⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️
🌹سر شب بود. سید رضا آمد. به پدرش گفت: آقا، موتور را من بردارم!
آقا گفت: بفرما، مال خودت هست!
سید رضا با موتور رفت. نمیدانم چرا دلم به شور افتاده بود. نگران بودم. تا صبح از نگرانی خواب به چشمم نیامد. سحر چشمم رویهم رفت. امام خمینی (ره) را دیدم که بالای اتاق ایستاده بود، با مهربانی گفت: خانم نگران نباش، سید رضا رفته زیر قرآن [دروازهقرآن] برمیگردد!
وقت اذان شد. همسر سید رضا را صدا زدم که با هم برای نماز به مسجد برویم. آماده شدیم و رفتیم. جلو مسجد چشمم به سید رضا افتاد که با دوستش صحبت میکرد. به سمتش رفتم و گفتم: ننه تو رو خدا بگو دیشب کجا بودی؟
خندید و گفت: حالا که آنقدر قسم میخوری میگویم، یک مأموریت زیر قرآن داشتیم، رفتم و برگشتم!
خوشحال شدم و گفت: قبل از تو آقای خمینی به من خبر داد کجایی!
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💢 یاد #شهدای_فاطمی
💠عملیات کربلای ۸بود, کروهان را برای حرکت به سمت خط اماده می کردم. دیدم سید ابوالفضل, محجوب و سر به زیر کنارم راه می امید. گفتم شاید ترسیده می خواهد برگرده.گفتم سید چیزی می خوای؟
گفت:اقا من یه خواب زیبا دیدم!
گفتم:زودتر بگو, باید بریم.
گفت:نیم ساعت پیش, قبل از اینکه فرمانده دسته صدایمان بزند, دیدم مادرم زهرا(س) وارد سنگر شد, ما را بیدار کرد, با شیرینی ما را بدرقه کرد و گفت: برید ان شاالله پیروزید!
راهی اش کردم, ساعتی بعد خبر شهادتش را شنیدم.
کاش بیشتر او را نگه می داشتم تا بیشتر از خوابش, از مادرش بگوید,...
#شهید سید ابوالفضل شریف حسینی
#شهدای_فارس
🏴🏴🏴🏴
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
توی خط مقدم کارها گره خورده بود، خیلی از بچه ها پرپر شده بودند، خیلی مجروح شده بودند.
حاج حسین خرازی بی قرار بود اما به رو نمی آورد. خیلی ها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه. یه وضعی شده بود عجیب.
توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد و گفت: هر جور شده با بی سیم، محمدرضا تورجی زاده را پیدا کن.
خلاصه تورجی زاده را پیدا کردند. حاجی بیسم را گرفت و با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت: تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برام بخون. تورجی زاده فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت!
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد، وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگویند. خط را گرفته بودند. عراقی ها را تار و مار کرده بودند. با توسل به حضرت زهرا(س) گره کار باز شده بود.
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷🕊🍃
هر که شد گمنامتر
زهرا(س) خریدارش شود
بر درِ این خانه
از نام ونشان باید گذشت
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠 بهشون می گفتم شغل شما ایجاب میکنه که پشت میز بشینید و زیاد سرو کاری با متهم نداشته باشید . با مردم سرو کار نداشته باشید. بهم میگفت من خیلی دوست دارم توی کارهای عملیاتی باشم . بهش گفتم خب شما هزار بار تیر از کنار گوشت رد شده .از کنار دستت رد شده . شما نمی ترسی؟ میگفت من ترسی از مرگ ندارم . برای دفاع از وطنم تا هر جون در بدن داشته باشم از وطنم از زن و بچه ام از ملتم حمایت می کنم
💠وقتی محمدحسین رحیمی که به شهادت رسید، روحیة کمال خیلی بههم ریخت. همکارش بود. با هم در یک اتاق کار میکردند. میزهایشان کنار هم بود. خیلی دوستش داشت. میگفت: «من چطور زنده باشم وقتی محمدحسین را شهید کردند؟» آرزویش شده بود شهادت. همیشه بر زبانش بود که: «من میخواهم شهید بشوم.» خواب شهید رحیمی را زیاد میدید. یک هفته قبل از شهادتش رفته بودم به خانة پدرم. وقتی برگشتم دیدم کمال گوشهای از خانه نشسته است و بلندبلند گریه میکند. نگران شدم. آشفته پرسیدم: «چی شده؟ چرا گریه می کنی؟» گفت که عکسهای شهید رحیمی را نگاه کرده و یاد خاطراتشان افتاده است. هوایی شده بود و بیتاب. آرزو میکرد زودتر به شهادت برسد. آخر هم به آرزویش رسید
#شهید کمال کشاورزی
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌱🌷🌱🌷🌱🌷
نشردهید
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_دفاع_مقدس*
#نویسنده_محمد_محمودی*
#گلابی_های_وحشی
#قسمت_سی
من و زبیر حساس شدیم رفتیم تا ببینم چه خبر است. همیشه در کوله پشتی یک کبریت همراه داشتم به زبیر گفتم:
_کبریت را بیرون بیاور
کبریت را در دست گرفتم و به اتفاق زبیر و قلی از پله های سنگر پایین رفتیم و وارد سنگر شدیم .منتظر بودیم که با روشن شدن کبریت جسد یک هیولایی در مقابل چشمانمان خودنمایی کند اما وقتی کبریت روشن شد دیدیم دو سه تخته پتو روی هم چیده شده و یک قوطی خالی شامپویی روی آن افتاده و صدایی که قلی میگفت مربوط به قوطی خالی بوده.
برای امتحان پا روی آن گذاشتم و صدای فیسه ای از خود درآورد. به آقا قلی گفتم:
- بفرمایید این هم جسد عراقی
قلی میخواست زیر بار نرود اما آن قدر زبیر از او خندید که دیگر توقف نکرد و رفت. من و زبیر هم به جمع نیروهای دسته آمدیم. کندی حرکت در کانال به دلیل حمل مجروحان و شهداء آن چنان بود که ما از این فرصت برای کنجکاوی و سر درآوردن از
سنگرهای عراقیها استفاده میکردیم. زبیر دستش را کشید و گفت:
نگاه کن متوجه شدیم یک مجروح عراقی به یک صندوق پر از نارنجک تکیه زده است به اتفاق زبیر به کنار او رفتیم .زبیر اسلحه را به طرف مجروح عراقی کشید و گفت:
- «الموت !لصدام»
مجروح عراقی با عصبانیت کلماتی را تندتند به زبان عربی ادا نمود. معلوم بود که فحش و ناسزا می.گوید. من هم گفته ی زبیر را تکرار کردم .این بار نیز مرد عراقی با عصبانیت بیشتر پاسخ من را با کلماتی که معلوم بود بوی ناسزا می دهد، گفت.
#ادامه_دارد ...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ما هم امید داریم که شهید بشویم
🔹شهید فخریزاده: اینها نشان دادهاند که جهادگرهای علمی را هم میکشند؛ پس ما هم امید داریم که شهید شویم.
#شهیدفخری_زاده
#سالروز_شهادت
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️
🌹نیمه شهریور سال 60، سید رضا میخواست به منطقه برود. گفت: داداش من را میبری پادگان، موتور را برگردانی؟ آن زمان تازه یک موتور هوندا 125 از تعاونی سپاه گرفته بود. گفتم: آره داداش بریم. سوار شدیم. با موتور به سمت پادگان آمدیم. در بین راه گفت: سید علی حواست به خانه باشد، مراقب پدر و مادر باش. گفتم: چشم، حواسم هست.
تا برسیم مرتب سفارش این و آن را میکرد. به درب پادگان رسیدیم. پیاده شد تا وارد شود. برگشت. من را محکم در آغوشش گرفت و بوسید. نگاهی به موتورش کرد و گفت: این را از تعاونی سپاه گرفتم. اگر شهید شدم، به یکی از برادران سپاه با همان قیمت تعاونی بده، یکوقت گرانتر ندهی!
گفتم: چشم.
خداحافظی کرد و داخل پادگان شد. با تمام این سفارشهایش، هنوز نفهمیده بودم تمام این مسیر و آن درخواست آخرش وصیت بود و این آخرین دیدارم با سید رضا است.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهدا
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🕯 #٫#فاطمیه فرق داره...💔
🏴 فاطمیه مجلس خصوصیه سیدالشهداست
🎙#صابر_خراسانی
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
49.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨کشف پیکر مطهر ۸ شهید مدافع حرم
📹تصاویری از تفحص پیکرهای مطهر هشت شهید مدافع حرم در سوریه
🔹شهید علی آقا عبداللهی، شهید مهدی ذاکر حسینی، شهید الیاس چگینی، شهید محمدرضا یعقوبی، شهید غلامعلی تولی، شهید سید مصطفی صادقی، سردار شهید حسن اکبری و شهید رضا عباسی
🏴🏴🏴🏴
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
🎥لحظات جانسوز از وداع مادر شهید مدافع حرم علی آقا عبداللهی در معراج شهدا
😭بچم قدش رشید بود...
🕊پیکر مطهر شهید آقاعبدالهی پس از ۸ سال کشف و شناسایی شد.
#شهدا_شرمنده_ایم
🏴🏴🏴🏴
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
نشردهید
🚨 #مراسم میهمانی لاله های زهرایی
گرامیداشت شهیدان فولادفر
💢 #با سخنرانی حجت الاسلام گودرزی
💢 #بامداحی: کربلایی سید محمد موسوی
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ پنجشنبه ۹ آذرماه/ از ساعت ۱۶
🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃
حضرت مادر💔
دستم را به پرچمت میگیرم
شبیه رزمنده ها...
که دلشان گرم بود به
سربند یا زهرا (س)
گرمای دست مادر
گرم میکند یخ دنیا را...
#الحمدللهکهمادرمی
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
❌در یکی از پروازهایش در خاک عراق جنگنده ابراهیم از طرف نیروهای بعثی مورد اصابت قرار گرفت که با مهارت فراوان هواپیما را در پایگاه هوایی دزفول فرود آورد . بار دیگر اتفاقی مشابه افتاد که این بار جنگنده را با موفقیت در پایگاه حمیدیه فرود آورده بود .
🌹بعد از گذشت دو ماه از جنگ از فرماندهی نیروی هوایی دستور صادر شده بود هر ناوجنگی که به دریا می رود یک خلبان شناسایی به همراه ناو برای هماهنگی به دریا برود . این ماموریت به یکی از خلبانان به نام برادر صابری محول شد اما چون همسرش بیمار بود ابراهیم داوطلبانه به جای ایشان با ناو همیشه جاوید پیکان به دل دریا زد 7 آذر 1359 در عملیات مروارید با رخنه در اعماق خلیج همیشه فارس پیروزی هایی همچون منهدم نمودن بزرگترین اسکله های نفتی عراق با نام البکر و العمیه ، با شکار چندین ناو عراقی چنان ضربات شدیدی بر پیکره نیروی دریایی عراق وارد شد که تا آخر جنگ صدام نتوانست نیروی دریایی را به حالت اول برگرداند. پایان ماموریت خود به سر می بردکه مورد هدف چند موشک عراقی قرار گرفت😭
#شهید ابراهیم شریفی
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🌷🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهدا
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_دفاع_مقدس*
#نویسنده_محمد_محمودی*
#گلابی_های_وحشی
#قسمت_سی_یکم
پاسخ من را با کلماتی که معلوم بود بوی ناسزا می،داد گفت. مجروح عراقی یک پا و دستش را از دست داده بود. امدادگران ما زخمهایش را به دقت پانسمان کرده بودند. درجه ی ستوان دومی داشت و سرش هم تاس و کچل بود. سنگری که در آن قرار داشت یک سنگر دوشیکا بود. آن قدر این افسر عراقی تیراندازی کرده بود که پایم روی پوکه های کف سنگرش لیز می خورد .خدا میداند چند نفر از نیروهای ما را به شهادت رسانده بود .جالب این که هنوز هم طلبکار بود .
فرماندهی دسته ی ما آقای نیازی جسور و زیرک بود.
نیازی وقتی داشت از داخل کانال رد میشد متوجه قضیه
شد. پرسید:
- چه خبر؟
گفتم:
هر چه به این لعنتی میگوییم بگو الموت لصدام نمیگوید
گفت:
_آن دستش را که سالم است دور کمرش بپیچید و محکم ببندید.
زبیر گفت:
_با کدام طناب؟
آقای نیازی گفت:
_با بند پوتین خودش
ولی جناب سروان یک پا بیشتر نداشت آن هم یک پوتین دکمه ای پایش بود.
چاره ای جز رها کردن او نداشتیم مسیر را بنا به دستور فرمانده ادامه دادیم .یک لحظه متوجه شدم که نیروها از روی اجساد رد می شوند .
قضیه را به زبیر گفتم .از این کار نفرت داشتم. اصلاً از جنازه خیلی بدم میآمد اما خلاف جریان آب نمی توانستیم شنا کنیم.
#ادامه_دارد ...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب صبح امروز خطاب به بسیجیان: از دو قطبیهای کاذب بپرهیزید. کسانی که مبانی و اصول اسلام و انقلاب و ولایت فقیه را قبول دارند برادر شما هستند؛ حتی اگر سلیقه متفاوتی دارند.
💻 Farsi.Khamenei.ir
💢به بهانه بازگشت هشت شهید مدافع حرم
💢 خدا رحمت کنه سید کاظم خاتونکی، برای پیدا کردن شهدای مفقود در سوریه شبانه روز زحمت می کشید. چقدر آوار برداری در روستای خلصه و غراصی و خان طومان انجام دادیم، سید خاک ها را بو می کرد و می گفت حاجی اینجا شهدا هستند!
با حاج اسماعیل یکی از فرماندهان مقاومت به حصیریا، رفتیم برای پیدا کردن پیکر یکی از شهدای مدافع حرم شهید سید مصطفی.
حاج اسماعیل به یک اشاره کرد و گفت بچه ها روی آن تپه بودند.
روی تپه رفتم. داعشی ها روی تپه را مین کاری کرده بودند. وارد میدان مین شدم. چشمم به تکه ای استخوان افتاد. خاک را کندم، استخوان های پا بود با یک تکه لباس مدافعان حرم. آن منطقه همان روز بمباران هم شده و تعداد زیادی از داعشی ها به درک واصل شده بودند، اما به دلم افتاد این استخوان شهید است نه داعشی است.
آن را به پائین آوردم.
حاج اسماعیل، یک عکس نشانم داد که سید مصطفی کنار خانه اش در حال خداحافظی با خانواده اش بود و دو تا دخترش پاهایش را گرفته بودند. اشک در چشم هایم جمع شده و گفتم: قسم می خورم. به دلم افتاده، به برکت دست های دختران شهید که پای پدرشان را گرفته بودند، این استخوان پا که برگشته مربوط به سید مصطفی است...
و دیروزخبر شناسایی سید مصطفی را شنیدم که همان استخوان هایی بود که آن روز برگشت...
🌹🌱🌹
هدیه به جمیع شهدا، به خصوص شهدای مدافع حرم و شهدای تفحص #صلوات
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
نشردهید
همیشه میگفت:
بعد از توکل به خداوند ؛
توسل به حضرات معصومین
خصوصاً حضرت زهرا (س)
حلّال مشکلات است ...
#شهید_ابراهیم_هادی🕊🍂
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
💢به مناسبت یادواره شهیدان فولادفر ، فردا در گلزار شهدای شیراز
💠در یک مأموریت موتور در اختیارش را مجبور شد رها کند و پیاده برگردد...
به جای آن رفت و یک جیپ و دوربین دید در شب از عراقی ها غنیمت گرفت و برگشت
💠وقتی جبهه بود می گفت منتظر تلفن و نامه از من نباشید. بد عادت می شوید، باید به نبودن من عادت کنید...
💠بعد از مدت ها به خانه برگشته بود. کلاه روی سرش بود. اصلا کلاه را بر نمی داشت، حتی وقت خواب.
مادر می گفت خوب این کلاه را بردار
می گفت نه، من به کلاه عادت کرده ام، نمی توانم.
💠چند روز از آمدنش گذشته بود که یکی از دوستانش برای دیدنش آمد. از حرف های او فهمیدیم مهدی از ناحیه سر مجروح شده و مدتی هم بستری بوده است، برای اینکه مادر نگران نشود، مجروحیتش را زیر کلاه پنهان کرده بود!
💠می گفت: هر کدام از این سنگرها، درهایی از بهشت است و ما تا زمانی که در جنگ هستیم مثل کسی است که در بهشت وارد شده و با ساکنین بهشت در حال معاشرت و زندگی می باشد!
گاهی می گفتیم مهدی پدر و مادر هم حق دارند باید به آنها هم سری بزنی؛ آنها هم چشم انتظارند، گفت: خانه اصلی ما جبهه است و مسئله اصلی ما جنگ است و لاغیر!
می گفت همین چند روزی هم که به خانه می روم قلبم در جبهه و پیش همرزمانم می گذارم و من نمی توانم بدون فکر و یاد جبهه زندگی کنم!
#شهید محمد مهدی فولادفر
#شهدای_فارس
🌱🌹🌱🌹🌱🌹
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
نشردهید یادشهدازنده شود
🚨 #مراسم میهمانی لاله های زهرایی
گرامیداشت شهیدان فولادفر
💢 #با سخنرانی حجت الاسلام گودرزی
💢 #بامداحی: کربلایی سید محمد موسوی
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ پنجشنبه ۹ آذرماه/ از ساعت ۱۶
🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃
ای شهدا!
میدانید، بین خودمان بماند، گاهی دلمان می خواهد دل شما هم برای ما تنگ بشود....
پنجشنبه یاد شهدا با ذکر #صلوات
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢به مناسبت یادواره شهیدان فولادفر ، امروز در گلزار شهدای شیراز
💠شهید سعید ابوالاحرار تازه از جبهه برگشته بود، برای اعزام مجدد به بسیج آمده بود. در آن اعزام، مشکلی پیش آمد که نیروها مجبور شدند حدود 48 ساعت در بسیج بمانند تا هماهنگیهای اعزام گروه آنها انجام شود. سعید خیلی کم با کسی صمیمی و اُخت میشد. اما در همین دو روزی که آنجا بود "کریم فولادفر " را پیدا کرد. اولینبار بود که همدیگر را میدیدند. اما سعید علاقه و محبت عجیبی نسبت به کریم پیدا کرد، به حدی که وقتی راه میرفتند، کنار هم شانهبهشانه هم، حتی دست در گردن هم راه میرفتند. انگار با هم رفاقتی دیرین دارند.
اُنس عجیبی بین این دو ایجاد شده بود، یک حالت دلدادگی که برای من که چندین سال بود با سعید آشنا بودم خیلی عجیب و ندیده بود. فقط میدانستم سعید یک پله بالاتر از ما را میدید و خوب و سریع افرادی را که هم سنخ خودش بودند را پیدا میکرد. این راز برای من بود، تا زمانی که شنیدم هر دو با هم با یک خمپاره شهید شدهاند و قبرهایشان شانهبهشانه هم، چسبیده هم برای ابد قرار گرفت.
#شهید محمد کریم فولادفر
#شهدای_فارس
🌹🌱🌹🌱🌹
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_دفاع_مقدس*
#نویسنده_محمد_محمودی*
#گلابی_های_وحشی
#قسمت_سی_دوم
نوبت به من هم رسید. حدود صد نفر جنازه ی عراقی در جایی از کانال روی هم ریخته بود. هر کس که میخواست عبور کند ناچار باید از روی این اجساد رد میشد. افراد جلو از روی اجساد رد شدند اولین قدم را روی باسن یک جسد درشت اندام گذاشتم به
ندرت میان عراقیها آدم لاغر پیدا میشد بالاخره با هزار جور نفرت این مسافت چهل متری را رد کردم مسافت زیادی را نرفته بودیم که پچ پچ افتاد که داریم به هدف میرسیم به موضع تک رسیدیم.
بچه ها خوشحال و خندان بودند. باورم شده بود که این بار شرکت در عملیات قطعی .است در طول چند سال گذشته همه ی معادلات و آرزوهایم هر بار به علتی به هم ریخته بود یا جثه ام کوچک بود یا عملیات لو رفته بود.
این بار به نظر میرسید که به آرزوی دیرینه ام رسیده ام برادر فولادفر در ورودی سنگری ایستاده بود و داشت مدام میگفت
- بچه ها با یاد خدا از پشت آن خاک ریز به سمت نونی ها تیراندازی کنید.
سراسیمه از کانال جدا شدیم نزدیکیهای غروب بود و از آفتاب چیزی نمانده بود. بچه ها به حالت بدو رو خود را به پشت خاکریز رساندند .گروهان یک جلوتر از ما مستقر بود و گروهان سوم پشت سر ما می آمد هدف تصرف نهر و خاکریزی بود که در راست نونی های شلمچه قرار داشت روی این نهر سه پل وجود داشت هر کدام از این پلها در حوزه ی مأموریت یک گروهان بود نام رمز آنها بر روی کالک ناصر ۱ ناصر ۲ و ناصر ۳ بود با تصرف پلها امکان فرار نیروهای عراقی از بین میرفت و اگر خاکریز را تصرف میکردیم نونیها سقوط میکرد.
به دستور فرمانده پشت خاکریز حالت گرفتیم. بلافاصله کوله پشتی را از خود جدا کردم
رسته ی من نارنجک تفنگی بود و زبیر تک تیرانداز. یکی از نارنجک ها را از کوله پشتی درآوردم جوفی را روی اسلحه سوار کردم و نارنجک را روی آن فشنگ گازی مخصوص را داخل لوله گذاشتم.
#ادامه_دارد ...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*