eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3هزار دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊🍃 پشت هر دخترکی، گرم به دست پدری است…💔😭😭😭 بیاد نازدانه های شهدا عزیز توچگونه رسم پروازرا آموختی تااینچنین ازدنیای زیبای فرزندت جدا شدی وخدایی شدی آخرین وداع💔 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
.... روزهــاے آخـر که مے خواسـت دوباره به جبـهہ برود مـدام مےگفـت: مادر دلـم زیارتے ناب مے خواهــد... دوسـت دارم به زیـارت آقایـم علے ابن موسے(ع) بروم...😞💕 ان شــاءالله بعــد از این عملیــات اول به آقا مے روم و بـعد به خانـه می آیــم. بله آقا علی بن موسی رضا (ع) او را طلبید..😞 در مـــرداد ماه 1367 درعملــيات پاکسازے جــاده اهواز خرمشهر و شلمچه مجروح وپس از انتقال به بيمارستان در جـــوار مرقــد مطهر ثامــن الحجج به شــهادت رسيد.....🌹 عزت_الله بـه نشین 🌷 🌱🌷🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
از مادر پرسیدن: حالا که بچه ات شهید شده،میخوای چیکار کنی؟ ایشونم دست گذاشتن روی شونه ی نوه شون و گفتن: «یه مصطفی دیگه تربیت میکنم❤️:)» 🌱🌷🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
یکی از خادمان حرم، بعد از شهادت همسرم می‌گفت: «آقای عباسی دائم به مزار شهدای حضرت شاهچراغ می‌رفتند. در هنگام تحویل شیفت، با حسرت به آنها می‌گفت: «خوش به سعادت شما. شما عاقبت بخیر شدید.» خادم به او گفته بود: «ما هم عاقبت بخیر هستیم که اینجا خدمت می‌کنیم.» او هم جواب داده بود: «نه! اگر ما شهید بشویم عاقبت‌بخیر هستیم. عاقبت بخیری یعنی شهادت.» همسرم در هیئت محبین حضرت فاطمه(س) خدمت می‌کرد. در ماه محرم، در خیمه‌ی امام حسین علیه‌السلام، با شیر و چای گرم، از عزادارن پذیرایی می‌کرد. گاهی فیلم فعالیت‌های خیمه روی پرده پخش می‌شد. همه جلو دوربین می‌آمدند به‌جز همسرم! یک روز به او گفتم: «خب شما هم بیا جلوی دوربین.» گفت: «لازم نیست کسی من را ببیند! کسی که باید ببیند می‌بیند غلامعباس عباسی شهید حمله تروریستی حرم شاهچراغ 🌱🌷🍃🌱🌷🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
💢فرزند دومم در آستانه به دنیا آمدن بود اما حال همسرم اصلاً مساعد نبود. 4، 5 روز درد می کشید. روز پنجم بود. در بیمارستان نشسته بودم، قرار بود همسرم را به اتاق عمل ببرند. دیدم در بالای راهرو عکس کریم را نصب کرده اند. چشمم در چشمانش افتاد. گفتم: «کریم من سرتا پا تقصیرم، دعایم مستجاب نمی شود.از خدا بخواه همسرم نجات پیدا کند!» دو سه دقیقه بعد مادرم آمد و مژده به دنیا آمدن پسرم و سلامت همسرم را داد. نامش را کریم گذاشتم تا همیشه به یاد کریم باشم. چند سال بعد، همین پسرم از طبقه سوم پائین افتاد. وقتی در راه بیمارستان بودم گفتم: «کریم، این پسرم هم اسم توِ، از خدا بخواه که سالم بماند. وقتی به بیمارستان رسیدم دیدم پسرم سالم است و تنها کمی پایش درد دارد!» 🌱🌷🍃 عبدالکریم گلخنی 🌱🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
تاسوعا در کربلا بودم که محمد با من تماس گرفت و گفت بابا جان! زیر قبه امام حسین (ع) برای من نماز بخوان. گفتم باشد! بعد از خواندن نماز با محمد تماس گرفتم. گفتم بابا خیلی شلوغ بود با این حال در روز تاسوعا در حرم امام حسین (ع) و در روز عاشورا در حرم حضرت عباس برایت نماز خواندم، اما آن‌قدر شلوغ بود که نمی‌توانستم رکوع و سجود بخوانم و ایستاده نماز خواندم. محمد گفت بابا دستت درد نکند، ان‌شاءالله که کارم درست شده! من از او نپرسیدم چه حاجتی داشت و چه از امام حسین طلب کرد، اما حالا می‌دانم که آن خواسته چیزی جز شهادت نبود. قرار بود سال ۱۴۰۲،من، محمد و عروسم با هم برویم که شهادت محمد اتفاق افتاد. کاروان‌هایی که به موکب هییت اجناس را منتقل کردند با نام و تصاویر شهیدان جابر و محمد جهانگیری مزین شده‌ بودند ... محمد جهانگیری حمله تروریستی حرم شاهچراغ 🌱🌷🍃🌱🌷🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
💠مرتضي همراه با بچه هاي تيپ براي زيارت به مشهد رفته بود. تعريف مي کرد: در حرم امام رضا(ع) نذر کردم اگر خداوند به من دختري داد اسم او را زينب بگذارم. آخه مادر شهيدي که سيده هم بوده، از من اين درخواست را کرده و من بايد اين نام را براي فرزندم انتخاب کنم. وقتي از مشهد آمد، متوجه شد من حامله ام، با خوشحالي گفت: خدا را شکر مثل اينکه زينب من هم دارد مي آيد. دختر اولمان دقيقاً، همزمان با تولد حضرت زينب(س) به دنيا آمد. مرتب او را در آغوش مي کشيد، خدا را شکر مي کرد و مي گفت: شکر خدا که ما را شرمنده اين مادر شهيد نکرد، زينب يعني زينت پدر! قبل از شهادتش هم من باردار بودم، مي گفت: فرزند دوم ما هم دختر است، او را کلثوم بناميد، همنام دختر دوم حضرت مرتضي علي(ع) . بعد از شهادتش فرزند دوم ما هم به دنيا آمد، که مرتضي در خواب به يکي از آشنايان گفته بود: نام فرزندم را زهرا بگذاريد. مرتضی جاویدی 🌱🌷🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💢ورزش را بسیار دوست داشت، نه فقط برای پرورش جسم بلکه برای تربیت روح. در ارتفاعات کوه با تواضع می‏گفت: «در کوه‌ها بیشتر به عظمت خدا پی می‏برم.» 💢شنا کردن را دوست داشت و می‏گفت: «این ورزش سفارش پیامبر اکرم است». 💢صلۀ رحم را یک وظیفه و تکلیف الهی می‏دانست و به این عنوان انجام می‌داد. در توجّه به معنویات چنان بود که تمام شب‌های ماه رمضان، در کنار شهید سید محسن معزّی احیاء می‌گرفت؛ و چه بسیار شب‌هایی که هیچکس جز این دو عاشق در مسجد نبودند و تنها در کنار هم، شب را به سحر می‏رساندند.    سید محمد تقوا 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید یاد شهدا زنده شود
💢گر روزی به مرگ عادی جان دادم بدان که نتوانستم برای امام زمانم مفید باشم... 🔰همیشه آرزوی شهادت در سر داشت ،اما از روزی که حاج قاسم سلیمانی سردار دل‌ها به شهادت رسیدند دیگر آرام قرار نداشت... 🔰 همیشه عادت به چله گرفتن داشت ... این بار قبل از ماه محرم به قصد شهادت چله زیارت عاشورا گرفته بود و من از نیتش بی‌اطلاع بودم تا اینکه یک روز که با هم به گلزار شهدا رفتیم کنار قبر عموی شهیدم لب به سخن باز کرد با اشاره به قبر عمویم گفت: من هم روزی اینجا می‌خوابم چقدر خوب است که در بین شهدا جایی داشته باشیم ... مثل اینکه می‌خواست وصیت کنه بار سفر را بسته بود این بار خیلی جدی حرف‌هایش را برایم گفت: «اگر روزی به مرگ عادی جان دادم بدان که نتوانستم برای امام زمانم مفید باشم این تن بی‌ارزش لیاقت خاک را هم ندارد پس چه بهتر که انسان با شهادت این دنیا را ترک کند» دلم لرزید... پاهایم سست شده بود اشک از گوشه چشمانم جاری شد کنار قبور شهدا نشستم و گریه کردم... وقتی حال مرا دید دیگر حرف‌هایش را ادامه نداد با خنده گفت «خانم بادمجان بم آفت ندارد حالا این دل هست که آرزو دارد» 🔰 در روزهای سخت کرونا دائم نجوا می‌کرد کربلا کربلا ما داریم می‌آییم و می‌گفت: اربعین انشاالله کربلا.... با همین نجواها رزق شهادتش را در روز اول محرم از اربابش امام حسین گرفت... محمد جواد حسین دوست 🌱🌷🌱 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
💢سال ۱۴۰۱، طبق معمول هر سال‌ رفت اربعین تا توی موکب کفیل الزینب با یکی از دوستان عراقی‌مان نوکری کند... باخانمش رفته بود بدون بچه‌هایش... زنگ زدم گفتم: «کاکا، تو هر سال می‌رفتی اربعین یه هفته ده روزه برمی‌گشتی الان چی شده 20 روزه برنمی‌گردی؟» خندید و گفت:« کاکا یه چیزی بهت بگم؟» گفتم: «جان کاکا» گفت: «من ۱۱ ساله هر سال اربعین میام اینجا. یه چیزی از آقا امام حسین(ع) خواستم هنوز بهم نداده این سری تصمیم گرفتم تا زمانیکه نگیرمش برنگردم! اگرم دیدی طول کشید بچه‌های من رو بفرست بیان کربلا من انقدر اینجا می‌مونم تا آقا بهم بده‌! آن روز نفهمیدم چه می‌خواهد تا 24 م آبان ماه همان سال ، خواسته اش اجابت شد.شهادت خونین در دفاع از امنیت حرم جمهوری اسلامی..‌‌ محمد مویدی 🌹🍃🌹🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💢در زمان جنگ من امدادگر بودم. روزی به منطقه جنگی جوانرود حسین آباد اعزام شدیم. با بچه‌ها و رزمندگان شیراز آشنا شدم. شب اول نماز را به امامت «علی بیضایی نژاد» خواندیم . شهادت از چهره‌اش می بارید. با این وجود که در جبهه‌ هیچ نامحرمی نبود مدام سرش پایین بود و تبسمی بر روی لبانش. 💢گاه گاهی آهسته می گفت الهی شکر. بچه ها علاقه خاصی به علی داشتند و او به «علی شفاعت» معروف بود. چون دوستانش به یقین میدانستند او شهید خواهد شد. 💢شب قبل از شهادتش رسید. آن شب علی امام جماعت بود. پس از نماز با چشمانی پر از اشک رو به بچه ها گفت: بچه ها از فردا من امام جماعت شما نیستم. بچه ها گفتند: چرا؟ گفت: صبر کنید میفهمید. دعای کمیل را علی و دوستش مجتبی خواندند. روز بعد علی به همراه دیگر رزمندگان به سوی میدان مین در اطراف سنگر رفتند. ساعت ۷ الی ۸ بود که صدای مهیبی را شنیدم و هراسان به سوی صدا دویدم که علی و دوستش مجتبی را غرق در خون دیدیم. از چهره علی نور می بارید. علی بیضایی نژاد 🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
💢تازه از جبهه برگشته بود. گفت: مادر قدر این بازوهای من را بدان و انها را ببوس! کمی مکث کرد و خیلی جدی ادامه داد: اگه یه وقت دست و پای من فدای حضرت ابوالفضل(ع) شد ناراحت نشی! دلم ریخت. اما محکم گفتم: فدای حضرت ابوالفضل(ع)، فدا شد که شد، مگه تو از جوون هایی که در جبهه پرپر می شن کمتری... از شرم سرش را پائین انداخت. برای اینکه رضایتم را نشانش دهم، رفتم صورتش را بوسیدم. خندید و گفت: بالاخره مادرم هم راضی شد. به دور دست خیره شد و گفت: سه روز جنازم زیرآفتاب میمونه، دست و انگشتم نداره! رفت. وقتی از جبهه برگشت، چه زیبا حاجت روا شده بود, بدنش با ترکش ها بریده بریده بود. پیکرش را هم بعد سه روز پیدا کردند... ☝راوی مادر شهید 📚منبع: کتاب راز یک پروانه! عبدالواحد نصیرپور شهدای فارس 🌷🍃🌷🍃🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍وصیت عشاق: 🔹 "من خوشحالم از اینکه بشوم . چون را اوج تکامل می دانم . چرا که در راه عقیده خود جهاد  میکنم ... چرا هر وقت به ما می گویند وصیتنامه ، یاد از اموال و دارایی خود می کنیم ولی به این فکر نمی افتیم که چه کارهایی برای اسلام کرده ایم ... چه بهتر است انسان به بهترین درجۀ شهادت شهید شود ، با آگاهی کامل از اسلام و آشنایی کامل از قرآن ، مکتب اسلام ، رهبر ، و... دعائی 🌷🍃🌷🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz شـود اجرشهادت ببرید
💠سید رضا، از بچه های دوست داشتنی هیات حاج سیف در شیراز بود. عاشق حضرت اباعبدالله و حضرت صاحب الزمان بود. گاهی دم ها و نوحه های معروف حاج سیف را با خود زمزمه می کرد و دم می گرفت. عاشق شهادت بود. گاهی او را محکم در آغوش می گرفتم و در گوشش می گفتم: سید نپری، اسلام حالا حالاها به شما ها نیاز دارد! آن روز می خواست با "مجتبی شایق" به جزیره مجنون برود. جلو در سنگر ایستاد. دستش را به دهانه در تکیه داد و خیلی جدی، اما پر احساس و آرامش گفت: برادرها، من دارم می رم شهید بشم، کسی کاری نداره، پیامی نداره!😳 بچه ها به شوخی گرفتند. - سلام به حورالعین ها برسان! - به فلان شهید سلام برسان. - پیش خدا رفتی فلان چیز برای ما بخواه. مجتبی بعد ها تعریف می کرد من جلو موتور بودم، سید رضا پشت نشسته بود. وقتی در جاده جزیره می رفتیم، سید رضا سرش را چرخواند به قبضه توپ بچه های مشهد که در حال آتش بود نگاه کند که گلوله توپی جلو موتور خورد. ترکشی به آرنج من خورد، ترکشی به پشت سر سید رضا... 🍃🌷 سید رضا موسوی نژاد 🌱🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
💢با شروع جنگ، تقریباً عمده کار ما شده بود تعمیر ماشین‌های نظامی که از منطقه می‌آمدند و حاج خلیل کارهای غیر از این کمتر قبول می‌کرد. یک روز چند درجه‌دار ارتشی به درب مغازه آمدند. با حاج خلیل کار داشتند. من هم کناری ایستادم تا صحبت‌هایشان را بشنوم. آنها توضیح دادند موشکی که استفاده می‌کنند بُردش کم است و از تو می‌خواهند موتور آن موشک را بررسی کنی. از آنها می‌خواهی تا نمونه‌ای از آن موشک را به مغازه بیاورند و آنها این کار را می‌کنند و یک موشک که طولش بالای یک متر بوده است را به مغازه می‌آورند. موتور موشک را باز کردی و بعد از بررسی به « اُستاد ابراهیم داورزنی» از همکارانت زنگ زدی تا به مغازه بیاید. استاد ابراهیم متخصص ترانس پیچی بود، آن‌قدر در کارش مهارت داشت که اداره مخابرات تمام‌وقت او را در اختیار گرفته بود. با اُستاد ابراهیم شروع به بررسی موتور موشک کردید و هر شب تا ساعت دو سه شب‌روی آن کار می‌کردید. بعد از چند روز به آن درجه‌داران ارتشی خبر می‌دهی که موتور موشک آماده است. آنها هم آن را بردند، بعد از امتحان آن موتور با خوشحالی به تو خبر می‌دهند که ابداع تو کار کرده است و برد موشک به حد مطلوب رسیده است. 📘برشی از کتاب عاشقانه های طلایی حاج خلیل طلایی 🌱🍃🌷🌱🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
🔰در منطقه، بستان گلو درد شديدي گرفته بودم. از خدا خواستم که در اين شهر غريب زود شفا پيدا کنم و زمين گير نشوم. همان شب، در خواب (ص) را ديدم، گويي حضرت انتظار مرا مي کشيد. يک نفر مرا به مسجدي دعوت کرد و گفت حضرت منتظر شما هستند. وارد شدم و گفتم کجا هستند، گفت آنجا دارند مي آيند. پيغمبر يک جمال نوراني داشت که در وصف من نمي گنجد. يادم است شال و عمامه اي سبز به سر و گردن انداخته بود. به پاي حضرت افتادم تا پاي ايشان را ببوسم که حضرت نشستند و مانع من شدند. نا خودآگاه گريه مي کردم، چيزي يادم نبود، نه شهادت، نه جنگ و نه پيروزي! گفتم يا رسول الله روز قيامت من را شفاعت مي کنيد! فرمودند اگر خودت را به من برساني من تو را شفاعت مي کنم... از خواب پريدم، براي يکي از دوستان خوابم را تعريف کردم، گفت تو در اين عمليات شهيد مي شوي! ☝️وصیت نامه صوتی حاج شیرعلی سلطانی 🌱🍃🌷🌱🍃 شيرعلي سلطاني شيرازي https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
ماه صفر سال ۶۵ ، در پادگان شهید دستغیب اهواز بودیم. محمد سرگشته و حیران بود. گفتم: چی شده محمد؟ گفت: یه جای خلوت و دنج می خوام، با خودم خلوت کنم، کسی مزاحمم نشه! دیگر ندیدمش تا فردا که ۲۸ صفر، سالروز رحلت حضرت ﺭﺳﻮﻝ(ص) بود. محمد را دیدم. یک رادیو روی زمین بین دو پایش گذاشته بود. رادیو روضه می خواند و شانه های محمد از گریه تکان می خورد. تا اذان ظهر بی آنکه سرش را بلند کند، اشک می ریخت. وقت نماز شد. نمازش را که خواند دوباره سرش را روی زانو گذاشت و شروع به گریه کردن کرد. دیدم حال خوشی دارد مزاحمش نشدم. غروب حال و احوالش سر جا آمده بود. گفتم: محمد چی شده، امروز خیلی بیتابی کردی؟ گفت: امروز اتفاق بزرگی افتاده، پیامبر اسلام رحلت کرده و از دنیای ما به دنیای دیگه رفته. این غم واقعاً برام سخت و سنگین بود. چند قدم که راه رفتیم گفت: ولک، کسی از حال امروز من با خبر نشه! محمد دریساوی 🏴🏴🏴🏴 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨ﻗﺒﺮ ﻋﺠﻴﺐ دو ﺷﻬﻴﺪ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻲ 😳 🌹دو شهیدی که‌یاد ائمه‌ بقیع قبرشان خاکی هست ... 💢قسمتی از شهید میر شکاری: خدا دلم پر ميزند براى قبرستان بقيع  آخر تا چه حد مظلوميت، و به همين منظور از شما ميخواهم  که اگر جسدم به دستان رسيد قبرم را درست نکنيد و  خاکي بگذاريد همچنين دوستان ديگرم که بعد از من به جبهه مي روند پيشنهاد مي کنم که اگر مايل بودند چنين سفارش کنند تا ما هم قبرستاني شبيه قبرستان بقيع داشته باشيم تا زماني که قبرستان بقيع مرمت گردد . ... » 💢قسمتی از ﺷﻬﻴﺪ ﻓﺨﺎﺭ✍: قبر حقیر به یاد مظلومیت چهار امام در بقیع ﺧﺎﻛﻲ و بی نام و نشان در میان شهدا جای دهید شاید این بتواند مظلومیت شیعه را اثبات و از گناهان حقیر بکاهد..." محمود(صمد)فخار محمد حسین میرشکاری 🌱🌹🌱🌹 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
شهادت فقط در جبهه های جنگ نیست...! اگر انسان برای خدا کاری کند و به یاد او باشد و بمیرد است 🌱🍃🌷🍃🌱 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz عضو شوید⬆️
🌹بمناسبت یادواره شهید حاج خلیل طلایی، امروز در گلزار شهدای شیراز 💢آوازه حاج خلیل را که شنیدم از مشهد برای شاگردی و آموختن فوت و فن های باطری سازی ماشین به تهران و مغازه جاج خلیل رفتم. 💢هر وقت می‌خواست چیزی را بیاموزد می‌گفت، درس اول من نماز است، قبل از هر چیز یادت باشد نمازت را ترک نکنی! 💢این مدت که خدمت ایشان بودم، محال بود سائل و نیازمندی به درب مغازه بیاید و دست‌خالی برگردد. 💢وقتی بعد از یک سال آموزش و کارگری‌ام تمام شد، با ماشین خودش من را به بازار برد، از آشنایان بازاری‌، کمک کرد تا لوازم باطری‌سازی را بخرم، بعد راهی ام کرد هنوز بعد از حدود پنجاه سال عکس قاب شده اش بالای مغازه ام است و تا به تصویر حاج خلیل سلام نکنم، روزم شروع نمی شود. حاح خلیل طلایی 🌱🍃🌷🌱🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz عضوشوید⬆️⬆️
💢موسی در یک مغازه با بردارهایش شریک بود. کمی که پول جمع کرد برای خودش یک بقالی کوچک در نورآباد باز کرد. همان روز اول بعد از چیدن اجناس، گفت یک شریک خوب برای خودم پیدا کردم! با ناراحتی گفتم تو اگر شریک می خواستی، چه کسی نزدیکتر و بهتر از برادرهایت! گفت با یکی از برادر نزدیکتر. می خواهم با امام زمان(عج) در مغازه شریک شوم. تصمیم گرفتم از هر 40 تومن که در می آورم، یک تومان را برای امام زمان(عج) کنار بگذارم. سه روز در هفته مغازه را تعطیل می کرد و برای تبلیغ و راهنمایی مردم به روستاهای اطراف می رفت، با همان سهمی که کنار گذاشته بود برای مردم فقیر هدیه می خرید و می گفت این هدیه از طرف امام زمان برای شماست. با اینکه سه روز مغازه اش تعطیل بود و ما عیال وار بودیم، اما کارش چنان برکتی داشته که زیاد هم می آوردیم!!! موسی رضازاده 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 شیعه‌ی مرتضی علی (ع) باید با رفتارش عشقش را ثابت کند... مصطفی صدرزاده 🤍 ‌ سالگرد تولد شهید سیدابراهیم 🕊 ‌ 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz عضو شوید⬆️⬆️
💠 از همان اول که وارد جنگ شد کشیده شد سمت توپخانه, از توپچی تا فرماندهی اتشبار و بعد هم فرماندهی گردان توپخانه. سال ۶۲، قبل از عملیات خیبر, تیم های توپخانه سپاه که ترکیبی از علم و تجربه بود شکل گرفت. قرعه حبیب هم به نام کمال ظل انوار افتاد. ابتدا رابطه انها کاری بود, اما کم کم رابطه ای عاطفی بین انها شکل گرفت و شدند دو دوست جدا نشدنی. انقدر عملکرد انها در عملیات خیبر چشم گیر بود که شهید حاج محمد ابراهیم همت قبل از شهادت گفته بود این برادران توپخانه دین خود را به انقلاب ادا کردند! گروهی که کمال و حبیب تشکیل دادند شد, هسته اولیه تیپ توپخانه ۶۳ خاتم الانبیا(ص) تهران. با اینکه فاصله شهادت این دو, سه ماه بود, فاصله قبرهایشان کمتر از سه متر شد تا بر رفاقت دیرینه خود پایدار باشند. 💠سال ۶۴، مادر به حج مشرف شد. قبل از اعزام حبیب به مادر می گفت:مادر در بازار چشم هایت را به زمین بدوز تا با دیدن برق اجناس خارجی, وقت زیارت و عبادت تو صرف خرید نشود, اگر هم می خواهی خرید کنی, بگذار برای یک روز... سال ۶۵ خود حبیب مشرف شد به حج. یکی از دوستانش می گفت به حبیب گفتم قد و قواره ای کوچکم باعث شده زیر دست و پای حجاج عرب و افریقایی گم شوم و نتوانم حجر الاسود را ببوسم! حبیب گفت: دست هایت را باز کن و بگو الزمان و برو جلو... همین کار را کردم. دیدم جمعیت تا خود حجرالاسود باز شد و من به راحتی به سنگ رسیدم و چند دقیقه تنها بودم... 🌱🌷🍃 حاج حبیب الله کریمی https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
✅ مراسم میهمانی لاله های زهرایی و عزاداری شهادت امام حسن عسکری ع🏴 🌷گرامیداشت شهید مدافع حرم شجاعت علمداری 🎙همراه با : کربلایی اصغر آسیابانی 📢 با : کربلایی هادی آسیابانی 📆 : پنجشنبه، ۲۲شهریور/ از ساعت ۱۷ 📍 : دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام 🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞روایت شهیدی که علمدار حرم سامرا شد.... 🚩شهیدی که با شجاعت مدافع حرم اعل بیت ع شد... شجاعت علمداری 🍃🌷🍃🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید