eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
568 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌈 ❤️🌱 نه آخ ... - آيه ... چشمامو بستم و پوفي كردم. كه آراسب با چند قدم خودشو به ما رسوند. لبخندي به ليلاجون زد و رو به من گفت: - آيه بريم ديگه. ليلا جون نگاهي به آراسب كرد. كه چشم غره اي به آراسب كه لبخند مي زد رفتم. - ليلا جون ايشون پسر ... پسر ... پسر ... نگاهي به ليلا جون و آراسب كردم كه منتظر به دهانم چشم دوخته بودند. دهنم نمي چرخيد كه حرفي بزنم. آب دهنمو قورت دادم كه آرسام به كمكم اومد. - چرا شما دو تا نميايد؟ - خب ليلا جون ما بريم. سلام علي رو برسونيد بگيد حواسش به باغچه باشه ما رفتيم. و خودم ازش فاصله گرفتم و به عقب برگشتم و به آراسب نگاه كردم و رو به ليلا جون گفتم: - ليلاجون حواستون به خودتون باشه. كاري داشتيد زنگ بزنيد. خداحافظ. و بدون حرف ديگه اي سوار ماشين شدم. با نشستنم نفسمو بيرون دادم كه آرسام رو به آراسب كرد و گفت: - آراسب چرا خشكت زده بيا بريم ديگه! آراسب سرشو تكون داد و چيزي به ليلاجون گفت و به طرف ماشين دويد. سوار شد، بوقي زد و ماشينو به حركت در آورد. در بين راه نگاهمو به اطراف دوخته بودم و توجهي به حرفايي كه اون دو تا مي زدند نداشتم. كه به كنار در بزرگي رسيديم. آراسب بوقي زد كه سرايدار در رو باز كرد و ما وارد حياط شديم. سرمو زير انداختم كه ماشين از حركت ايستاد و هر كدوم پياده شديم. ساكم دست آراسب بود. آراسب با لبخندي نگاهشو به مادرش دوخت. نگاهشو دنبال كردم و به خانوم فرهودي كه با لبخندي كنار در ايستاده بود رسيدم. آهي كشيدم. زندگي يك روي ديگرش رو داشت به من نشون مي داد اون هم تو خونه كسي كه دنبالش مي گشتم! - چرا دير كرديد؟ نگاهي به صورتش كردم كه لبخند زيبايي روي لباش قرار گرفته بود. آراسب به مادرش نزديك شد و گونه اش رو بوسيد و نگاهي به من كرد. - بخاطر وسايل آيه دير شد. اخمي كردم كه آراسب خنده اي كرد و وارد خونه شد. خانوم فرهودي دستشو به طرفم دراز كرد كه قدمي به جلو برداشتم و دستمو توي دستش گذاشتم كه همون لبخند مهربونش رو تكرار كرد. منو به طرف خودش كشيد و در آغوش گرفت. - مادر من، اين متهمه! قاتل پسرتونم مي تونه باشه! اخمي كردم كه خانوم فرهودي از من فاصله گرفت و با لبخندي به طرف آرسام رفت. آرسام با ديدن لبخند مادرش قدمي به جلو برداشت كه خانوم فرهودي با يك پس گردني نيش بازشو بست. اما نيش من باز شد، دوست داشتم الان قهقهه بزنم. - برو تو ببينم! آرسام با ديدن خنده ي من اخمي كرد. - مامان زشته جلو غريبه! خانوم فرهودي اخمي كرد كه آرسام بدون اين كه نگاه ديگه اي به من بندازه وارد ساختمون شد. خانوم فرهودي با همون اخم به طرف من برگشت كه خنده ام رو جمع كردم. - تو چرا اين جا ايستادي؟ - هــان! اخمش به لبخندي تبديل شد. فهميد كه گيج شدم. دستمو گرفت و با هم وارد شديم كه روي مبلي نشست و منو كنار خودش نشوند و دستي به گونه ام كشيد. - احسان بهم گفت كه تنها زندگي مي كني! چشمام گرد شد كه با ناراحتي ادامه داد. - من متأسفم. با تعجب نگاهش كردم. نكنه فكر مي كنه بي كس و كارم! لبخندي روي لبم ظاهر شد. - من با مادربزرگ و پدربزرگم زندگي مي كنم. اين دفعه نوبت خانم فرهودي بود كه تعجب كنه. - ولي احسان گفت كه تنها زندگي مي كني و خانواده اي نداري؟! - بله. اون ها شمال زندگي مي كنند. براي چند ماهي رفتن زيارت خانه خدا. لبخندي روي لب خانوم فرهودي قرار گرفت و دستي روي گونه ام كشيد. چشماش محبت خاصي داشت محبتي كه ش ... - تو چرا اين جا نشستي؟ بيا اتاقت رو نشونت بدم. اخمي كردم. اين بايد وسط افكار من هم بپره! هنوز با اخمي نگاهش مي كردم كه خانوم فرهودي از جا بلندم كرد. - واي من يادم رفت. بلند شو دخترم برو لباسات رو عوض كن كه ناهار آماده است. - مامان من گشنمه! خانوم فرهودي از حرف آرسام خنده اي كرد و با قدم هاي بلند به طرف آشپزخانه رفت. با نگاهم بدرقه اش مي كردم كه احساس كردم كسي كنارم قرار گرفت. با چشم نگاهي به سمت چپم كردم ببينم كي هست كه با ديدن چشمان خيره ي آراسب در چند سانتي صورتم هين بلندي كشيدم و با ترس دو قدم به عقب رفتم. آراسب خنده اي كرد. - چرا ترسيدي؟ اخمي كردم. - شما نمي تونيد با فاصله بايستيد؟ آراسب يك تاي ابروشو بالا برد و لبخند كجي زد و بدون حرفي پشتشو به من كرد و از پله ها بالا رفت. با تعجب نگاهش مي كردم. منظور لبخندش چي بود! هنوز نگاهم به او بود كه روي پله اولي به طرفم برگشت. ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه توصیه مقام معظم رهبری حفظه الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 سخن‌نگاشت | بصیرت و وفا 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «در کلمات ائمه، روی دو جمله راجع به حضرت اباالفضل العباس علیه‌السلام تأکید شده است: یکی بصیرت، یکی وفا.» ۷۹/۰۱/۲۶ 🔹 هم‌زمان با چهارم شعبان، سالروز ولادت باسعادت حضرت اباالفضل العباس علیه‌السلام، پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR بر اساس این بخش از بیانات رهبر انقلاب، سخن‌نگاشت «بصیرت و وفا» را منتشر می‌کند. 📥 نسخه قابل چاپ 👇🏼 https://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=36374
. وَاللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی @ashuraee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏عکس از یافاطمه الزهراء(س)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┄❁بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ❁┄• [🍃🌹زیـارتـنـامـہ‌ے شــہـــدا🌹🍃] بخوانیم باهـم... بہ نیت تمام شہدا💛🌱 ✋🏻