eitaa logo
شهدای هویزه
2.5هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
643 ویدیو
28 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🌷 معلم شهید ▫️ تاریخ تولد : اول فروردین 1332 ▫️ نام پدر : میرزاجان ▫️ شهرستان: شیراز (شهرک گویُم) ▫️ تحصیلات: دیپلم کشاورزی ▫️ شغل: معلم دینی و قرآن مدرسه راهنمایی شهرزاد (شهید رجبی فعلی) روستای گویُم ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: ردیف پنجم- قبر آخر شهید محمد علی رجبی به ما:‏ ✍️ ای امت اسلامی بدانید که منافقین و کفار، بی کار ننشسته اند و به طور سازماندهی شده و دقیق در خیابان ها ‏مشغول به شایعه پراکنی و توهین به روحانیت اصیل و طرفداری از قشری خاص هستند. [آن ها] آب را گِل ‏آلود می کنند تا ماهی بگیرند. مقصودشان باز کردن راه برای ابرقدرت هاست. شما را دعوت به تقوا و ترس از ‏خدا می نمایم.‏ * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 معلم شهید ▫️ تاریخ تولد : اول فروردین 1332 ▫️ نام پدر : میرزاجان ▫️ شهرستان: شیراز (شهرک گویُم) ▫️ تحصیلات: دیپلم کشاورزی ▫️ شغل: معلم دینی و قرآن مدرسه راهنمایی شهرزاد (شهید رجبی فعلی) روستای گویُم ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف پنجم- قبر آخر 🔹 روایت عاشقی: یک هفته قبل از رفتنش خواب دیدم جایی هستم که دور تا دورش غرفه، غرفه است. درست یادم نیست شاید همین غرفه های بود. آنجا را سبزی خوردن کاشته بودند. خیلی سبز و باطراوت بود. پاسداری هم ایستاده بود کنار غرفه ها. گفتم این سبزی ها سهم ما هم می شود؟ گفت:«ایشالا سهم شمام هست.» برای محمد علی که تعریف کردم، گفت:«ایشالا» بعد گفت:« من دارم می رم جبهه.» . . . خبر شهادتش را که شنیدم، اول یاد رؤیای صادقه آن روزم افتادم... 👤 راوی: خانم ساجدی (همسر شهید رجبی) 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
📝 | 🔺 ایستادگی پای حجاب 🔻 خاطراتی از دغدغه مندی شهدای کربلای هویزه و مادران والامقام شان در حوزه 🔸 بسیجی شهید کربلای هویزه 1️⃣ دو تایی از همدان آمدیم تهران، خانه گرفتیم. من برای درس؛ حسین برای کار. توی بازار تهران صحافی می کرد. انجمن اسلامی کارگران بازار تهران را هم خودش با دوستانش تشکیل دادند. مراسم می گرفتند؛ سخنران می آوردند. رفته بود بنی صدر را دعوت کند برای سخنرانی توی انجمن. زود برگشت. صدایش درآمده بود که:«وای، انقلاب کردیم بهتر بشه؛ بدتر شد. رفتم دفتر رئیس جمهور. می بینم خانما همه بی حجابند! این چه وضعشه؟!» 👤 راوی: برادر شهید 2️⃣ دانشجوی شهید ✍️ نوروز 59 دو اردو به شهر زیبای باغملک برد. هم مسئول اردو بود، هم تاریخ اسلام و نهج البلاغه درس می داد. همه بچه ها را شیفته خودش کرده بود. اکثر آن جمع بعدها همه شان پاسدار شدند. سپرده بود خانم ها چادر و مقنعه اضافی دارند بیاورند احتیاج می شود. در ابتدای سفر بی حجاب هم داشتند در برگشت اما... دستورالعمل خودسازی از نگاه امام را هم بین جمعیت توزیع کرده بود و شد سبک زندگی و برنامه روزانه شان. 👤 روای: یکی از دوستان شهید 3️⃣ معلم شهید ✍️ آن زمان وضع حجاب خیلی خوب نبود. تازه عقد کرده بودیم. گفتم من چون دوستت دارم، بی چون و چرا قبول می کنم روسری سر کنم، اما دلم می خواد خودت قانعم کنی چرا باید حجاب داشته باشم؟ نشست 45 دقیقه برایم حرف زد، آخرش هم گفت:«حجاب محدودیت نیست؛ مصونیت است خانم.» همین یک جمله هم برایم کافی بود. 👤 راوی: همسر شهید 4️⃣ ✍️ دوران کودکی ام در روزگار کشف حجاب رضاخانی گذشت. 7 سال همراه مادرم در خانه ماندیم. پا بیرون نگذاشتیم! مباد کسی متعرض حجاب مان شود. برای مادرم غیر قابل تحمل بود کسی چادر از سرش بردارد. 👤 راوی: مرحوم حاجیه خانم بی بی بتول جزایری (مادر شهید علم الهدی) 5️⃣ ✍️ خانه پدری ام در یکی از کوچه های منشعب از بازار فسا بود. برای رفت و آمد به مدرسه باید از وسط بازار رد می شدم. یک روز در راه برگشت، نزدیکی های کوچه مان به شدت زمین خوردم. زمین خیس بود و نای بلند شدن نداشتم. دو-سه تا از مغازه دارها که پدرم را می شناختند دویدند سمتم و از زمین بلندم کردند. حس تلخ و بدی در وجودم پیدا شد. دائم به خودم می گفتم چرا این طور شد که مرد نامحرم بخواهد به تو دست بزند؟ آخر سر هم از ترس تکرار و عذاب وجدان این ماجرا، ترک تحصیل کردم و دیگر مدرسه نرفتم! درسم خوب بود؛ چند بار از مدرسه آمدند دنبالم؛ حتی یکبار خود خانم مدیر آمد که حیف است بیا و ادامه بده، دور و بری ها هم خیلی گفتند، اما زیربار نرفتم. عفت و پاکدامنی برایم اصل بود. این را از مرحوم پدرم که خیلی مؤمن بود، داشتم. بعدها هم که ازدواج کردم؛ با اینکه شوهرم پزشک بود و تهرانی، خیلی حواسم به رفت و آمد بچه ها بود. دخترها را از دوره دبستان با چادر می فرستادم بروند مدرسه. آن روزها هنوز انقلاب پیروز نشده بود. 👤 راوی: مرحوم حاجیه خانم مستدام (مادر دانشجوی کربلای هویزه ) 📚 منبع: کتاب های و | * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh