🌷🕊🍃
اینجوریہکِہمیگَـن:
'الرفیقثـُمالطَریق'
حواسِتـونبـٰاشِہچِہڪَسۍرو
بَراۍرِفـٰاقتاِنتخـٰابمۍڪنید...
أَللّٰھُمارزقنااَزاین
رفاقتـٰاکِہتَھششھـٰادتہ🕊♥️!
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
4⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، #عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
✅ مَعاشِرَ النّاسِ، اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَمَرَنى وَ نَهانى، وَ قَدْ اَمَرْتُ عَلِیّاً وَ نَهَیْتُهُ بِاَمْرِهِ. فَعِلْمُ الْاَمْرِ وَ النَّهْىِ لَدَیْهِ
✅ هان مردمان! همانا #خداوند مرا فرمان داده و بازداشته و من نیز به دستور او به علی امر و نهی کرده ام؛ پس دانش امر و نهی در نزد #علی است ...
📚فرازی از بخش ششم #خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ #غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
45.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞ببینید 👆
🔰 اوایل مهر ماه سال 60 بود. ایوب، 15 ساله بود که خبر شهادت دوست و هم کلاسش "عبدالکریم رنجبر" را شنید، به شدت بی تاب شد. هنوز هفته کریم را نگرفته بودند که راهی جبهه شد، در برابر مخالفت پدر و مادر گفت: دیگر نمی توانم درس بخوانم، برایم مشکل شده است، نمی دانم چه بکنم، ولی این را می دانم که باید به جبهه بروم تا آنجا آرام شوم!
پا بند جبهه شده بود، کمتر به مرخصی می آمد و بیشتر مواقع مجروح و زخمی بود. یک بار در منطقه هور العظیم به شدت از ناحیه فک و چشم مجروح شده بود. به حدی که فکش شکسته و 11 دندانش را در همان مجروحیت از دست داده بود و یکی از عصب های چشمش از کار افتاده بود به نحوی که چشمم همیشه باز بود و بهم نمی آمد. بعد از جراحی فکش ایشان ترمیم و برایش دندان گذاشتند.
وقتی با آن حال به مرخصی آمد، پدر و مادر شاکی شدند که چرا خبر نداده است به ملاقاتش بروند، گفت: چیز مهمی نبود که شما را خبر کنند!
می خواست با همان وضعیت به جبهه برگردد، پزشکان و خانواده مانعش شدند. گفت: دولت از پول بیت المال برای من خرج کرده و مرا درمان و دندان هایم را ترمیم کرده است، من مدیون بیت المال هستم و باید به جبهه برگردم.
بار بعد، پایش روی مین رفته، بخشی از استخوان پاشنه اش کنده شده و پایش هم شکسته بود. این بار هم خیلی نماند و عصا به دست به جبهه برگشت تا در عملیات کربلای 4 شرکت کند. یکی از دوستانش می گفت به خاطر وضعیت پایش نمی توانست با لباس غواصی به منطقه برود، به زور سوار یکی از قایق ها شد و همراه رزمندگان به خط رفت، رفت و شهید شد و مفقود شد و برنگشت!
#شهید جاویدالاثر ایوب جمشیدی
#شهدای_فارس
🌱🍃🌱🍃🌱
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_سی_دوم
در راه برگشت رو به او کردم و گفتم: من یک آشنا توی بیمارستان دارم میخوای برات دارو بگیرم؟!
نگاه کرد و لبخندی زد و گفت: من که خوبم بزار به کسایی برسه که واقعاً بهش نیاز دارند .من باید برگردم جبهه.
گفتم: اینجا همه نگرانت هستند . اونجا کسی چشم به راهت نیست.
_میدونی هوشنگ خان منتظره تا برگردم جبهه؟!
قضیه هوشنگ خان برمیگشت وقتی که منو داداشم مادرت با هم در منطقه بودیم. قبلا هم همین کار را کرده بود عادت شده بود. انگار که هر موقع از جلوی ایستگاه صلواتی رد میشد ترمز می کرد و بعد هم میخندید و میگفت:« میبینی کاکو! عجب ماشین باهوشیه !خودش ایستگاه صلواتی می ایسته»
یک روز با همان لندرور از لشکر به منطقه حواری شلمچه میرفتیم. راننده امام شهید عباس نظیری بود. همه کم و بیش می دانستیم که عباس شوخ طبع است. نزدیکیهای ایستگاه صلواتی رو به من و غلام علی کرد و گفت حالاص۳۳۳ظ ندادهاند هم ما صضت یا ننیملژچلهزغچز اخس وقتشه ماشین را آزمایش کنم اگه وایساد باهوشه.
اتفاقاً چند متر جلوتر و نزدیک ایستگاه ،ماشین بنزین تمام کرد و متوقف شد. همه خندیدیم و به پیشنهاد غلامعلی از آن به بعد ، آن لندرور به خاطر هوش زیادش به هوشنگ خان معروف شد. بعد هم لندرور های لشکر یکی از پیدا کردن ..خسروخان. ایرج خان...
ناراحتش که خشک شد دوباره برگشته و حالا دیگر غلامعلی نیروی ثابت جبهه شده بود. ماها میگذاشت و شیراز نمی آمد. دو سه مرتبه آمد که یکبار به خاطر جراحت پای راستش بود. در عملیات محرم مجروح شد و دوران نقاهت را در شیراز سپری کرد.
روزی که شهید اسلامی نسب برای عیادت به منزل مان آمد رو به پدرم کرد و گفت: آقازاده شما آنقدر اصرار کرد تا مجوز شرکت در عملیات را از من گرفت»
در همان روزهایی که دوران نقاهتش را طی می کرد همه بهتر از این بود که زودتر راهی جبهه شود. شبها سوره های کهف و اسرا تلاوت میکرد و روز سعی میکرد کمتر از عصا استفاده کند.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهیدی که از صدای زنگ ساعتش برای نماز شب، پیداش کردند‼️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از استاد شهید حاج علی کسائی⭐️
🌹آن روز وقتی می رفت، دلم حسابی شور می زد. گفتم علی کلتت را ببر!
دستش را مشت کرده بالا آورد و گفت: نگران نباش ما مسلح به الله اکبریم!!
یکی دو ساعت بعد خبر آوردند، منافقین او را به رگبار بسته اند!
وقتی به بیمارستان رسیدم، تازه او را از اتاق عمل بیرون آورده بودند. كنارش رفتم. هنوز کامل هوشیار نشده بود. چشم باز كرد و گفت: اَللَّهُمَّ وَمَنْ أَرَادَنِى بِسُوء فَأَرِدْهُ وَمَنْ كَادَنِى فَكِدْهُ. (خدايا و كسى كه به من به بدى قصد كند تو قصد او كن و كسى كه با من مكر ورزد ، تو او را مجازات ، كن). طحال و بخشی از روده هایش را برداشته بودند.
چند سال بعد ضارب را گرفتند. علی به او گفته بود من از حق خودم می گذرم، اما از حق همسرم که به خاطر مجروحیتم در زحمت افتاد و از حق مردمی که کار تو باعث شد از خیر من محروم شوند نمی توانم بگذرم!
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید| عظمت شب #دحوالارض
🎙مرحوم آیت الله ناصری:
شب ۲۵ ذی القعده (امشب) شبی است که هر کسی درِ خانه خدا برود ، محروم بر نمیگردد .
🌱🍃🌱🍃🌱
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊🍃
میدونی این چیه؟
اگه فهميدی شادی روحشون صلوات بفرست
#شهدایغواص🌷
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
3⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، #عید بزرگ #غدیر باقی مانده است...
✅ اَلا اِنَّهُ الْمُدْرِكُ بِكُلِّ ثارٍ لِاَوْلِیاءِ اللَّهِ.اَلا اِنَّهُ النّاصِرُ لِدینِ اللَّهِ.
✅ هشدار! اوست (مهدی) خون خواه تمامی اولیای #خدا. هان! همانا او یاور #دین خداست .
📚فرازی از بخش هشتم #خطابه_غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ #غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💠 سال 60، در تنگه چزابه به شدت از ناحیه دست و پا مجروح شد و او را به بیمارستان شریعتی مشهد مقدس انتقال دادند.
تا جریان را فهمیدم سریع خودم را به مشهد رساندم. پزشکان معالج پس از معاینه و عکس برداری از دست محمد تشخیص دادند که شدت جراحت به حدی است که باید دست محمد از آرنج به پائین قطع شود!
محمد خیلی بی تابی می کرد و راضی به این کار نمی شد، به او دلداری می دادم که این کار به نفع خودش است.
با گریه گفت: «پس قبل از عمل مرا به حرم آقا امام رضا(ع) ببر!»
شب ایشان را مرخص کردم و با هم برای زیارت، به حرم امام رضا(ع) رفتیم.
حال غریبی داشت، با گریه و زاری با امام رضا(ع) درد دل می کرد و حاجات خود را می خواست. به نیمه شب که نزدیک شدیم من خوابم برد. ناگهان از صدای گریه از خواب پریدم. محمد بلند گریه می کرد و می گفت: «برادر بیا، امام رضا(ع) مرا شفا داد.»
صبح به بیمارستان برگشتیم. تا پزشک معالج برای معاینه آمد، محمد با شعف خاصی گفت: «دست من خوب است، دیگر نیاز به جراحی ندارد!»
پزشک با چشمانی متعجب و ناباورانه به محمد خیره شد. محمد خواهش کرد تا دوباره از دست ایشان عکس گرفته شود. رفتیم از دست ایشان عکس گرفتیم. وقتی دکتر عکس را دید با تعجب گفت: «این دست که مشکلی ندارد و نیازی به قطع کردن آن نیست!»
📚 از کتاب رو سفید قیامت!(جلد ۵-همسفر تا بهشت)
🌱🌷🌱🌷
#شهید عبدالمحمد آزمون
#شهدای_فارس
https://eitaa.com/joinchat/4073259207Cd2916ef4d3
شهدای غریب شیراز
💠 سال 60، در تنگه چزابه به شدت از ناحیه دست و پا مجروح شد و او را به بیمارستان شریعتی مشهد مقدس انتق
یکی از اعمال امروز ( دحوالارض) زیارت امام رضا علیه السلام هست
خدا به حق شهدای امام رضایی فرج مولایمان را برساند
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_سی_سوم
هوا تاریک شده بود و من پشت وانتی بودم که به مقر برمیگشت. سردرد داشتم از ناراحتی بود .میدانم مجروحیت برای غلامعلی اهمیت دارد و نه حتی شهادت. غلامعلی به تکلیفش عمل می کند و بس. برادر منطقی که از هم دوره های شهید دست بالا بود میگفت: در مریوان که بودیم روزی بحث به شهادت و مجروحیت کشید .یکی از دوستان پرسید: بچه ها شما شهادت را دوست دارید یا مجروحیت را ؟!
هرکسی چیزی گفت یکی گفت: فقط شهادت من برای شهادت آماده ام. یکی میگفت :اگر کسی مجروح یا جانباز شود هم دینش را به اسلام و انقلاب ادا کرده و هم می تواند به زندگی ادامه دهد»
نوبت به غلامعلی که رسید مکثی کرد و گفت:
یکی دردو یکی درمان پسندد,
یکی وصل یکی هجران پسندد،
من از درمان و درد و وصل هجران،
پسندم آنچه را جانان پسندد»
_پیاده شو اخوی! آخر خط بیا پایین.
وانت توقف کرده بود .انگار همه غم و غصه دنیا روی دلم سنگینی می کرد .در کنار جمعی از رزمندگان تا نیمههای شب مشغول مناجات و دعا بودیم. از اینکه مرا برگردانده بودند دلم شکست .نگران غلامعلی بودم برای سلامتیش دعا کردم. سر به سجده داشتم که گفتند مهیای یه حرکت شویم.
به راه افتادیم. نزدیک اذان صبح بود که به منطقه رسیدیم. اما فرمان دادند همان جا منتظر بمانید.
نماز خواندی منتظر بودیم تا اجازه بدهند به یاری برادرمان برویم و در نبرد مشارکت داشته باشیم، اما این فرمان هرگز صادر نشد.
آفتاب در مورد اما هنوز هیچ کدام از بچهها برنگشته بودند. نیم ساعت بعد عده ای به عقب برگشتند. اولین آشنایی را که دیدم شهید قطبی بود. از این سراغ برادرم را گرفتم. _ندیدیش نگرانشم ؟!
_نگران نباش برمیگرده.
این جمله و جملات مشابه را آن روز زیاد شنیدم.
_یکی دو بار دیدمش مثل شیر می جنگید.
_برمیگرده ایشالله.
_قبل از میدان مین دیدمش .ولی وقتی زمین گیر شدیم خبری ازش نبود.
_نترس دیگه وقتشه برگرده.
_گمونم زخمی شده بود.
_دیدمش افتاد روی زمین.
_میگن اسیر شده بعد از درگیری با سنگر کمین عراقی ها.
_چیزی نیست برمیگرده.
_بعید میدونم شهید شده باشه.
_داداش تا صدام رو نفرسته جهنم آروم نمیشه.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت شهیدی که بعد از شهادتش به زیارت امام رضا علیهالسلام مشرف شد!
🔰#حاج_حسین_کاجی
#شهدای_امام_رضایی
🌱🌷🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐یادی از استاد شهید حاج علی کسائی⭐
💐وارد حسینیه جماران شدم و منتظر تشریف فرمایی ایشان شدم. در بین جمعیت، چشمم به آقای کسائی افتاد. او هم مرا دید.کم با هم صحبت و درد دل کردیم. ایشان از وضعیت دو دستگی که در شیراز به وجود آمده بود خیلی شاکی بود ومسائلی دیگری که دغدغه ایشان بود مطرح کرد، قرار شد بعد سخنان امام اگر شد به صورت خصوصی خدمت ایشان برسیم و مطالب را بگوئیم و راهنمایی بخواهیم...
امام آمد. من و آقای کسائی هر دو کوتاه قد بودیم روی شوفاژهای انتهای حسینه ایستادیم تا امام را خوب ببینیم.سخنرانی امام که شروع شد، امام بحثش را در مورد اتحاد و همدلی شروع کرد، هر جمله ای که می گفت گویی پاسخی بود به سؤالاتی که ما می خواستیم از امام بپرسیم، بی اختیار با هر کلام امام، نگاه من و آقای کسائی به سمت هم می چرخید و با تعجب به هم نگاه می کردیم. گویی امام دل ما را خوانده بود و فقط می خواست جواب سوالات آقای کسایی را بدهد...
در ادامه امام به نقش روحانیت و جایگاه آنها در جهاد و جبهه ها اشاره کردند و خواستند تا روحانیون حضور فعال تری در جبهه ها داشته باشند که باز از جمله دغدغه های آقای کسائی بود.
گل از گل آقای کسائی شکفت. هرچه سؤال داشت که شاید به خاطر پرسیدن و راهنمایی گرفتن درباره آنها از امام به تهران آمده بود، امام در آن سخنرانی خود مطرح کردند. دیگر نیازی نبود که ما خصوصی خدمت امام برسیم...
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خطابه زینبی و دردمندانه ی دختر شجاع #شهید_محمد_قنبری در مراسم تشییع پدرش؛
ما پشت این انقلاب میمانیم و از ولایت دفاع میکنیم.
🔹 مردم آگاه باشید راه ما راه شهادت است، راه ما اطاعت از ولی امر زمان است کاری نکنید فردای قیامت شهدا یقه شما را بگیرند و بگویند روی خون ما پا گذاشتید.
🔹 از خدا میخواهم به رهبر سلامتی عطا فرماید و این انقلاب را به انقلاب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف متصل گرداند.
😭😭
#شهیدمحمدقنبری
🌱🌷🌱
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹 #مراسم میهمانی لاله های زهرایی🌹
💢و گرامیداشت سردار شهید محمد حسین حامدی
🔹با #روایتگری: حاج محمد مهدی حامدی(برادر بزرگوار شهید)
💢 #بامداحی: کربلایی محمد علی مشکین فام
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ پنجشنبه ۲۵ خرداد / از ساعت ۱۷
🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔺🔺🔺
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
مبلغ باشید
🌷🕊🍃
____قشنگترین سرگردونی ؟
هی میون گلزار شهدا بگردی
دنبال رفقای شهیدت 💔🥀
پنجشنبه ویادشهداباذکر #صلوات
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
هدایت شده از یافاطمه الزهرا
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
2⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، #عید بزرگ #غدیر باقی مانده است...
✅ اَلا اِنَّ اَوْلِیائَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ - عَزَّوَجَلَّ - فَقالَ: الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ اُولئِكَ لَهُمُ الْاَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.
✅ هان! دوست داران امامان ، مؤمنانی هستند که #خداوند جزّوجل چنین توصیف فرموده :آنان که ایمان آورده، باور خود را به شرک نیالوده اند ؛ پس ایشان در امان اند و راه یافتگان.
(انعام/۸۲)
📚فرازی از بخش هفتم #خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ #غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨به مناسبت یادواره شهید حامدی، امروز در #گلزارشهدای_شیراز
🔹️تیر به کف دستش خورده و انگشتان دست راستش حرکت نداشت.
🔸️سال ۶۷ بود. عراق مثل ابتدای جنگ، به طور گسترده در حال گذر از مرزهای ایران و تصرف خاک ایران بود، جبهه ها خالی از نیرو شده بود.
حضرت امام فرمان دادند که مردم جبهه را پر کنند.
🔸️حسین سر از پا نمی شناخت بلافاصله آماده شد تا به جبهه برود
لباس پوشید، پوتین را به پا کرد، اما چون انگشتانش حس نداشت، نمی توانست بند پوتین را ببندد. صدای مادرش زد تا بند پوتین را برایش ببندد.
تا مادر بیاید چند دقیقه طول کشید..
ناگهان حسین با ناراحتی پایش را چند بار به زمین کوبید و گفت: عجله کنید، حرف امام زمین مانده.. حرف امام عقب افتاد..
🔸️بعد ازشهادت حسین, آیت الله نجابت به منزل آمدند و فرمودند:
مدتی پیش درعالم خواب دیدم در باغی هستم که دو نهر یکی از شیر و دیگری از عسل جاری است. همه شهیدان دور شهید دستغیب نشسته بودند.در همین هنگام حاج حسین وارد شد وهمه شهدا به احترام ایشان ایستادند.
از خواب پریدم, ساعت و تاریخ خواب را یادداشت کردم که بعد دیدم منطبق با ساعت وتاریخ شهادت حاج حسین است..
🔸️🔹️
#طلبه شهیدحاج محمدحسین حامدی
#شهدای_فارس
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
شهدای غریب شیراز
🌹 #مراسم میهمانی لاله های زهرایی🌹 💢و گرامیداشت سردار شهید محمد حسین حامدی 🔹با #روایتگری: حاج محم
همسنگرا و خادمین شهدا
شهدای بیت المقدس ۷ یکی از شهدای مظلوم و غریبی هستند که در این ایام در شلمچه به شهادت رسیدند
خیلی از این شهدا با لب تشنه شهید شدند
امروز مراسم به یاد این شهداست
مجلس امروز را هم شرکت کنید و هم دیگران را دعوت کنید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_سی_چهارم
_حالا نمیخواد عزا بگیری هنوز که عملیات تمام نشده.
_شاید شهید شده باشه .گمونم دیشب یکی میگفت شهید شده اما نمیدونم کی بود تو اون تاریکی.
_صبر کن اگه امشب برنگشت فردا باهم میریم دنبالش.
شب شدو غلامعلی برنگرد دوباره صبح شد و خبری از برادر من شد رفتم سراغ محمد اسلامی نسب و گفتم: می خوام برم دنبال غلامعلی بگردم.
شهید اسلامی نسب کمی فکر کرد و گفت: میخوای باهات بیام؟!
_نه
_موتور سیکلتش اونجاست .برو که خوش خبر باشی انشالله.
رفتم و آنجا را وجب به وجب گشتم اما انگار غیب شده بود. روز قبل دلداری ام داده بودند و گفته بودند برمیگردد.
برگشت اما استخوانش !برگشت اما سالها بعد! او همان شب به آسمان پر کشیده بود.
🌿🌿🌿🌿
نزدیک ظهر بود که زنگ خانه به صدا درآمد. عصازنان از اتاق بیرون آمدم و لنگ لنگان از حیاط رد شدم و در را باز کردم. پیرزن چروکیده و قد کوتاهی روبرویم ایستاده و چادری رنگ و رو رفته پوشیده بود .بغض آلود سلام کرد.
_من سواد ندارم این عکس آقا کریمه؟!
پیرزن به اعلامیه شهادت کریم اقبالپور اشاره کرد و پرسید: برادرته؟!
ساعت کار دادم و گفتم: دوستت کاکام بود ،اما از برادر چیزی کم نداشت.
بغضش شکسته و اشک صورت چروکیده اش را پوشاند.
_چرا گریه می کنی مادر؟!
_به من کمک می کرد.
_آره کریم خیلی مهربون بود.
_بعضی وقتا با دوستش برام خوراکی می آورد و یه وقتایی هم بهم پول میداد. انگار میدونستند بعد از یک عمر کلفتی مردم ،حالا دیگه کسی به یک پیرزن ضعیف کار نمیده. امروز رفتم کمیته امداد حالا هم داشتم برمیگشتم خونه که یک دفعه چشمم به این اعلامیه افتاد. شهید شده؟!
سر تکون دادم : کریم به خیلی ها کمک می کرد. حالا کسی هست که کمک کنه!؟
_نه مادر ..دوستش هم انگار منو یادش رفته .اونم دیگه سراغی ازم گرفته.
_اسمش چی بود یادت هست؟!
_ گمونم دست بالا بود. مدتی هست که دیگه نمیاد..
_اونم شهید شده.
_تو از کجا میدونی؟!
_غلامعلی دست بالا برادرم بود.
پیرزن خیره نگاهم کرد. اشک چشمانش دوید و بیآنکه دیگر حرفی بزند به راه افتاد و رفت.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔
•با رفیقی درد و دل کن
⇜که #آسمانی باشد
•این زمینیـ🌎ها
•در کارِ #خود مانده اند
#رفیق_شهیدم 🌷
#گاهےنگاهے😔
🌹🍃🌹🍃
عصر پنجشنبه، هدیه به شهدا #صلوات
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb