eitaa logo
شهدای گیان
379 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای ترویج فرهنگ جهاد و شهادت و بیان خاطرات و ناگفته‌های شهدا... ارتباط با مدیر و ارسال مطالب و نظرات👇 @Khadem_shohada10
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 «من بهشت را دیدم...!» ✍ درعملیات والفجر۲ در منطقه پیرانشهر وقتی که تپه‌های کله اَسبی را آزاد کردیم، به همراه نادعلی احمدوند و شهید محمدحسین خویشوند سنگر خیلی محکمی درست کردیم. شهید سمواتی فرمانده گروهان بود. آمد توی سنگر و گفت این سنگر برای فرماندهی خوبه، شما بروید سنگرهای دیگر را پاکسازی کنید، بعد بیایید سنگرتان را تحویل بگیرید. سنگر را تحویلشان دادیم و آمدیم بیرون. هنوز چند قدمی دور نشده بودیم که سنگر رفت هوا... تا رسیدیم، شهید سماواتی نفس‌های آخرش را می‌کشید و بعد از لحظاتی آسمانی شد... باید سنگرها را پاکسازی می‌کردیم و شروع کردیم به حرکت. شهید خویشوند جلو می‌رفت و ما پشت سرش. یکی یکی سنگرها را پاکسازی می‌کردیم و می‌رفتیم جلو. نزدیک یکی از سنگرها که شدیم، ناگهان یک عراقی‌ از سنگر بیرون زد و ما را بست به رگبار... آنقدر ناگهانی بود که نتوانستیم واکنشی نشان دهیم... شهید خویشوند جلوتر از ما بود و تقریباً ۱۱ تیر به بدنش اصابت کرد... هرجای بدنش را نگاه می‌کردیم تیر خورده بود... حتی داخل مشتش هم سوراخ شده بود. با این‌که تیر بدنش را سوراخ سوراخ کرده بود ولی در همان حالت نیز با ما شوخی می‌کرد. از سوراخ دستش نگاه می‌کرد و می‌گفت شما هم می‌بینید؟! با آن دست مجروحش به سینه می‌زد و این شعر را می‌خواند: «مهدی یا مهدی به مادرت زهرا امشب امضا کن پیروزی ما را...» وضع جسمی‌اش خیلی خراب بود و برگرداندیمش عقب... با آن همه تیر و زخم فکر می‌کردیم که شهید می‌شود... ولی در آن عملیات قسمتش نشد... بعد از عملیات رفتیم به دیدنش. ما را که دید شروع کرد به گریه.... خیلی گریه کرد... گفتم: الحمدلله که سالمی، چرا گریه می‌کنی؟! گفت: «شما که نمی‌دانید کجا بودم؟! ناراحتم چرا من را برگرداندند؟! من در آن لحظات ... رنگ‌هایی که مانند آن، اصلاً در این دنیا پیدا نمی‌شود... ای کاش همان جا می‌ماندم...» از اینکه شهادت نصیبش نشده بود خیلی ناراحت بود و اشک‌ها و‌ گریه‌هایش به همین خاطر بود... زخم‌هایش که التیام گرفت دوباره برگشت جبهه... ولی این‌بار دیگر برنگشت تا به آرزویش رسید... 📝به نقل از: طلبه بسیجی حسین (ضرغام) شیراوند @shohadaygian