eitaa logo
شهدای هویزه
2.5هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
639 ویدیو
28 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 | 🔲 بزرگداشت هفتمین روز درگذشت مجاهد نستوه و انقلابی حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ (همرزم در دوران مبارزات انقلاب) 🎙 سخنران: آیت الله حسن زاده (نماینده مردم خوزستان در مجلس خبرگان رهبری) 🎤 مرثیه سرا: حاج صادق آهنگران ⏱ زمان: جمعه 31 فروردین 1403- ساعت 9 لغایت 11 صبح 🕌 مکان: اهواز- خیابان امام خمینی (ره)-مسجد آیت الله جزایری * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
📝 | 🔹 همچنان۱۳۵۷ سالی پر التهاب و پرماجرا بود. رژیم شاهنشاهی اما تقلا می کرد شاید دیرتر جان بکند. حکومت نظامی داشت مشکل ساز می شد. خیلی از شهرها پر شده بود از تانک و زره پوش. حسین [علم الهدی] با چند تا از رفقاش ساعت 9 شب رفتند حساس ترین جای شهر. منزل فرماندار نظامی، صداوسیما، استانداری و خیلی ساختمان های مهمی آنجا بود. با مأمورها دسته به یقه شدند. آخه مأمورها اسلحه هایشان را نمی دادند به حسین و رفقا!!! دعوا بالا گرفت. بقیه سربازها خبردار شدند… تیراندازی پشت تیراندازی… 🔹همه در رفتند جز حسین. کلتش را انداخت لای درخت ها و الفرار… یک کیلومتری دوید بی فایده بود، محاصره و بعدش هم متأسفانه شاید آخرین دستگیری. دفعه دومی بود که از اول حکومت نظامی دستگیر شده بود. دفعه قبل سر یک ماجرای معمولی و کوچولو، زود هم آزادش کرده بودند. دو روز قبل. این دفعه اما درگیری مسلحانه آن هم نزدیک خانه فرماندار. انداختندش توی پادگان، مقر حکومت نظامی. 🔹 گفته بود حمیدم. سید حمید علم الهدی. اسم دوم و تشکیلاتی برادرش محمدحسن، حمید بود. قانون حکومت نظامی این بود کسی سه بار دستگیر می شد اعدام…. حمید اما تا حالا خوب در رفته بود. 🔹 را با لیستی از رفقای تشکیلاتیش دستگیر کرده بودند. چند روز قبل از حسین. حسین که دستگیر شد و گفته بود حمیدم. برای صادق داستان شد. بیچاره را شکنجه کرده بودند اساسی. 🔹 «راستش را بگو با حمید علم الهدی چه رابطه ای داری و چی کار می کنین؟» شکنجه فایده نداشت. با هم روبه رویمان کردند. گفتم این کیه دیگه؟! من که نمی شناسمش!! حالا نوبت حسین بود. طفلک از بس شکنجه اش کرده بودند از حال رفت. انداختندش گوشه پادگان. غریبه غریبه هم بود آدم دلش می سوخت. رفتم سراغش. یعنی می خواهم آب براش ببرم. بی حال گفت یادت باشه من حمیدم! تازه دوزاریم افتاد؛ البته دیدم یکی از مأمورها هم عینهو میرغضب بالا سرم وایساده. به به تو که گفتی نمی شناسیش؟!!! قیافه ام کاملا حق به جانب شد…. گفتم اگه یکی داره از تشنگی می میره باید اسمش رو بلد باشی تا بهش آب بدی؟!! توی دلم البته گفتم مگه فکر کردی منم ساواکیم؟!! به زبان نیاوردم اما… * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh