2.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید | #خاطره
🎙 روایت احمد خمینی از شهید سید حسین علم الهدی
☘️ چه آرامشی دارد حسین! آرامش زیر بارش خمپاره، گلوله و ترکش، یک آرامش واقعی است؛ آرامشی که شاید منشأ آن را باید در بین صفحات قرآن و نهج البلاغه جستجو کرد.
آرامش در پرتنش ترین لحظه ها ...
#شهید_علم_الهدی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
3.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید | #خاطره
🔺 سه خاطره متفاوت از #شهید_علم_الهدی که نشان می دهد ایشان در همه عرصه های مبارزه حضور فعال داشته و برای آرمان هایش از همه چیز خود گذشته است.
🎙 راوی: دکتر زرگران (از دوستان شهید)
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
1.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید | #خاطره
🔹 #سید_حسین برای ارتباط گیری با اعراب منطقه به شدت تلاش می کرد عربی اهوازی یاد بگیرد تا نه تنها تبلیغات باطل بعثی را خنثی کند، بلکه با حُسن خلق و دلسوزی همیشگی اش جذب و تبیین حد اکثری داشته باشد...
🎙روای: مرحوم خواهر شهید علم الهدی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
1.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید | #خاطره
🔺شهید #حسین_علم_الهدی از هیچ فرصتی برای هدایت اطرافیان و دوستان غفلت نمی کند. ایشان به کمک دوست خود «دکتر محمد امیر زرگر» در زمان دانشجویی اتاقی از منزل را به محلی برای بحث و گفت و گو بین جوانان و جهاد تبیین اختصاص می دهد.
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
شهدای هویزه
📣 #اطلاع_رسانی | #مراسم 🔲 بزرگداشت هفتمین روز درگذشت مجاهد نستوه و انقلابی حجت الاسلام والمسلمین حا
📝 #خاطره |#سید_حسین
🔹 همچنان۱۳۵۷ سالی پر التهاب و پرماجرا بود. رژیم شاهنشاهی اما تقلا می کرد شاید دیرتر جان بکند. حکومت نظامی داشت مشکل ساز می شد. خیلی از شهرها پر شده بود از تانک و زره پوش.
حسین [علم الهدی] با چند تا از رفقاش ساعت 9 شب رفتند حساس ترین جای شهر.
منزل فرماندار نظامی، صداوسیما، استانداری و خیلی ساختمان های مهمی آنجا بود.
با مأمورها دسته به یقه شدند. آخه مأمورها اسلحه هایشان را نمی دادند به حسین و رفقا!!! دعوا بالا گرفت. بقیه سربازها خبردار شدند… تیراندازی پشت تیراندازی…
🔹همه در رفتند جز حسین. کلتش را انداخت لای درخت ها و الفرار…
یک کیلومتری دوید بی فایده بود، محاصره و بعدش هم متأسفانه شاید آخرین دستگیری.
دفعه دومی بود که از اول حکومت نظامی دستگیر شده بود.
دفعه قبل سر یک ماجرای معمولی و کوچولو، زود هم آزادش کرده بودند. دو روز قبل. این دفعه اما درگیری مسلحانه آن هم نزدیک خانه فرماندار. انداختندش توی پادگان، مقر حکومت نظامی.
🔹 گفته بود حمیدم. سید حمید علم الهدی. اسم دوم و تشکیلاتی برادرش محمدحسن، حمید بود.
قانون حکومت نظامی این بود کسی سه بار دستگیر می شد اعدام…. حمید اما تا حالا خوب در رفته بود.
🔹 #صادق_کرمانشاهی را با لیستی از رفقای تشکیلاتیش دستگیر کرده بودند. چند روز قبل از حسین.
حسین که دستگیر شد و گفته بود حمیدم. برای صادق داستان شد. بیچاره را شکنجه کرده بودند اساسی.
🔹 «راستش را بگو با حمید علم الهدی چه رابطه ای داری و چی کار می کنین؟»
شکنجه فایده نداشت. با هم روبه رویمان کردند. گفتم این کیه دیگه؟! من که نمی شناسمش!!
حالا نوبت حسین بود. طفلک از بس شکنجه اش کرده بودند از حال رفت. انداختندش گوشه پادگان.
غریبه غریبه هم بود آدم دلش می سوخت. رفتم سراغش. یعنی می خواهم آب براش ببرم.
بی حال گفت یادت باشه من حمیدم! تازه دوزاریم افتاد؛ البته دیدم یکی از مأمورها هم عینهو میرغضب بالا سرم وایساده.
به به تو که گفتی نمی شناسیش؟!!!
قیافه ام کاملا حق به جانب شد…. گفتم اگه یکی داره از تشنگی می میره باید اسمش رو بلد باشی تا بهش آب بدی؟!!
توی دلم البته گفتم مگه فکر کردی منم ساواکیم؟!!
به زبان نیاوردم اما…
#شهید_علم_الهدی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
شهدای هویزه
📝 #خاطره |
🔺 خاطره ای از حساسیت شهید آیت الله رئیسی نسبت به بیت المال در سفر به هویزه
🔻 حساب ناهار امروز با ماست!
🔹 ظهر جمعه بود؛ 20 اسفند 1395.
سالروز سفر رهبرعزیز انقلاب به یادمان شهدای هویزه که در تقویم «روز ملی راهیان نور» نام گرفته است.
آیت الله رئیسی؛ سخنران مراسم بود.
🔹 اذان را که گفتند؛ وَن سفید رنگی همراه چند خودرو دیگر وارد محوطه مهمانسرای یادمان شد.
اول حاج #حسین_یکتا پیاده شد و بعد حاج آقا رئیسی.
چفیه سفید رنگی را زیر قبای خاکستری به گردن انداخته بود.
🔹 بین جمع، حاج آقا علم الهدی برایش آشناتر بود؛ خوش و بش کرد؛ از کم پیدا بودن شان پرسید و از روزهایی گفت که هر دو امام جماعت یک مسجد در تهران بودند؛ البته یک شب در میان!
🔹 بعد هم با همه دست داد و عبای مشکی اش را روی دست انداخت برای تجدید وضو؛ یکی از بچه ها دوید که عبا را نگه دارد؛ لبخند زد و قبول نکرد.
چند نفری ایستادیم و نماز ظهر و عصر را به امامت شان خواندیم.
🔹 بعد از نماز، اتاق شلوغ شد؛ امام جمعه هویزه، مرحوم سید عباس موسوی (از سادات و بزرگان منطقه)؛ نصرت الله محمودزاده (نویسنده و همرزم شهدای هویزه)؛ حاج آقا سلحشور(نماینده خانواده شهدا) و مرحوم حاج اکبر صباغیان (نماینده ستاد مرکزی راهیان نور کشور) که آمده بود برای توضیح نقشه طرح جامع یادمان.
🔹 برادرزاده شهید علم الهدی یکی یکی حاضران را معرفی کرد.
حاج اکبر جلوتر رفت برای توضیح نقشه و کمک خواست تا اینکه سفره پهن شد.
ناهار، سبزی پلو با ماهی بود و تعداد مهمانان، زیاد...
🔹 سفره را جمع کردند، اما حاج آقا رئیسی ناهار خورده و نخورده همچنان گوش شان به حرف های امام جمعه و اهالی منطقه بود که از مشکلات می گفتند؛ حرف ها را که خوب شنید، بلند شد برای سخنرانی در جمع زائران.
🔹 بین راه به حاج حسین یکتا گفت: بررسی کنید و با نظر خودشان دو کار مهم شان را انجام دهید؛ یکی برای یادمان و یکی برای شهرهویزه.
🔹 از در حیاط که بیرون آمد، مکثی کرد و به حاج مجید چعب (مدیر یادمان) گفت: حساب ناهار امروز با ماست؛ شماره کارت بدهید واریز کنیم.
هرچه اصرار کردیم شما مهمانید و مگر می شود پول بدهید؟! کوتاه نیامد و گفت:«شما که نباید از بیت المال یا جیب خودتان هزینه بکنید برای ما.»
وقتی دید ما هم کوتاه نمی آییم؛ با جدیت یکی از همراهان را مأمور کرد تا پیگیر باشد؛ یکی دو روز بعد هم پول همه غذاها به حساب آشپزخانه زیارتگاه واریز شد.
آن روز ما مهمان او بودیم.
🔹 در عشق اگرچه منزل آخر، شهادت است
تکلیف اول است شهیدانه زیستن
✍️ میلاد کریمی
#شهید_جمهور
#سیدالشهدای_خدمت
#خادم_الرضا
#شهدای_هویزه
#روایت_جمهور
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📝 #خاطره |
🔹پانزده سالش بود که سید محمد برادرش ازدواج کرد.
آن روز بچه های 6،5 ساله را قطار کرده بود...
کوکو؛ چی چی... بی بی جان، دایی حسین زن می خواد.
همه از خنده مُرده بودند.
هفت سال گذشت و بی بی جدی نگرفت.
سال های بعد حسین واسطه چند ازدواج شد، اما خودش رفت بی یادگاری...
حسرت داماد کردنش هم برای همیشه بر دلش ماند؛ این جنگ چه حسرت ها که بر دل ها نگذاشت...
ثبت احوال آسمان اما سال هاست بر قطرات خون رگ های میلیون ها شیردل ایرانی و غیر ایرانی می نویسد:
نام پدر: سید حسین علم الهدی ها!
آخر مصطفی ردانی پور، حسین خرازی، جلال افشار، مهدی باکری و ابراهیم همت ها و... کم نبوده اند. همه حق پدری گردن ما دارند و خون رگ های ما، سرخی و گرمایشان را از آنان دارند.
📕 منبع: کتاب سید حسین
#سالروز_ازدواج_حضرت_علی_و_فاطمه
#روز_ازدواج_جوانان
#ذی_الحجه
#شهید_علم_الهدی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📝 #خاطره |
🔺 ایستادگی پای حجاب
🔻 خاطراتی از دغدغه مندی شهدای کربلای هویزه و مادران والامقام شان در حوزه #عفاف_و_حجاب
🔸 بسیجی شهید کربلای هویزه #حسین_زارعی
1️⃣ دو تایی از همدان آمدیم تهران، خانه گرفتیم.
من برای درس؛ حسین برای کار.
توی بازار تهران صحافی می کرد.
انجمن اسلامی کارگران بازار تهران را هم خودش با دوستانش تشکیل دادند.
مراسم می گرفتند؛ سخنران می آوردند.
رفته بود بنی صدر را دعوت کند برای سخنرانی توی انجمن.
زود برگشت.
صدایش درآمده بود که:«وای، انقلاب کردیم بهتر بشه؛ بدتر شد. رفتم دفتر رئیس جمهور. می بینم خانما همه بی حجابند! این چه وضعشه؟!»
👤 راوی: برادر شهید
2️⃣ دانشجوی شهید #سید_محمد_حسین_علم_الهدی
✍️ نوروز 59 دو اردو به شهر زیبای باغملک برد.
هم مسئول اردو بود، هم تاریخ اسلام و نهج البلاغه درس می داد.
همه بچه ها را شیفته خودش کرده بود. اکثر آن جمع بعدها همه شان پاسدار شدند.
سپرده بود خانم ها چادر و مقنعه اضافی دارند بیاورند احتیاج می شود.
در ابتدای سفر بی حجاب هم داشتند در برگشت اما...
دستورالعمل خودسازی از نگاه امام را هم بین جمعیت توزیع کرده بود و شد سبک زندگی و برنامه روزانه شان.
👤 روای: یکی از دوستان شهید
3️⃣ معلم شهید #محمد_علی_رجبی
✍️ آن زمان وضع حجاب خیلی خوب نبود.
تازه عقد کرده بودیم.
گفتم من چون دوستت دارم، بی چون و چرا قبول می کنم روسری سر کنم، اما دلم می خواد خودت قانعم کنی چرا باید حجاب داشته باشم؟
نشست 45 دقیقه برایم حرف زد، آخرش هم گفت:«حجاب محدودیت نیست؛ مصونیت است خانم.»
همین یک جمله هم برایم کافی بود.
👤 راوی: همسر شهید
4️⃣ ✍️ دوران کودکی ام در روزگار کشف حجاب رضاخانی گذشت.
7 سال همراه مادرم در خانه ماندیم.
پا بیرون نگذاشتیم!
مباد کسی متعرض حجاب مان شود.
برای مادرم غیر قابل تحمل بود کسی چادر از سرش بردارد.
👤 راوی: مرحوم حاجیه خانم بی بی بتول جزایری (مادر شهید علم الهدی)
5️⃣ ✍️ خانه پدری ام در یکی از کوچه های منشعب از بازار فسا بود.
برای رفت و آمد به مدرسه باید از وسط بازار رد می شدم.
یک روز در راه برگشت، نزدیکی های کوچه مان به شدت زمین خوردم.
زمین خیس بود و نای بلند شدن نداشتم.
دو-سه تا از مغازه دارها که پدرم را می شناختند دویدند سمتم و از زمین بلندم کردند.
حس تلخ و بدی در وجودم پیدا شد.
دائم به خودم می گفتم چرا این طور شد که مرد نامحرم بخواهد به تو دست بزند؟
آخر سر هم از ترس تکرار و عذاب وجدان این ماجرا، ترک تحصیل کردم و دیگر مدرسه نرفتم!
درسم خوب بود؛ چند بار از مدرسه آمدند دنبالم؛ حتی یکبار خود خانم مدیر آمد که حیف است بیا و ادامه بده، دور و بری ها هم خیلی گفتند، اما زیربار نرفتم.
عفت و پاکدامنی برایم اصل بود. این را از مرحوم پدرم که خیلی مؤمن بود، داشتم.
بعدها هم که ازدواج کردم؛ با اینکه شوهرم پزشک بود و تهرانی، خیلی حواسم به رفت و آمد بچه ها بود.
دخترها را از دوره دبستان با چادر می فرستادم بروند مدرسه.
آن روزها هنوز انقلاب پیروز نشده بود.
👤 راوی: مرحوم حاجیه خانم مستدام (مادر دانشجوی کربلای هویزه #فرخ_سلحشور)
📚 منبع: کتاب های #آیه_های_سرخ_هویزه و #سید_حسین
#حجاب
#شهدای_هویزه
#شهیدانه | #مادرانه
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
🖼 #پوستر | #خاطره
🍉 سید حسین گفت: رنگ این هندوانه هم از ترس پریده!...
#شهید_علم_الهدی
#شب_یلدا
#یلدای_مادرانه
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
🖼 #مجموعه_پوستر | #خاطره
🧕🏻 خاطراتی از مادر والامقام دانشجوی شهید کربلای هویزه، سید محمد حسین علم الهدی
#مادر
#روز_مادر
#مادر_شهید_علم_الهدی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
30.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 #بشنوید | #خاطره
🏍 شبگرد تنها
🎙 سرهنگ پاسدار مجتبی واعظی (راوی بوشهری دفاع مقدس)
#در_راه_فتح_قله_ایم
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ #خاطره | #شهید_علم_الهدی
🔺 «اِنَّ الحیاةَ عقیدةٌ و جهادٌ»
🔻 عاشورای 1353 ، دستۀ عزاداری راه انداخت.
با دویست نفر از دانش آموزها راه افتادند توی خیابان های اصلی اهواز؛ خیلی منظم، توی ردیف های سه نفره.
هر صد متر که می رفتند، سیدحسین صندلی را می گذاشت وسط خیابان و می رفت بالا.
آیه هایی از قرآن می خواند؛ آیه های دعوت به حق طلبی و جهاد.
صوت زیبایش مردم را دورشان جمع کرده بود.
روی پیراهن های مشکی شان یک حمایل مورب انداخته و نوشته بودند:
«اِنَّ الحیاةَ عقیدةٌ و جهادٌ»
حساب همه چیز را کرده بود.
دسته را جوری هدایت کرد که مثل بقیۀ دسته های عزاداری دور مجسمۀ شاه در میدان مجسمۀ اهواز نچرخند.
به خیابان پهلوی که رسیدند، صندلی را درست گذاشت وسط خیابان.
رفت بالا و بلندگو را گرفت سمت ادارۀ آگاهی.
فریاد زد:«اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید.»
مردم هاج و واج نگاهش می کردند.
آن زمان این کارها به حرف هم ساده نبود، چه برسد به عمل!
مأمورین شهربانی ریختند و چندتایی شان را دستگیر کردند.
سیدحسین را نتوانستند، اما اسمش رفت توی لیست سیاهشان.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهدای_هویزه
#امام_حسین
#ایران_حسین_تا_ابد_پیروز_است
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh