eitaa logo
شهدای هویزه
2.6هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
676 ویدیو
30 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 روایتی از یک روز متفاوت در زیارتگاه 🔺 با اجازه بزرگ‌تر‌ها و شهدا... بله! ✍️ میلاد کریمی 🔸 سه ساعتی از ظهر گذشته که کم کم سر و کله مهمان ها پیدا می شود. داماد، طلبه است و این را از ترکیب حاضران می توان فهمید. طلاب جوان و اساتید حوزه زودترآمده اند تا به قدر کافی برای زیارت شهدا فرصت داشته باشند. حجت الاسلام (رئیس اداره تبلیغات اسلامی هویزه و از روحانیون جوان و فعال منطقه) زودتر از بقیه رسیده است. بعد از مختصر خوش و بشی، سریع می رود سراغ معرفی داماد و اینکه:«از طلاب جوان و فاضل هویزه است و در حوزه علمیه آیت الله نظافت مشهد درس می خواند.» 🔸 طولی نمی کشد که بقیه دعوتی ها هم از راه می رسند؛ مهمان‌های عروس و داماد دور تا دور روی زمین و در کنار قبور مطهر شهدا نشسته‌اند و بی شک متفاوت ترین مجلس عروسی شان را تجربه می کنند. تعدادشان زیاد نیست. خانم‌ها یک طرف و آقایان طرف دیگر. 🔸 سمت خانم ها و در کنار مزار شهید علم الهدی را سفره عقد چیده اند؛ طوری که مزار درست وسط سفره قرار گرفته و این یعنی شهدا تا ابد وسط زندگی و روز و روزگار ما خواهند بود. 🔸 به یکی از رفقا می گویم اگر عکس این صحنه را خانواده ببینند احتمالا ناراحت می شوند؛ مخصوصا خواهرها که حتما خیلی دوست داشتند حسین را در رخت دامادی پای این سفره ببینند. سید حسین تا قبل از شهادت واسطه چند ازدواج بوده، اما خودش... 🔸 پایین دست زیارتگاه را هم دکوری زده اند جمع و جور با ساتن سفید و بادکنک آرایی به رنگ پرچم و تصاویری از حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس. 🔸 مولودی خوانی کربلایی حسین طاهری با صدای بلند پخش می شود:« بادا بادا مبارک به همه؛ عروسی علی و فاطمه...» و دختربچه ها سرخوشانه با لباس عروس های سفید و صورتی شان بین قبور شهدا چرخ می زنند. 🔸 مجری مراسم پشت بلندگو می رود. به عربی تبریک و خوشامد می گوید و قاری را دعوت می کند برای تلاوت مجلسی قرآن کریم. قرآن که تمام می شود؛ نوبت به حجت الاسلام هاشمی (مدیر سابق حوزه های علمیه هویزه و حمیدیه) می رسد. استاد هم به عربی سخن می گوید، اما این قسمتش را متوجه می شوم که:«شعار ما در مقابل استکبار، نه تسلیم و نه سازش است؛ اما درزندگی مشترک به زوج ها تأکید می کنیم هم تسلیم و هم سازش...» 🔸 بخش پر انرژی برنامه، اما شعرخوانی «» شاعر برجسته منطقه است که بارها در سالگرد شهدای هویزه نیز حماسی شعر خوانده است. اینجا هم اشعارش حاضران را به وجد می آورد. اگر در جوار شهدا نبود حتما خیلی از جوان ها «یزله» می رفتند؛ اما خب اینجا جایش نیست و با اجازه از روحانیت حاضر در مجلس به همان کف زدن بسنده می کنند. 🔸 حالا دیگر عروس و داماد در بالای مجلس روی صندلی هایشان که دور تا دورش با پارچه سفید و تور پوشیده شده نشسته اند و این یعنی لحظه عهد آسمانی نزدیک است. 🔸 حاج آقا هاشمی همراه یک روحانی دیگر نزد عروس و داماد می روند. از تور سفید و کله قندهایی که بر سر عروس و داماد می سابند خبری نیست. نمی دانم عاقد چند بار می پرسد؟، اما همین که صدای صلوات بلند می شود یعنی عروس خانم با اجازه بزرگ‌تر‌ها و شهدا «بله» را گفته است. 🔸 نوبتی هم که باشد نوبت هدایاست. حلقه ها که رد و بدل می شود؛ خانم دکتر حکیم زاده؛ همسر تنها «مهندس شهید کربلای هویزه »، همراه حاج ؛ مدیر زیارتگاه جلو می روند و هدیه های متبرک شهدای هویزه را تقدیم عروس و داماد می کنند. 🔸 یک پرچم ایران که حداقل یک سالی را همسایه مزار مطهر شهیدان هویزه بوده است؛ یک جلد و یک جلد که سفارش سیدالشهدای کربلای هویزه سید محمد حسین علم الهدی است؛ دسته ای از گل های سرخ و هدیه ای دیگر که برکت زندگی عروس و داماد باشد. 🔻 در پست بعد... ⬇️⬇️
✍️ یادداشت | 🔺 خدا حافظ رفیق ▪️ «آدمی که عشق را می‌پذیرد به مسافری می‌ماند. شاید در قایقی، در شب، در دریاچه‌ای پهناور. به هر طرف که نگاه کنی هیچی به جز آب آرامِ سیاه نیست. امّا عاشق کسی بودن یعنی پرواز کردن، یعنی خودت از روی زمین پرواز کنی. آنقدر بالا می‌روی که می‌توانی همه‌چیز را ببینی. حتی اگر از آن ارتفاع جور دیگری به نظر بیاید، حتی اگر دگرگون نشان بدهد، حتی اگر آنچه روی زمین مهم به نظر می‌آمده به کلی دگرگون شود و بی‌اهمیت بنماید. از این گذشته، همیشه می‌توانی از قایق پیاده شوی و به خشکی بروی، امّا از آن ارتفاع فقط می‌توانی سقوط کنی.» ▪️ نمی دانم چرا وقتی خبر پرواز که خیلی سخت است واژه «مرحوم» را جلوی اسمش بگذارم ، شنیدم یاد این دیالوگ ها افتادم. ▪️ اسماعیل احمدی عزیز که امروز در آسمانی شد و بعد از این بسیار از او خواهید شنید؛ عاشق بود؛ عاشق و دوندگی بی منت؛ ها و محرومان خوب می شناختندش؛ می رفت وسط زندگی درمانده ها و کاری می کرد تا باور کنند دنیا ارزش ادامه دادن دارد و خوشبختی هنوز نفس می کشد، اما بیش و پیش از همه اینها عاشق شهدا بود... ▪️ اولین بار کنار شهدای و سفر رئیس دولت هشتم شناختمش؛ مثل همیشه بی کار نبود و لحظه ای آرام و قرار نداشت؛ زود می آمد و دیر می رفت؛ آخرین بار هم فروردین امسال در سفر وزیر ورزش و جوانان بود که به هویزه آمد؛ وقتی فهمیدم «مشاور وزیر و مدیرکل حوزه وزارتی وزارت ورزش» شده؛ گفتم فلانی این یک کار اصلا بهت نمی آید!! خندید؛ بعد از گلباران هم رفت نشست در حجره بی بی کنار عکس ؛ راوی روایت می گفت و او در حال و هوای خودش بود... ▪️ رسانه ها نوشتند امروز قبل از پرواز همیشگی اش هم بر سر مزار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی حاضر شده بود. توفیق می خواهد شب ولادت ارباب عالم و سید شهیدان (ع) با عهد ببندی و مسافرشوی. ▪️ اما برای ما سخت است جای خالی رفیقی که معمولا در جوار شهدا به ما سر می زد و ان شاءالله اکنون هم در جوار شهداست. ☘️ یادش به خیر و روحش لبالب از رحمت باد... * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
⬆️⬆️ ادامه از پست قبل...⬇️ 🔸 محمدخانی افزود: طی صحبت با خانواده شهید به این نتیجه رسیدیم که در خاطرات ایشان بازنگری کنیم. کتابی با عنوان «» قبلا منتشر شده بود که شامل خاطرات ایشان بود؛ اما به دلیل گذر ایام، کتاب تجدید چاپ نشده بود و خاطرات جدید هم در دسترس بود که باید اضافه می‌شد. بنابراین مقرر شد کتاب «سید حسین» را خانم مهدیان بازنگری و خاطرات جدید را اضافه کند که در نتیجه کتاب جدیدی با عنوان «به رنگ خاک» تألیف شد. 🔸 محمدخانی درباره اسم کتاب نیز بیان کرد: عنوان کتاب ویژگی اصلی شهید را از دیدگاه نویسنده بیان می‌کند و اشاره به بخشی از دستنوشته‌های شهید دارد که در ابتدای کتاب چاپ شده است. این شهید عزیز ابعاد بسیار زیادی دارد و عناوین بسیاری می‌شود برای یک کتاب در نظر گرفت. اما با جمع‌بندی به این عنوان رسیدیم. 🔸 مدیر انتشارات روایت فتح در پایان گفت: ما کار را برای شهدای حماسه هویزه و ۱۶ دی ادامه می دهیم و کتاب‌هایی را منتشر خواهیم کرد. کتاب بعدی نیز با موضوع مادر شهید علم الهدی منتشر می‌شود. 🔺 در پایان این مراسم، کتاب «به رنگ خاک» با حضور نویسنده اثر و برادران شهید علم الهدی رونمایی شد. * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔹 برای ارتباط گیری با اعراب منطقه به شدت تلاش می کرد عربی اهوازی یاد بگیرد تا نه تنها تبلیغات باطل بعثی را خنثی کند، بلکه با حُسن خلق و دلسوزی همیشگی اش جذب و تبیین حد اکثری داشته باشد... 🎙روای: مرحوم خواهر شهید علم الهدی * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
شهدای هویزه
📣 #اطلاع_رسانی | #مراسم 🔲 بزرگداشت هفتمین روز درگذشت مجاهد نستوه و انقلابی حجت الاسلام والمسلمین حا
📝 | 🔹 همچنان۱۳۵۷ سالی پر التهاب و پرماجرا بود. رژیم شاهنشاهی اما تقلا می کرد شاید دیرتر جان بکند. حکومت نظامی داشت مشکل ساز می شد. خیلی از شهرها پر شده بود از تانک و زره پوش. حسین [علم الهدی] با چند تا از رفقاش ساعت 9 شب رفتند حساس ترین جای شهر. منزل فرماندار نظامی، صداوسیما، استانداری و خیلی ساختمان های مهمی آنجا بود. با مأمورها دسته به یقه شدند. آخه مأمورها اسلحه هایشان را نمی دادند به حسین و رفقا!!! دعوا بالا گرفت. بقیه سربازها خبردار شدند… تیراندازی پشت تیراندازی… 🔹همه در رفتند جز حسین. کلتش را انداخت لای درخت ها و الفرار… یک کیلومتری دوید بی فایده بود، محاصره و بعدش هم متأسفانه شاید آخرین دستگیری. دفعه دومی بود که از اول حکومت نظامی دستگیر شده بود. دفعه قبل سر یک ماجرای معمولی و کوچولو، زود هم آزادش کرده بودند. دو روز قبل. این دفعه اما درگیری مسلحانه آن هم نزدیک خانه فرماندار. انداختندش توی پادگان، مقر حکومت نظامی. 🔹 گفته بود حمیدم. سید حمید علم الهدی. اسم دوم و تشکیلاتی برادرش محمدحسن، حمید بود. قانون حکومت نظامی این بود کسی سه بار دستگیر می شد اعدام…. حمید اما تا حالا خوب در رفته بود. 🔹 را با لیستی از رفقای تشکیلاتیش دستگیر کرده بودند. چند روز قبل از حسین. حسین که دستگیر شد و گفته بود حمیدم. برای صادق داستان شد. بیچاره را شکنجه کرده بودند اساسی. 🔹 «راستش را بگو با حمید علم الهدی چه رابطه ای داری و چی کار می کنین؟» شکنجه فایده نداشت. با هم روبه رویمان کردند. گفتم این کیه دیگه؟! من که نمی شناسمش!! حالا نوبت حسین بود. طفلک از بس شکنجه اش کرده بودند از حال رفت. انداختندش گوشه پادگان. غریبه غریبه هم بود آدم دلش می سوخت. رفتم سراغش. یعنی می خواهم آب براش ببرم. بی حال گفت یادت باشه من حمیدم! تازه دوزاریم افتاد؛ البته دیدم یکی از مأمورها هم عینهو میرغضب بالا سرم وایساده. به به تو که گفتی نمی شناسیش؟!!! قیافه ام کاملا حق به جانب شد…. گفتم اگه یکی داره از تشنگی می میره باید اسمش رو بلد باشی تا بهش آب بدی؟!! توی دلم البته گفتم مگه فکر کردی منم ساواکیم؟!! به زبان نیاوردم اما… * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷دانشجوی شهید ▫️ تاریخ تولد: 8 مهر 1337 ▫️ نام پدر: سید مرتضی ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ فرمانده سپاه هویزه در زمان شهادت ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه-ردیف اول- قبر سیزدهم 🔹 روایت عاشقی: مدتی که حسین هویزه بود، پدر ما را با ورزش صبحگاهی اجباری درمی آورد. تا بیرون شهر باید می دویدیم و بعد از کلی پیاده روی و دویدن وقتی به مقر برمی گشتیم تازه نرمش شروع می شد. بعد از نرمش دوباره ما را از شهر بیرون می برد و... وسط پیاده روی ها هم برای ما نهج البلاغه می خواند و موعظه می کرد... بچه ها حسابی خسته می شدند حسین، اما می گفت: مقاومت کنید. باز ادامه می داد و بچه ها می بریدند. حسین اینجا می گفت: حالا بعد از مقاومت نوبت استقامت می رسد. خودش هم بی کفش و جوراب. می گفت پیامبر صلی الله علیه و آله محل تمرین مجاهدان را می بوسیده نمی خواهم به جای بوسه های ایشان بی احترامی کنم! 👤 راویان: علیرضا جولا- سردار یونس شریفی 📗 منبع: کتاب روز * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
📝 | 🔺 ایستادگی پای حجاب 🔻 خاطراتی از دغدغه مندی شهدای کربلای هویزه و مادران والامقام شان در حوزه 🔸 بسیجی شهید کربلای هویزه 1️⃣ دو تایی از همدان آمدیم تهران، خانه گرفتیم. من برای درس؛ حسین برای کار. توی بازار تهران صحافی می کرد. انجمن اسلامی کارگران بازار تهران را هم خودش با دوستانش تشکیل دادند. مراسم می گرفتند؛ سخنران می آوردند. رفته بود بنی صدر را دعوت کند برای سخنرانی توی انجمن. زود برگشت. صدایش درآمده بود که:«وای، انقلاب کردیم بهتر بشه؛ بدتر شد. رفتم دفتر رئیس جمهور. می بینم خانما همه بی حجابند! این چه وضعشه؟!» 👤 راوی: برادر شهید 2️⃣ دانشجوی شهید ✍️ نوروز 59 دو اردو به شهر زیبای باغملک برد. هم مسئول اردو بود، هم تاریخ اسلام و نهج البلاغه درس می داد. همه بچه ها را شیفته خودش کرده بود. اکثر آن جمع بعدها همه شان پاسدار شدند. سپرده بود خانم ها چادر و مقنعه اضافی دارند بیاورند احتیاج می شود. در ابتدای سفر بی حجاب هم داشتند در برگشت اما... دستورالعمل خودسازی از نگاه امام را هم بین جمعیت توزیع کرده بود و شد سبک زندگی و برنامه روزانه شان. 👤 روای: یکی از دوستان شهید 3️⃣ معلم شهید ✍️ آن زمان وضع حجاب خیلی خوب نبود. تازه عقد کرده بودیم. گفتم من چون دوستت دارم، بی چون و چرا قبول می کنم روسری سر کنم، اما دلم می خواد خودت قانعم کنی چرا باید حجاب داشته باشم؟ نشست 45 دقیقه برایم حرف زد، آخرش هم گفت:«حجاب محدودیت نیست؛ مصونیت است خانم.» همین یک جمله هم برایم کافی بود. 👤 راوی: همسر شهید 4️⃣ ✍️ دوران کودکی ام در روزگار کشف حجاب رضاخانی گذشت. 7 سال همراه مادرم در خانه ماندیم. پا بیرون نگذاشتیم! مباد کسی متعرض حجاب مان شود. برای مادرم غیر قابل تحمل بود کسی چادر از سرش بردارد. 👤 راوی: مرحوم حاجیه خانم بی بی بتول جزایری (مادر شهید علم الهدی) 5️⃣ ✍️ خانه پدری ام در یکی از کوچه های منشعب از بازار فسا بود. برای رفت و آمد به مدرسه باید از وسط بازار رد می شدم. یک روز در راه برگشت، نزدیکی های کوچه مان به شدت زمین خوردم. زمین خیس بود و نای بلند شدن نداشتم. دو-سه تا از مغازه دارها که پدرم را می شناختند دویدند سمتم و از زمین بلندم کردند. حس تلخ و بدی در وجودم پیدا شد. دائم به خودم می گفتم چرا این طور شد که مرد نامحرم بخواهد به تو دست بزند؟ آخر سر هم از ترس تکرار و عذاب وجدان این ماجرا، ترک تحصیل کردم و دیگر مدرسه نرفتم! درسم خوب بود؛ چند بار از مدرسه آمدند دنبالم؛ حتی یکبار خود خانم مدیر آمد که حیف است بیا و ادامه بده، دور و بری ها هم خیلی گفتند، اما زیربار نرفتم. عفت و پاکدامنی برایم اصل بود. این را از مرحوم پدرم که خیلی مؤمن بود، داشتم. بعدها هم که ازدواج کردم؛ با اینکه شوهرم پزشک بود و تهرانی، خیلی حواسم به رفت و آمد بچه ها بود. دخترها را از دوره دبستان با چادر می فرستادم بروند مدرسه. آن روزها هنوز انقلاب پیروز نشده بود. 👤 راوی: مرحوم حاجیه خانم مستدام (مادر دانشجوی کربلای هویزه ) 📚 منبع: کتاب های و | * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh