eitaa logo
شهدای شهر کهریزسنگ
212 دنبال‌کننده
841 عکس
585 ویدیو
5 فایل
این کانال به منظور معرفی و ارج نهادن به مقام و منزلت شهدای شهر کهریزسنگ و خانواده های این عزیزان به طور مستقل و زیر نظر گروه رسانه ای کهریزسنگ تشکیل شده و وابسته به هیچ نهادی نمی باشد.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸این روزها فرصت خوبی شده تا یادمان نرود که چه کسانی ، و چگونه ۸ سال «ایران» را با تمام وجودشان دست خالی حفظ کردند! ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
4_5823293552439857290.mp3
2.39M
زمین‌و‌آسمون‌پُرشده‌بود‌از‌پَر فقط غمی که تو این حرفه... 🌹 ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای حرام شدن بدن بر آتش جهنم 🔵 پیامبر اکـرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: 🟡 هركس در شب نهم ماه شعبان  چهار  ركعت نماز بخواند در هر ركعت سوره حمد  یک  بار و سوره‌ى «إِذٰا جاءَ نَصْرُ اَللّهِ وَ اَلْفَتْحُ» را ده بار بخواند، قطعا خداوند بدن او را بر جهنم حرام مى‌گرداند و در برابر هر آيه، ثواب دوازده شهيد از شهداى «بدر» و ثواب دانشمندان را به او عطا مى‌كند. 📚 اقبال الاعمال ص ۶۸۹ 🛑 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم. ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توی قایش یڪی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانه آن ها. حیاط و ڪوچه از جمعیت سیاهی می زد. می گفتند: «قرار است تلویزیون فیلم ورود امام و سخنرانی ایشان را پخش ڪند.» خیلی از پسرهای جوان و مردها همان موقع ماشین گرفتند و رفتند تهران. چند روز بعد، صمد آمد، با خوشحالی تمام. از آن وقتی ڪه وارد خانه شد، شروع ڪرد به تعریف ڪردن. می گفت: «از دعای خیر تو بود حتماً. توی آن شلوغی و جمعیت خودم را به امام رساندم. یڪ پارچه نور است امام. نمی دانی چقدر مهربان است. قدم! باورت می شود امام روی سرم دست ڪشید. همان وقت با خودم و خدا عهد و پیمان بستم سرباز امام و اسلام شوم. قسم خورده ام گوش به فرمانش باشم. تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خونم سربازش هستم. نمی دانی چه جمعیتی آمده بود بهشت زهرا. قدم! انگار ڪل جمعیت ایران ریخته بود تهران. مردم از خیلی جاها با پای پیاده خودشان را رسانده بودند بهشت زهرا. از شب قبل خیابان ها را جارو ڪرده بودند، شسته بودند و وسط خیابان ها را با گلدان و شاخه های گل صفا داده بودند. نمی دانی چه عظمت و شڪوهی داشت ورود امام. مرد و زن، پیر و جوان ریخته بودند توی خیابان ها. موتورم را همین طوری گذاشته بودم ڪنار خیابان. تڪیه اش را داده بودم به درخت، بدون قفل و زنجیر. رفته بودم آنجایی ڪه امام قرار بود سخنرانی ڪند. بعد از سخنرانی امام، موقع برگشتن یڪ دفعه به یاد موتورم افتادم. ادامه دارد...✒️ تا رسیدم، دیدم یڪ نفر می خواهد سوارش شود. به موقع رسیده بودم. همان لحظه به دلم افتاد. اگر برای این مرد ڪاری انجام دهم، بی اجر و مزد نمی ماند. اگر دیرتر رسیده بودم، موتورم را برده بودند.» بعد زیپ ساڪش را باز ڪرد و عڪس بزرگی را ڪه لوله ڪرده بود، درآورد. عڪس امام بود. عڪس را زد روی دیوار اتاق و گفت: «این عڪس به زندگی مان برڪت می دهد.» از فردای آن روز، ڪار صمد شروع شد. می رفت رزن فیلم می آورد و توی مسجد برای مردم پخش می ڪرد. یڪ بار فیلم ورود امام و فرار شاه را آورده بود. می خندید و تعریف می ڪرد وقتی مردم عڪس شاه را توی تلویزیون دیدند، می خواستند تلویزیون را بشڪنند. بعد از عید، صمد رفت همدان. یڪ روز آمد و گفت: «مژده بده قدم. پاسدار شدم. گفتم ڪه سرباز امام می شوم.» آن طور ڪه می گفت، ڪارش افتاده بود توی دادگاه انقلاب. شنبه صبح زود می رفت همدان و پنج شنبه عصر می آمد. برای اینڪه بدخلقی نڪنم، قبل از اینڪه اعتراض ڪنم، می گفت: «اگر بدانی چقدر ڪار ریخته توی دادگاه. خدا می داند اگر به خاطر تو و خدیجه نبود، این دو روز هم نمی آمدم.» ادامه دارد... نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang
گفتم که خدایا برکاتی بفرست گفتا که تو اول حسناتی بفرست گفتم حسنات ما فقط حب علیست گفتا به جمالش صلواتی بفرست ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
دلم "بهشتـی" را میخواهد که ساکنانش "شهـدا" هستند گوشه ای کنارشان بنشینم و برای خود " فاتحه ای " بخوانم 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 امروز به نیت شهید نام پدر: بهمن عملیات :کربلای 5 ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
امروز مهمون این شهیدمون هستیم قبل از شروع استغفار کنیم ابراز پشیمانی بعدش حمد وشکر خداوند بعدش بانیت ظهور و زمینه سازی حاجت مدنظرتون رو انشالله در ذهن داشته باشیم وبخوانیم به امید گشایش رحمت الهی بارش باران دعا کنیم راستی یادمون نره که دعا برای دیگران، دعای خودمون رو زودتر به اجابت نزدیک میکنه ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊 شهدا خیلی ها را صدا میزنند ولی فقط عده ای میشنوند و دعوت را لبیک میگویند. حضورشمادراین محفل اتفاقی نیست اگه نداری حتمارفیقت روانتخاب کن مطمئن باش شهدا دعوتتون کردند↯ رفاقت زمین با آسمان است🌎☁️ رفیقشان ڪه شدی دستگیرت میشوند. هرچی به شهدا نزدیکتر بشی به خدا نزدیکترشدی. دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنیدیادتون میکنند. ازشهدابخواهیم؛ نه تنهادرشلوغی‌این‌دنیا بلکه درهیاهوی محشر فراموشمان نکنند. ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
4_5873208880669920650.mp3
31.95M
🎧 روضه 💔 حاج‌مهدی‌رسولی‌ سیدرضانریمانی‌ ‌امیر‌کرمانشاهی ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
⚪️ ۳۰ بهمن ۱۳۶۴ - حماسه گردان حضرت علی اصغر (ع) به فرماندهی شهید حاج حسین اسکندرلو 🌴 نبرد عاشورایی در جریان عملیات والفجر ۸ در روز ۳۰ بهمن ۶۴ ، گردان های حضرت قمر بنی هاشم (ع) و حضرت علی اصغر (ع) از لشکر سید الشهدا (ع) آماده دفع پاتک دشمن در جاده فاو_ام_القصر و سه راهی کارخانه نمک شده و به سوی منطقه رهسپار شدند. گردان قمر بنی هاشم (ع) در میانه راه عزیمت به منطقه در نزدیکی اروند مورد بمباران جنگنده های دشمن قرار گرفت و تعدادی از فرماندهان آن از جمله شهید حمید شاه حسینی به شهادت رسیدند. با توجه به صدمات وارد شده به گردان قمر بنی هاشم (ع)؛ گردان علی اصغر (ع) بفرماندهی شهید حاج حسین اسکندر لو در محدوده خط لشکر ۲۵ کربلا وارد عمل شدند و ضمن دفع پاتک سنگین دشمن، یکی از بزرگترین حماسه های عملیات والفجر ۸ را خلق کردند. منطقه درگیری حالت باتلاقی داشت و عملا تردد، فقط روی پدها و جاده هایی که اطراف کارخانه نمک احداث شده بودند امکان پذیر بود و سایر مسیرها توسط دشمن مین گذاری شده بود. رزمندگان گردان علی اصغر (ع) روی جاده ای به عرض ۵ یا ۶ متر می بایست تردد و پیشروی کنند و دشمن هم بدلیل آنکه با منطقه آشنایی داشت، آتش خود را متمرکز بر همین پدها کرده بود.🔥🔥 در چنین اوضاعی در شب ۳۰ بهمن ماه به اول اسفند ماه ۶۴ حماسه گردان علی اصغر (ع) با شهادت شهید کاظم ناظریان معاون گردان آغاز شد. رزمندگان گردان در قالب ۳ گروهان و ۹ دسته که فرمانده یکی از آنها با شهید روح الله امینی فرد بود، به شکار تانک ها و نفربرهای لشکر ۶ زرهی رژیم بعث رفتند. تا چشم کار می کرد و در امتداد یک خط راست به طول تقریبی ۱۵۰۰ متر، صدها تانک و نفربر، پشت سر هم قصد حرکت به طرف شهر فاو را داشتند که با حمله تیم های ضد زره رزمندگان اسلام روبرو شدند. این نیروها با استفاده از تاریکی شب از دو طرف جاده به عمق ستون زرهی دشمن نفوذ کرده و در حالی که نفسها در سینه حبس شده بود ناگهان با آر پی جی و سایر ادوات، ستون را به آتش کشیدند🔥🔥 دشمن نیز، اجرای توسط توپخانه، خمپاره، دوشکا و تیربار به اجرای آتش سنگین پرداخت. بدین صورت، در شب ۳۰ بهمن به اول اسفند حماسه جاده فاو_ام القصر به پاشد و در سحرگاه نخستین روز اسفند ۱۳۶۴ ، رزمندگان تخریب لشکر حضرت سید الشهدا (ع) با مسلح کردن زمین به مین های ضد تانک، ضد خودرو و ضد نفر با هدایت شهید سید محمد زینال حسینی از فشار اولیه دشمن بر باقیمانده رزمندگان گردان علی اصغر (ع) کاستند. در این حال صدای خوشحالی شهید اسکندرلو پشت بی سیم قرارگاه شنیده می شد که فریاد می زد: "تانک ها جلو می آیند و روی مین ها منهدم می شوند"🔴 ساعاتی بعد، گردان حضرت علی اصغر (ع) جای خود را به گردان قمر بنی هاشم (ع) داد و باقیمانده رزمندگان گردان علی اصغر(ع) در حین بازگشت، پیکرهای همرزمان شهید خود را نیز با خود حمل کردند که در این میان، پیکر شهید روح الله امینی فرد نیز دیده می شد. روح آسمانی اش به خدا پیوست و جسم خاکی اش به زادگاهش بازگشت، روح تمامی شهدای عملیات والفجر 8 شاد و یادشان گرامی باد 📕برگرفته از کتاب: "خاطرات شهدای مسجد بنی هاشم(ع)" ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 میهمان غریب و دور افتاده از وطن داریم .... امروز پیکرهای مطهر ۳۴ شهید تازه تفحص شده از مرز شلمچه وارد کشور خواهد شد ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
برای افزایش درجات بهشتی 🔵 پیامبر اکـرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: 🟡 هركس در شب دهم ماه شعبان چهار  ركعت نماز ،در هر ركعت سوره حمد  یک  بار و آيت الكرسى  یک  بار و سوره‌ى «إِنّا أَعْطَيْناكَ اَلْكَوْثَرَ» سه  بار بخواند، خداوند به فرشتگان مى‌فرمايد: براى كسى كه اين نماز را خوانده است صد هزار عمل نيك بنويسيد و صد هزار  درجه او را بالا ببريد و صد هزار  در را به روى او بگشاييد و هرگز آن‌ها را نبنديد و نيز او و پدر و مادر او و همسايگانش آمرزيده مى‌گردند. 📚 اقبال الاعمال 🛑 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم. ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تازه فهمیده بودم دوباره حامله شده ام. حال و حوصله نداشتم. نمی دانستم چطور خبر را به دیگران بدهم. با اوقات تلخی گفتم: «نمی خواهد بروی همدان. من حالم خراب است. یڪ فڪری به حالم بڪن. انگار دوباره حامله شده ام.» بدون اینڪه خم به ابرو بیاورد، زود دست هایش را گرفت رو به آسمان و گفت: «خدا را شڪر. خدا را صدهزار مرتبه شڪر. خدایا ببخش این قدم را ڪه این قدر ناشڪر است. خدایا! فرزند خوب و صالحی به ما عطا ڪن.» از دستش ڪفری شده بودم. گفتم: «چی؟! خدا را شڪر، خدا را شڪر. تو ڪه نیستی ببینی من چقدر به زحمت می افتم. دست تنها توی این سرما، باید ڪهنه بشویم. به ڪارِ خانه برسم. بچه را تر و خشڪ ڪنم. همه ڪارهای خانه ریخته روی سر من. از خستگی از حال می روم.» خندید و گفت: «اولاً هوا دارد رو به گرمی می رود. دوماً همین طور الڪی بهشت را به شما مادران نمی دهند. باید زحمت بڪشید.» گفتم: «من نمی دانم. باید ڪاری بڪنی. خیلی زود است، من دوباره بچه دار شوم.» گفت: «از این حرف ها نزن. خدا را خوش نمی آید. خدیجه خواهر یا برادر می خواهد. دیر یا زود باید یڪ بچه دیگر می آوردی. امسال نشد، سال دیگر. این طوری ڪه بهتر است. با هم بزرگ می شوند.» ادامه دارد...✒️ یڪ جوری حرف می زد ڪه آدم آرام می شد. ڪمی تعریف ڪرد، از ڪارش گفت، سربه سر خدیجه گذاشت. بعد هم آن قدر برای بچه دوم شادی ڪرد ڪه پاڪ یادم رفت چند دقیقه پیش ناراحت بودم. صمد باز پیش ما نبود. تنها دل خوشی ام این بود ڪه از همدان تا قایش نزدیڪ تر از همدان تا تهران است. روز به روز سنگین تر می شدم. خدیجه داشت یڪ ساله می شد. چهار دست و پا راه می رفت و هر چیزی را ڪه می دید برمی داشت و به دهان می گذاشت. خیلی برایم سخت بود با آن شڪم و حال و روز دنبالش بروم و مواظبش باشم. از طرفی، از وقتی به خانه خودمان آمده بودیم، از مادرم دور شده بودم. بهانه پدرم را می گرفتم. شانس آورده بودم خانه حوری، خواهرم، نزدیڪ بود. دو سه خانه بیشتر با ما فاصله نداشت. خیلی به من سر می زد. مخصوصاً اواخر حاملگی ام هر روز قبل از اینڪه ڪارهای روزانه اش را شروع ڪند، اول می آمد سری به من می زد. حال و احوالی می پرسید. وقتی خیالش از طرف من آسوده می شد، می رفت سر ڪار و زندگی خودش. بعضی وقت ها هم خودم خدیجه را برمی داشتم می رفتم خانه حاج آقایم. سه چهار روزی می ماندم. اما هر جا ڪه بودم، پنج شنبه صبح برمی گشتم. دستی به سر و روی خانه می ڪشیدم. صمد عاشق آبگوشت بود. ادامه دارد...✒️ نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang
با اینڪه هیچ ڪس شب آبگوشت نمی خورد، اما برای صمد آبگوشت بار می گذاشتم. گاهی نیمه شب به خانه می رسید. با این حال در می زد. می گفتم: «تو ڪه ڪلید داری. چرا در می زنی؟!» می گفت: «این همه راه می آیم، تا تو در را به رویم باز ڪنی.» می گفتم: «حال و روزم را نمی بینی؟!» آن وقت تازه یادش می افتاد پا به ماهم و باید بیشتر حواسش به من باشد، اما تا هفته دیگر دوباره همه چیز یادش می رفت. هفته های آخر بارداری ام بود. روزهای شنبه ڪه می خواست برود، می پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!» می گفتم: « فعلاً نه.» خیالش راحت می شد. می رفت تا هفته بعد. اما آن هفته، جمعه عصر، لباس پوشید و آماده رفتن شد. بهمن ماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: «شنبه صبح زود می خواهیم برویم مأموریت. بهتر است طوری بروم ڪه جا نمانم. می ترسم امشب دوباره برف ببارد و جاده ها بسته شود.» موقع رفتن پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!» ڪمی ڪمرم درد می ڪرد و تیر می ڪشید. با خودم فڪر ڪردم شاید یڪ درد جزئی باشد. ادامه دارد...✒️ به حساب خودم دو هفته دیگر وقت زایمانم بود. گفتم: «نه. برو به سلامت. حالا زود است.» اما صبح ڪه برای نماز بیدار شدم، دیدم بدجوری ڪمرم درد می ڪند. ڪمی بعد شڪم درد هم سراغم آمد. به روی خودم نیاوردم. مشغول انجام دادن ڪارهای روزانه ام شدم؛ اما خوب ڪه نشدم هیچ، دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود. با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم. از سرما می لرزیدم. حوری یڪی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یڪی را فرستاد دنبال زن برادرم، خدیجه. بعد زیر بغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود، ڪرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیر ڪرسی و خودش مشغول آماده ڪردن تشت و آب گرم شد. دلم می خواست ڪسی صمد را خبر ڪند. به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید. تا صدای در می آمد، می گفتم: «حتماً صمد است. صمد آمده.» درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت می ڪشیدم. تا وقتی ڪه بچه به دنیا آمد، یڪ لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد. صدای گریه بچه را ڪه شنیدم، گریه ام گرفت. صمد! چی می شد ڪمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد ڪنارم باشی؟! پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود. ادامه دارد...✒️ نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang
27.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖇 دل کـہ هوایـے شود، پرواز است کـہ آسمانیت مےکند و اگر بال خونین داشتہ باشے دیگر آسمان، طعم ڪربلا مےگیرد؛ دلـ‌ها را راهے کربلاے جبـ‌هہ‌ها مےکنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هـــداء" مےنشینیم.. 🌷 💢 زیـارتنامه‌شهــــــداء 💢              ❣بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم❣ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم🌹 کاش‌می‌شـدهمچوشهداخاکی‌باشیم شهدا نگاهی... شادی_ارواح_طیبه_شـ‌هدا_صلوات ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بر کوکب آسمان عصمت صلوات بر فاطمه گوهر نبوت صلوات بر مادر یازده امام برحق از صبح ازل تا به قیامت صلوات بر نور خدا عصمت کبری صلوات بر دخت نبی ام ابیها صلوات بر آن که بود شفیعه روز جزا همتای علی حضرت زهرا صلوات بر احمد و بر کوثر قرآن صلوات بر طلعت محبوبه ی یزدان صلوات بر روح مطهر امام و شهدا بر فاطمه مادر شهیدان صلوات ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang