❣ #سلام_امام_زمانم ❣
وقتی که پای دلـ❤️ به غمت گیر میشود
ناخواستَست شهر #نفس_گیر میشود
این خواب ها که #آمدنت را نوید داد
رویای صادقست👌 که تعبیر میشود
گفتند گرچه پیر ببنید #ظهور را
عاشق💖 همیشه زود ولی پیر میشود
از بچگی همیشه همین بوده عادتیم
یا وا نمیشود❌ گره یا دیر میشود
از بس #ظهور را عقب انداختیم که
از #صبح_جمعه های تو دلگیر💔 میشود
#اَلّلهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّڪَ_الفَرَج
🌹🍃🌹🍃
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﻣﻬﺪﻭﯼ
#اﻟﺘﻤﺎﺱ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ
☘🌹🌺
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✳ از صدای گریه و مناجات ایشان خانوادهی ما از خواب پریده بودند
📌 مرحوم #مطهری مردی اهل عبادت و اهل تصفیه و تزکیه اخلاق و روح بود. وقتی ایشان به مشهد میآمد، خیلی از اوقات به منزل ما وارد میشد. گاهی هم وارد منزل خویشاوندان همسرشان میشد. فراموش نمیکنم هر شبی که ما با مرحوم مطهری بودیم، میدیدم این مرد نیمه شب نماز شب میخواند و گریه میکرد؛ به طوری که صدای گریه و مناجات او افراد را از خواب بیدار میکرد. یک شب ایشان در منزل ما بود. نصف شب از صدای گریهی ایشان خانوادهی ما از خواب پریده بودند. البته اول ملتفت نشده بودند صدای کیست اما بعد فهمیدند که صدای آقای مطهری است. آن طوری که بعد از شهادتش از آیت الله منتظری که با ایشان همحجره و همدرس و هممباحثه بودند شنیدید، مرحوم مطهری از دوران طلبگی و جوانی اهل تهجد و نماز شب بود. هر شب قبل از اینکه بخوابد، گاهی در رختخواب و گاهی هم قبل از ورود به رختخواب قرآن میخواند.
👤 راوی: #مقام_معظم_رهبری
📚 برگرفته از کتاب #پارهای_از_خورشید
📖 ص 180
🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
‼️ﺷﻬﻴﺪﻱﻛﻪﺯﻣﺎﻥ و ﻣﺤﻞ ﻗﺒﺮﺧﻮﺩﺭاﻧﺸﺎن ﺩاﺩ...😳
👇◾️
ﺑﺎسید محمد ﺗﻮ ﮔﻠﺰاﺭﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ ﻗﺪﻡ ﻣﻴﺰﺩﻳﻢ. ﺗﻮ ﺭﺩﻳﻔﻲ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺮاﻱ ﺷﻬﺪا اﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪه ﺑﻮﺩ به قبر خالی خیره شده بود.
گفت: محمد چیزی به تو می گم، اما تا شهید نشدم به کسی نگو‼️
با تعجب گفتم: تو شهادت... چی؟😳
به قبری که لبه آن نشسته بودیم اشاره کرد و گفت: هفته دیگه، چهارشنبه من را تشییع می کنید و در این قبر دفن می کنید!
با تعجب، نا باورانه به سید محمد و قبر خالی نگاه کردم و گفتم: ان شاالله که صد و بیست سال زندگی می کنی، این حرف ها چیه می زنی!
اما نگاهش دروغ نمی گفت.ﺩﺭ ﺑﺮﮔﺸﺖ چرخیدم و به قبری که لبه آن نشسته بودیم نگاه کردم. چهارمین قبر درآن ردیف بود.
یک هفته گذشت، شب چهارشنبه بعد پسرعمویم، [شهید]ابوالفضل غلامپور، خبر شهادت ﺳﻴﺪ ﺁﻭﺭﺩ و ﮔﻔﺖ فرداتشییع میشود.صبح برای تشییع رفتیم. هر شهید را به سمت قبری بردند. سید محمد را هم پای قبری گذاشتند و برای تلقین پائین دادند. یک لحظه یاد صحبت های هفته قبل افتادم. همان ردیف بودیم. قبر ها را شمردم، سید محمد را در قبر چهارم دفن کردند. فریاد زدم: سید محمد هفته پیش گفت من را در این قبر دفن می کنید....
غوغایی به پا شد و صدای گریه و شیون چند برابر شد.😔
🌹🌷🌹
#شهیدسیدمحمدشعاعی
#شهدای_فارس
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ
ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ
👇🌺👇
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_سی_و_هفتم
#براساس_کتاب_میاندار
🌷 🌷 🌷
*۱۳۶۰/۷/۳۰*
احسان بینی اش را گرفت و داخل خوابگاه شد .همانطور که متعجب به بقیه نگاه می کرد گفت :«شما چرا این ریختی شدین؟! نکنه عراقیا دنبالتون کردن جا پیدا نکردین خودتون را انداختین توی جوی آب.!
نگاهش را به عدومی زاده دوخت. شل و گل ولجن از سر و رویش می بارید .هنوز احسان در بهت و حیرت قیافهای بچه ها بود که مجتبی زهرایی از راه نرسیده بینیاش را گرفت. چند قدمی به عقب برگشت و گفت: «ببخشید فکر کنم به جای خوابگاه به فرودگاه پشه ها و مگس ها اومدم.
دوباره برگشت و به سر و شکل بچه ها نگاهی انداخت و گفت:«نکنه شما فک و فامیل های هاج زنبور عسلین. والا تا اونجا که من یادم میاد بچه های تمیزی بودین. اگر هم از فامیلاش نباشین با این بوی گند حتماً امشب مهمون میشن. میگم از دم مقر تا اینجا همش بوی گند میاد»
هنوز حرف توی دهانش بود که پتو را از زیر پای کریم کشید
-این پتو را تازه از تدارکات گرفته بودم. ببخشید اینجا جای منه !!معذرت می خوام سر خود اومدم جای شما»
احسان ریز ریز می خندید که به سمت عدومی زاده آمد و گفت:«جریان چیه این چه سر و شکلیه؟!»
آموزشی ها شیره جانشان را کشیده بود پاهاشون را نداشت. تا عدومی زاده خواست بنشیند که دوباره داده زهرایی بلند شد: «نشین نشین اول حموم یا الله یا الله !!تا خود صبح از بوی شما بیهوش میشیم .فرداست که اعلامیه بزنن «به اطلاع میرسانیم بر اثر خمپاره گندابی که در خوابگاه زده شد عدهای به آنجا رفتند که مادر هاج زنبور عسل که معلوم شد کجا بود پرواز کرد»
عدومی زاده همانجا روی زمین ولو شد و گفت: «بابا امروز تو آموزشی ما را انداختند توی باتلاق !فرمانده دستور داده برای آمادگی توی عملیات همه باید با همین لباسها بخوابیم»
احسان که از خنده صورتش گل انداخته بود, نگاهی به چهره غمگین بچهها انداخت و گفت: «حالا چرا غم باد گرفتین؟! مگه چی شده؟ اصلا کی گفته باید با این لباس ها بخوابین؟!»
مجتبی چفیه دور گردنش را باز کرد و روی دست چرخاند:« امشب شب بزمه!»
احسان شروع کرد به سینه زدن. یکی احسان میگفت یکی زهرایی
_سینه زنان حرم زورخونه ،دیزی تموم شد همه رفتن خونه
_ مرشد ما پیره، دنده عقب میره
_ سینه زنان حرم انجمن ،گوشت کیلویی ۱۵۰ تومن
بچه ها به سینه می زدند و همراه با آنها می خواندند.
تا نماز صبح وقت شان با خنده و شوخی گذشت. بوی بد لباس ها از یادشان رفته بود.
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_سی_و_هشتم
#براساس_کتاب_میاندار
🌷 🌷 🌷
*۱۳۶۰/۸/۵*
عابدینی در حمام در حال و هوای خودش مشغول کیسه کشیدن بود که صدای مجتبی زهرایی از لای در داخل حمام پیچید:
«به جون خودم عابدینی اگه لباس های من رو تو بر داشته باشی امشب توی پادگانی حالی ازت میگیرم که خودت کیف کنی!»
عابدینی مات مانده بود که مجتبی از چه چیزی حرف می زند. صدایش را بلند کرد و گفت: «ها چی میگی عامو؟! من می خوام بدونم لباس با اون قد و هیکل ضعیف تو، تن من جا میشه؟! اگه میخواستم چیش بگیرک ، بگیرم برم توش قایم بشم یه چیزی!!
_میخوای بگی کارتو نیست!
با لهجه جنوبی پی حرفش را گرفت: هوس نکنی سی مو لاف بیو یا !!وگرنه خودت میدونی چه بلایی سرت میاروم..
صدای شلپ شلوپ دم پایش را روی کاشی های حمام می کشید بلند بود. عابدینی به فکر این بود که چه بلایی سر لباس های زهرایی آمده که دید صدای میثم و مهدی هم بلند شد .آنها هم دنبال لباس هایشان میگشتند .یک دفعه هول برش داشت که نکند لباس های من هم مثل بقیه مفقود شده باشد! سریع خودش را طاهر کرد و از حمام بیرون آمد و رفت سمت جایی که لباس هایش را آنجا گذاشته بود. لباس های او هم مفقود شده بود! همه مانده بودند چطور با این شورت های بلاتکلیف و زیر پیراهنی بروند خط !؟ اگر زهرایی بینشان نبود و این جور شور لباس هایش را نمی زد و فکر میکردند کار اوست. مجتبی رفت روی میز جلوی حمام دار نشست.
همه نگاهشان به زهرایی بود که یک دفعه از روی میز پایین پرید و دوید سمت یکی از حمام ها مات به زهرایی نگاه می کردند که لای در را آرام باز کرد و بعد سرش را چرخاند سمت آنها و با دست اشاره کرد که به سمتش بروند.
صدای دمپایی هایشان بلند شد زهرا ای بال بال میزد که صدایش را در نیاورند و آهسته بیایند.بچه ها دمپایی هایشان را به دست گرفتند جلوی درک رسیدن همه سرشان را کردند تو تا ببینند زهرایی به چه کشف مهمی رسیده است.
در چهار طاق باز شد و بچه ها ریختن روی هم زهرایی صدایش درآمد و از ته گلو داد زد: «چه خبرتونه ؟!ناسلامتی گفتم یواش!!»
چشم های شان به تلی از لباس های خاکی جبهه افتاد و احسان که پارچههای شلوارش را بالا داده بود لباس شسته به دست رو به روی شان ایستاده بود.
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مناجاتی از شهید عبد الحمید حسینی با امام زمان«عج» ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺷﻬﺎﺩﺗﺶ
🌷▫️🌷
سلام بر مهدی منجی انسانها:
ای آقایم ای سرورم ای رهبرم وای امیدم آقا جان خود بهتر میدانی که جز تو امیدی ندارم وجز به تو دل نبسته ام . 👈آقاجان آن شب در حمله تورا دیدم😞 . آقا من عاشقم . آقا من گم کرده دارم .
آقایم مولایم تو را به جان تو را به ناله های زینب بار دگربگذار تا تو را ببینم دعایم این ست که خدایا تا مهدی را ندیده ام مرا از دنیا مبر .آقایم مولایم خدا شاهد است در آزاد سازی آبادان ما نبودیم که جنگیدیم . تو بودی آقا.
آقا با چه رویی تو را صدا کنم وبا کدامین آبرو تو را بخوانم ....
🌷🌹
#ﺷﻬﻴﺪاﻣﺎﻡ_ﺯﻣﺎﻧﻲ
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺪاﻟﺤﻤﻴﺪﺣﺴﻴﻨﻲ
#شهدای_فارس 🌷
ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ
🌷🌹🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
📸 شهدایے که روزی #معلم بودند
🔹️ انتشار به مناسبت #روز_معلم
شما همیشه الگو و معلم ما هستید♥️
🌹🍃🌹🍃
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆ﻟﻂﻔﺎ اﻳﻦ ﻓﺎﻳﻞ ﺭا ﺗﺎ اﺧﺮ ﮔﻮﺵ ﻛﻨﻴﻢ👆
حجت الاسلام #_مهدوی_ارفع:
در این ماه مبارک رمضان در رزمایش مواسات واقعا سنگ تمام بگذارید.اگر از دستمان برود مثل آنهایی که دفاع مقدس بودند و از دستشان رفت حسرتش تا ابد خنک نخواهد شد.
#ﺷﻬﺪا ﻓﻬﻤﻴﺪﻧﺪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻨﺪ....
👇➖👇➖👇
با عنایت حضرت زهرا(س) و ﺑﻪ #ﻧﻴﺎﺑﺖﺷﻬﺪا ، در #چهارمین ﻣﺮﺣﻠﻪ توزیع اقلام غذایے و در سـال ﺟﺎﺭﻱ، ◀️۱۱۴ به ارزش هربسته ◀️ ۲۰۰ هزار تومان ﺑﻴﻦ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪاﻥ ﺟﻨﻮﺏ ﺷﻴﺮاﺯ, در ماه مبارک رمـضان ﺩﺭ ﺣﺎﻝ اﻧﺠﺎﻡ اﺳﺖ
〰🔻〰
ﻳﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻴﺎﺩ ﺣﺴﺮﺕ اﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭا ﻣﻴﺨﻮﺭﻳﻢ ...
🌹🌷🌹
باز جهت مشارکت :
6362141080601017
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷
وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُون...
•
در #ماه_رمضان، هر شب ٢ ساعت
قبل از اذان صبح بیدار ميشدند و نافله
و #قرآن و دعای سحر را ميخواندند
و به #سجده طولانی ميرفتند
و #استغفار ميكردند...!
•
#حاج_ قاسم_سلیمانی
🌷 ﻳﺎﺩﺷﻬﺪا ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷
🌹🌷🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔴احساس میکنم که گم شده امـ😔
#شهدا میشود مرا #تفحصم کنید⁉️
○⭕️گم شده ام؛ درکجا❗️ #نمیدانم
بیش از همه در خودم..
شما را به آن #سربندهایتان تفحصم کنید.
○⭕️آخر که چه⁉️
مگر نه این است که از #خاک آمدم
و به خاک میروم؟
پس چه بهتر که خاکی بروم
دیگر #تحمل ندارم
★قلبمـ❤️ پر از حب دنیاست
★چشمانم که هنوز گریان است😭
★دستانم هنوز به سوی #شماست
★پاهایم هنوز در #راهتان است
★گوشهایم هنوز نوایتان را میشنود 🎧
💥پس تا دیر نشده به داد این #تن برسید....
#شهدا_تفحصم_کنید
شما را به سر بندهایتان #قسم
تفحصم کنید😭
#اللهم_الرزقنا_شهادة...
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ
ای نفسِ #صبحدم
گر نهی آنجا قدمـ☀️
خسته دلمـ💔 را بجو
در شِکنِ موی #دوست
جان بِفِشانم زشوق😍
در ره باد #صبا
گربرساند💞 به ما
#صبح دمی بوی دوست
#صبحتون_شهدایی 🌺
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_سی_و_نهم
#براساس_کتاب_میاندار
🌷 🌷 🌷
*۱۳۶۰/۸/۱۱*
مهدی دستی به شانه های احسان زد و گفت حسابی جمعتون جمعه ها تو سعید ابوالاحراری حبیب روزی طلب»
سر تکان داد.دنباله حرفهایش را گرفت:« گروه انوار !الحق که همینه..!»
احسان خنده ای کرد و گفت:«من یکی را باید توی این گروه خط زد .ولی لطف خدا با من بود که این دو نفر کنار من هستن و من ازشون حسابی فیض میبرم»
مهدی درست شبیه این حرفها را به سعید و حبیب هم گفته بود و آنها هم مشابه این جواب را به او داده بودند.
احسان آهی از عمق وجود کشید
_همین سعید فهمیدی امروز چیکار کرد؟
_آره بعد از نماز مغرب رفته بود توی سنگر تا افطار کنه سنگ پهنی را که با چفیه به شکمش بسته بود باز کرد
_من کجا آنها کجا!!
این را گفت و ادامه داد:
_قران بخون مهدی!
مهدی قرآن جیبی کوچکش را بیرون آورد طبق عادت طلایش را باز کرد تا چشمش به اسم صورت افتاد نگاهش را نگاه متعجب اش را به احسان دوخت و گفت: «راستش را بگو احسان این چه سریه که هر وقت قرآن باز می کنم سوره یوسف میاد!!»
چند لحظهای به چهره احسان براق شد حرفی نزد شروع کرد به قرآن خواندن
«و ما اُبریٌ نفسی انَّ النفس لامارةُ بالسوء الا ما رَحِمَ ربی ان ربی غفور رحیم »
«و من نفس خویش را از عیب و تفسیر مبرا نمیدانم زیرا نفس اماره انسان را به کارهای زشت و ناروا سخت با میدارد جز آنکه خدای من رها کند که خدای من بسیار آمرزنده و مهربان است»
اشک پهنای صورت احسان را گرفته بود. بعد احسان قران خواند و مهدی گوش داد.:
«لقد مان فی قصصهم غیره لاولی الالباب ما کاندحدیثا یفتری و لکن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل کل شی و هدی و رحمة لقوم یومنون»
هنوز احسان معنی آیه را نخوانده بود که سریع گفت:« صدق الله العلی العظیم»
_این اینجا چیکار میکنه؟
مهدی سریع به اطرافش نگاهی انداخت و پرسید: کی؟
احسان محکم کف دستش را به پیشانی اش کوبید و گفت: «اینجا هم دست از سر ما برنمیداره! کی برگشت ؟مگه نرفته بود گردان دیگه؟!»
_چطوری داش احسان ؟؟خلوتی و بزمی و.. چشم ما را دور دیدی؟!!هر طوری بود فرمانده گردان را راضی کردم بیام پیش خودت!! به به آقای سوداگر خودمون!!
چشمهای مهدی روی صورت خندان مجتبی زهرایی گرد شده بود..
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺷﻬﻴﺪﻱ ﺟﺎﻭﻳﺪاﻻﺛﺮﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻭﺻﻴﺘﻨﺎﻣﻪ ش ﺑﻪ ﺑﻲ ﻧﺸﺎﻧﻲ ﺧﻮﺩ اﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ🌹
وصیت نامه ﺷﻬﻴﺪ:
«پدر و مادرم بايد خيلی افتخار کنند که توانستند هديه اي را به خداوند تقديم کنند و اميد از خداوند که هديه آن ها را قبول نکند و جنازه ي مرا هر کجا که به خاک بسپاريد عيبي ندارد و ضمناً اگر جنازه ي من پيدا نشد کسي ناراحت نباشد چون روح من با ديگر شهدا است...
...و من امانتي در دست شما بودم که آن امانت را دوباره به صاحب اصليش که همانا خداوند بزرگ است. تحويل دادید.»
#شهيدعطاءالله_مرادی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🌹ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺷﻬﻴﺪﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻛﻪ ﻣﺤﻞ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻧﺸﺎﻥ ﺩاﺩ🌷
ﺩﺭ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاي ﺷﻴﺮاﺯ، همین جایی که الان قبر عبدالحمید است یک تابلو سبز بود که روي آن نوشته بود خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما. حمید را دیدم که با چوب روی زمین چیزی می نویسد جلو رفتم، نوشته بود فدایی امام زمان (عج) پاسدار شهید عبدالحمید حسینی من و مادرم بودیم و من با شوخی به کمرش زدم و گفتم: جا رزرو می کنی؟ اول برادریت را ثابت کن.😉
شهید ﻋﻠﻲ ﺧﻀﺮﻱ یکی از دوستان صمیمی عبدالحمید بود که پدر ایشان اصرار داشت قبر حمید هم کنار قبر پسرش باشد.
عصر همان روز 3 تا قبر در اطراف قبر شهید فیض حفر کردند ولی هر سه آب گرفت. بعد پای همین تابلو سبز را حفر کرده بودند همان جایی که فقط من و مادرم می دانستیم.
#ﺷﻬﻴﺪﻓﺪاﻳﻲ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺞ)
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺪاﻟﺤﻤﻴﺪﺣﺴﻴﻨﻲ
🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🌹ﻣﺎﺟﺮاﻱ ﺗﺪﻓﻴﻦ ﺷﻬﻴﺪ ﻓﺪاﻳﻲ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ﻋﺞ) ﺩﺭﺷﻴﺮاﺯ🌹
شهيد عبدالحميد حسيني حدود ﻳﻚ سال محافظ من بود. وي که عضو رسمي سپاه شيراز بود، در نزديکي مسجد ﺟﻮاﺩاﻻﻳﻤﻪ (ع) در منطقه هفت تنان شيراز ساکن بود. ايشان حالات معنوي خاصي داشت و به خصوص با امام زمان (عج) خيلي مأنوس بود. به خاطر دارم وقتي براي مرخصي از جبهه به شهر آمده بود سخناني در مسجد درباره توجه و عنايات خاص امام زمان (عج) به جبهه ها و رزمندگان براي مردم بيان کرد که همه را مجذوب خود نمود. از جمله می گفت من اين را مطمئن هستم آقا می آيند و رزمندگان تشنه ما را به هنگام شهادت سيراب می کنند.
ايشان در آخرين مرحله اي که با من تماس داشتند در وصيت شفاهي به من نام 9 نفر از جمله اينجانب، پدرش، آقاي (سردار) مينايي و شش نفر ديگر را که اسامي شان را به خاطر ندارم ذکر کرد و به مادرش هم گفته بود در ساعت 9 شب مرا دفن کنيد و فقط اين 9 نفر به هنگام تدفين دور قبر من باشند.
وقتي با عده اي که براي مراسم دفن آمده بودند نماز شهيد را خوانديم همه به جز اين 9 نفر طبق وصيت نامه از قبر فاصله گرفتند و از دور شاهد دفن ايشان شدند.
من ابتدا به داخل قبر رفتم و لحظاتي در آن خوابيدم و براي ايشان دعا کردم. سپس برخاستم و در قبر ايستادم تا از پدر ايشان و چند نفر ديگر که جسد شهيد را به داخل قبر سرازير می کردند جسد را تحويل بگيرم و درون قبر قرار دهم.
وقتي پيکر شهيد به من سپرده شد خدا شاهد است هيچ احساس وزني از اين جسد نکردم. پيکر شهيد خيلي سبک بود و گويي در حالت بی وزني قرار دارد. در همين لحظه که غرق در اين واقعه عجيب بودم ناگهان صداي فرياد ﻳﻜﻲ اﺯ ﺣﺎﺿﺮﻳﻦ را شنيدم که با صداي بلند نام امام زمان (عج) را صدا میکرد. ايشان بعد به من گفت در همان لحظه که پيکر شهيد را به دست شما دادند من به چشم خود ديدم آقايي نوراني (که علائم خاصي را از ايشان ذکر میکرد) وارد قبر شد و جسد را تحويل گرفت و داخل قبر گذاشت. لذا من بي اختيار نام امام زمان (عج) را فرياد زدم. در آن لحظه به خود من هم حالت معنوي عجيبي دست داد که پس ازآن و تا هم اکنون هرگز نظير آن جذبه معنوي را در خود احساس نکرده ام.
وقتي متوجه اين حضور نوراني و مقدس شدم همان طور که در قبر ايستاده بودم به افرادي که بالا و اطراف قبر ايستاده بودند گفتم همه با هم دعاي فرج امام زمان (عج) را بخوانند. سپس صورت شهيد را درقبر باز کردم و بر روي خاک لحد قرار دادم. چهره شهيد خيلي نوراني بود و به خوبي محل اصابت ترکش به گلوي او پيدا بود. آن طور که شنيده ام عده اي که پي به اين مسأله برده و می برند بر سر مزار اين شهيد در دارالرحمه شيراز می روند و براي برآورده شدن حاجات خويش به اين شهيد متوسل می شوند.
راوی: حجت الاسلام والمسلمين سيد علي اصغر دستغيب
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد دوم)، غلامعلی رجائی 1389
نشر: شاهد
🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩﺩاﻧﻠﻮﺩ:👆
حجت الاسلام #_مهدوی_ارفع:
طبق فرمایش امیرالمومنین: روز قیامت دستها خیلی خالیست.اگر مستمندی را دیدی توشه ات را برمیدارد به غنیمت بشمار زیرا ممکن است روز رستاخیز در جستجوی چنین فردی باشی و او را نیابی!
#مواسات بهترین عمل بعد از واجبات است.
🌸🌷🌸🌷
👇➖👇➖
ﺁﻏﺎﺯ ﭘﻨﺠﻤﻴﻦ ﻃﺮﺡ ﻛﻤﻚ ﻣﻮﻣﻨﺎﻧﻪ
#ﺑﻪﻧﻴﺎﺑﺖﺷﻬﺪا..
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ ﻣﻮﻋﻮﺩ
〰🔻〰
ﺷﻤﺎﻫﻢ ﻣﺎ ﺭا ﺩﺭ اﻳﻦ ﻫﻤﺪﻟﻲ ﻳﺎﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ:
🌹🌷🌹
ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ.ﺟﻬﺖ ﻣﺸﺎﺭﻛﺖ ﺟﻬﺖ ﭘﻮﻳﺶ ﻛﻤﻚ ﻣﻮﻣﻨﺎﻧﻪ:
6362141080601017
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷
سربازان امام زمان (عج)
از هیچ چیز جز گناهانِ
خویش نمیهراسند ...
"شهید آوینی"
#اللهم_عجل_لوليک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
💠
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ
🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_چهلم
#براساس_کتاب_میاندار
عابدینی ،به خاطر گلوله تانکی که کنار گوشش خورده بود ،موج او را گرفته بود. هر چه به این طرف و آن طرف می چرخید تا شاید خواب به چشم هایش بیاید فایده ای نداشت. صدای مرتضی کنار که کنارش خوابیده بود بلند شد.
_عابدینی !چرا اینقدر وول میخوری؟
بخواب دیگه!!
حسابی کلافه بود .بلند شد و از سنگر بیرون رفت تا هوایی به سرش بخورد. صدای صفیر گلوله توی سرش بود از تانکر آب به صورتش زد و به سمت خاکریز رفت. رادیو کوچک را روشن کرد روی موج عراق بود و ترانه عربی پخش میکرد .هرچه با پیچ و مهره اش و می رفت تا روی موج خودی قرار بگیرد فایدهای نداشت. عصبی شده رادیو را کنار گذاشت. ترجیح داد قدم بزند آرام آرام می رفت تا رسید به نمازخانه !به سرش زد داخل نماز خانه سر و گوشی آب بدهد. سر را داخل برد .یک نفر کنج تاریک و آخر نمازخانه به سجده رفته بود! آهی از سر حسرت کشید. پایش به زمین قفل شده بود .بدون اینکه بخواهد ایستاده بود و آن نمازگزار را تماشا میکرد.
چند دقیقه گذشت. اما هنوز او در سجده بود تا اذان صبح خیلی وقت بود دوست داشت بداند، این موقع از شب کی به سجده رفته .در این فکرها بود که دوباره به معدهاش فشار آمد .سریع به سمت دستشویی دوید. از دم غروب ده دفعه ای می شد که به دستشویی رفته بود. بچه ها می گفتند شاید به خاطر موج گرفتگی است. مدت زمانی طولانی داخل دستشویی گذراند .شانس آورد که بچهها خواب بودند و گرنه در را می شکستند و با اردنگی بیرونش میانداختند.
خیس عرق شده بود دوباره به سمت نمازخانه راه افتاد و چند نفر دیگر هم به اضافه شده بودند.زهرایی بود و سعید ابوالاحرار و هم حبیب روزی طلب! دوباره به آن گوشه نمازخانه نگاه کرد هنوز در حال سجده بود .تعجب میکرد که چطور طاقتی دارد که این همه سجده اش را طولانی می کند .جلوی فضولی اش را بگیرد به بهانه تکیه دادن به دیوار نمازخانه نزدیکش نشست چه ذکری می گوید.
«لا اله الا انت سبحانک کنت من الظالمین»
بچه ها یکی یکی وارد نمازخانه می شدند. سر از سجده برداشت چهار چشمی نگاهش کرد احسان بود .عابدینی می دانست ، جای مهر توی پیشانی اش مال نمازهای یومیه نیست.
🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
912703e58f80ec87322d7110ffcce6d47c42294f.mp3
14.26M
🎧 صـــــوت
#روایت_شهدا🌷
#حال_و_هوای_شهدایی
🍃یکی بـود/ یکی نبـود!🍂
#بدون_شرح
#حاج_حسین_یکتا
#عالیه حتما گوش کنید👌😭
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻛﻨﻴﺪ
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🌹 یادی از شهید مدافع حرم مسلم نصر (●ولادت: ۱۳۵۹، روستای موسویه جهرم ☆ ○شهادت: ۱۳۹۴، سوریه ☆
■مزار: روستای موسویه جهرم)
🌷 گزیدهی #وصیتنامهی شهید مدافع حرم مسلم نصر:
📝در این مقطع زمانی که همگی استکبار و گردن کشان ستمگر، کمر به همت تضعیف و تسلیم ساختن #انقلاب
و نظام اسلامی با تمامی شیوههای
فرهنگی، تبلیغی، جنگ نرم📲و تسخیر کردن فکر و ذهن💭 جوان ما دارند،
📝همگی ما باید در فتنهها از مسیر حق منحرف نشویم🚷 و چشم به چراغبان
و روشنای راه این مسیر، مقام عظمای #ولایت باشیم.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مسلم_نصر
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
ارتباط قلبی اش با امام زمان (عج) خیلی قوی بود و می گفت، یک قدم به طرفشان برداری صد قدم به طرفت برمی دارند. این شهید عاشق امام زمان بود و هنگامی که نام مبارک آن حضرت را می شنید به عنوان احترام بلند می شد و ارادت خاصی به آن حضرت داشت. همیشه توصیه می کرد در قنوت نماز بخوانید: « اللهم اجعلنی من المحبین المهدی و المنتظرین المهدی(عج) ».
🌹
مرحله دوم عملیات بیت المقدس آن طوری که خودش دوست داشت «با تنی تب دار، لبی تشنه و ترکشی که توی حلقومش خورده بود» شهید شد.
🌷
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺪاﻟﺤﻤﻴﺪﺣﺴﻴﻨﻲ
#شهدای_فارس
#اﻳﺎﻡﺷﻬﺎﺩﺕ
ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ
🌷🌹🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🏴 سالروز وفات امالمومنین حضرت خدیجه کبری(سلام الله علیها) تسلیت باد.
◾️◾️◾️◾️◾️
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_عالی:
حضرت ولی عصر عج در زمان غیبت برای همدلی مردم و آمرزش گناهان شیعیان دعا می کنند.در زمان ظهور ایشان همه قفل ها رو باز می کنند.
#امید_افزایی
#حکومت_امام_زمان
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
#به_تو_محتاجیم
🌸☘🌸☘
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ