eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
567 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۵ تمام ماجرای خلقت؛ برای " استفاده " ما در جهت رسیدن به هدفمان برنامه‌ریزی شده است! دقت کنید 👇 ❌صرفا به جهت استفاده‌ی ما...؛ نه به عنوان هدف اصلی ما...! بدون این نوع نگاهِ ابزاری به دنیا، موفقیت انسان در افسانه‌ای بیش نیست!
✍ این قاعده‌ی اثبات شده‌ی زمان است؛ تاریخ تکرار می‌شود اگر؛ اهل یافتن شکافهای زمان، و جبران تجربه‌های تلخ گذشتگان نباشیم. تمام آنچه از عاشورا و بعد از عاشورا بدستان زینب سلام‌الله‌علیها در تاریخ ثبت شد؛ برای "دیدن" و "فهمیدن" ما بود و .. جبران مافاتش ... ؛ 💥تا حسین آخرالزمان را، عاشورایی دیگر احاطه نکند! ▪️ سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گسترده شهیدآوینی(روزانه)
😍مُڙده خدمت کانال داران و گروه دارانِ جبهه فرهنگی ایتا !!! 🎉آغاز ثبت نام و رایگان شهید آوینۍ🎉 🤔ممبرات پایینه؟ 🙄از تبادلات ساده خسته شدی؟ 😃دوست داری سریعتر پیشرفت کنی؟ 😌 اینجا با افتخار در خدمت شماییم! ✔️منظّم ترین و تشکیلاتی ترین مجموعه تبلیغاتی ایتا↓ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1727725622Cdb24c960d2
غروب و نماز اول وقت🌸🍃 بدو رفیق وایسا پشت سر امام زمانت🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••• نیمه‌ۍ جلوه روز عرفه است نام آن را بگذاریم عرفات زینب 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خودمم با ديدن اون نگاه مهري حرفم رو خوردم و سرمو با درست كردن سالاد گرم كردم كه با خنده ي آرش و مهري خودم هم به خنده افتادم. سيد محسن وارد آشپزخونه شد. - خب دخترم ما مي ريم بعد از نهار باز ميايم. - كجا برين من ناهار درست كردم؟ - ممنون دخترم جمعيتمون زياده ميريم. اخمي كردم. - مگه من مي ذارم بريد! غذا زياد درست كردم. تعارف مي كنيد عمو؟ - تعارف كه ... اي بابا عمو جون مال مفته ديگه! با اين حرف مهري همه لبخند زديم و ادامه دادم: - تا شما استراحت كنيد ما هم سفره رو انداختيم. سيد لحظه اي ايستاد و نگاهي به چشمام كرد و بدون حرف ديگه اي خارج شد. نگاهي به آرش و مهري كردم كه در گوش هم پچ پچ مي كردند. - زمزمه ي عاشقانتون تموم شد بشقابا رو بياريد بيرون! - چشم نداري عشقومون رو ببيني آيه؟ - آي! راست گفتي. حالا بجنب. آرش خنده اي كرد و سرشو داخل يكي از كابينت ها كرد. با خنده غذا رو كشيديم. سفره رو به دست آرش دادم كه براي سيد محسن و شاگرداش توي هال بندازه. - من و مهري اين جا مي خوريم فكر كنم خوب نباشه كه ... - راست مي گه، آرش تو هم برو همون جا ناهار بخور. آرش لبخندي زد و از آشپزخونه خارج شد. به حياط رفتم كه علي رو در حال بو كردن گل ياس ديدم. نزديكش شدم. - علي ناهار آماده است. علي به طرفم برگشت و لبخندي زد. - چه بوي خوبي داره! نگاهي به گل ياس كردم. - اين گل ياسه. گل مورد علاقه ي من. شاخه اي رو چيدم. وسط دستم لهش كردم و اونو كف دست علي زدم. - اين گل بعضي از فصل ها هست. بوي خوبي داره و بوش خيلي مي مونه. كف دستتو بو كن. علي كف دستشو بو كرد. - بوش خوبه نه؟ علي سرشو تكون داد كه لبخندي روي لبم نشست. با صداي مهري به طرفش برگشتيم. - شما دو تا بياين ناهار بخورين. من ديگه نمي تونم صبر كنم! خنده اي كرديم و با علي وارد شديم. نگاهي به سفره كردم. جاي نشستن نبود. دست علي رو گرفتم و با هم وارد آشپزخونه شديم. - مهري مهمون نمي خواي؟ مهري لبخندي به علي زد. - دست گلت درد نكنه. تو كه بخاري ازت بيرون نمياد همين علي آقا با ما حرف بزنه خوبه. خنده اي كردم و روي صندلي نشستم. بشقابو براي علي پر كردم و جلوش گذاشتم كه لبخندي زد و شروع به خوردن كرد. با لبخندي نگاهش كردم كه مهري رو به علي كرد و گفت: - علي مگه تو نبايد حالا مدرسه باشي؟ علي سرشو به زير انداخت. - اوايل مي رفتم. اما از وقتي مامانم ديگه نمي تونه كار كنه من به جاش كار مي كنم. - چرا نمي تونه كار كنه؟! علي با ناراحتي نگاهي به مهري كرد و لبخند تلخي زد. - چون هر وقت كار مي كنه قلبش درد مي گيره براي همين ديگه نمي تونه كاري كنه! - يعني قلبش ضعيفه؟ علي چيزي نگفت و نگاهشو به من دوخت. - خيلي خوشمزه است! لبخندي زدم. - نوش جونت. مهري خواست چيزي بگه كه ابرومو بالا بردم تا حرفي نزنه. نگاهي به علي كردم كه سرشو زير انداخته بود و مشغول خوردن بود. بعد از خوردن ناهار هر كدوم مشغول شديم. كارها تا شب طول كشيد و بقيه كارها به روز بعد موكول شد. سيد محسن موقع خداحافظي به طرفم برگشت و لبخند مهربوني زد و گفت: - ممنونم دخترم. لبخندي زدم. - خسته نباشي عمو جون. سيد محسن سرشو تكون داد و از در خارج شد. علي دستشو برام تكون داد كه صداش زدم: - علي يك لحظه بيا. ....