یکی از حسابهای عالم، توکل و اعتماد به خداست...⤵️👌
یکی از حسابهای عالم، توکل و اعتماد به خداست. توکل یعنی انسان در پیمودن راه حقّ، چه از جنبه مثبت و چه از جنبه منفی، به خود تزلزل راه ندهد و مطمئن باشد که اگر در جریان زندگی هدف صحیح و خداپسند خود را در نظر بگیرد نه منافع شخصی را، اگر فعالیت خود را متوجّه انجام وظیفه کند نه متوجّه خود، کار خود را به خدا باز گذارد، خداوند او را تحت حمایت خود قرار میدهد.
استاد مطهری، انسان و سرنوشت، ص96، 97 🖇🇮🇷
@shohaday_gommnam
( #قسمت_اول )
👈 سؤال: سؤال دیگری کردهاند که ربطی به این جلسه ما ندارد. میگویند از ما سؤال میکنند که وجود خدا را به صورت علمی ثابت کنید نه فلسفی.
خواهش میکنم برای من توضیح دهید تا بتوانم جوابگوی آنها باشم.
👌استاد: این جوابش خیلی ساده است اگر توجه بفرمایید. مقصود از این که به طریق علمی ثابت کنید نه به طریق فلسفی، چیست؟ اگر مقصود از «طریق علمی» این چیزی است که امروز میگویند، یعنی به طریق تجربی، حسی، آزمایشی، یعنی به این صورت که مستقیم همین طور که پدیدههای علمی و مادی به طرز علمی یعنی به طرز حسی و تجربی و آزمایشی و در لابراتوارها تحقیق میشود، به همین طرز درباره خدا تحقیق بشود، [درست نیست.[
☝️ممکن است کسی این طور بگوید و میگویند که اگر فردی این جور خدا را ثابت کند من قبول دارم. مثل آن کسی که گفته بود (خیلی از این حرفها گفتهاند) من خدا را آن وقت قبول میکنم که در لابراتوار خودم وجودش را کشف کنم. من جواب میدهم من خدا را آن وقت انکار میکنم که وجودش در لابراتوار کشف بشود؛ چون خدایی که در لابراتوار باشد که خدا نیست.
( استاد مطهری ادامه دارد ✨✨ )
@shohaday_gommnam
مردی در حضور علی (ع) آمد و صیغه استغفار و توبه را انشاء و ادا کرد..✏️
( #قسمت_اول ) 🌷
✨اینجا جمله ای از علی علیه السلام هست، ببینید چطور توبه را تفسیر فرموده است. در نهج البلاغه است.
🧔مردی در حضور علی (ع) آمد و صیغه استغفار و توبه را انشاء و ادا کرد: «استغفر الله ربی و أتوب إلیه»
📿به خیال این که با گفتن «استغفر الله ربی و أتوب إلیه» انسان تائب میشود.
💟امیرالمؤمنین با تندی و شدت خیلی زیاد به او فرمود: تو آیا میدانی استغفار چیست؟ تو لفظ استغفار را با خود استغفار اشتباه کرده ای.
🖐خیلی انسان باید متعالی و انسان باشد تا توفیق توبه پیدا کند. بعد برایش تشریح کرد که در توبه چند رکن و شرط حال یا شرط تحقق یا شرط کمال هست.
☝️فرمود: شرط اول توبه پشیمانی کامل از کارهایی است که در گذشته انجام داده ای؛ یعنی به آن سو که میرفته ای، رویت را برگردانی.
2⃣شرط دوم تصمیم جدی بر این که برنگردی به حالت اول.
( استاد مطهری ادامه دارد✨ )
@shohaday_gommnam
شخصی از حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) از قدرت و استطاعت سؤال کرد ✨ ⤵️
( #قسمت_اول ) 🌷
✨در تحف العقول صفحه 468 ضمن حدیث مفصلی از امام هادی (ع) که مینماید
📝رسالهای است که امام در موضوع جبر و تفویض و عدل به گروهی از شیعیان نوشته است1، مینویسد :
🧔شخصی از حضرت امیر المؤمنین علی (علیه السّلام) از قدرت و استطاعت سؤال کرد که آیا انسان قدرت و استطاعت دارد و کارها را با قدرت و استطاعت خود میکند یا فاقد قدرت و استطاعت است؟
☝️و اگر قدرت و استطاعت دارد و کارها را با حول و قوّه خود میکند، پس دخالت خداوند درکاری که انسان به قدرت و استطاعت خود میکند چگونه است؟
⚠️از متن حدیث چنین استفاده میشود که سؤال کننده معتقد بوده که انسان دارای قدرت و استطاعت هست و کارها را با قدرت و استطاعت خود میکند؛ بنابر این دخالت تقدیر الهی برایش غیر مفهوم بوده است.
💟امام به او فرمود:
سألت عن الاستطاعة، تملکها من دون اللّه او مع اللّه؟
تو از استطاعت سؤال کردی. آیا تو که مالک این استطاعت هستی، به خودی خود و بدون دخالت خداوند صاحب این استطاعتی یا با شرکت خداوند صاحب آن هستی؟
🤔سؤال کننده در جواب متحیر ماند چه بگوید..
(استاد مطهری ادامه دارد✨)
@shohaday_gommnam
•ڪاڹاݪ شھداےگمناݦ•🇵🇸
🌼سلام به تمامی محبین شهدا علی الخصوص، شهید والامقام، 🇮🇷شهید احمــدعلــے نیــرے🇮🇷 در این کانال،📚 کت
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃🌺
🌺
❣ رمان #عارفانه ❣
❣ #قسمت_اول ❣
✨تویی که نمی شناختمت...
💫شهید احمدعلی نیّری💫
🕊این گل پرپر از کجا آمده...
...از سفر کرب و بلا آمده🕊
👌امروز سوم اسفند سال۱۳۶۴است.
جمعیت این شعار را می داد و پیکر شهید را از مقابل منزل و به سمت مسجد امین الدوله حرکت داد.😔
جمعیت که بیشتر آن ها از جوانان مسجد و شاگردان آیت الله حق شناس بودند شدیداً گریه می کردند و طاقت از کف داده بودند.🕊
من مدتی بود که به خدمت آیت الحق، آیت الله حق شناس این استاد اخلاق و سیر و سلوک الی الله می رسیدم و از جلسات پر بار این استاد استفاده می کردم.😊✋
سالها بود که به دنبال یک استاد معنوی می گشتم و حالا با راهنمایی برخی علمای ربانی تهران توانسته بودم به محضر این عالم خود ساخته راه پیدا کنم.
👌شنیده بودم که حضرت استاد این شاگرد خود را بسیار دوست داشته😔 برای همین تصمیم گرفتم که در مراسم تشییع این شهید عزیز شرکت کنم.
پیکر شهید را به سوی بهشت زهرا(س) بردند به دلیل اینکه شهید در حین نبرد به شهادت رسیده بود، بدون غسل و کفن با همان لباس نظامی آماده تدفین شد.
چند ردیف بالاتر از مزار عارف مبارز، شهید #چمران، برای تدفین او انتخاب شد.من جلو رفتم تا بتوانم چهرهی شهید را ببینم.
درب تابوت باز شد💔 چهرهی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم.😍
شاداب و زیبا بود...😭
اصلا !چهره یک انسان از دنیا رفته را نداشت.
تازه دوستان او می گفتند: شش روز از شهادتش می گذرد!😨
دست این شهید به نشانه ادب روی سینه اش قرار داشت!❤️✋
یکی از همرزمانش می گفت:
"در لحظه شهادتش ترکشی به پهلویش اصابت کرد، وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم.
وقتی روی پایش ایستاد رو به سمت کربلا دستش را به سینه نهاد و اخرین کلام را بر زبان جاری کرد😔
«السلام علیک یا اباعبدالله»😭
بعد هم با همان حالت به دیدار ارباب بی کفن خود رفت.برای همین دستش هنوز به نشانهی ادب بر سینه اش قرار دارد!"
❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️
برای من عجیب بود چرا طلّاب علوم دینی و شاگردان استاد، که معمولا انسان های صبوری هستند در فراق این دوست، طاقت از کف داده اند!!؟
پیکر شهید را داخل قبر گذاشتند و لحد را چیدند.
شخصی که آخرین لحد را گذاشت و بیرون آمد رنگش پریده بود!!😰
🔶ادامـــــه دارد...↩️
#منتظرتونیم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
┏━━━🍃🌹🌹🌹🌹🍂━━━┓
@shohaday_gommnam
┗━━━🍂🌹🌹🌹🌹🍃━━━┛
#اسمتومصطفاست
#قسمت_اول
یک گُل آفتاب افتاده داخل چشمانت و اخم هایت را درهم کرده ای،اما من خنده ات را دوست دارم،آن خنده های صاف و زلال بچه گانه را.
آن اوایل که با تو آشنا شده بودم با خودم میگفتم:چقدر شوخ و سرزنده و چقدر هم پررو! اما حالا دیگر نه! بعد از هشت سال که از آشنایی مان میگذرد ،دوست دارم هم لبت بخندد و هم چشم هایت.
به تو اخم کردن نمی آید آقا مصطفی!
اینجا بر لبه سنگ سرد نشسته ام و زیر چادر،تیک تیک میلرزم.
آن گل آفتابی که در چشمان تو افتاده،یک ذره هم گرما به تن من نمی بخشد.
انگار با موذی گری میخواهد دوخط ابروی تورا به هم نزدیک تر کند و دل مرا بیشتر بلرزاند.
میدانی که همیشه در برابر اخمت پای دلم لرزیده .تا اینجا پای پیاده آمدم.
ار خانه مان تا بهشت رضوان شهریار ده دقیقه راه است،اما برای همین مسافت کوتاه هم رو به باد ایستادم وداد زدم:《آقامصطفی!》نه یک بار که سه بار.
همان پیراهنی که جای جایش لکه های خون بود و شلوار سبز لجنی شش جیبه. آمدی و گفتی:《جانم سمیه!》
گفتم :مگه نه اینکه هر وقت میخواستم جایی برم،همراهیم میکردی؟حالا میخوام بیام سر مزارت،با من بیا
شانه به شانه ام آمدی...
@shohaday_gommnam
❤️ #من_میترا_نیستم ❤️
#قسمت_اول 😍😍
(کبری طالبی نژاد :مادر شهید)
بعد از این که خودش را شناخت و فهمید از زندگی چه میخواهد، اسمش را عوض کرد
میگفت :من میترا نیستم اسمم زینبه، با اسم جدیدم صدام کنید. از باباش و مادربزرگش به خاطر این که اسمش را میترا گذاشته بودند ناراحت بود.
من نُه ماه بچه ها را به دل می کشیدم اما وقتی به دنیا می آمدند ساکت می نشستم و نگاه میکردم تا مادرم و جعفر روی آنها اسم بگذارند.
اسم پسر اولم را جعفر انتخاب کرد و دومی را مادرم. جعفر اسم های اصیل ایرانی را دوست داشت.
مادرم با این که حق انتخاب اسم بچه ها را داشت، اما حواسش بود طوری انتخاب کند که خوشاینده دامادش باشد.
زینب ششمین فرزندم بود و وقتی به دنیا آمد مادرم اسمش را میترا گذاشت. او خوب می دانست که جعفر از این اسم خوشش خواهد آمد.
بعد از انقلاب و جنگ دخترم دیگر نمی خواست میترا باشد دوست داشت همه جوره پوست بیاندازد و چیز دیگری بشود
چیزی به اراده و خواست خودش نه به خاطر من جعفر یا مادر بزرگش،اینطور شد که اسمش را عوض کرد.
اهل خانه گاهی زینب صدایش می کردند. اما طبق عادت چند ساله اسم میترا از سر زبانشان نمی افتاد اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند، یک روز، روزه گرفت و دوستان همفکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد.
می خواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود. دو دوست دیگر زینب هم میخواستند اسمشان را عوض کنند.
برای افطار دختر ها، برنج و خورشت سبزی پختم همه چیز آماده بود و منتظر آمدن دوستان زینب بودیم اما آنها بدقولی کردند و آن شب کسی برای افطار به خانه ما نیامد.
زینب خیلی ناراحت شد به او گفتم: مامان چرا ناراحتی؟ خودت نیت کن اسمت را عوض کن! ما هم کنارِتیم مادربزرگ و خواهر و برادرتم نیت تو رو میدونن.
آن شب زینب سر سفره افطار به جای برنج و خورشت، فقط نان و شیر و خرما خورد. و گفت: افطار امام علی چیزی بیشتر از نون و نمک نبوده.
آنقدر محکم حرف میزد و به چیزی که میگفت اعتقاد داشت، که دیگران را تسلیم خودش می کرد.
با این که غذای مفصلی درست کرده بودم بدون ناراحتی کنار زینب نشستم و بااو نون و شیر خوردم.
اون شب، زینب رو به تک تک اعضای خانواده کرد و گفت: از امشب به بعد اسم من زینبه. از این به بعد به من میترا نگید.
مادرم رویش را بوسید و به او تبریک گفت. شهلا و شهرام هم قول دادند که زینب صدایش کنند.
ادامه دارد...
─┅═༅𖣔🌸🍃🌸𖣔༅═┅
@shohaday_gommnam
─┅═༅𖣔🌸🍃🌸𖣔༅═┅─
#سردار_شهید
#محمد_ابراهیم_همت
#دوران_سربازی
ماه مبارک رمضان
مسئول آشپزخانه
#قسمت_اول
🔸ظهر است. سربازها با لب و دهان خشکیده جلو سالن غذاخوری صف کشیدهاند
رادیو، دعای روز اول ماه رمضان را میخواند
گروهبان، با دلشوره به ساعتش نگاه میکند
صدای شیپور آماده باش، همه را به خود میآورد
همه خودشان را جمع و جور میکنند و برای استقبال از سرلشکر آماده میشوند
ماشین سرلشکر ناجی جلو ساختمان غذاخوری میایستد
گروهبان به استقبال میرود. راننده ماشین زود پیاده میشود و در را برای سرلشکر باز میکند
سگ پشمالوی سرلشکر از ماشین پایین میپرد و دم تکان میدهد
لحظه ای بعد، سرلشکر میآید
همه به احترام او پا میکوبند
از رادیو دعا پخش میشود سرلشکر، سیگارش را روشن میکند و با اشاره به گروهبان میفهماند که رادیو را خاموش کند
گروهبان دوان دوان میرود سرلشکر همراه با سگ و رانندهاش به طرف آشپزخانه راه میافتد
#ادامه_دارد....
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
فاتح هشمیز، زنان آسمانی،2.mp3
33.02M
#کتاب_صوتی 🎧
📕 فاتح_هشمیز
قسمت_دوم #پایانی
#شهیدهناهیدفتحیکرجو
#اللهمعجللولیکالفرج
❧࿐༅✦❃🌷❃✦༅࿐❧
#قسمت_اول👇🏻
https://eitaa.com/shohaday_gommnam/19910
🍃🌸🍃
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
#قسمت_اول
تهران ، خیابان سرسبیل،خانه عبدالرزاق زین الدین؛ پسر بزرگ خانواده توی همین خانه به دنیا آمد. پنج شش ساله بود که از تهران رفتند خرم آباد. آرام آرام کناربازی های کودکانه ، لابه لای کتاب های کتاب فروشی آقاجان، بزرگ شد. درس های قرآن مادر، مبارزات پدر، پخش اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی امام ومهم تراز همه نفس حق #شهیدمحرابآیتاللهمدنی او را جوانی انقلابی بارآورد.
وقتی رتبه چهارم پزشکی دانشگاه شیراز را آورد.پدرش سقز تبعیدبودواو برای خالی نماندن سنگر مبارزه انصراف داد وکتاب فروشی را سرپا نگه داشت .
انقلاب درشرف پیروزی بود که خبرقبولی اش در بورسیه دانشگاه سوربن فرانسه آمد. 🇫🇷
🏅افتخاربزرگی بودتحصیل در یکی از بهترین دانشگاه های جهان، اما شوق خدمت به اسلام وانقلاب نوپای امام خمینی(ره) زرق وبرق سفربه اروپا را در چشمانش کوچک کرد.
✍🏻نویسنده کتاب #مهدی_قربانی
✨نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زینالدین #صلوات
#ادامه_دارد...
@shohaday_gommnam
━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
#فرمانده_قلب_ها
زندگینامه
#شهید_محمد_معماریان
#قسمت_اول
سال 1351 ـ تهران
دكتر نگاهي به آزمايشهاي بچه كرد. چند بار معاينه كرد و در آخر گفت: «مننژيت مغزي». بچهتان مننژيت مغزي گرفته، بايد بستري شود. تب بالا و تشنج و گريههاي شديدي داشت كه امان همه را بريده بود. كودك را بستري كردند. بعد از بيستوچهار ساعت كه توي دستگاه بود، دكتر به مادرش گفت: بايد آب كمر بچه را بگيريم براي آزمايشهاي تكميلي. ممكن است بعد از اينكه آب كمر را كشيديم، بچه سالم بماند كه البته به احتمال نودوپنج درصد فلج ميشود. شما رضايتنامه امضا كنيد تا ما ادامه دهيم.
ادامه دارد . . .
#یا_حسن_ع
📥 عکس از خبرگزاری دفاع مقدس
اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam