راه بیندازی، او هم عاشقت شود که گویا بعداً هم شده است . آری این است پیامبر مهربانی جبهه ها مسیح کردستان 🌷🕊🥀💐🥀💐🥀🕊🌷 @shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 یکبار که با صحبت می کردم گفت : وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی می رفتم همیشه با بودم . همیشه هم قبل از کشتی دو رکعت می خوندم . پرسیدم : چه ؟! گفت : دو رکعت مستحبی می خوندم و از خدا می خواستم که یه وقت تو ، کسی رو نگیرم . شادی روح و 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 https://t.me/shohadasafadasht
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 مرد عراقی به پسرش گفت برود دست حاج قاسم را ببوس ، پسر رفت بین جمعیت، ولی نتوانست نزدیک حاجی بشود. وقتی نشست توی ماشین ، گفتم مردم عراق این‌قدر دوستت دارند که پدری به پسرش امر کرد بیاید دستت را ببوسد، ولی محافظ‌ها نگذاشتند. خواست ببیندشان ؛ از ماشین پیاده شد ، پسر و پدرش را غرق بوسه کرد . 🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🌺🕊🌺🕊🌹 🥀 🥀 فرمانده لشگر امام حسین علیه السلام 🥀 یك عارف بود. همیشه با وضو بود. نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترك نمی‌شد.  🥀 او معتقد بود: هرچه می‌كشین و هرچه كه به سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه، ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.  🥀 دقت فوق‌العاده‌ای در اجرای دستورات الهی داشت و این اعتقاد را بارها به زبان می‌آورد كه: سهل‌انگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد.  🥀 دائماً به فرماندهان رده‌های تابعه سفارش می‌كرد كه در امور مذهبی برادران دقت كنند.  🥀 🌹🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌹 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت eitaa.com/shohadasafadasht
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 هادی از نوجوانی بود و هیات می رفت ،اهل نماز بود، اهل و دروغ نبود. در منزل با بچه ها بازی میکرد و به آنها محبت می کرد. وقتی از ماموریت می آمد دست و پایمان را میبوسید. بعد بازگشت از ماموریت، برایم تعریف میکرد که مثلا هفته پیش و را زیارت کرده است. بیشتر مواقع که به عراق و سوریه میرفت قبر ائمه را زیارت میکرد و به مادرش می گف که دعایت کردم هادی بسیار تودار بود و از چیزی تعریف نمی کرد، بیشتر سعی داشت به خاطر مسائل امنیتی شغلش را مطرح نکند، البته اطلاع داشتیم که محافظ است. هادی، زمانی که در سوریه بود جهت محافظت از سردار سلیمانی چند باری همراهش شده بود و بعد از مدتی علاقه شدیدی بین سردار و هادی برقرار شد و شیفته سردار شده بود با سردار سلیمانی رفت وآمد داشت، سردار همیشه به هادی می گفت که من و هادی با هم شهید خواهیم شد. : 🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت eitaa.com/shohadasafadasht
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 شیخ در زندگی فردی همیشه دستش خالی بود ، خانه ای نداشت و برای تردد بین جبهه و اصفهان نیز، از وسایل نقلیه عمومی استفاده می کرد. گاهی پدرش اعتراض می کرد که مگر تو نماینده امام در جبهه جنوب نیستی ؟ پس چرا یک وسیله دولتی زیر پایت نیست؟ اما فایده ای نداشت ، او هرگز بر خلاف عقیده باطنی خود عمل نمی کرد. یک روز از پدرش شنید : این طور که نمی شود تو خانواده ات را در اهواز در زیر سقفی شش متری سکنا داده ای ! این خانه در شأن تو نیست ، به فکر خانه ای برای خودت باش شیخ تبسمی کرد و گفت : آقا جان ! خدا نکند که من در دنیا خانه ای از مال دنیا بسازم . 📚 کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر شادی روح و کانال شهدا و ایثارگران صفادشت eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 که یه تنه 6 ساعت جلوی داعش ایستاد یکی از فرماندهان تیپ استان حماء بود. که در تاریخ سوم آبان سال 1394 در استان حماء به رسید. نزدیک ساعت 12/30 شب به آنها حمله می‌شود و پدرم به همراه دو نیروی ایرانی و حدود 400 نیروی سوری بودند که بعد از آن حمله تمام نیروهای سوری فرار می‌کنند. همرزم پدرم همان ساعت اول زخمی می‌شود و تا ساعت 6 صبح بیهوش بود . وقتی به هوش می‌آید متوجه می‌شود که پدرم در تمام این مدت به تنهایی جنگیده است. همرزم پدرم تعریف می‌کند که پدر، او را کول می‌کند تا از معرکه نجات دهد، در همین حین پدر را هم می‌زنند و به می رسانند . راوی : کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 شیخ در زندگی فردی همیشه دستش خالی بود ، خانه ای نداشت و برای تردد بین جبهه و اصفهان نیز، از وسایل نقلیه عمومی استفاده می کرد. گاهی پدرش اعتراض می کرد که مگر تو نماینده امام در جبهه جنوب نیستی ؟ پس چرا یک وسیله دولتی زیر پایت نیست؟ اما فایده ای نداشت ، او هرگز بر خلاف عقیده باطنی خود عمل نمی کرد. یک روز از پدرش شنید : این طور که نمی شود تو خانواده ات را در اهواز در زیر سقفی شش متری سکنا داده ای ! این خانه در شأن تو نیست ، به فکر خانه ای برای خودت باش شیخ تبسمی کرد و گفت : آقا جان ! خدا نکند که من در دنیا خانه ای از مال دنیا بسازم . 📚 کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر شادی روح و کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر . کم مانده بود سکته کنم سر شکسته بود و داشت می آمد . با خودم گفتم : الان است که یک برخورد با من بکند . چون خودم را بی می دانستم ، آماده شدم که اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش را بدهم . او یک از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو و بعد از سالن رفت بیرون . این برخورد از تا توگوشی برایم سخت تر بود . در حالی که دلم می سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه بزن همانطور که گفت : مگه چی شده؟ گفتم : من زدم رو شکستم ، تو حتی نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که را پاک می کرد ، گفت : این جا کردستانه ، از این باید ریخته بشه ، این که چیزی نیست . چنان مرا خودش کرد که بعدها اگر می گفت ، می مردم . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 روز گرفتن حقوق بود لیست اسامی رو از مسئول حسابداری گرفتم . رسیدم به اسم ، در تاریخ فلان حقوق دریافت نشد حقوق دریافت نشد ... حقوق دریافت نشد ... گیج شده بودم ، حتی یکبارم حقوقش رو نگرفته بود ...!! به خودم گفتم اینطوری نمیشه سهم حقوقش رو برداشتم و رفتم پیشش گفتم : هر چقدر میخوای بردار اینها مال توست ، حق توست . چرا حقوق هاتو نمی گیری؟ خجالت کشید و گفت : این چه حرفیه؟ من که برای نیومدم فقط برای اومدم کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 حجّت‌الاسلام علی شیرازی، با اشاره به ساده‌زیستی گفت : تاکنون این را نگفته‌ام اما اکنون که ایشان شده‌اند می‌گویم که یک ریال یا یک دلار حق نگرفت . گاهی به من می‌گفت که من در زندگی و خود می‌مانم . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀🕊🥀🕊🌹 قائم مقام سازمان تبلیغات اسلامی بسیار گشاده رو بود و با روحیه باز با همه برخورد می کرد. از خصوصیات اخلاقی ایشان هین بس است که بگویم هر کس که برای اولین بار با ایشان روبرو می شد انگار سالها همدیگر را دیده بودند، برخوردی متین و باز داشت؛ هیچ کس عصبانیت ایشان را ندیده است. راوی : برادر 🌹 🕊 شادی روح و .کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊 با حجم كارى كه از ديده بودم ، حقوقى كه مى گرفت بقول گفتنى از شير مادر حلال تر بود . با اينكه زياد نبود ، اما خمس آنرا مي داد. ما را هم تشويق مى كرد كه خمس حقوقتان را بدهيد و مى گفت : بركت مى دهد به زندگى. اواخر قبل از به فكر كار پيدا كردن بود. مى گفت : مى خواهم بودنم براى اداره زندگى نباشد . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 تاریخ تمام قد به احترام مردی می ایستد که گفت : توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود. سنّ و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم . اون شب رختخواب آزارم می داد و خوابم نمی برد از فکر پیرمرد .. رختخوابم را جمع کردم و روی زمین سرد، خوابیدم ، می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم ، اون شب سرما توی بدنم نفوذ کرد و مریض شدم.. امّا روحم پیدا کرد چه مریضیه لذّت بخشی ... 🌹 🕊 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 روز گرفتن حقوق بود لیست اسامی رو از مسئول حسابداری گرفتم . رسیدم به اسم ، در تاریخ فلان حقوق دریافت نشد حقوق دریافت نشد ... حقوق دریافت نشد ... گیج شده بودم ، حتی یکبارم حقوقش رو نگرفته بود ...!! به خودم گفتم اینطوری نمیشه سهم حقوقش رو برداشتم و رفتم پیشش گفتم : هر چقدر میخوای بردار اینها مال توست ، حق توست . چرا حقوق هاتو نمی گیری؟ خجالت کشید و گفت : این چه حرفیه؟ من که برای نیومدم فقط برای اومدم کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌷🌹🌷🕊🥀 هر وقت من را می‌بینید سر من فریاد بکشید که برای چه کرده‌ای؟ شما اگر می‌خواهید به من خدمت کنید، گاهگاهی یادم آورید که من همان «محمدعلی رجائی» فرزند عبدالصمد اهل قزوینم که قبلا می‌کردم و در آغاز نوجوانی قابلمه و بادیه فروش بودم و هرگاه دیدید که در من تغییراتی به وجود آمده و ممکن است خود را فراموش کرده باشم همان مشخصات را به یادم بیاورید و درکنار گوشم زمزمه نمائید که این تذکر و یادآوری برای من از خیلی چیزها ارزنده‌تر است. شما باید هر وقت من را می‌بینید، بپرسید چه می‌کنی؟ و حتی سر من فریاد بکشید؛ البته فریادی برادرانه و همچون اعضای یک خانواده، که برای چه کرده‌ای؟ کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌷💐🌹🕊🌹💐🌷 اردوگاه دزفول بودیم. من نیروی مخابرات بودم که بیشتر به گردان سیدالشهداء مأمور می شدم. واحد مخابرات به ستاد لشکر نزدیک تر بود. یعنی مابین ستاد و مخابرات دستشویی ها و توالت ها بودند. پیـش از نـماز صبـح رفـتم سمت دستشویی ها. خلوت بود و هنوز از نیروهایی که برای وضو گرفتن باید به دستشویی ها می آمدند، خبری نبود. دیدم یکی آن دوروبرها هست و دارد آفـتابه هـا را پر مـی کـند و مـرتب مـی چیـند. خیـــلـی هـم بـا اشتیاق کارش را انجام می داد. اول بـی خیـال شدم،ولـی دقـت که کردم دیدم آقامهدی باکری است . 🌹 🕊 شادی روح و کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🇮🇷🌴💐🇮🇷💐🌴🇮🇷 در یک جلسه‌ای که ایشان با بنی‌صدر شرکت کرده بودند، پدر ما، همان اول جلسه بلند شده و رفته بودند، حرف‌شان هم این بود در آن جلسه، بنی‌صدر بدون اینکه بسم‌الله بگوید شروع به حرف زدن در مورد مسایل مختلف جنگ و کشور کرد، ایشان هم بلند شده و به بنی‌صدر و آن جلسه می‌گوید که جلسه‌ای که در آن نام خدا برده نشود و با بسم‌الله شروع نمی‌شود، من در آن جلسه شرکت نمی‌کنم. اینقدر مسئله معنویت و توجه در این زمینه برایش مهم بود. راوی : کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 روز پرداختن حقوق بود. لیست اسامی رو از مسئول حسابداری گرفتم. رسیدم به اسم ، در تاریخ فلان حقوق دریافت نشد حقوق دریافت نشد ... حقوق دریافت نشد ... گیج شده بودم، حتی یکبارم حقوقش رو نگرفته بود ...!! به خودم گفتم اینطوری نمیشه سهم حقوقش رو برداشتم و رفتم پیشش، گفتم: هر چقدر میخوای بردار اینها مال توست، حق توست. چرا حقوق هاتو نمی گیری؟ خجالت کشید و گفت: این چه حرفیه؟ من که برای نیومدم فقط برای اومدم کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 روز گرفتن حقوق بود. لیست اسامی رو از مسئول حسابداری گرفتم. رسیدم به اسم ، در تاریخ فلان حقوق دریافت نشد حقوق دریافت نشد... حقوق دریافت نشد... گیج شده بودم، حتی یکبارم حقوقش رو نگرفته بود ...!! به خودم گفتم اینطوری نمیشه سهم حقوقش رو برداشتم و رفتم پیشش گفتم: هر چقدر میخوای بردار اینها مال توست، حق توست. چرا حقوق‌هاتو نمی گیری؟ خجالت کشید و گفت: این چه حرفیه؟ من که برای نیومدم فقط برای اومدم کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht