·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
💥قسمت دوازدهم💥 #علیرضا_نوری از بچه های لشکر نجف اشرف بود. چند روزی بود که توی #سوریه شهید شده بود.
💥قسمت سیزدهم💥
#زندگینامه #شهیدحججی
دو هفته قبل از #اعزام محسن بود که رفتم آزمایشگاه و فهمیدم باردارم.😊
خیلی خوشحال شد. می خندید و بهم می گفت: "ببین زهرا، اگر شهید شدم، ولی مرد برات گذاشتم ها. این مرد هواتو داره."😇
لبخندی زدم و گفتم: "خب، شاید دختر باشه."
گفت: "نه پسره. اصلا وقتی رفتم سوریه از حضرت زینب علیها می خوام که پسر باشه."
روزی که محسن رفت سوریه، خیلی دلم شکست.
خیلی گریه کردم. رفتم توی اتاقم و تا توانستم ناله زدم.
همان موقع کاغذ و خودکار ای برداشتم برای #امام_حسین علیه السلام #نامه نوشتم.
به آقا نوشتم: "آقاجان.منتی ندارم سرتون. اما من محسنم رو سالم فرستادم،باید هم سالم بهم برگردونی ما بچه توی راهی داریم. این بار محسن برگرده،دفعه بعد شهید بشه!"😲
.
از سوریه برام زنگ زد و گفت: "خانم، میخوان ما رو برگردونن. دارم میام #ایران."😇
از خوشحالی بال درآوردم می خواستم جیغ بزنم.😍 فردا پس فرداش دوباره بهم زنگ زد گفت:" تهرانم. دارم میام سمت نجف آباد." ذوق زده بهش گفتم: "محسن می خواهیم تو کوچه برات بنر بزنیم."😉
فکر میکردم خوشش میاد و خوشحال میشود یکدفعه لحنش تغییر کرد.😶
گفت: "نکنین این کارو خانم. اگه بیام ببینم بنری یا پارچه ای زده اید و مردم چیزی از سوریه رفتن فهمیدهاند از همون مسیری که اومدم برمیگردم."😔 میدانستم توی این جور چیزا محکم و روی حرفش می ایستد. تند تند گفتم: " باشه باشه. هرچی تو بگی."😉😇
بنر را نزدیم.
فقط برایش یک گوسفند قربانی کردیم. 🙃 گوشتش را هم دادیم به فقرا.🤩💝
💢
همین که پایش را توی خانه گذاشت و سلام و احوالپرسی کرد شک کردم که اتفاقی برای گوش هایش افتاده‼️🤨
میگفتم: " خوبی محسن؟" الکی و بی ربط جواب میداد: "منم دلم براتون تنگ شده بود!"🤔
همانجا فهمیدم بله. کاسه ای زیر نیم کاسه است.
تا اینکه یک #فرمانده اش را دعوت کرد خانه.
آن بنده ی خدا هم یکهو سوتی داد و جلوی همه ما گفت: "محسن یادته اون موقع که تانکت موشک خورد؟ خدا بهت رحم کردها. "😅👌🏻
ما همه کپ کردیم. نفسمان بند آمد.
تانک محسن و موشک‼️
یک دفعه محسن #دستپاچه شد حسابی رنگ به رنگ شد.
نمیخواست ما چیزی درباره مجروحیتش بدانیم. 😔نمی خواست بفهمیم که شنوایی یکی از گوشه هایش را را از دست داده.می دانست اگر بویی از این مسئله ببریم، دیگر نمی گذاریم به سوریه برود. 😭💙
پ.ن: سلام رفقا..از اونجایی که قرار بر این بود که فقط بخش هایی از کتاب #حجت_خدا رو بذارم، واسه همین دیگه ماجراهای که تو سوریه واسه آقا محسن پیش اومد رو نمیذارم😊
پس اگه دوست داشتین کامل بخونین کتابش رو تهیه کنید..یاعلی
@shohda_shadat
# ۱۹ روز تا محرم مانده
نوزده روز دگر مانده تا محَّرم بشود
دیده ای ده که به دیدار تو مَحرَم بشوم
هرکه شد مَحرَم تو در حرمت محترم است
سائل از خوان کریم تو مکرّم بشود
#امام_حسین✨🥀
#اللهم_الرزقنا_کربلا🍃✨
@shohda_shadat°•○🥀
۱۳# روز تا محرم مانده
تـا هست جهــان شـور محــرم باقیست💔
این جلوه ی جان در همه عالـم باقیست
🥀ازنـالـه ی نـیـنـــــوای یـاران حســیـن
همواره به لب زمـزمـــه ی غم باقیست🥀
#امام_حسین
🍃🌸
🌱✨🎀
لبم لبریز از جام حسین است
عروج نام من بام حسین است
اگر جراح قلبم را شکافد
به روی لوح دل نام حسین است
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#محرم🥀
#صبحتون_پر_برکت🌱
#امام_حسین 🖤
@shohda_shadat 💎
#سخن_بزرگان_در_مورد_محرم
آنتون بارا (اندیشمند مسیحی)
اگر حسین از آنِ ما بود، در هر سرزمینی برای او بیرقی بر میافراشتیم و در هر روستایی برای او منبری برپا میکردیم و مردم را با نام حسین به مسیحیّت فرا میخواندیم.
#امام_حسین 🥀
#محرم 🏴
#ما_ملت_امام_شهادتیم💔
○°• @shohda_shadat🌠
🌸🌱
🌱🌸🌱🌸
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلاَمُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لاَ جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ
#صبحتون_پر_برکت 🌺
#امام_حسین 🥀
@shohda_shadat🖤
•| رفقا ؟؟
همه میرن یک روزی
هیچکس نمیمونه ...
تنها چیزی که میمونه و
با ما همراه میشه
همین حسیناست ...
یک روزی آقا میاد بالا سرمون
و رفاقتشو ثابت میکنه |• ❤️✋
#امام_حسین (ع) 🌻🌿
@shohda_shadat🍃🖤
﷽ ﷽
یقین که آتش دوزخ🔥حرام گردیده
به جسم آنکه بُوَد یارِ اشنایِ🔰 حسین
☺️خواندن این پیام اتفاقی نیست☺️
مطالبی از امام حسین و یارانشون داخل #کانال_امام_حسین درج میشه که تا بحال هیچ جا ندیدی و نخواندی😍😍😍🤩👌👇
https://eitaa.com/labbeykyasarallah
📣 اگه مطلب در موضوع #امام_حسین و یارانشون (بیان مقاتل ، روضه ، مداحی و زندگی نامه هاشون ، کرامات ارباب و ... در قالب عکس و نوشته و پوستر و فیلم وفایل و... ) میخواهید تشریف بیارید به #کانال_امام_حسین(ع)👇
https://eitaa.com/joinchat/2106982419Cdf30d3385d
☺️برای همه اقشار جامعه (کودکان ، نوجوانان ،جوانان بزرگسالان) و همه پژوهشگران و عامه ی مردم ، مطالب جدید و نو در قالبی جدید و نو داخل #کانال_امام_حسین درج میشه☺️
و همچنین شما دعوت شده اید به #سفر_مجازی_کربلا 💌☝️👇
🌹👇🏻#کانال_امام_حسین سرشار از انیمیشن های جذاب برای کودکان و نوجوانان و جوانان👇🏻🌹
https://eitaa.com/joinchat/2106982419Cdf30d3385d
با کشکولی از دهها موضوع بروز مانند:
#حدیث #پوستر #حکایت #فیلم #مداحی #خبر #گزارش #داستان #طنز #شعر و...🤩😍👌☝️☝️☝️
#خاطره
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
هم حجره ای بودیم، نشد یه بار نماز صبح بیدار بشیم ببینم علی آقا بیدار نیست...
همیشه سر سجاده عبادت با اون عبای قهوهایش پیداش می کردیم. 😇
عموما نیم ساعت قبل اذان صبح بیدار بود. هر ساعتی از شب می خوابید برنامه همین بود...✨
مقید بود هرکی پیشش هست بیدار کنه برای نماز صبح.
اول با زبون خوب صدا می زد و اگر محل نمی دادیم و بلند نمی شدیم کار به کتکِ ریز هم می رسید... 😁👊🏻
📝 به نقل از: محسن عابدی
#خاطره♥️💌
یه روز به #علی آقا گفتم:
برای کاری نذر کرده بودم، دعام مستجاب شده؛ قصد کردم یه هیئت برپا کنم و روضه #اباعبدالله (علیه السلام) رو بخونیم😌 و آخرش هم به بچهها پیتزا🍕 بدم😋
گفت: واقعا قصد انجامش رو داری؟
گفتم: آره.🙃
همون موقع تلفن همراهش رو برداشت و شروع کرد زنگ زدن به چندتا از بچهها...📲 جمعشون کرد دور هم.
بعد به یکی گفت بشین روضه بخون...🏴 اون هم مونده بود... شروع کرد به خوندن... چند دقیقهای دلهامون کربلایی شد و تمام.🌅
با لبخند و خیلی جدی گفت: خب حالا وقت مرحله دوم نذر شماست. اونم پیتزا دادن به اهل هیئت...🍕✨
به همین راحتی...😌
اصلا معتقد نبود که باید با تعداد خاصی با شرایط خاصی در مکان خاصی روضه و هیئت برپا کرد...
هرجا دلش میرفت❣، بچهها رو دورهم جمع میکرد و به یکی هم میگفت بخون.
همیشه اولین نفری هم که اشکش جاری میشد خودش بود ...💦
✨به روایت از:
حسین رزمی✨
#زندگینامه_داداشعلے 💞🌸
🌹🍃 علی معتقد بود که اسم کارش را امر به معروف نمیگذارد بلکه آن اقدام را #دفاع_از_ناموس میداند و به گفته وی دفاع از ناموس بر هر مسلمانی واجب است.
🌹🍃 جز خدا هیچ کسی پشت آدم نیست، من آن موقع هم که رفتم با آن افراد درگیر شدم به کسی امید ندوخته بودم به خاطر #لبخند_آقا رفتم و دفاع کردم.
🌹🍃 از زبان یکی از دوستانش⬇️
رسم خوبی داشتیم، ماه رمضون ها بعضی شب ها چند تا از مربی ها جمع میشدیم افطاری میرفتیم خونه دانش آموزا. یه بار تو یکی از شبا تو ترافیک گیر کردیم اذان گفتند. علی گفت: وحید بریم نماز بخونیم؟ وقت نمازه. من گفتم پنج دقیقه بیشتر نمونده علی جان بزار بریم اونجا میخونیم. نشون به اون نشون که یک ساعت و نیم بعد رسیدیم به خونه بنده خدا! از ماشین که پیاده شدیم زد رو شونمو گفت: کاری که موقع نماز اول وقت انجام بشه ابتر میمونه!!!!
🌹🍃 پدر شهید ⬇️
ایشان هر وقت به خانه وارد می شد بر دستان من بوسه می زد و احترام بالایی برای خانواده قائل بودند . فرزندم گفت برایم دعا کن شهید شوم .
🌹🍃 مادر شهید ⬇️
روح بزرگی داشت و در هر جمعی قرار می گرفت اطرافیان را جذب خصوصیات اخلاقی پسندیده خود می کرد. خدمت به اطرافیان در هر شرایطی، اخلاص و تلاش برای رفع مشکلات دیگران از ویژگی های بارز فرزندم بود و من در این ۲۱ سال حتی یک پرخاشگری و ناهنجاری اخلاقی از او ندیدم و این شاید برای این دوره و زمانه خیلی عجیب باشد.
🌹🍃 در قطعه ۲۴ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
.
#خاطره 📝🔗
🍃✨🍃✨🍃✨🍃
دغدغه این رو داشت که این جوونها و بچههایی که تو خیابون هستن،
این بچهها رو آشنا کنه و مانوس کنه با امام رضا علیه السلام. 🌼✨
و می دوید دنبال این،
پول خرج می کرد،
زندگی می گذاشت،
نفس می زد،
چقدر زحمت می کشید بخاطر همین ...
وقتی بچه ها با #علی میگشتند و میرفتند حرم و میآمدند، واقعا تاثیر میگرفتند.🌱🌸
حتی خود بنده وقتی با #علی میگشتم، میرفتیم حرم،
میگفت بریم جلو ضریح زیارت عاشورا بخونیم.🤲🏻💛
دیگه السلام علیک ...
شروع میشد، گریه #علی هم شروع میشد ...☔️
واقعا سفر دلچسبی بود و بچه ها دوست داشتند کنار #علی آقا باشند ...💫🌠
🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#خاطره📝🌼
💠وقتی ضارب علی رو با چاقو زد، ما پیکر غرق خونش رو کنار کشیدیم، پیرمردی آمد و گفت : خوب شد همین رو میخواستی؟ به تو چه ربطی داشت؟ چرا دخالت کردی؟
علی با صدای ضعیفی گفت : حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم.
.👤. از زبان دوست شهید خلیلی
#خاطره 🌼💚
قبل از ضربه خوردن و جراحت بدنش، جودو کار میکرد؛ 🥊
ولی بعد مجروحیت نتونست اون رو ادامه بده..😕
درعین حال نمیتونست ورزش رو ول کنه!☺️
با هم میرفتیم بدنسازی ... 💪
قسمت چپ بدنش (بخاطر سکته مغزی ای که رد کرده بود) توانایی اولش رو نداشت، و بعضی جاها یکم سختش بود؛😣
منتها همیشه به ما روحیه میداد!💫
خودش نمیتونست خوب بره، ولی ماهارو خیلی تشویق میکرد که کم نیاریم و با قوت بیشتر ادامه بدیم...🌕✌️🏻
تو باشگاه هم که همش بگو بخند بود! 😂
الآنم هروقت میریم باشگاه بدنسازی
همش یادش میفتیم...😌
چه خاطرات قشنگی ....🌈☔️
🌹🍃
به نقل از: گمنام
#خاطره 📝🔗
ایشون فوق العاده مهربون❣ و پر از عشق و انرژی بودند...💗
حالا عشقشون💚 رو من فقط برای آقا #امام_حسین(ع) میگم
که ایشون یعنی اول محرم که میشد ، به من میگفت لباس مشکی
🔸آیت الله حائری شیرازی:
🔹 من یادم هست وقتی که بچه بودم، در #خانواده وقتی همه به #خواب میرفتند، آخر شب میآمدم خدمت پدر. پدرم این قصههای پیغمبران را در همان طفولیت برای من نقل میکرد و گاهی مثلاً یک قصه چندین شب طول میکشید و همینطور مقید بودم و گوش میکردم. وقتی این برنامهاش مصادف شد به ایام #محرم ، پدرم جریان #عاشورا و جریان مسافرت حضرت، جریان بیعت گرفتن از #امام_حسین در مدینه، جریانی که از این ماه رجب شروع شده است، به تفصیل، شب به شب نقل میکرد.
🔹اینها کارهای موثری است. یعنی #پدر و #مادر یکی از خدمات بزرگی که به فرزند میکنند همین است که سرگذشت اینها را برای طفل بیان کنند. این در وجود طفل از همان طفولیت اثر میگذارد. در اخلاقش، کردارش، رفتارش، در عبادتش، نمازش، روزه اش اثر میگذارد و همهٔ اینها را اصلاح میکند.
#تربیت_دینی
#تربیت_فرزند
@shohda_shadat
#پای درس علامه مصباح یزدی
💠 نقش تمام کننده!
🗡اباعبدالله الحسین (ع) بعد از اینکه #جهاد_نظامی و فیزیکی خودش را انجام داد؛ #جهاد_فرهنگی را به دست اسرای بازمانده از خاندانش سپرد فعالیتی که اسرا مخصوصا #زینب_کبری (س) در طول اسارتشان کردند؛ متمم نقشی بود که اباعبدالله (ع) در کربلا ایفاء کرد.
۶۴/۰۷/۰۴
📷 تشرف آیت الله مصباح یزدی به حرم حضرت زینب (س) در سوریه
🔻عمر سعد هم گریه کرد!
▪️بله یک گریه برای #امام_حسین (علیهالسلام) میتواند همه دردها را علاج کند اما نه هر گریهای. گریهای مطلوب است که از روی معرفت باشد. ابن سعد هم برای سیدالشهدا (علیهاسلام) گریه کرد.
▪️وقتی حضرت زینب (سلاماللهعلیها) وارد گودی قتلگاه آمدند و گفتند: اَمَا فِیکُم مُسلِم؟؛ آیا در میان شما مسلمانی نیست؟ عمر سعد هم به گریه افتاد، و نظیر این گریهها بسیار است.
۸۹/۹/۱۶
@shohda_shadat