eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊🍃 ❣ ❣ معنـای سحـر سلام بـر تو غـایب ز نظـر سلام بـر تو غم میرود از سینه‌ی شیعه با گفتن هر ســــــلام بر تو اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 💚 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌟 🌟 8⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است... ✅ بدانید که من با خدا کرده ام. و علی با من بیعت نموده است؛ و اکنون من از طرف خدای عزّوجل، برای از شما بیعت میگیرم. هرکه پیمان شکنی کند، تنها به زبان خود پیمان می شکند. و هرکه بر عهدی که با خدا بسته وفادار بماند، پاداش بزرگی به او خواهد بخشید... ای مردم... اگر قومی براو (علی ابن ابیطالب) ظلم کند، خدا آن هارا هلاک می کند . 📚فرازی از بخش نهم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔺گاهی در مدرسه به دانش آموزانی که مشکل مالی داشتند کمک میکرد. او دوچرخه ای داشت که با دوستانمان سوار میشدیم و به مدرسه می‌رفتیم. داخل راه بارها زمین می‌خوردیم اما باز می‌خندیدیم و سوار می‌شدیم . ✅محسن گاهی دوچرخه اش را به بچه هایی که دوچرخه نداشتند میداد و به آنها دوچرخه سواری یاد می‌داد. 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * کفش هایم را تحویل کفشداری دادم و اذن دخول را زیر لب زمزمه کردم. جوانی چهارشانه و قد بلند کنارم ایستاد .دست ادب برسینه گذاشته بود و اذن دخول را با صدای نه چندان بلند می خواند. غلامعلی من هم ورزشکار بود و هم علاقمند به علم و دانش. یادم می‌آید که همیشه به مطالعه توجه ویژه‌ای داشت. در نخستین دوره آموزشی مربی عقیدتی شرکت کرد و بعدها با تلاش و کوششی که در کسب علم و معرفت داشت یکی از بهترین مربیان عقیدتی سپاه شد. مطالعاتش را در این زمینه گسترش داد و در سال ۱۳۶۱ در کنکور سراسری شرکت کرد .چند ماه بعد نامش را در فهرست قبولی های رشته الهیات دانشگاه مشهد دیدم. آن روز به خودم گفتم: که اگر پسرم شهید شده باشد با شهادتش موفق شد از دانشگاه جبهه فارغ التحصیل شود‌. و حالا بعد از این همه سال وقتی که گلزار شهدا میروم سر قبر همه پسران می نشینم از شهید سال گرفته تا غلامعلی و اسلامی نسب و ... سنگ ها را با گلاب می شویم .به عکس غلامعلی خیره می شوم و می گویم ممنون که هیچ وقت تنهامون نگذاشتی ..به قولت وفا کردی .قول مردونه مردونه... 🌿🌿🌿🌿🌿 برایش نامه نوشته بودم که دلمان به خصوص پدر و مادر برایت تنگ شده و نگران سلامتی ات هستیم. نوشته بودم غروب که میشود مادر دلش می گیرد و بی اختیار اشک میریزد .البته اگر حاجی بفهمد نگران حال مادر می شود به همین دلیل مادر همیشه دور از چشم بقیه گریه میکند. مدتی بعد سر سفره نهار بودیم که جواب نامه ام آمد. نامه را با صدای بلند برای پدر و مادرم خواندم که در آن تا خطاب به مادرمان نوشته بود: «مادر جان نگران من نباش هرچه قسمتم باشد همان می شود‌. هر وقت خواستی گریه کنی به گلزار شهدا برو و سری به خاک شهید« محمدسالک» بزن چون اینجا غریب است» http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بچه های که از پشت میله‌های مهدکودک همراه با رزمندگان شعار جنگ جنگ تا پیروزی سر می‌دهند. ⭕️ چه زیبا گفت امام خمینی (ره) که در سال ۱۳۴۲ و پس از قیام ۱۵ خرداد و بازداشت خود خطاب به مامور ساواک فرمود: «سربازان من در گهواره‌ها هستند» و گهواره نشین‌های آن زمان امروز چه زیبا در پشت مرزهای بیت‌المقدس پا بر زمین می‌کوبند و عنوان شهید مدافع حرم را به خود اختصاص داده‌اند! 🔰 شهید 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از استاد شهید حاج علی کسائی⭐️ 🌹خطبه عقد ما را امام خمینی خواندند، قبل از اینکه بلند شویم، علی به امام گفتند: اماما ما را نصیحت کنید! امام فرمودند: با هم بسازید... باهم بسازید... گذشت داشته باشید... از حیاط خانه امام بیرون آمدیم. علی گفت: خانم من نیت کرده ام همان طور که عید غدیر به دنیا آمده ام، عروسی ما هم عید غدیر باشد! مشکلاتی بود، اما بالاخره همان طور که دوست داشت، عروسی ما افتاد روز عید غدیر، آبان ماه سال 1359. البته علی روزه بود، نذر کرده بود اگر عروسی اش عید غدیر باشد روزه بگیرد. گفت: امروز دعای ما مستحاب است، من یک آرزو دارم. آن را می گویم. تو آمین بگو. گفت: من دوست دارم همان طور که عید غدیر به دنیا آمدم، خدا توفیق داد عید غدیر عروسی بگیرم، دوست دارم شهید شوم و شهادت من هم در روز عید غدیر باشد! آنقدر با صداقت این دعا را کرد که با همه وجودم گفتم آمین! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
خویشتن را در قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به در آیم. سیم های خاردار مانعند. من از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه كه از خدا بازم می دارد متنفرم. ‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🎊🎊 🚨همانگونه که اعلام شد ویژه برنامه سالروز ازدواج حضرت زهرا(س) و حضرت امیرالمؤمنین(ع) در مورخ ۳۰ خرداد ، در ، برگزار خواهد شد 💢لذا جوانی که می خواهند آغاز زندگی مشترکشان در این روز زیبا و در کنار باشد لطفا به کانال پیام بدهند 💖💖💖
🌷🕊🍃 •بامن ڪہ بہ چشم تو گرفتارم و محتآج •حرفۍ بزن اے قلب مرا برده بہ تاࢪآج 💔 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌟 🌟 7⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، باقی مانده است... ✅ بدانید که بالاترین امر به معروف و نهی از منکر این است که سخن مرا (در مورد سخنان علی ابن ابیطالب و فرزندانش) دریابید و به آنان که نیستند برسانید . آن ها را به پذیرش آن فرمان دهید و از مخالفت با آن نهی کنید . زیرا این سخن، هم فرمان خدای عزّوجل و هم فرمان من است . 📚فرازی از بخش دهم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈 باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
و لبخند 🎁یک شب مانده به شب تولد عمار در سال ۹۴ وقتی به خانه آمد بسته‌ای همراهش بود، داخل آن کتاب کادو شده‌ای قرار داشت. پرسیدم کتاب چیست؟ گفت: یکی از دوستانم به خاطر تولدم هدیه داده است. 📦کاغذ کادوی کتاب را که باز کرد دیدم برای لحظه‌ای خیره شد به عکس روی آن و چنان صورتش سرخ شد که سرخی چهره اش را تا نزدیکی گوشش دیدم! عمارلبخندی زد.پرسیدم کتاب چی هست؟ چرا خندیدی و سرخ شدی؟ کتاب رابرگرداند و عکس روی آن را نشانم داد، دیدم کتاب سلام برابراهیم است. پرسید این شهید را می‌شناسی؟ گفتم بله، ابراهیم هادی یکی از شهدای آشنای دفاع مقدس است که خداوند همه صفات خوب را درنهادش قرار داده. همانطور که کتاب دستش بود گفت: این شهید به من لبخند زد! جدی نگرفتم، گفت باور کن بهم لبخند زد، گفتم باباجان اگر به تو لبخند زده پس یعنی از طرف شهید دعوت شدی به بهشت، همانطور که رهبر معظم انقلاب گفت این شهدا ستارگان درخشان آسمان هستند و اگر به آنان تمسک بجویی راه را نشان می‌دهند. خیلی خوشحال شد. چند روزی گذشت که این کتاب را خواند و این مدت برنامه‌ای برای رفتن به سوریه نداشت. یک شب در جمع خانواده عنوان کردم قرار است اگر خدا بخواهد با یکی از دوستانم برویم سوریه. تا این را گفتم عمار دستش را به علامت اعتراض بالا آورد و گفت دیگه نوبت ما جووناست، شما به اندازه کافی در زمان دفاع مقدس به جنگ رفتید، کمی با هم بحث کردیم، گفت امکان ندارد بگذارم بروید. عمار به سوریه اعزام شد و در جمع مدافعین حرم قرار گرفت و با دعوت شهید هادی به کاروان شهدا ملحق شد. عمار بهمنی 🌱🌷🌱
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * مادر رو به من کرد و گفت محمد سالک کیه؟! گفتم یک رزمنده افغانی بود دوست غلامعلی. _افغانی؟! _بله خیلی مودب و مومن و با اخلاق بود .در عملیات رمضان شهید شد. چینی به پیشانی مادر اضافه شده و سر تکان داد و پرسید: «زن و بچه اش کجان؟؟» گفتم :کسی رو این جا نداشت غریب بود. نامه را تا کردم و گفتم: خودم سفره را جمع می کنم .اما هنوز سفره را جمع نکرده بودم که تلفن زنگ زد. حاجی نیم خیز شد که گوشی را بردارد که پیش دستی کردم و گفتم من جواب میدم. بابا همون جا نشست اما زیر لب گفت :شاید غلامعلی باشه. گوشی را برداشتم .خودش بود اما با صدای آرام نمی خواست کسی متوجه شود. _سلام منم غلامعلی .ولی چیزی نگو نمیخوام دلواپس بشن. _من خیلی خوشوقتم .شما دوست آقا غلام هستین دیگه خوب امرتون را بفرمایید. حاجی داد زد کیه ؟ گفتم :دوست غلامه! پرسید: از غلامعلی خبری داره ؟! گفتم :بذار بپرسم ,شما از آقای غلامعلی دست بالا خبری دارید؟؟ غلام خندید و گفت: اگه دستم بهت برسه... رو به بابا کردم و گفتم :میگن حال غلام خوبه و کنسرو های جبهه بهش ساخته. _خدا را شکر _خوب امرتون رو بفرمایید. _زود خودت رو برسون اینجا .مهمونی داریم. میایی؟!! خودت رو برسون عین خوش, لشکر ۱۹ فجر اینجا مستقر شده .بیا واحد آموزش. کاری نداری؟! _نه قربان خیلی ممنون.به اون برادر ا سر به هوای من خیلی سلام برسون. خیلی سریع وسایلم را جمع کردم و همان روز عصر به راه افتادم .صبح روز بعد رسیدم عین خوش .هوا هنوز گرم نشده بود که خودم را به واحد آموزش رساندم .آنجا نبود. با پادگان آموزشی تیپ امام سجاد تماس گرفتم گفتند رفته میدان تیر .یکی دو ساعت گذشت دیگر داشتم نگران میشدم که از دور دیدمش. _سلام من همیشه باید دنبالت بگردم؟! خندید و مرا در آغوش گرفت و گفت :سلام من که همیشه با شمام کاکا جون.. مرا به چادرش برد و نقشه عملیات را برایم تشریح کرد و گفت :یک گروه خط شکن می خوام. همان شب در چادر محمد اسلامی نسب عده زیادی از رزمنده آمدند و گروه‌های مختلفی تشکیل شد .غلامعلی همه را برای عملیات توجیه کرد. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹👆 این سخنرانی شهید بهروز مردای برای ساعاتی قبل از شهادتش در شلمچه هست ... 👌ولی انگار نه انگار که چهل سال گذشته، انگار برای همین امروزه... 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از استاد شهید حاج علی کسائی⭐️ 🌹مرکز آموزش پیاده حدود 65 نفر کارمند خانم داشت. قبل از انقلاب این خانم ها بدون حجاب در محل کار حاضر می شدند، بعد از انقلاب هم با مانتو و مقنعه. آقای کسائی وقتی به مرکز پیاده آمدند و این نوع پوشش را دیدند. یک دوره کلاس تفسیر سوره نور براي خانم ها گذاشت. آیات حجاب را برای این خانم ها خواند و شرح و تفسیر کرد. بعد از جلسه سوم گفت: حالا که لزوم و وجوب حجاب را متوجه شدید، از روز بعد همه باید با چادر و مقنعه به محل کار تشریف بیاورید. این را هم به صورت اجبار مطرح کردند که اگر کسی با این پوشش نیاید، دژبان اجازه حضور در پادگان را نمی دهد. یعنی در بحث حجاب اول تببین کردند بعد از قدرت استفاده کردند! نتیجه هم داد و با درایت ایشان همه کارمندان خانم ما چادری شدند. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 | 🔻شهید حاج حسین خرازی: یادمون باشه! هرچقدر در نظر خدا افتادگی و کوچیکی کنیم خدا در نظر دیگران بزرگمون می کنه. 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 ࢪفیق‌شهیدیعنی: توے‌اوجِ ‌نا‌امیدے..، یکی ‌پارتے‌بین‌توو‌خـدا‌بشه | و‌جـورے‌دستت رو‌بگیره که متوجه‌نشی خآصیت رفییقه🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌟 🌟 6⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، بزرگ غدیر باقی مانده است... ✅ اَلا اِنَّهُ الْباقى حُجَّةً وَ لا حُجَّةَ بَعْدَهُ، وَ لا حَقَّ اِلّا مَعَهُ، وَ لا نُورَ اِلّا عِنْدَهُ. ✅ هشدار! اوست () حجت پایدار و پس از او حجتش نخواهد بود و راستی و روشنایی جز با او نیست . 📚فرازی از بخش هشتم خطابه غدیر ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈 باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 نمازهایش به موقع بود و به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد. نماز شبش هیچ وقت ترک نمی شد و حتی در سوریه که خیلی خسته بودند و با کمبودِ آب هم مواجه بودند. دوستانش می گفتند ته مانده آب های بچه ها را جمع می کرد و در آن سوز و سرما تجدید وضو می کرد و نماز شب می خواند. 🌹نیمه شب که برای نماز شب بیدار میشد بعد از نماز شب، زیارتنامه همه ائمه راکه در گوشیِ موبایلش داشت می خواند و به زیارت حضرت زینب که می رسید با دو دست به سرِخودش می زد و ضجهه می زد و گریه می کرد و آخر هم فدایی بی بی شد... قدرت اله عبودی 🌷 ولادت🎊 🌷🌱🌷🌱 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * آن شب هرگاه از خواب بیدار می شدم غلامعلی مشغول نماز و دعا بود _بیا بخواب کاکو _خوابم نمیاد _باید بخوابی فردا کلی کار داریم. _خودت چی! نمیخوابی؟! _یکم قران میخونم و میام. کمی بعد از اذان صبح بیدار شدم بعد از نماز جماعت صبح دسته جمعی زیارت عاشورا خواندیم. صبحانه خوردیم و غسل شهادت کردیم .بچه ها از شوق عملیات سر از پا نمی‌شناختند. برق نگاهشان شور و بیقراری شان را به خوبی نشان می داد .بعد از آن غلامعلی به گوشه‌ای رفت تا وصیتش را بنویسد. وقتی نوشتن وصیت‌نامه را تمام کرد، حالت خاصی داشت. آرامش روحی به نقطه ای خیره شده بود و حرفی نمیزد. _کاکو غلام علی! هنوز در خودش فرو رفته بود. _من با شما بیام دیگه مگه نه؟! _فرمانده من برادر اسلامی نسب اون باید تصمیم بگیره. چیزی نگفتم. او هم حرفی نزد کمی بعد بلند شد و گفت: میرم خط و تا ظهر برمیگردم. دیگر ندیدمش تا وقت اذان مغرب که دیدم لباس نو و اتوکشیده پوشیده.تا مرا دید و گفت :حاضری بریم؟! سر تکون دادم و پرسید :چیزی خوردی؟! دوباره سر تکان دادم. به همراه شهید اسلامی نسب سوار لندکروز شدیم و به سمت خط مقدم به راه افتادیم. غلامعلی روبرویم نشسته بودم .نگاهم را نمی‌دید .نگاهش به نقطه ای خیره بود و زیرلب ذکر می‌گفت‌‌. نگران شدم‌ نمیدانم شاید هم دلم برات تنگ شد که دستش را در دست گرفتم و فشار دادم. به خودش آمد نگاهم کرد لبخندی زد و گفت :نگران نباش. گفتم :نپری غلامعلی؟ دوباره تبسمی کرد و گفت: ای بابا ....صلاح کار کجا و من خراب کجا؟! سر برگرداند و به گرگ و میش آنسوی شیشه و منظره ای که از کنارمان می گذشت نگاه کرد .من هم نگاهم که شیشه کشیده شد به دشت و تپه ماهورهای اطرافمان که به سرعت می‌آمدند و می‌رفتند در اعماق خاکستری شامگاه. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که به حاج قاسم گفت به من ظلم کردی! و حاج قاسم خجالت کشید! تا آخر ببینیم کدام یک از ما مثل او هستیم؟! 🌱🍃🌱🍃🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از استاد شهید حاج علی کسائی⭐️ 🇮🇷با آقای کسائی به جبهه رفتیم، ایشان سنگر به سنگر خط می رفتند و با سربازان و نیروهای مستقر در خط صحبت می کردند. گاهی منطقه در دید و تیر دشمن بود، جاهایی بود که فاصله خط ما و دشمن حدود 50 متر بود و فقط تردد در شب امکان داشت. آقای کسائی از این سنگر ها هم نمی گذشت. در تاریکی شب به آنها سر می زد و برایشان حرف می زد و به آنها روحیه می داد. این مأموریت 20 روز طول کشید. در این 20 روز، ایشان حدود 40 سخنرانی برای نیروها اعم از افسر و فرمانده تا سربازها انجام دادند. قبل از ایشان و بعد از ایشان با سخنرانان و روحانیان مختلف هم سفر شده بودم، تقریباً همه بعد از چند سخنرانی حرف های تکراری می زدند، فقط مستمعین و شنوندگانشان عوض می شد. اما به جرأت در این 40 سخنرانی آقای کسائی، من یک بار کلام و موضوع تکراری از ایشان نشنیدم، همیشه یک حرف جدید برای مستمعین داشت! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹 داشت وضو می گرفت |بهش گفتم : عبدالحسین الان برا ی چی وضو می گیری ؟ ﮔﻔﺖ : ﻣﻴﺨﻮاﻫﻢ ﺑﺸﻮﻡ ﺧﻴﺎﻟﻢ ﺷﻮﺧﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ .. ﭘﻨﺞ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ : 18 ﺧﺮﺩاﺩ 60 , ﺁﺑﺎﺩاﻥ 🌱🌷🌱🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75