📝 #خاطره |
🔺 ایستادگی پای حجاب
🔻 خاطراتی از دغدغه مندی شهدای کربلای هویزه و مادران والامقام شان در حوزه #عفاف_و_حجاب
🔸 بسیجی شهید کربلای هویزه #حسین_زارعی
1️⃣ دو تایی از همدان آمدیم تهران، خانه گرفتیم.
من برای درس؛ حسین برای کار.
توی بازار تهران صحافی می کرد.
انجمن اسلامی کارگران بازار تهران را هم خودش با دوستانش تشکیل دادند.
مراسم می گرفتند؛ سخنران می آوردند.
رفته بود بنی صدر را دعوت کند برای سخنرانی توی انجمن.
زود برگشت.
صدایش درآمده بود که:«وای، انقلاب کردیم بهتر بشه؛ بدتر شد. رفتم دفتر رئیس جمهور. می بینم خانما همه بی حجابند! این چه وضعشه؟!»
👤 راوی: برادر شهید
2️⃣ دانشجوی شهید #سید_محمد_حسین_علم_الهدی
✍️ نوروز 59 دو اردو به شهر زیبای باغملک برد.
هم مسئول اردو بود، هم تاریخ اسلام و نهج البلاغه درس می داد.
همه بچه ها را شیفته خودش کرده بود. اکثر آن جمع بعدها همه شان پاسدار شدند.
سپرده بود خانم ها چادر و مقنعه اضافی دارند بیاورند احتیاج می شود.
در ابتدای سفر بی حجاب هم داشتند در برگشت اما...
دستورالعمل خودسازی از نگاه امام را هم بین جمعیت توزیع کرده بود و شد سبک زندگی و برنامه روزانه شان.
👤 روای: یکی از دوستان شهید
3️⃣ معلم شهید #محمد_علی_رجبی
✍️ آن زمان وضع حجاب خیلی خوب نبود.
تازه عقد کرده بودیم.
گفتم من چون دوستت دارم، بی چون و چرا قبول می کنم روسری سر کنم، اما دلم می خواد خودت قانعم کنی چرا باید حجاب داشته باشم؟
نشست 45 دقیقه برایم حرف زد، آخرش هم گفت:«حجاب محدودیت نیست؛ مصونیت است خانم.»
همین یک جمله هم برایم کافی بود.
👤 راوی: همسر شهید
4️⃣ ✍️ دوران کودکی ام در روزگار کشف حجاب رضاخانی گذشت.
7 سال همراه مادرم در خانه ماندیم.
پا بیرون نگذاشتیم!
مباد کسی متعرض حجاب مان شود.
برای مادرم غیر قابل تحمل بود کسی چادر از سرش بردارد.
👤 راوی: مرحوم حاجیه خانم بی بی بتول جزایری (مادر شهید علم الهدی)
5️⃣ ✍️ خانه پدری ام در یکی از کوچه های منشعب از بازار فسا بود.
برای رفت و آمد به مدرسه باید از وسط بازار رد می شدم.
یک روز در راه برگشت، نزدیکی های کوچه مان به شدت زمین خوردم.
زمین خیس بود و نای بلند شدن نداشتم.
دو-سه تا از مغازه دارها که پدرم را می شناختند دویدند سمتم و از زمین بلندم کردند.
حس تلخ و بدی در وجودم پیدا شد.
دائم به خودم می گفتم چرا این طور شد که مرد نامحرم بخواهد به تو دست بزند؟
آخر سر هم از ترس تکرار و عذاب وجدان این ماجرا، ترک تحصیل کردم و دیگر مدرسه نرفتم!
درسم خوب بود؛ چند بار از مدرسه آمدند دنبالم؛ حتی یکبار خود خانم مدیر آمد که حیف است بیا و ادامه بده، دور و بری ها هم خیلی گفتند، اما زیربار نرفتم.
عفت و پاکدامنی برایم اصل بود. این را از مرحوم پدرم که خیلی مؤمن بود، داشتم.
بعدها هم که ازدواج کردم؛ با اینکه شوهرم پزشک بود و تهرانی، خیلی حواسم به رفت و آمد بچه ها بود.
دخترها را از دوره دبستان با چادر می فرستادم بروند مدرسه.
آن روزها هنوز انقلاب پیروز نشده بود.
👤 راوی: مرحوم حاجیه خانم مستدام (مادر دانشجوی کربلای هویزه #فرخ_سلحشور)
📚 منبع: کتاب های #آیه_های_سرخ_هویزه و #سید_حسین
#حجاب
#شهدای_هویزه
#شهیدانه | #مادرانه
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh