نمیشناسیمتون•
اما دراین #قاب تصویر•
نگاهتان👀 خیـلی آشنـا است•
اینقدر که دل تنگتان💔 میشویم•
کاش #شرمنـده نگاه آشنایتان نباشیـم•
🌹🍃🌹🍃
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥﺷﻬﺪاﻳﻲ
🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#پیامکی_از_بهشت 💌
سلام رفـیق ...! ✋
رفیقِ من ، آرزو نڪـن
شهیـد بشـی ؛
آرزو ڪـن ...
مـِ.ث.لِ #شُهَـدا
زندگـی ڪـنی ... ♡
#شهید_ابراهیم_هادی
🌷 🌸🌹🌸
#ﺗﻮﻟﺪﺕ_ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺳﺮﺩاﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ
💐🌺💐🌺
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_بیست_و_نهم
#براساس_کتاب_میاندار
🌷 🌷 🌷
*۱۳۵۸/۱۲/۳۰*
انگشت سبابه اش را روی اسامی گذاشت و با دقت هر چه تمام تر به آنها نگاه کرد.
اکبر غالی شناس، مهدی سوداگر، جعفر رحیمی حقیقی، علی ژیانی سیرت ،مجتبی زهرایی....
دستی به سرش کشید اسم احسان میان اسامی نبود برگه های قبلی دفتر را هم ورق زد. مجتبی ..مرتضی..جعفر.. علی.. احسان..
با دیدن اسم احسان خوشحال شد اما دیدن فامیلیش خنده روی لبهایش خشک کرد.
نشست و تمام دفتر را ورق به ورق نگاه کرد اما یک بار هم اسمی به نام احسان حدائق ثبت نشده بود. محال بود اسمی از احسان نباشد! آن هم احسانی که ۲۴ ساعت مسجد را ول نمیکرد.
آن روز خودش سر نماز ظهر و عصر در صفحه نماز جماعت دیده بودش .حتی با او حرف زده بود. احسان حسابی هم با او چاق سلامتی کرد. وقتی به احسان گفت: «نوکرتم.» در جوابش خنده ای کرد و گفت:« باش تا جونت بالا بیاد»
حسابی کلافه شده بود اکبر به سمت میزش آمد تا ساعت خروجش را بزند گفت: «چیه حاجی ؟!چرا اینقدر نیستی؟»
_الان چند ساعته دفتر را زیر و رو می کنم .اما اسم احسان را داخل اسامی پیدا نمیکنم.
اکبر ابروهایش را بالا داد و پرسید :«چطور مگه؟»
_دستمزد بچهها را حساب کردم تا بهشون بدم .اما هرچی دنبال اسم احسان گشتم نبود.
اکبر نرم لبخندی زد و گفت: «کجای کاری حاجی اون موقع که دفتر و دستک نبود احسان پول نمیگرفت ،چه برسه به حالا که رسمی هم شده»
_چرا صبح تا شب فعالیت میکنه این در و اون در میزنه !!اون وقت هیچی نمی گیره؟!!
اکبر دستی به شانه های او زد
_بیخیال حاجی! احسان برای رضای خدا کار می کنه!
پول اکبر را از کشو در آورد و روی میز گذاشت .
اکبر پول را که برمی داشت گفت: «یه وقت حاجی یه چیزی نگییا!! نگاه نکن تو روت میخنده بره روی دنده اونور, حسابت با کرام الکاتبین میدونی که؟»
سر تکان داد و گفت: «بله بله می دونم وصف حالش رو شنیدم»
اکبر خداحافظی کرد و رفت جلوی اسمش را به عنوان آخرین کسی که پولش را گرفته علامت زد .دفتر را بست. حرفهای اکبر او را به فکر فرو برد، که صدای او را به خود آورد «خدا قوت جوانمرد!!»
احسان بود.
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷هرگاه به مرخصی می آمد برای خانواده سوغات می آورد و هنگامی که از مرخصی باز می گشت برای همرزمان و سربازانش سوغات می برد. شوق پرواز و شهادت در کلامش موج می زد. بار آخر برای خواهرش یک چادر مشکی سوغات آورده بود و به او می گفت: این را بعد از شهادت من بپوش وبرای دیدار به سر قبر من بیا.به مادر هم می گفت: مادر نارحت نشو، چیزی است که برای همه پیش می آید و تو هم کم کم مادر شهید می شوی!
🌷اعزام اخرش بود, به اهواز برگشته بود، وسایل و شناسنامه اش را همراه با یک شماره تلفن به صاحب خانه اش داده بود و تأکید کرده بود اگر من تا 24 ساعت دیگر نیامدم، به این شماره زنگ بزن و بگو پسرتان شهید شد. صاحب خانه هم بعد از بیست و چهار ساعت از رفتن غلام عباس به منزل زنگ زد و گفت پسرتان شهید شد.
#اﺭﺗﺸﻲشهید غلام عباس حکمتی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺷﻬﺪاﻱاﺭﺗﺶ
🌺🌷🌷🌺
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
با #شهادت ببر مرا🤲
⚜إِلَهِی مَا أَظُنُّکَ تَرُدُّنِی فِی حَاجَةٍ
💠باورم نمیشه منو آرزو به دل بذاری
#مناجات_شعبانیه🔺
❣دلم یک گوشه #دنج میخواهد
شبیه همینجا که بنشینم رو به روی
شما👥 و چشم هایم خیره شود. به چشم هایی که #آرامش از آنها میبارد
❣و گوش هایم پر شود از
صدای موسیقیِ روایت فتح #آوینی
و پرواز کنم🕊 در خیالم در کنار شما
در آسمان #شهادت!
#به_ما_رحم_کن
#اللهم_الرزقنا_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
شهید ابراهیم هادی.mp3
12.62M
🔹 شهید ابراهیم هادی، چه شخصیتی داشت که رهبر انقلاب، مجذوبش شدند؟
ﮔﻮﺷ ﻜﻨﻴﺪ👆
#پادکست
☘🌸☘
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﻭﻻﺩﺕ ﺷﻬﻴﺪ اﺑﺮاﻫﻴﻢ ﻫﺎﺩﻱ
#ﺳﺮﺩاﺭﮔﻤﻨﺎﻡ
🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 #پناه_هم_باشیم
#ﻛﻤﻚﻣﻮﻣﻨﺎﻧﻪ
🔹️کمک شهید ابراهیم هادی به نیازمندان👆
🔸️یک اردیبهشت ماه سالروز تولد شهید ابراهیم هادی
▫️🔺▫️
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
💐محال است
به خنده اش نگاه کنی
و #حال_دلت_عوض_نشود
خندیدنَش فرق دارد
از عمق وجودش میخندد
ازجایی که اسمش"حَرمُ الله"ست ...🍃
#شهید_عبدالکریم_پرهیزگار🕊
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻣﺪاﻓﻊﺣﺮﻡ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
📆دوم اردیبهشت #سالروز_تاسیس_سپاه_پاسداران مبارک باد 🌺💐
🔻امام خامنه ای:
یکی از بخشهای مهم کارنامه سپاه #انقلابی_زیستن و انقلابی ماندن👌 است.
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_بیست_و_نهم
#براساس_کتاب_میاندار
🌷 🌷 🌷
*۱۳۵۹/۸/۳۰*
تمام بدن مرتضی کوفته شده بود . آموزشی حسابی شیره جان شان را کشیده بود. همه داخل چادر مشغول استراحت بودند همانطور که پشتش به صادق بود گفت: «حالا ما اولین گروهی که فرستادن برای آموزشی اینقدر پذیرایی گرم وای به حال بعدی ها»
صادق که حسابی خسته بود در جوابش ناله ای کرد.تازه چشم مرتضی گرم شده بود که احساس کرد چیزی روی صورتش راه میرود. دستی به صورتش کشید و دوباره خوابید چند دقیقه بعد دوباره احساس کرد چیزی است که کناره گوشش گذشت .انگشت داخل گوش کرد و چرخاند، خبری نبود. بلند شد اطراف را نگاه کرد. یک دفعه صدای سیلی بلندی آمد. رضا بود. همانطور که دستش روی صورتش بود. صدای فرهنگ هم بلند شد: «چتونه سر و صدا می کنی بگیر بخواب دیگه الان که بیدار الان که بیدار باش بزنند»
صدای احسان از پشت چادر بلند شد :«بچهها اینجا مارمولکهای درستی داره حواستون باشه نیان تو چادرهاتون»
همه بچه ها صاف نشستن داخل چادر همهمه شد.
_دیدم یه چیزی رو صورتم داره راه میره. چراغ را روشن کرد .همه بچهها زیر پتو بالش ها دنبال مارمولک میگشتند به جز رضا. متکا توی بغلش بود چشمش را به زور باز کرده بود با صدای خواب آلودی میگفت :«مارمولک رو گرفتین؟؟!»
مشغول وارسی بودند که دوباره صدای احسان بلند شد:« بچه ها همین الان دیدم یکی که خیلی بزرگ بود از چادرتون اومد بیرون»
به خیال اینکه من یک معمول بوده چراغ را خاموش کردند و خوابیدن .توی اوج خواب دوباره چیزی روی صورتشان را از احسان انگار که بلندگو قورت داده باشد.
_گرفتین خوابیدین؟ پاشو ببین چندتا مارمولک درشت اومد توی چادر تون.آدم یاد آفتاب پرست میافته شایدم بچههای هوای آفتاب پرست باشند»
دوباره همه سر جایشان سیخ شدند. مشغول وارسی چادر بودند اما خبری از مارمولک نبود.
_احسان تو مطمئنی چیزی دیدی ؟!اینجا که چیزی نیست.!
_لابد دوباره اومده بیرون.
بچه ها کلافه شده بودند. تا بیدار باش فقط سه ساعت مانده بود .یک خواب راحت نکرده بودند بالش را درست کرد تا بخوابد که دید قسمتی از چادر پاره شده. با خودش گفت «حتما مارمولکها از همینجا وارد میشوند .از بدشانسی همین بالای سر منه.»
بالشش را برداشت و بیرون رفت که داخل دیگر چادرها بخواهد. با چشمای باز به سمت چادر بغل دستی می رفت نگاهم افتاد به یکی از بچه ها که کنار یکی از چادرها نشسته بود به سمتش رفت و با خودش گفت:« حتماً داخل چادر آنها هم آمده و در حال شکار هستند»
.راهش را به سمت چادر دیگری کج کرد که دید با دست اشاره میکند تا به سمتش برود. با صدای خفه ای گفت:«مجتبی بیا بیا..»
فهمید احسان است که اورا با مجتبی اشتباه گرفته است .پتو روی شانه اش بود که کنار احسان نشست.
_ توی چادر صمد اینا هم رفتی ؟!سراغ همه چادر ها باید بریم.
احسان نیم خیز شد و چادر را بالا زد و سرش را داخل چادر کرد و بعد از چند ثانیه بیرون آورد.
_هنوز که نشستی برو دیگه..»
یک شاخه برگ در دست احسان بودند هنوز متوجه نشده بود که او مجتبی نیست.صدایش را بلند کرد:«بچه ها مارمولکه بزرگی الان اومد توی چادرتون حواستون باشه»
به چشمهای او که نگاه کرد حرفش ناتمام ماند. چشمهای گرد شده اش را به احسان دوخت کم دستی از پشت به شانه اش خورد.
مجتبی چشم های براق و شیطنت بارش را به او دوخت و سیم بلندی که در دست داشت بالا آورد و گفت: «مرتضی حق نگهدار مارمولک...!!»
احسان دوباره صدایش را بالا برد:« همین الان یا بزرگش از چادر اومد بیرون...».
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍🏼 «همسرم در ادامه مأموریتهای کاریاش به کازرون منتقل شده بود.
خانهای در آنجا اجاره کردیم و ۳ ماه بعدش به مأموریت ارومیه رفت
۱۵ روز در ارومیه بود و ۱۵ روز در خانه. کمی بعد «ابوذر» از ارومیه زنگ زد که میخواهم به سوریه بروم.
گفتم ابوذر جان تو همیشه مأموریت هستی «محدثه» بیتاب تو است. انشاءالله دفعه بعد میروی.
📍شهید گفت: نه من باید بروم.
بعد به خانه آمد و چند روزی در کنار هم بودیم.
موقعی که میخواست به سوریه برود گفت که این آخرین مأموریتم است مطمئنم...
بعد مرا به عمه سادات قسم داد و گفت، اگر امروز برای دفاع از اسلام نروم دشمن وارد خاک کشورمان میشود.
وقتی این صحبتها را شنیدم متوجه شدم که هیچ چیز مانع رفتنش نمیشود.
از طرفی هم نمیخواستم شرمنده حضرت زینب(س) بشوم....
🔹 هشت صبح آخرین روزهای پاییز یعنی ۲۶ آذر ماه سال ۱۳۹۴ ابوذر رفت.
قبل از رفتن با «محدثه» که غرق در خواب کودکانه بود، عکس گرفت و با من که نمیتوانستم جلوی اشکهایم را برای لحظهای بگیرم، خداحافظی کرد و رفت ....
🔅«ابوذر داودی» متولد ۱۳۶۹ ، متاهل و دارای یک فرزند دختر به نام «محدثه» بود؛ او در تاریخ ۱۵ بهمن ماه سال ۹۴ و در عملیات آزادیسازی شهرهای شیعهنشین « نبل و الزهرا » به فیض عظیم شهادت نائل آمد
#ﭘﺎﺳﺪاﺭﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪاﺑﻮﺫﺭﺩاﻭﻭﺩﻱ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌹🌹🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار تشکیلاتی تنها راه زمینه سازی حکومت حضرت مهدی و #فرهنگ_زیست در زمان معصوم
استاد #پناهیان
#وحدت_قلوب
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
#به_تو_محتاجیم
اﻟﺘﻤﺎﺱ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ☘
🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
#دلمتنگشدهاستــــ💔
•⇜برایﺷﻬﺪاﻱ ﻣﺪاﻓﻌﺎﻥ ﺣﺮﻡ
•⇜برای ﺷﻬﻴﺪ ﺷﻴﺒﺎﻧﻲ
•⇜برای ﺷﻬﻴﺪ اﺳﻜﻨﺪﺭﻱ
•⇜برای ﺷﻬﻴﺪﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭ
•⇜برای ﺷﻬﻴﺪ ﻋﻤﺎﺭ ﺑﻬﻤﻨﻲ
•⇜برای ﺷﻬﺪاﻱ ﻓﺎﻃﻤﻴﻮﻥ
↶دلمتنگشدهاستبرایﺣﺒﻴﺐ ﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ 😔
↵برایﺧﺎﺩﻡ ﺻﺎﺩﻕو #اﺳﻼﻣﻲ ﻧﺴﺐ
↵برای ﺳﺮﺩاﺭﮔﻤﻨﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﺣﻖ ﻧﮕﻬﺪاﺭ
↵برای ﺩﻭﺭاﻥ
↶دلمتنگشدهاستبرای ﻣﻠﻚ ﭘﻮﺭ😞
🔻شجاعتﺣﺴﻦ ﺻﻔﺮﺯاﺩﻩ
🔻غیـرت #ﻣﺤﻤﺪ اﺑﺮاﻫﻴﻤﻲ
🔻و بصیرت #ﻣﺤﻤﺪ ﺟﻮاﺩ ﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ
🔻اخلاص، پشتکار، صفـا، محبت
#عشق، ایثـاروایمان
ﻋﺒﺪاﻟﺤﻤﻴﺪ ﺣﺴﻴﻨﻲو ﺣﺎﺝ اﺳﻜﻨﺪﺭ اﺳﻜﻨﺪﺭﻱ
#ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ #ﺷﻬﺪاﻱ_ﮔﻤﻨﺎﻡ اﺳﺖ 😔
#رفقـا کجایید⁉️
#ﺷﻬﺪاﻱ ﺭﻫﭙﻮﻳﺎﻥ ﻭﺻﺎﻝ
ﻳﺎﺩﺗﺎﻥ ﻫﺴﺖ ﻛﻨﺎﺭﺗﺎﻥ ﺳﻴﻨﻪ ﻣﻴﺰﺩﻳﻢ 😭
#ﺷﻬﺪا ببینید مـا اینجا
تیرخلاصی #شیطان😈 نصیبانمیشود
و مـا در راه ماندگـانِ مسیـر خداییم
🌷و ﭼﻪ ﺯﻳﺒﺎ ﮔﻔﺖ شهیدسیدمرتضیآوینی
«راهکاروان #عشق ازمیـان تاریخ
میگذرد وهـر کس در هـر زمره که میخواهد مـا را بشناسد! داستـان #کربلا را بخواند
اگـرچهخواندن داستـان را سودی نیستــ
اگـر #دل کربلایی نباشد😭
🌷🌷🌷
#التماسدعایشهادت ﺑﺎ ﻓﺮﺝ ﻣﻮﻻﻳﻤﺎﻥ🤲
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
🌷آموزشی سربازی که تمام شد و می خواست به جبهه اعزام شود، آمد گفت: مادر، تمام لباس های من را بریز دور.
گفتم، ان شاءالله خدمت که تمام شد، از آنها استفاده می کنی.
سکوت کرد، می دانست که لباس خدمت آخرین لباسی است که به تن می کند.
روزی به من گفت: مادر، مگر پدر و مادر نباید خوشبختی فرزند خود را بخواهند. با تعجب گفتم: چرا!
گفت:خوب #شهید شدن هم خوشبختی واقعی است.
#شهیدعباس_حسن_خانی
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
🌹🌷🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
کاش دلتنگیام
در سنگرت جا میشد!
که من اینجا با خیالت دائماً همسنگرم ...
#ﺭﻭﺯﺗﺎﻥ_ﻣﻨﻮﺭ_بایاد_شھـــــدا 🌹
🌺🌹🌹🌺
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔻شهید ابراهیم هادی میگفت:
🔅 حریم زن با چادر حفظ میشه. همچنین اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم رو حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش در خانواده ها بیشتر میشود بله ! طبق آیه های قرآن و فرمایشات ائمه ی معصومین و حضرت زهرا علیه السلام
🔅بهترین زنان کسانی هستند که خود را از نامحرم مستور نگه می دارند و تقوا پیشه میکنند و نزدیک بهم نمی شوند و هیچ مراوده ای با هم ندارند و قلب خود را بیمار و گرفتار هوس نمی کنند و تنها درحد ضرورت و اختصار آن هم خیلی کم که اصلا به چشم نمی آید ارتباط می گیرند.
تا به آن سعادت جاودانه که در دنیا و آخرت از آن نام بردند ؛ برسند
شادی روحش #صلوات🌹
#ﺣﺠﺎﺏ_ﻓﺎﻃﻤﻲ
🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_سی_و_یکم
#براساس_کتاب_میاندار
🌷 🌷 🌷
*۱۳۵۹/۱۲/۱*
از آینه جلوی ماشین نگاه کرد از پهنای صورتش را گرفته بود برای لحظهای با همسرش که کنارش نشسته بود چشم در چشم شد از چهره اش می خواند که او هم برای سوال پیش آمده که چرا احسان گریه میکند پدر زنش هم از پشت سرش را نزدیک گوش آورد و گفت:« آقا محسن این دوستت از موقعی که سوار ماشین شده یک بند داره گریه میکنه. یکم باهاش حرف بزن ببین چشه»
همانطور که دستش به فرمان بود سرش را از سمت شیشه کمی عقب کشید و آرام گفت :«چی بگم والا !!! هرچی بهش میگم باز گریه تحویلم میده!»
پدر زنش دوباره سرش را نزدیک آورد و با صدای خفه ای گفت :«نکنه این بنده خدا رو با خودت آوردی بلا ملایی سرش بیاد بچه مردم»
نگذاشت دنباله حرفش را بگیرد و گفت:« نه آقا خودش اصرار داشت با ما بیاد.»
چی بگم !میترسم اتفاقی براش بیفته! یک دفعه زبونم لال قلبش وایساد چی!!؟ آب چشمه هم بود تا حالا خشک شده بود!! میدونی الان چند ساعت داره گریه میکنه؟!»
محسن دوباره از آینه جلو احسان را نگاهش کرد. اشک تازه تازه از گوشه چشمش می جوشید روی صورتش جاری میشد.
دوباره رفت توی فکر یادش به لحظه افتاد که جلوی امام خمینی نشسته بودند تا امام خطبه عقدشان را جاری کند. حواسش به احسان بود .لحظهای چشم از امام بر نمی داشت. انگار با چهره امام در سکوتش عالمی داشت و حتی وقتی امام خطبه عقد محسن را خواند احسان یادش رفت به محسن تبریک بگوید. امام خطبه چند عروس و داماد دیگر را هم خواند .احسان باز از دور ایستاده بود و چشم از امام بر نمی داشت. یکی از اطرافیان امام به سمت محسن آمد و پاکتی به دستش داد و گفت:« آقای پاکیاری !این هدیه از طرف امام به تازه دامادها ست مبارکتون باشه»
محسن پاکت را گرفت و چشمش به احسان افتاد .گوشهای با امام خلوت کرده بود.احسان کنار گوش امام چیزهایی می گفت امام هم لبخندی زدند و در کنار گوش احسان چیزهایی فرمودند وقتی احسان به سمت محسن آمد چشم هایش آماده باریدن بود.
محسن در همین فکرها بود که پدر زنش دستی به شانه اش زد و گفت :«میخوای من باهاش صحبت کنم ؟شاید به حساب بزرگتری جواب منو بده»
سری به علامت مستأصل بودن تکان داد.
_آقا احسان !!پسرم از جماران تا اینجا یک ریز گریه کردی. اگر چیزی روی دلت سنگینی میکنه بگو پسرم !بگو تا سبک بشی»
احسان اشکهایش را با سرآستین پاک کرد.
_نمیتونم بگم حاج آقا!!
محسن از فرصت پیش آمده استفاده کرد حرفی را که روی دلش سنگینی می کرد پرسید:« از وقتی که امام را ملاقات کردی اینجوری شدی! مگه امام به چی گفت؟!»
دوباره اشک از گوشه چشم های احسان جوشید .محسن دوباره پرسید:
_من دیدم امام به چیزهایی تو گوشت گفت. بگو احسان!»
احسان به زور جلوی گریه اش را می گرفت:« نمی تونم بگم نمی تونم شرمنده آقا محسن.!»
چند دقیقه سکوت در ماشین حاکم شد گنبد مسجد جمکران پیدا بود .یک دفعه دل محسن آشوب شد. انگار چیزی از درون به محسن میگفت:« آقا محسن باختی !ببین تو از امام چه گرفتی و احسان از امام چه گرفت»
از پشت پرده نازک از دوباره به احسان نگاه کرد زل زده بود به گنب
محسن زیر لب آهسته گفت :«پیشاپیش شهادتت مبارک!!»
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
👇 *ﻳﺎﺩﻱ اﺯ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﺠﺎﻉ اﺭﺗﺸﻲ ﻓﺎﺭﺱ*👇
🌷عملیات اچ۳یکی از بزرگترین عملیات هوایی دنیاست که به نام فانتوم های ایرانی و لیدری ﺷﻬﻴﺪعلی خسروی ثبت شده است. فانتوم های ایرانی طی یک عملیات پیچیده و تحسین برانگیز در ۱۵فروردین سال ۱۳۶۰(۴اوریل ۱۹۸۱) پایگاه هوایی الولید در مجموعه اچ۳ واقع در غرب عراق در نزدیکی مرز این کشور با اردن را به کلی نابود کردند.
حمله به اچ 3 از لحاظ فنی یکی از پیچیده ترین عملیات های هوایی جهان به شمار می رود و از نظر دستاوردهای نظامی نیز با توجه به نابودی کامل 48 هواپیمای عراقی در رده بزرگترین و موفق ترین عملیاتهای نظامی جهان قرار می گیرد.
سه روز پس از این عملیات، در تاریخ 18/1/1360 بدون هیچ تشریفاتی، کلیه خلبانان شرکت کننده در این عملیات به حضور رهبر انقلاب رفتند که تصویر ماندگار علی در کنار امام امت برای همیشه باقی ماند.
#شهید علی خسروی
#شهدای_فارس
#ﺷﻬﺪاﻱ_اﺭﺗﺶ
🌹🌷🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴد
#شهیدمرتضۍآوینۍ•|💛|•
ڪسانۍ بهامامزمانشان خواهندرسید،
ڪهاهلسرعـتباشنـد...!
والّاتاریخڪربلا نشانداده، ڪـــه
قافلهحسینۍ معطل ڪسۍنمۍماند..
🌹🌷🌹🌷
و چہ زیبـا شهدایے کہ معنے بابے انتَ واُمے را عملے کردند و به کاروان کربلا رسـیـدند
🌹🌹
♡ #السلام عیڪیااباعبدالله🖐♥️
#شهیده_فاطمه_شکرے
به همراه ۳ کودک شهیدش 🔺👆
▫️گلزارشهداے قصرالدشت شیراز
☘🔺☘🔺
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_شجاعی:
راه ظهور حضرت #استغاثه_اجتماعی و دعا از ته قلب برای تعجیل #ظهور است
#پافشاری_در_دعا
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
#به_تو_محتاجیم
◾️ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ◾️
🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻫﻴﻴـــﺖ_ﺗﻌﻂﻴـــﻞ_ﻧﻤﻴﺸـــﻮﺩ....
👇👇👇👇
پنجشــبه 4 اﺭﺩﻳﺒﻬﺸﺖ / ساعــت ۱۸
آنلاین شوید
از دور #زیارت_شهـــدا انجام دهید/ زیارت عاشورا دستہ جمعے بخوانیـــم
🌷🌹🌷🌹
#درخانہ_مےمانیــم
#انشــاءاللہ کرونــا شکست مے دهیم
#دعـــارفــع_بلامےکند
🌷🌹🌷
پخش زنده در صفحه :
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
مبلغ باشـــیدلطفا
🌹🌹🌹
#هییــت_شهداے_گمنـــام_شیــراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
روز عید غدیر به دنیا آمد . نامش رو از نام پر افتخار حضرت محمد (ص) و حضرت علی (ع) الهام گرفتیم . همیشه به او متذکر می شدم که باید آن بزرگواران را سرلوحه زندگی خودش قرار بده . از کودکی با استعداد بود و همیشه شاگرد ممتاز بود . به خاطر اخلاق اسلامی اش تشویق می شد .
توی انتخاب دوستاش خیلی حسّاس بودم
همیشه می گفت: خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار. و واقعا هم حاجتشو خدا برآورده کرد .
ﺗﻮﻱ ﻣﺠﻠﺲ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ع ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺷﺪ
🌹
#شهیدمحمدشاهچراغی
#شهدای_فارس
#ﺷﻬﺪاﻱ ﺭﻫﭙﻮﻳﺎﻥ ﻭﺻﺎﻝ
#اﻳﺎﻡﺷﻬﺎﺩﺕ
🌺🌷🌺🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ | #ببینید
🔻 لحظات دلجویی حاج قاسم سلیمانی از دختر خردسال شهید مدافع حرم، حامد بافنده
🔅 #سالروز_شهادت شهید بافنده گرامی باد.
🌷🌹🌹🌷
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝ_ﻗﺎﺳﻢ_ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ
#ﻳﺎﺩﺷﻬﺪاﺻﻠﻮاﺕ ☘
,
#ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺷﻬﺪا ﻧﺸﻮﻳﻢ
🌷🌷🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍃🌷🍃🌷🍃🌷
میانِ #مـــزارشـــان
سرگردان که شـــدی ...
دلــــِ💔 حیرانت را بردار
و کناری بـنـشــــین ...
دلت اگــــر #گرفته
کمی اشــــکـ بریز😭
نه برای حال دلت ...
نه✘
برای #جــامــانـدنت
آری!
سخت است جاماندن😔
#پنجشنبه_های_دلتنگی💔
🌹🍃🌹🍃
براے انهایے که دلشان تنگ شهداست
اﻣــﺮﻭﺯ ﺳﺎﻋــﺖ ۱۸
ﭘﺨﺶ ﻣﺴﺘﻘــﻴﻢ اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬـﺪاے ﺷﻴﺮاﺯ ﺭا ببیـنند 👇👇
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
#زیارت_عاشورا👇
از قطعة شهداے گمنام
#زیارت_دوره:
قبور مطهر شهید عباس دوران، شهید عبدالله اسکندرے و شهیدان اسلامے نسب ، ظل انوار، اعتمادی ، مهدی زارع ، ملک پـور و...
🌹🌹🌷🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75