eitaa logo
شهدای هویزه
2.6هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
679 ویدیو
30 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموز شهید ▫️ تولد :23 اردیبهشت 1342 ▫️ نام پدر : محمد ▫️ شهرستان : اهواز ▫️ تحصیلات: دانش آموز سال اول دبیرستان ( ایشان با اوج گیری انقلاب، ادامه تحصیل را رها می کند و وارد فعالیت های مبارزاتی می گردد.) ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه -ردیف اول- قبر چهاردهم 🔹 روایت عاشقی: ⬅️ بعد از پیروزی انقلاب که شهرها عرصه تاخت و تاز مجاهدین خلق و گروه های کمونیستی شده بود، میدان شهدای اهواز پاتوقش بود. از بعد از ظهر تا پاسی از شب، وقتش را به مناظره می گذراند. آنقدر خوب بحث می کرد و استدلال می آورد که یکی از کمونیست های هم محله ای مان گفته بود:«کاش امین کمونیست بود و از طرف ما با امام خمینی (ره) و انقلابی ها مناظره می کرد!» ⬅️ بار آخری که می خواست برود، گفت:«مادرجان، نگران نباش؛ راهی است که خودم انتخاب کردم. تا دنیا، دنیاست ما هستیم.» انگار می دانست این بار برگشتنی نیست. 👤 راوی: خانواده شهید سلطانی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدارشهید ▫️ تاریخ تولد: 9 / 8 / 1341 ▫️ نام پدر : مجید ▫️ شهرستان : تبریز ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل خاکسپاری : گلزار شهدا (وادی رحمت) تبریز ▫️ محل یادبود: زیارتگاه شهدای هویزه -ردیف دوم- قبر چهارم 🔹 روایت عاشقی: 17 ساله بود. 2، 3 ماه بیشتر از تشکیل سپاه نمی گذشت. مدرسه را رها کرد، رفت پاسدار شد. حقوق که می گرفت. یکجا واریز می کرد به «حساب صدِ» امام؛ برای مستضعف ها. وقتی هم شهید شد، هیچی از مال دنیا نداشت. بابا و مامان را خیلی دوست داشت. خودش هم آمد دنبالشان. به دخترم گفته بود:«من فردا می آم، مادرمو می برم.» همان روز که خوابش را برایم تعریف کرد، مادر از دنیا رفت. برای بابا هم دو سه روز قبلش آمد به خوابمان. گفت:«پنجشنبه می آم، بابا را می برم.» همان پنجشنبه بابا هم رفت پیشش. 👤 راوی: برادر شهید سیفی ابدی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تولد: 12/ 1/ 1339 ▫️ نام پدر: صالح ▫️ برادر دریابان علی شمخانی (دبیرسابق شورای عالی امنیت ملی) ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ شهادت: 16 دی 1359– کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف اول- قبر یازدهم 🔹 روایت عاشقی: تنها توی خانه بودم. پسرها همه جبهه بودند. می خواستم اَزَشان خبر داشته باشم. نزدیک شان باشم. بار آخری که محمد آمد، لباس هایم را شست. حمامم کرد. شام مختصری درست کرد، دو نفری خوردیم. خروس خوان روز بعد هم، موقع خداحافظی دستم را بوسید. گفت:«دعا کن شهید بشم بابا.» چند وقتی گذشت؛ دی ماه بود. رفته بودم مهمانی. سر سفره ناهار، یکدفعه غذا ماند توی گلویم. پایین نرفت. انگار راه گلویم بسته شده بود. خیلی ناراحت شدم. گفتم بِبَریدم خانه. رسیدم، تلفن زنگ زد. گفتند: محمد مجروح شده، توی بیمارستان است. گفتم: بگویید شهید شده است! نمی دانستم دعایش زود می گیرد... 👤 راوی: پدر شهید شمخانی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 شهید ▫️ تولد: 22 اسفند 1337 ▫️ نام پدر: علی ▫️ شهرستان: دزفول ▫️ تحصیلات: دانش آموز سال آخر دبیرستان- رشته علوم انسانی ▫️ شهادت: 16 دی 1359– کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه - ردیف سوم- قبر دوم 🔹 روایت عاشقی: ورزشکار بود و قهرمان؛ با این که چند تایی مدال و جام پیروزی به خانه برده بود، تابستان ها را توی کوره های آجر پزی، کارگری می کرد. از کار بدش نمی آمد. خرجش را که از گردن خانواده برداشت، هیچ؛ کمک خرجمان هم شد. تحرکات مرزی عراق که شروع شد، شد عضو ذخیره سپاه و رفت دهلران؛ مأموریت سخت و سنگینی برای دفاع از نوار مرزی به ش داده بودند. بعد که برگشت، گفتم:«پدر و مادر پیرند. بمان کنارشان، مراقب شان باش. گناه داره، تنهاشان نذار. همین جا توی لباس پاسداری خدمت کن.» قبول نکرد. توی شهر نماند... رفت هویزه. آنجا مدال شهادت گرفت. حکم قهرمانی را هم با خط سرخ، حک کردند روی سینه اش. قهرمانی برای همیشه. 👤 راوی: خواهر شهید شمسی زاده 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تولد: 5/ 3/ 1341- شوشتر ▫️ نام پدر: غلامرضا ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر یازدهم 🔹 روایت عاشقی: مفسر قرآن بود و دائم الوضو. خیلی از شب ها نماز شبش ترک نمی شد. این جوری هاست دیگر. وقتی خوب باشی و به فکر خوبی، «محمود» می شوی. محمود یعنی «پسندیده». پسندیده برای شهادت... وقتی گفتند محمود شهید شده است، خَم به ابرو نیاوردم؛ گفتم خدا را شکر. من هفت تا پسر دارم. اگر تا آخر جنگ، همه شان هم شهید شوند، غمی نیست. مال خدا در راه خدا. خبر دومی را که آوردند، دل و جرأتم بیشتر شد. ته دلم خوشحال بودم. بازهم گفتم خدایا شکرت که چنین پسرانی به من دادی. 👤 راوی: مادر شهید صالح زاده 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تاریخ تولد: 15/ 1/ 1335 ▫️ نام پدر: حسین ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ تحصیلات: دیپلم ادبی ▫️ شهادت: 16 دی 1359– کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف سوم- قبر چهاردهم 🔹 روایت عاشقی: حالم بد بود. از خود بیخود بودم. یکی از نزدیکانم شهید شده بود. از آسمان، آتش می بارید. آمدم درب مسجد؛ شاید کمی آرام شوم. مادر محمد صادق هم آنجا بود. گفتم: حاج خانم، شما کجا؟ اینجا کجا؟ تو این گرما اومدید اینجا چی کار؟ گفت: خیلی دلم برای محمد صادق تنگ شده بود؛ بی اختیار راه افتادم سمت مزار شهدا. حال خودم را نمی فهمیدم. یک دفعه محمد صادق آمد، دستم را گرفت آورد اینجا. گفت:«ناراحت نباش. ما جامون خوبه. راحتیم. شما برگرد خونه.» آمدم حرفی بزنم که حاج خانم گفت: تا من زنده هستم این را جایی نگو. گفتم: چشم. خدا رحمت شان کند. 👤 راوی: یکی از همسایگان منزل شهید صرامی 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 سرباز وظیفه شهید ▫️ تاریخ تولد: 6 / 6 / 1339 ▫️ نام پدر: برزو ▫️ یگان اعزامی: ارتش – جمعی تیپ 3 زرهی همدان- گروهان یکم-گردان 124 ▫️ تحصیلات: دیپلم ▫️ شهرستان: ایلام ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر دهم 🔹 روایت عاشقی: سرباز بود؛ برومند و رشید؛ ورزشکار و خوش اندام؛ خوش خلق و بانشاط. دوره آموزشی اش که تمام شد با تیپ 3 زرهی همدان آمد خوزستان، جنگ؛ توی عملیات نصر، فشنگ گذار تانک بود. عملیاتی که جنگ نفر با تانک بود. یک دشت پر از تانک که آمده بودند عده ای از بهترین جوانان این مرز و بوم را آسمانی کنند. ولی الله هم یکی از همین جوان ها بود که از هویزه برنگشت. بعد هم گفتند پیدایش نکرده اند. جلوی اسمش نوشته بودند:«مفقود الاثر» خبرش را که آوردند برای مادر، رو کرد به آسمان و خیلی قرص و محکم گفت: « الحمدالله. باید شهید می شد. برای "ولی الله"، مرگ در رختخواب کم بود.» 👤 راوی: برادر شهید عبداللهی پور 📕 منبع: کتاب . * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید هِدشی ▫️ تولد: 7 اردیبهشت 1329- روستای هِدش (دِه بالا) تفت استان یزد ▫️ نام پدر: میرزا محمد ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل خاکسپاری: گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران- قطعه 24 ▫️ محل یادبود: هویزه -ردیف سوم- قبر سوم 🔹 روایت عاشقی: قبل انقلاب توی کارخانه پارس الکتریک کار می کرد. فتوای امام درباره حرام بودن تلویزیون را که شنید، کارش را ول کرد آمد بیرون. رفت اتاق بازرگانی و روزنامه آیندگان، نامه رسان شد. سپاه که راه افتاد، رَخت سبز پاسداری بر قامتش خوش نشست. شد مسوول ناحیه مقاومت مهرآباد جنوبی تهران. ماجرای کودتای «نقاب» در پایگاه شهید نوژه همدان که لو رفت، رفت جماران. حفاظت از بیت امام (ره) را وظیفه می دانست. پهلوان بود و پرتوان. دوشکا را که روی دوش می گذاشت، هیبتش تماشایی می شد. همان وقت، جنگ های چریکی و نامنظم را هم دوره می دید تا اول مهر 59 که رفت به جنگ و از آنجا هم مدتی بعد به آسمان. 👤 راوی: فرزند شهید عسکری 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید چهارسوقی ▫️ تاریخ تولد: 10 / 3 / 1340 ▫️ نام پدر: علی ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ تحصیلات: دیپلم ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه-ردیف دوم- قبر سوم 🔹 روایت عاشقی: با چند تایی مشورت کرد. بعد هم رفت پیش آیت الله موسوی جزایری استخاره کرد. سوره توبه آمد؛ آیه 20:« كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته‏اند، نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اينان همان رستگارانند.» با خیال راحت رفت توی سپاه. فرستادندش تهران، دوره نظامی، سیاسی، اطلاعاتی. برای خودش یک پا مفسر شده بود. مسائل سیاسی را خوب تحلیل می کرد. ولی شب ها یک آدم دیگر می شد. نوار روضه می گذاشت و زار می زد. مثل این که توی این دنیا نبود. شهید سید نور که همراهش بود، می گفت:«همه محسن را به عنوان یک آدم سیاسی می شناسند و من او را به عرفان و عبادت. ناله های شبانه محسن هیچ وقت از یادم نمی رود.» 👤 راوی: برادر شهید غدیریان 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانشجوی جهادگر شهید ▫️ تولد : 2 اردیبهشت 1338 ▫️ نام پدر: محمد حسین ▫️ شهرستان: سبزوار ▫️ تحصیلات: دانشجوی ترم 4 مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف (دانشجوی انصرافی رشته ریاضی دانشگاه مشهد) ▫️ عضو دانشجویان پیرو خط امام(ره) حاضر در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف چهارم- قبر نُهم 🔹 روایت عاشقی: آبان 59 آمد سوسنگرد. توی مدرسه ای «گروه اخلاص» را راه انداخت. بعثی ها آن سوی شاخه نیسان رودخانه کرخه، مقابل فرمانداری موضع گرفته بودند. سوسنگرد زیر آتش مستقیم شان بود. «محمد فاضل» با گروه اخلاص اش توی نیمه شرقی شهر مستقر بود. فاضل، تخریب چی پر دل و جرأتی بود. حملات پارتیزانی مخفی و حساب شده ای طراحی می کرد. بچه های گروه اخلاص تا خط دشمن ها تونل زده بودند. از آنجا وارد قلب تجمع دشمن می شدند و بعثی ها را به خاک و خون می کشیدند. جسارت شان واقعا مثال زدنی بود. توی یکی از همین عملیات های ایذایی، بعثی ها حسابی غافلگیر شدند و در مدت کوتاهی نزدیک به 40 کیلومتر از شهر عقب نشینی کردند. اهالی روستاهای حاشیه شهر می گفتند: « خدمه سی ، چهل تانک عراقی که اطراف سوسنگرد مستقر بودند با دیدن فرار نیروهایشان، دستپاچه می خواستند عقب بروند که توی زمین های خیس و باتلاقی گیر کردند بعد که دیدند کاری ازشان ساخته نیست، به ناچار پرچم های سفید تسلیم را روی تانک ها بالا بردند، ولی به خاطر درهم ریختگی اوضاع آن روزها و گستردگی مناطق اشغالی، بچه های خودی مطلع نشدند تا اینکه بعثی ها به کمک مزدوران شان آمدند و کار از کار گذشت.» 👤 روای: دکتر سید رحیم مُغینمی (همرزم شهید فاضل) 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 بسیجی شهید ▫️ تاریخ تولد: 11/ 1 / 1331 ▫️ نام پدر: عبدالله ▫️ محل خدمت: کارخانه فیلکو تهران ▫️ شهرستان: گرمسار ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف چهارم- قبر دوم ✍️ روایت عاشقی: 🔹 رفته بودیم مشهد، زیارت. همانجا دختر نجیبی را برایش پسند کردیم. داشتیم قرارمدار خواستگاری می گذاشتیم که علی اصغر گفت:«حالا یه خرده صبر کنید. خبر می دَم.» خبر حمله عراق را که شنید گفت:«خب، خواستگاری ما هم حل شد. دیگه پیگیری نکنید. تا وقتی جبهه و جنگ است، زن می خوام چیکار؟!» بعد هم رفت که رفت. حسرت دیدن دامادی اش به دلم ماند... 🔸 شهر ما کجا؟ هویزه کجا؟ دلم که برایش تنگ می شود، می روم سر مزار شهدای گمنام. با آنها حرف می زنم. دلم را خالی می کنم. هیچ فرقی با علی اصغرم ندارند. می دانم مادری هم پیدا می شود که سر قبرعلی اصغرم درهویزه برود. 👤 راوی: مادر شهید فرهمندفر 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
شهدای هویزه
✍️ یک شهید؛ یک خاطره | 🌷 دانش آموزشهید ▫️ تولد: 5 فروردین 1341 ▫️ نام پدر: علی ▫️ شهرستان: تهران – محله امامزاده حسن (ع) ▫️ تحصیلات: دانش آموز سال سوم دبیرستان، رشته ریاضی فیزیک ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: ردیف دوم- قبر هشتم 🔹 روایت عاشقی: تازه شهید شده بود. منطقه دست دشمن بود. هنوز هویزه را ندیده بودم. خواب دیدم آمدیم منطقه. بیابانی بود با چند قبر خاکی. گفتند اینجا قبر همین هایی است که شهید شده اند. اتاقکی هم بود که پله می خورد می رفت بالا. خانمی چادر مشکی دَم در نشسته بود. گفت: «به مادرتان بگویید بیاید بالا.» داخل اتاق یک سماور بود و کُلی استکان، دورش. یک خانم چادر مشکی دیگر هم پای سماور نشسته بود که صورتش را ندیدم. مادر که رفت داخل، آن خانم دَم در گفت بیا قبر برادرت را نشانت بدهم. با هم آمدیم بالای سر 3 تا قبر خاکی که کنار هم بودند. گفت: «وسطی قبر برادرت است. لباس مشکی تان را هم در بیاورید.» پرسیدم: آن استکان های داخل اتاق برای چیست؟ جواب داد: «مادرم به رزمنده ها چای می دهد. من هم بیرون نشسته ام برای راهنمایی.» لیاقت نداشتم این خانم ها را در خواب بشناسم. شاید حضرت زینب (س) و مادرشان خانم فاطمه زهرا (س) بودند. بیدار که شدم به مادر گفتم قبر محمود را نشانم دادند. گذشت تا اولین باری که آمدیم هویزه. قبرها همانی بود که در خواب دیده بودم؛ خاکیِ خاکی. شهدای هویزه، پلاک نداشتند. پیکر محمود هم مثل بیشترشان پیدا نشد، اما می دانم در هویزه است؛همین جایی که نشانم دادند. 👤 راوی: خواهر شهید قاسمی 📕 منبع: کتاب ... * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانشجوی جانباز شهید ▫️ فرزند شهید آیت الله قدوسی و نوه ارشد علامه طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) ▫️ تاریخ تولد: 7 بهمن 1336 ▫️ نام پدر: علی ▫️ شهرستان: قم ▫️ تحصیلات: دانشجوی سال سوم جامعه شناسی دانشگاه فردوسی مشهد(دانشجوی انصرافی رشته زبان خارجه دانشگاه مشهد) ▫️ جانباز انقلاب اسلامی در واقعه 17 شهریور 1357 از ناحیه دست ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر آخر 🔹 روایت عاشقی: 🔺 پارتی بازی پدر برای اعزام پسر به جبهه! کمتر کسی می دانست پدرش دادستان کل انقلاب است؛ چه برسد به اینکه بداند نوه ارشد علامه طباطبایی است! تازه بعد از شهادتش فهمیدیم. گاهی که شک می کردیم و می پرسیدیم پسر فلانی هستی؟ خیلی جدی می گفت: «به من چه ربطی دارد!» هیچ جا خودش را معرفی نمی کرد. فقط برای اعزام به جبهه معرفی نامه پدرش را آورده بود و بس. موقع تفحص پیکرش در سال 62 ، نامه ای در جیبش پیدا شد از دادستانی کل انقلاب. معرفی اش کرده بودند به فرودگاه مهرآباد تهران برای اعزام به اهواز! ‼️ حالا مقایسه بکنید با برخی آقازاده های امروزی!! 🌷 روزگاری «آقازادگی» راه شهادت بود و حالا... 👤 راوی: دوستان همرزم شهید قدوسی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 بسیجی شهید ▫️ تاریخ تولد: 1 / 1 / 1340 ▫️ نام پدر: علی محمد ▫️ محل تولد: بروجرد ▫️ شهرستان: ری ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف اول- قبر آخر 🔹 روایت عاشقی: 🔺 دو برادری که با هم در حماسه هویزه حضور داشتند، اما... مرتضی و مجتبی (برادر کوچکترش) با هم رفتند هویزه؛ روز عملیات هم با هم بودند؛ مسیرشان هم یکی بود؛ توی قرارشان هم جدایی نبود؛ ولی به دو راهی شهادت که رسیدند، مرتضی هوایی شد و پیچید سمت کربلا. خیلی وقت نبود که در سطر آخرِ آخرین نامه اش به خانواده نوشته بود: « بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا.» مرتضی جلوی چشم مجتبی شهید شد؛ کاری از دستش بر نمی آمد. حتی نمی توانست جنازه را برگرداند عقب. فقط بدن مرتضی را در پناه خاکریزی کشاند تا زیر شِنی تانک ها لِه نشود. سیر که نگاهش کرد، دلش را کنار پیکر مرتضی جا گذاشت و برگشت. نمی دانم تانک ها سمت آن خاکریز هم آمدند یا نه؟ اما از مرتضی حتی تکه استخوانی هم برنگشت! 👤 راوی: برادر شهید کاوند 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانشجوی شهید ▫️ تاریخ تولد: 13 آبان 1339 ▫️ نام پدر: علی اکبر ▫️ شهرستان: سبزوار ▫️ تحصیلات: دانشجوی ترم سوم مهندسی کامپیوتر دانشگاه شیراز ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف چهارم- قبر هشتم 🔹 روایت_عاشقی: توی سوسنگرد در جریان آزادسازی شهر، زخمی شد. فرستادندش بیمارستان اهواز. ترکش حساب پایش را حسابی رسیده بود، اما مگر دلش طاقت می آورد. همین که فهمید قرار است توی هویزه عملیات بشود، با پای گچ گرفته برگشت پیش بچه ها. بعد هم که دید این جوری نمی شود، گچِ پایش را شکست تا عهد و پیمانش نشکند؛ تا به قول خودش «جا مانده کاروان شهیدان» نمانَد. جا نماند؛ از معبر کربلای هویزه به رسید. 👤 راوی: همرزمان شهید کریمی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 بسیجی شهید ▫️ تاریخ تولد: 18 دی 1336 ▫️ نام پدر: عباس ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ تحصیلات: دیپلم حسابداری ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف اول- قبر سوم 🔹 روایت عاشقی: کمک آر.پی.جی زن بود. حرارت آر.پی.جی، صورتش را سوزانده بود. گفتم: دیگر بس است. بیا بمان خانه وگرنه من هم می آیم. گفت:«این یه بارو برم و برگردم، دیگه تمومه.» 3 بار رفت و آمد و همین را گفت تا بار آخر که واقعا تمام شد. 👤 راوی: برادر شهید حاجی کوهمدانی 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
| ✍️ شهیدی که نمی خواست در محضر امام زمان (عج) رفوزه شود!... 🌷 جهادگر شهید 🔹 روایت عاشقی: توی دوران دانشجویی، همه ش دور کارهای سیاسی بود. رئیس دانشسرا از دستش به تنگ آمده بود. مجبور شد اتمالم حجت بکند:«یا سرت به کار خودت باشد یا اخراجت می کنم.» حسنعلی اما خیلی خونسرد و بی خیال گفته بود:« هر کاری دوست دارید بکنید. خدا کند از محضر امام زمان (عج) رفوزه و اخراج نشویم.» 👤 راوی: برادر شهید حبیبی 📕 منبع: کتاب 🌷تعجیل در فرج امام زمان (عج) * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموزشهید ▫️ تولد: 4 خرداد 1341 ▫️ نام پدر: حسن ▫️ شهرستان: دزفول ▫️ تحصیلات: دانش آموز سال چهارم دبیرستان-رشته علوم انسانی ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف اول- قبر دهم 🔹 روایت عاشقی: درس خوان بود و زرنگ. شوخ طبع و خنده رو. با این که در تنگنای مالی بودیم، هیچ وقت از هیچ چیز گلایه و شکایتی نداشت. روزهای انقلاب بود که شهربانی دزفول را که تسخیر کردند. با چند تا اسلحه آمد خانه. اما همین که خواستِ آیت الله قاضی (نماینده امام در دزفول که بعد از انقلاب، امام جمعه شدند) برای تحویل سلاح ها به گوشش رسید، بی درنگ رفت همه را تحویل داد. مبادا حرف آیت الله زمین بماند. مبادا بیت المال در خانه بماند. این جور بچه ای بود محمد حسین. 👤 راوی: برادر شهید گلبهاری 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانشجوی جهادگر شهید ▫️ تاریخ تولد: 29/ 5 / 1335 ▫️ نام پدر: حسن ▫️ شهرستان: سبزوار ▫️ تحصیلات: دانشجوی ترم سوم مهندسی علوم پایه مجتمع آموزشی صنعتی سبزوار ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه-ردیف چهارم- قبر هفتم 🔹 روایت عاشقی: توی جهاد کار می کرد. با همه خستگی ها، رختخوابش همیشه جمع بود. بالش و مُتکا هم زیر سرش نمی گذاشت. می گفتم: بابا چرا این جوری می خوابی؟ می گفت: «باید به مشکلات و سختیا عادت کنیم.» بعدا که جایشان را توی جبهه دیدم، یاد این حرفش افتادم. 🌷 روزی که می خواست برود گفت:«تو رو خدا توی جبهه به من زنگ نزنید که کِی میای؟ و از این حرفا! من می خوام تا پیروزی اسلام اونجا بمونم.» ماند؛ برای همیشه. 👤 راوی: پدر شهید مهدوی 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 💖 شب عروسی محمد و... ✳️ روایتی از نواده «شیخ بهایی» که در جمع شهدای هویزه آرمیده است * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 سرباز وظیفه شهید ▫️ تاریخ تولد: 3 / 5 / 1338 ▫️ نام پدر: محمد ▫️ یگان اعزامی: ارتش – دیده بان دسته خمپاره تیپ یک لشکر 16 زرهی قزوین ▫️ تحصیلات: دیپلم ریاضی ▫️ شهرستان: بهشهر (مازندران) ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف چهارم- قبر سیزدهم 📝 روایت عاشقی: 🔹 توی تصادف، پایش به شدت آسیب دید. راحت می توانست معافی بگیرد و نرود جبهه. بابا هم پا پی اش شده بود که با این پا کجا می خواهی بروی؟ زیر بار نرفت. می گفت:«من این حرفا سرم نمی شه. خیلیا با دست خودشون بچه یکی یه دونه شونو راهی می کنند؛ اون وقت شما با شیش تا پسر نمیذارید من برم.» آخر سر هم حریفش نشدیم. رفت که رفت... 👤 راوی: خوانواده شهید امینی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 مهندس شهید ▫️ تاریخ تولد: 1/12/ 1333 ▫️ نام پدر: محمدحسن ▫️ از نوادگان ▫️ تحصیلات: فارغ التحصیل مهندسی عمران روستایی از دانشگاه اهواز ▫️ شهرستان: دزفول ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل یادبود: زیارتگاه شهدای هویزه – ردیف اول – قبر شماره 2 📝 روایت عاشقی: 🔹 پدر و مادر هر دو روحانی زاده و از دزفولی های با اصالت بودند. از سمت پدری اما نَسَبش به «شیخ بهایی» می رسید؛ شخصیتی شهیر که جامع همه علوم و فنون بود؛ از فقه و فلسفه و طب و ریاضیات تا معماری و شعر و علوم غریبه. 🔹 مادر نذر کرده بود اگر بعد از چهار دختری که داشت، پسردار بشود، بی وضو شیرش ندهد. خدا هم زود حاجتش را داد. نذر سختی بود؛ دو سال حداقل روزی هشت بار... مادر اما می گفت:«می خوام پسرم همیشه مطهر باشه» مثل خیلی از مادرهای شهدای هویزه، خیلی حواسش جمع بود مادر محمد؛ می دانست تربیت نسل برای یاری امام زمان (ارواحنا فداه)، مراقبه آخرالزمانی می خواهد. 👤 راوی: خانواده معظم شهید بهاءالدین 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 آموزگار شهید ▫️ تاریخ تولد: اول اسفند 1339 ▫️ نام پدر : حسین ▫️ شهرستان: تبریز ▫️ تحصیلات: دیپلم صنایع غذایی از هنرستان کشاورزی تبریز ▫️ شغل: آموزگار دبستان دولتی قیام تبریز ▫️ تاریخ شهادت: 5 خرداد 1361 (عملیات بیت المقدس) ▫️ محل خاکسپاری: گلزار شهدای تبریز 🔹 روایت عاشقی: وقتی شنید شهید شده، بیش از همه بی تابی می کرد. پیرزنی بود تنها. هیچکس را نداشت. می گفت: مهدی شبانه می رفته کمکش می کرده و نمی گذاشته کسی با خبر شود. این را که گفت بی اختیار یاد مولا علی (ع) افتادم. یاد وصیت نامه اش که نوشته بود:« ما باید درسمان را از حسین (ع) و یاران حسین (ع) بگیریم. درس فداكارى، درس جانبازى، درس از خود گذشتگى و درس زندگى، يعنى چگونه زيستن را و چگونه مردن را.» 👤 راوی: برادر شهید پروانه 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ | 🔸 رضا روز 16 دی، وسط معرکه هويزه بود. همراه فاضل و فتاحی و بقیه سبزواری ها... شهید نشد اما؛... برگشت سبزوار. گفتم: مادر! معجزه شده که بین همه بچه ها تو نجات پيدا کردي. گفت:«معجزه نشده، سعادت شهادت نداشتم. اونا که رفتن، خوب بودن؛ شبا نمازشب مي خوندن. حالا هم شهيد شدن و من موندم. این خوشحالی داره؟» گفتم:این حرف ها را نزن؛ نزديک عيد است؛ بيا بریم لباس بخریم. گفت:«من تا عيد، هفت کفن پوسانده ام؛ لباس نو می خوام چیکار؟! مي خوام برگردم جبهه؛ رفقام کنارحوض کوثر منتظرن. دارن صِدام می زنن؛ بايد زود برم.» دلم شور افتاد؛ گفتم: مادرها ديوانه مي شوند وقتی بچه هايشان کشته شوند. گفت:«مادرايي که شهيد ندارن، بايد حسرت بخورن.» گفتم: پس اگر مي خواهي به جبهه بروي، اول برو مشهد. رفت... بعد زيارت، باباش ازش پرسیده بود: از امام (علیه السلام) چه خواستی؟ گفته بود:«از امام رضا (علیه السلام) خواستم شهادت نصيبم بشه.» هنوز چهلم شهدای هویزه نرسیده بود که امام رضا (علیه السلام) حاجتش را داد. از معبر سوسنگرد پرید به آسمان؛ پیش رفقاش؛ کنار حوض کوثر. 👤 راوی: مادر شهید صادقی 📝 پی نوشت: تقویمِ 16 دی 1359، 29 صفر و شب شهادت امام رضا (علیه السلام) را نشان می داد... شهدای هویزه، شهدای امام رضایی اند؛ آخر سر هم شب شهادت شان با امام یکی شد و بال به بال کبوتران و فرشته های حرم، از زیر شنِی های سخت و سنگین تانک های دشمن، پای سفره امام رضا (ع) نشستند برای همیشه. 📗 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموزشهید ▫️ تولد : 13 دی 1341 ▫️ نام پدر : محمد علی ▫️ شهرستان: دزفول ▫️ تحصیلات : سال آخر هنرستان- رشته ساختمان ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف سوم- قبر یازدهم 🔹 روایت عاشقی: قبل جنگ، سخت سرش توی درس و کتاب بود. می گفت:«می خوام مهندس راه و ساختمان بشم. برا زجر کشیده ها خونه درست کنم.» دشمن که حمله کرد، اصرار می کرد برود جبهه. پدر رضایت نمی داد. دست بر دار نبود. به هر دری زد که برود. وقتی دید نمی تواند بابا را راضی کند، گفت:« می خواید اول شهرمونو بگیرن، بعد خوزستان؛ بعدم ایران؟ اگه هر کی به بهانه ای جا بزنه و سستی کنه، کی به دستور امام عمل کنه؟ اونوقت شما می تونید توی خونه تون راحت زندگی کنید؟» وقتی دیدیم کوتاه نمی آید، گفتیم برو خدا به همراهت. 👤 راوی: خانواده شهید دلجو 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh