🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
و *گرامیداشت #شهیدان ظل انوار*
📣📣👇📣📣
⭕️و اختتامیه و اعلام نتایج مسابقه ملی کتابخوانی 📚 فرمانده آتش⭕️
💢 #بامداحی برادر *کربلایی محمد مهدی کبیری نژاد* 💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۳۰ دیماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🍂از زمان رفتنتان، جنگ برای شما تمام شد...!
اما... ما...
همچنان داریم می جنگیم...!
خسته نیستیم ولی...
دعایی...!
نگاهی...!
برای قوت قلبمان کافی ست....✨
#دفاع_مقدس🕊
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#سیــره_شــهدا
🔰دنــبال عباس بودم.
(شهــید)هاشم اعتمادی گفـت: آشپزخانه اسـت.
رفتـم, دیـدم هـمه ظـرف های کثـیف پادگان را گذاشــتن جلـویش, در حال شستــن است!
گفتم مهـندس این چه ڪاریه!
گفـت:آخرش مـنو جهنمی می کنی , خوب بیڪاریم ظرف می شـوریم!
#رییــس محیط زیـست و منـابع طبیعـی فارس بـود, به عنوان #بسیجے آمـده بود جبهــه.
بعدم رفتـه بود آشپــرخانه مقـر, گفته بود منو فرسـتادن اینــجا ظرف بشــورم!
در وصیتـش نوشـته بود:
خدایا به بزرگـے ات قـسم، در مقـابل #شـهدا خجالت می کـشم....
فقط دلـم مے خواهــد به مـن هم فرصـت بدهـے این جان ناقابـل را در راه تو بدهـم. هــر چند که لایق نیستم و از بارگاه عــرش تو بعید نیــست که به این بنــده نیز نظرے بکنــی..
#شهید عباس بهجــت حقیقــی
#شهــدای_فارس
#شهادت :کربلای ۵
#ایام_شهــادت
🍃🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
*#نویسنده_غلامرضا_کافی*
*#قسمت_سی_و_سوم*
توی ماه شعبان بودیم کلا پریشان بودم .خواب دیدم توی دارالرحمه داشتم راه می رفتم و به این قبرا نگاه میکردم. همه قبرها کوچک بود. یه گوشه چادر زده بودند. خیلی از من دور بود فقط صدای حسین حسین میآمد و تمام محوطه چراغانی بود. رفتم جلو دیدم که چاهی کنار چادرها هست.انگار مکه که میری همه دارند طواف می کنند و حسین حسین میگن.
_تو رو خدا برید کنار من خیلی عزای امام حسین را دوست دارم.
شروع کردم به سینه زدن و گریه کردن. اطراف اینجا همش سنگ مرمر بود.خیلی بزرگ پر از جمعیت! همین جور که سینه میزدم و گریه میکردم یک خانم از پشت سر دست زد به شانه ام. برگشتم نگاه کردم گفت: خانم این قرص رو برات آوردم بخوری!
_نه من دیگه معده ام درد گرفته دیگه قرص نمیخورم!
_بگیر بخور معده ات هم خوب میشه!
مثل روزهایی که مادرم قرص می گذاشت توی دهنم گفت: دهنت رو باز کن این قرص رو بزارم توی دهنت.
دهنمو باز کردم و قرص رو گذاشتم تو دهنم. احساس کردم گل تو دهنم هست.
_خانم این که مثل مُهر هست؟
_تو بخور خوب میشی .این آب را هم بگیر باهاش بخور.
کاسه آبی داد دستم. آب رو که خوردم انگار تمام بدنم سیر شد. چقدر این آب گوارا بود انگار هیچ وقت این جورابی نخورده بودم. داشتم آب را می خوردم که صدای اذان به گوشم خورد و از خواب بیدار شدم..
هنوز احساس می کردم این قرص که مثل مهر نماز بود توی دهنم خیس خورده. خواب را برای کسی تعریف نکردم. هفته دوبار میرفتم کلاس قران. مربی قرآن خیلی هوای مرا داشت. اینکه مریض احوال بودم خودش می اومد خونه پیشم و میگفت: دعا کن بچه دار بشم.
یک روز آمد خونمون و گفت: مادر غلامعلی حالت چطوره؟ بهتر هستی؟
_الحمدالله من دیگه خوب بشو نیستم!
_نه انشاالله خوب میشی .دستات که خیلی بهتر شده و ورمش خوابیده .من میدونم که خوب میشی.
یه نیم ساعتی نشستم او برام دعا کرد و کلی هم درد دل. گفتم حاج کبری می خوام یه چیزی بگم.
_بگو خانم جان حرف بزن تا یکم سبک بشی.
خوابم را برایش تعریف کردم. راستش من خوابم را برای کسی نگفتم جز شما. چند شب پیش که تولد امام زمان بود به فاطمه گفتم دلم میخواد همراه شوهرت برم مغازه پدر شوهرت که اونجا تولد امام زمان را جشن میگیرند.
ادامه_دارد...
🌷🌱🌷🌱🌷🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 #ببینید| تلنگری به مسئولان
🔹میز مسئولیت، امانت مادران شهداست...
#همسران_شهدا
#مادران_شهدا
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷گفت: من امشب میخواهم بروم سمت کارخانه نمک فاو. آنجا یک مقر مهندسی عراق است که خیلی فعال است، میتوانی برایم آتش بریزی! گفتم: بله.
با اینکه فرمانده تطبیق آتش فاو بود، اما ساعتی بعد بهعنوان دیدهبان نفوذی به سمت مقر مهندسی در عمق جبهه دشمن حرکت کرد. ساعتی بعد صدای آقا کمـال از پشت بیسیم به گوشم رسید. از نجوای آرامش مشخص بود که به مقر مهندسی عراق چسبیده است. آرام گفت: روشنکننده!
یک روشنکننده برایش روی مقر عراقیها فرستادم. روشنکننده دو دقیقه مقر را روشن میکرد و به آقا کمـال فرصت میداد تا مختصات جغرافیایی مقر را بررسی کند. تصحیح آتش داد، تا صبح بهفرمان کمـال، بهاصطلاح شش توپه این مقر را کوبیدیم. صبح که حساب کردم، 180 گلوله جنگی روی آن مقر ریخته بودیم. کمـال وقتی، با سر و روی خاکی و دودگرفته برگشت، با لبخند رضایت گفت: مقر عراقیها با خاک یکسان شد و چیزی از تجهیزات و نفرات آن باقی نماند!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
📸چون نتوانسته بود حضوری برود،تماس گرفت که احوال پرسی کند.
مادرگفت :برای ناهار آبگوشتی که دوست دارید،درست می کنم.منتظرتان هستم.گفت:چشم وبه سمت خانه شان راه افتاد.گفتم:شمابایدبه پروازبرسیدوبرگردیدتهران.
خندیدوگفت :روی حرف مادرشهیدکه نمی توانم حرف بزنم،تازه؛آبگوشتهای مادرخستگی راازتن بیرون می کند.
#عکس_نوشته
#حاجقاسم
#مادران_شهدا
🍃🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#شهیدانـــــه 🌿
همیشه میگفتـــــ :
زیباترین شهادتـــــ را میخواهم!
یڪ بار پرسیدم:
شهادتـــــ خودش زیباسـتـــــ ؛
زیباترین شهادتـــــ چگونه استـــــ؟!
در جوابـــــ گفتـــــ :
زیباترین شهادتـــــ این استـــــ ڪه
جنازهاے هم از انسان باقے نماند :)
#شھیدابراهیمهادے🥀
#شهدای_گمنام
#شبتون_شهدایی
🍃🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃کافیست صبــح که چشمانت را باز میکنی ،
به شهــدا سلام کنی...
⛅صبــح که جای خودش را دارد ،
ظهر و عصر و شب هم بخیـر می شود . . .✨
#شهید_عبدالله_رودکی🕊️
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷@golzarshohadashiraz
#روایت_عشــق
🔰یه برادر بسیجـےاومـده بود پیش چند تا از رفـقا روحانے و سـؤال کرد ادم باید چطـور باشـه تا شهـید بشـه؟
همگے حوالـش دادن به آشیخ صمد که تو حال خودش نشسته بود!
آمد و سؤالــش رو پرسید. ..
آشیخ صمـد یه نگاه بهـش ڪرد و گفـت:برو بعـدأ بهـت میـگم!
برادر بسـیجے چند قدمـی ڪه دور شـدیه خمـپاره زمیـن خورد و شیـخ دوسـت داشتے غـرق خـون روی خاڪ گرم شلمـچه افتـاد و تقریبـأ نصف سرش رفــت!
یکے از رفقـاے طـلبه صـداے آن برادر بسیجـی ڪه مےگفت آدم باید چطور باشه تا شهـید بشـه زد گفت برادر بیا....
و اشـاره به آ شیــخ صمد کرد و گفت آدم باید اینجورے باشـه تا #شهیــد بشه!🌹
#شهید شیخ صمد مرادی
#شهداي_فارس
#سالروزشهادت
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_سی_و_چهارم*
.
چند سال بودنرفته بودم. به دلم افتاده بود برم. هر سال پدر شوهر فاطمه تو محلشون همون کنار مغازه جشن میگیرند دیگه فاطمه به شوهرش گفت .اون هم منو برد.
شام که خوردیم توی مغازه پله میخوره میره پایین. مثل هتل های قدیمی . اونجا صندلی زده بودند و ما هم رفتیم نشستیم. مولودی که خواندن منم تسبیح توی دستم بود و دیگه روحم از اونجا رفت.
شب که اومدم دستم خیلی درد میکرد و عصب های گردنم گرفته بود.آقا محمد علی گفت بس کن خانم چقدر تلقین می کنی که دستت درد میکنه.؟ من دیگه از زندگی ساقط شدم از بس بردمت دکتر .دیگه تو رو دکتر نمیبرم.
این حرف رو که زد دلم شکست کلی گریه کردم.البته کبرا خانم، حق داره چقدر منو تا حالا برده دکتر.دو سال اول که حالم خیلی بد بود خواهرم میگه آقا محمدعلی دائم گریه میکرد و یه پاش دکتر بود و یک پاش خونه.اما خواب این حرف را که زد دلم شکست. توقع نداشتم به خسته شدم و نمیتونم ببرمت دکتر.
هیچی نگفتم و فقط همینطور که تسبیح تو دستم بود و صلوات می فرستادم خوابم برد که این خواب رو دیدم.
_ آقای رهسپار خیلی برات زحمت میکشه ما هممون شاهد هستیم.
_میدونم ولی خیلی دلم شکست که گفتن میبرمت دکتر.
_با این خوابی که دیدی حتما خوب میشی!
_نه هنوز هم دست و گردنم درد میکنه نمیتونم کاری انجام بدم غذا درست کنم.
_اینجایی که تو توی خواب دیدی چاه امام زمان بوده و اون مجلس مال امام حسین . انشاالله خود امام حسین شفات میده صبر داشته باش.
تا یکماه همینطور استخوان هام درد داشت که دیگه اسمم برای کربلا در آمد. رفتم کربلا و من از آن روز خوب شدم و دیگه دکتر نرفتم.
به آقا محمد علی می گفتم تورو خدا حلالم کن خیلی برام زحمت کشیدی و من اصلا حواسم بهت نبود.همه را خیلی اذیت کردم.
شبهای ماه رمضان که برای سحری بیدار می شدم یادم میفتاد به غلامعلی که زودتر از من بلند میشد و من را صدا می کرد و بعد بچه ها را صدا می کرد تا بیدار بشن برای سحری خوردن.
_فاطمه مامان یادت داداشت غلامعلی برای سحری بیدارتون میکرد!؟
_آره مامان جان چه طاقتی داشت یادمه روز قدس که ما را می برد راهپیمایی و بعد از نماز جمعه با پای پیاده باهم برمیگشتیم از شاه چراغ تا خونه چقدر راه بود! ساعت چهار می رسیدیم خونه! خیلی طاقت داشت .من را هم تشویق می کرد .تمام مسیر حرف می زد و می خندید و تعریف میکرد تا ما احساس خستگی نکنیم لحظه به لحظه این روزها جلوی چشمام هست.
ادامه_دارد...
🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻فرض کن همین الان شلمچه باشی.
روی تپه ی سلام..
خیره باشی به آن دور دست ها و با امامت عاشقانه نجوا کنیُ دلتنگی هایت خلاصه شوند در چشم هایت و ببارندُ ببارندُ ببارند....
🔹شلمچه .....دلتنگ شهداییم
🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷قرار بود گودالی در محل استقرار آتشبار در فاو حفر کنیم تا رادارها را در آنجا سازی کنیم. خود کمـال که فرمانده قرارگاه تطبیق آتش بود، همپای ما شروع به بیل زدن و حفر زمین کرد. هرکدام از یک سمت شروع به بیل زدن کردیم، هوا گرم بود و کمکم عرق از چهارستون بدن ما جاری شد. لحظهای ایستادم تا نفسی چاق کنم. چشمم به آقا کمـال افتاد. در گودترین قسمت گودال ایستاده بود. متعجبانه به چیزی که میدیدم خیره شدم. صورتش خیس خیس بود. نه از عرق، که از اشک. گفتم: آقا کمـال، چیزی شده!
با بغض گفت: محسن، تو کربلا رفتی؟
با تعجب از این سؤال گفتم: نه!
گفت: عموی من، کربلا رفته. عمویم شنیده بود اگر خاک گودال قتلگاه را در آب حل کنند، آب رنگ خون میشود. عمویم میگفت کمی از خاک گودال قتلگاه را در آب حل کردم، شد خونابه!
در آن گودال فکر و ذهنش رفته بود گودال قتلگاه حضرت امام حسین علیهالسلام. همانجا وسط گودال نشست و ساعتی برای امام حسین(ع) اشک ریخت!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
📸پرسید:شهید دیگری دراین روستا مانده که به خانه اش برویم؟
گفت ؛یک نفرهست اما دیروقت هست،وروستا برق ندارد،منطقه هم امنیت ندارد،صلاح بدانید برگردیم.
نپذیرفت.رفتیم وقریب به یک ساعت درخانه ی شهید نشستیم.
تمام مدت کنارمادرشهید دوزانونشسته بود ومثل فرزند،خودش احوالش را می پرسید.وقتی مادرشهید اصرارکرد راحت بنشیند،گفت :محضرمادرشهید،محضرخداست واحترام دارد.من دوست دارم دوزانوجلوی مادربنشینم.
#عکس_نوشته
#حاجقاسم
#مادران_شهدا
🍃🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
و *گرامیداشت #شهیدان ظل انوار*
📣📣👇📣📣
⭕️و اختتامیه و اعلام نتایج مسابقه ملی کتابخوانی 📚 فرمانده آتش⭕️
💢 #بامداحی برادر *کربلایی محمد مهدی کبیری نژاد* 💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۳۰ دیماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
•♥️🖇•
دلتنگ ڪه میشوم 💔
تنھا پناھم
عڪسهایت هست
چقدرخوب
نگاهم میڪنی🦋🌻
#حاج_قاسم💔
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
⭕️ #خلیلِ_کربلای_پنج را می شناسید؟
#سرداردلها، حاج قاسم عزیز، او را این گونه توصیف می کند؛
«خلیل را می توانستم در گودال های آتش، خوب به تماشا بنشینم. او در استان فارس و حتی در جهرم قابل شناسایی نیست، فقط در گودال آتش قابل شناسایی بود. به خدا دینداری خلیل و علاقه او به امام آنجا خوب ظهور می کرد و این روزهای آخر من فکر می کردم به واسطه ی دعاهایش خداوند او را پذیرفت.»
شهید سید مرتضی #آوینی که در عملیات کربلای پنج کنار خلیل بود، می گوید:
آتش انبوه دشمن بر خلیل گلستان شده است و جز او بر هر که از ملت ابراهیم خلیل تبعیت کند. آيا تو در آن معرکه ای که سفیر گلوله ها و تیر مستقیم تانک ها نفس میبرند، کسی را از خلیل مطهرنیا آرامتر دیده ای؟ من ندیده ام. نه، رمز شجاعتش در آن کلاه بافتنی نیست، در سینه ی اوست که وسعت یقین، آن را تا بینهایت گسترده است.
🔻۳۰ دیماه ۱۴۶۵
▫️سالروز شهادت سردار شهید خلیل مطهرنیا، مسئول طرح و عملیات لشکر المهدی (عج) گرامی باد.
#عملیات_کربلای_پنج
#ﺷﻬﻴﺪﺧﻠﻴﻞ_ﻣﻂﻬﺮﻧﻴﺎ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ 🌷
#ﺳﺮﺩاﺭﮔﻤﻨﺎﻡ
🍃🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_سی_و_پنجم*
_فاطمه مادر الان ده ساله از برادرت خبری نداریم .کاش خدا به داد دل من مادر برسه!کاش یه نشونه ای ازش داشتم تا دلم تسلی بگیره. دعا کن دلم آروم بگیره مادر!
چند روز بازگشت برادرم با خانمش که حامله بود آمدند خانه ما .حالا دی ماه ۱۳۷۳ بود .
_چقدر خوشحال شدم زن داداش که آمدی خانه ما !چرا دیر به دیر می آیی؟ قبلاً بیشتر هوامون را داشتی!
_مامان غلام ما که همیشه مزاحم هستیم. این چند وقت هم که کمتر میام میدونی که دکتر استراحت مطلق داده و جایی نمیرم .حالا هم آماده می خوام یک سر برم دکتر.
_انشالله به سلامتی فارغ بشی و قدمش براتون خیر باشه.محمد حسن خیلی برام زحمت کشیده اون وقتا که تو باهاش ازدواج نکرده بودی و سرباز بود نمی دونم برات تعریف کرده یا نه ،خیلی رفته بود توی آبادان دنبال غلامعلی گشته بود و تو همه سردخونه ها سر زده بود.
_ببخشید من برم در را باز کنم و برگردم.
_وای خدای من این همه سبزی برای چی هست؟! زن داداش بیا ببین! داداش اینا رو میخواستی چیکار؟
_تا محمد حسن اومد حرف بزنه خانمش برای توی حرفش.
_اینا را بابای من فرستاده برا منم آوردن خشک کن لازمت میشه.
از صبح تا ظهر مشغول پاک کردن سبزی ها شدیم هی میگفتم دستش درد نکنه اصلاً ما این همه سبزی لازم نداشتیم.مشغول ناهار درست کردن و پاک کردن سبزی ها شدیم و تا ظهر با زن داداشم حرف زدیم و گاهی هم خاطرات غلامعلی یادم میآمد میگفتم.
_حالا که بارداری حواست به خوراکی که میخوری باشه !از هر جایی از دست هر کسی چیزی نگیر بخور !این چیزها را رعایت کنی دیگه خیالت راحت باشه و چرا که بزرگ شد خطا نمیکنه!
یعنی لقمه حلال خیلی تاثیر داره! من تو بارداری سر همه بچه ها خیلی رعایت می کردم باباشون هم که دیگه میدونی حساس تر از من هست برای تذکر دادن.
من یادم غلامعلی بچه بود کلاس سوم دبستان که تو کیفش نگاه کرده بود و دیده بود یک مداد توی کیفش است که مال خودش نیست. اومد گفت :مامان اومده تو کیفم نمیدونم مال کیه؟
اصلاً صبر نداشت و بشه میگفت: شاید مال بغل دستینه. حالا چیکار کنم؟!
باباش گفت: اگه میدونی بو فکر می کنی مال هم کلاسیته، تا صبح نشده باید بری بهش بده بیایی.
شبانه بچم رفت در خونشون مداد رو بهش داد.می خوام بگم یعنیچقدر رعایت میکرد و رعایت کردن های من هم تاثیر گذاشته بود.
_آره شنیدم غلامعلی نمونه بوده .من که سعادت نداشتم ببینمش و باهاش هم صحبت بشم ولی تعریفش را از همه اقوام خیلی شنیدم.
ظهر که داداشم اومد حمیدرضا و مجتبی هم اومدن خونه ما. دورهمی ناهار میخوردیم. خواستم برم توی حیاط که دیدم کفشهای همه اینها خاکی هست.
ای خدا اینا مگه کجا بودند کفشاشون اینقدر خاکیه!؟ مجتبی مگه کوه بودی چرا کفشاتون اینجوریه؟!
نگاهی به هم انداختن و حمیدرضا گفت: مامان کفش دیگه خاکی میشه.
صدایی به گوشم خورد که گفت: باید بهش بگین بالاخره تا کی..
احساس کردم اشتباه شنیدم چون حواسم زیاد سر جاش نبود.
حس می کردم اینها خیلی ناراحتن ولی چیزی نمی گفتند من هم پیله نشدم.
ادامه_دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#مراسم میهمانی لاله های زهرایی
🔻🔻🔻
و اعلام نتایج مسابقه کتابخوانی فرمانده آتش
🔹امروز عصر قطعه شهدای گمنام شیراز
🔶🔸🔶🔸🔶
پخش مستقیم با اینترنت رایگان از طریق لینک زیر:
http://heyatonline.ir/heyat/120
•دلت که گرفت💔
•با رفیقی درد و دل کن
⇜که #آسمانی باشد
•این زمینیـ🌎ها
•در کارِ #خود مانده اند
#رفیق_شهیدم 🌷
#گاهےنگاهے😔
🌹🍃🌹🍃
ﻫﺮﻛﺲ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻴﻖ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
... تا دقایقی دیگر .....
ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬدا انجام بدهید
⬇️⬇️⬇️
پخش مستقیم با اینترنت رایگان:
http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷31 خرداد 65 بود که عراق تک سنگینی توی فاو کرد. سنگر فرماندهی تطبیق آتش حسابی شلوغ بود. همهی بیسیمها همزمان صدا میداد و درخواست آتش میکردند. آقا کمـال خونسردتر از همه پای میز نقشه بود و گاهی مستقیماً با بیسیم با دیدهبانها و یا توپچیها صحبت میکرد و آنها را باهم هماهنگ میکرد.
سه شبانهروز گذشت. در این 72 ساعت، آقا کمـال فقط برای وضو و نماز از سنگر بیرون آمد. بیآنکه چشم رویهم بگذارد در حال هدایت آتش بود، اما غیر از خودش همه را به ترتیب مرخص میکرد تا توی سنگر بغل استراحت کنند!
روز سوم که خیالش راحت شدپاتک دشمن تمامشده و عقب نشسته است. از سنگر بیرون آمد. من را صدا زد و شامپو خواست. آوردم. با آفتابه، آب روی سرش ریختم و او با شامپو موهایش را شست. بلند شد. تشکر کرد. درحالیکه با حوله کوچکی سرش را خشک میکرد، به اطراف نگاهی انداخت و گفت: خوبه... انگار اوضاع بد نیست!
بعد به سمت سنگر رفت و خوابید!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨نتایج مسابقه فرمانده آتش (زندگینامه شهید کمال ظل انوار)
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
به حمدالله و نظر خود شهدا با توجه شرکت گسترده محبان و دوستداران شهدا (حدود ۱۳۵۰نفر)، طبق قرعه کشی انجام شده افراد ذیل انتخاب شده اند:
۱. افشین ناصری از اردبیل
۲. ملینا معینی از تهران
۳. اکرم السادات میرنظامی از اردبیل
۴. امیر رجایی از مشهد مقدس
۵. آذر آذرخش از زابل
۶. پریسا مروج از مشهد مقدس
۷. حانیه کریم زاده از فسا
۸. رضا یوسفی از اندیمشک
۹. زهرا ثانوی از ساری
۱۰ . سارا نقدی از تهران
۱۱. صدیقه اکبری از مشهد مقدس
۱۲. فاطمه جوانبخت از نهبندان
۱۳. لیلا برزگر رضایی از قزوین
۱۴. مژگان دستجردی از میبد یزد
🔻🔻🔻🔻
خداوند اجر اصلی ما را به دست خود شهدا عنایت بفرماید....
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری |
دعام کن ...❤️
شبجمعهها که میری کربلا❤️
🔹شب هاى جمعہ محترمانہ بہ خود بگو ؛
غافل! چہ كردهاىے كہ حرم نيست جاى تو
#یاحضرت_زهرا_س🥀
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🥀
#شب_جمعه🌙
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✨به سرم رحمت بی واسعه یعنی #مهدی💚
بهترین حادثه و واقعه یعنی مهدی💚
اخم چشمش علی و خنده #زهرا به لبش
جمع این جاذبه و دافعه یعنی #مهدی
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ🌸
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz