🌀#رمان
❤️#قبله_ی_من
❇️#قسمت2⃣3⃣
◀️#بخش_دوم
-نه نمی ترسم! قبلا هم نمی ترسیدم!
جا می خورم. تشکر می کنم و از اتاق بیرون می آیم...
🔹🔹🔹
#امام ایستاد و #خطبه ای کربلایی خواند :
"اما بعد...می بینید که کار دنیا به کجا کشیده است! جهان تغییر یافته، منکر روی کرده است و معروف چهره پوشانده و ازآن جز ته مانده ظرفی، خرده نانی و یا چراگاهی کم مایه باقی نمانده است."
"زنهار! آیا نمی بینید حق را که بدان عمل نمی شود و باطل را که از آن نهی نمی گردد تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود؟ پس اگر این چنین است، من در مرگ جز سعادت نمی بینم و در زندگی با ظالمان جز ملالت. مردم بندگان حلقه به
گوش دنیا هستند و دین جز بر زبانشان نیست؛ آن را تا آنجا پاس می دارند که معایش ایشان از ِقَبل آن می رسد، اگر نه، چون به بلا امتحان شوند، چه کم هستند دینداران."
انگشت سبابه ام را نرم روی جمله ی آخر می کشم. چه کم هستند #دینداران!
نگاهم چند کلمه دیگر را چنگ می زند. حقیقت محض است!
تا زمانی که دنیا به کام است خدا هم خوب است. کافیست زندگی کمی کج تا کند، آن وقت خدا رفیق بد می شود!
خود من هم همین طورم...
پنج فصل از کتاب را خواندم. کتابی که جمله به جمله حقیقت بود! گویی برای من نوشته شده!
سپاه مقابل جگرگوشه زهرا (س) گمان می کردند که سوار بر مرکب حق می اوست تازند! و برای دست یافتن به بهشت و طوبی شمشیر را از رو بستند!
احساس خلأ می کنم. یکی باید باشد تا با او حرف بزنم! یکی که آرامم کند. به من اطمینان دهد که تو #عمر_سعد نیستی!
شمشیر روی #امام نبستی!
جوانی کردی... یکی پیدا شود که
مرا از توهمات و ابرهای سیاه نجات دهد!
کتاب را روی پایم می گذارم و کوله ام را روی دوشم می اندازم. به اطراف نگاهی گذرا می اندازم؛ همه رفته اند جز آراد!
به صندلی اش تکیه داده و با خشم
نگاهم می کند. با اکراه به نگاهش لبخند می زنم و ازجا بلند می شوم. راستی استاد کجای کتاب را درس داد؟! به تخته وایت برد خیره می شوم. چقدر هم نوشته! او جزوه نوشته و من منزل به منزل با قافله حرکت کردم و به #نینوا رسیدم! حالا می ترسم ادامه اش را بخوانم.
نمی دانم قرار است درکدام سپاه باشم!
سپاه #حسین یا گرگ صفتان.....؟!!!!!
@shohda_shadat
🌀 #رمان
❤️ #قبله_ی_من
❇️ #قسمت 5⃣3⃣
◀️ #بخش_دوم
- می خوام!
تبسم گرمی لب هایش را می پوشاند : بهترِ خوب فکر کنید...یهو تصمیم نگیرید. چندروز فرصت میدم.. کتاب رو تموم و همراهش فکر کنید!.
-آخه...
- تصمیم عجولانه پایه های سستی داره! زود میشکنه... میخوام از ریشه محکم کار کنید!
-خب...
-می دونم می خواید چی بگید! راجع به ترستون... بهتون اطمینان میدم که عمر نیستید!
از جا بلند می شود و نگاهم می کند. نگاهش عجیب و پر از درد است. خبری از یحیـی خشک و جدی با آن نگاه های چپ و از خود راضی نیست. نمی فهمم چرا دوست دارم ساعت ها به نگاهش خیره شوم! در برهوت دست و پا می زنم. برهوت میان محیای قبل و بعد...و
یک موجود که هرگاه تصویرم را در چشمانش می بینم، دلم آشوب می شود.
" #حسین دیگر هیچ نداشت که فدا کند، جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود"
ده ها بار این جمله را تکرار می کنم...
بغض می کنم و اشک در چشمانم حلقه می زند کتاب را می بندم.. چقدر ممکن است که یک جمله ثقیل باشد؟! به چه حد؟! با ماژیک مشکی جمله را روی یک برگه ی A4 می نویسم
و کنارتخت، روی دیوار با چسب نواری می چسبانم و به کلماتش دخیل می بندم.
مگر می شود #امام باشی و هیچ نداشته باشی؟! چقدر باید دنیا باتو کج خلقی کند که همه هستی ات را از دست بدهی؟! دستم را روی کلمه ی #حسین می کشم و بی اراده اشک می ریزم...
این کتاب چه بود که واقعه ی جانسوز کربلا را با دیدگاهی جدید روایت کرد و جمالتش را مثل خوره به جانم انداخت؟!
از درکش عاجزم! کسی باشی که کائنات بند حرکت چشمان تو باشد،💎 کسی باشی که با یک اشاره توان کن فیکون داشته باشی،💎
آن وقت به برهه ای از زمان برسی که با تمام عظمتت بالا ی بلندی بایستی و قطعه قطعه شدن رؤیایت را ببینی! به تماشای فریاد های وا اُماه بایستی و الحول ولا قوة الا باالله بگویی!
🔅تو که هستی حسین؟
که هستی که از یک ظهر تا غروب محاسنت به سپیدی نشست!
که هستی که با آن وجود ازلی ات به بالای بالین فرزند اکبرت رسیدی و ندانستی چطور جسم رشیدش را به خیمه برگردانی ؟
این ها روضه نیست... #درد است. درکی ندارم.
گریه ام شدید می شود و به هق هق می افتم!
چقدر مغرور بودم... چطور فکر می کردم هرچه می گویم درست است. به چه چیزخودم می نازیدم؟!
چطور جلوی خدا گردن کشی کردم و مثل اسبی وحشی تاختم؟! بادست گلویم را فشار می دهم و چشمانم را می بندم.
-با کی #لج می کنی محیا! با خدا؟! یا باخودت؟! بس کن‼️
چشم باز می کنم و دوباره به برگه نگاه می کنم. چقدر عجیب که تنها فاصله میان خدا و حسین (ع)، جانش بوده. یعنی که او جان را مزاحم تلقی می کرده در مقابل رسیدن به م*ع*ش*و*ق*ش!
دیگر هضم این جمله برایم جز ناشدنی هاست!
از روی تخت بلند می شوم
و درحالی که به هق هق افتاده ام، ازاتاق بیرون م یروم. هیچ کس نیست.
پدرم همراه عمو به محل کارش رفته تا کمی سرک بکشد. یحیی ماشینش را کارواش برده.
یلدا هم بایکی از دوستانش به کافه رفته. مادرم و آذر هم به بهشت زهرا رفته اند.
من مانده ام و یک حوض بزرگ. محیا کوچولو و حوضش که در آن خون موج می زند!
به سمت دستشویـی می روم تا صورتم را بشورم. انقدر گریه کرده ام که مغزم در کاسه ی سرم می جوشد و تیر می کشد.
در دستشویی را باز می کنم، سرم گیج می رود و تلو می خورم.
دستم را به دیوار می گیرم و روی زمین کنار در می نشینم...
@shohda_shadat
حجت الاسلام والمسلمين #پناهيان:
الان فلسفه وجودى شهدای مدافع حرم اهل بیت چیست؟
این شهدا پیام دارند...
١- #صداقت انقلاب اسلامی را به مردم #منطقه ابراز کنند؛
٢- در حال مبارزه با #اسلام_راحت_طلبی و #لیبرالیسم هستند.
شهدای مدافع حرم دارند ما را از #خواب بیدار میکنند...
سند این حرف صحبتهاى #امام است، چرا که امام در پایان دفاع مقدس دعا کردند که خدایا سفره #شهادت را از میان این امت جمع نکن...
#دوست_شهید_من
#شهدای_مدافع_حرم
#کلنا_عباسک_یا_زینب
#این_شهدا_پیام_دارند
@shohda_shadat
#عاشقانــہ_حلال💞
🌺خندید و گفت:
(دیدی بالاخره به دلـــ❤️ــت نشستم!)
زبانم بند آمده بود😅، من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش میگذاشتم و تحویلش میدادم لال شده بودم.
🌺خودش جواب خودش را داد:
(رفتم #مشهد یه دهه متوسل شدم حالا که بله نمی گی امام رضا از توی دلم بیرونت کنه😢، پاکِ پاک که دیگه به یادت نیوفتم.
🌺 نشسته بودم گوشه #رواق که سخنران گفت: اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن نظرم عوض شد😍 دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیـر بشی!)
🌺 حالا فهمیدم الکی نبود که یه دفعه نظرم عوض شد انگار دست #امام علیه السلام بود و دل من☺️😍...
📚 گزیده ای از #کتاب_قصه_دلبری زندگی نامه شهید محمدحسین محمدخانی به روایت همسر
----•✿•♥️•✿•----
@shohda_shadat
----•✿•♥️•✿•----
"بسم الله الرحمن الرحیم"
یه چنل داریم عالیه...😜
#چادرانه💜
#دخترانه👑
#امام زمانی💚
#رهبرانه📿
#خاطرات_جبهه💎
#قرآن😃
#حدیث😇
#شهدایی🍃
#بک_گراند🌸
#تم🌈
#پروف💫
#تلنگر✨
#بیو❄️
خلاصه همه چیزتمومه😍
عضوشدن توکانال کارسختی نیست😇
فقط انگشتت روبزن رولینک زیر👇👇
این یه کانال ساده نیست شهدادعوتت کردن💞
🌈 http://eitaa.com/dukhtaranebeheshti
🍃✨
🌸
در دنیایی که به #ائمه توهین می کنند .
به #امام و #رهبری توهین می کنند ؛ اگر به #من و توبچه #مذهبی توهین و تمسخر نکنند!
معلومه ما وضعمون خیلی #خرابه و #نامردیم____
#استادپناهایان 🤞
•°| @shohda_shadat |°•
#کلام_شهید
⚜ سـربـاز #صـاحب زمـان|عج| بودن
یعنی همه جـوره خـودت را #خـرجـش ڪنی ...
🔻مثـل #شهیـدحسیـن_صحـرائی
همیشـه میگفت :
باید #صـددرصـد وجـودت را بـرای #امـام زمـان|عج|خـرج کنی که او یـار نیمـه تمـام نمیپسنـدد
همیشه سختترین کارها را برمیگزید.
#شهید_حسین_صحرائی
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_صد_پنجم
لبخند رضایت روی لب های کیان نشست.خطبه صیغه به مدت یک هفته خوانده شد .دلم شکوفه باران شد چقدر این لحظه آرامش بخش بود .اینکه حالا مردی به پاکی و آقایی کیان شده بود محرمترینم عجیب دلنشین و لذت بخش بود.با صدای دست زدن به خودم آمدم .
خاله با لبخند جعبه ای چوبی رنگ را به سمت کیان گرفت
_عزیزم فعلا این انگشتر نشون رو دست دخترم کن تا سر فرصت برید حلقه بخرید
کیان جعبه را گرفت و انگشتررا بیرون آورد .انگشتر زیبایی با یک نگین فیروزه که به زیبایی می درخشید با دستی لرزان دستم را گرفت و انگشتر را به انگشتم کرد.با لبخند به چشمانم زل زد اهسته نجواکرد
_مبارکت باشه عزیزدل کیان
قلبم انگار در مسابقه ماراتون شرکت کرده بود در تپیدن از خود سبقت میگرفت .
گونه هایم از خجالت رنگ گرفت .
_ممنونم.
اینبار فاصله را کم کرد و کنارم نشست .دلم میخواست تا ابد دستانش را بگیرم و رها نکنم ولی چه کنم که شرم دخترانه و حضور بزرگترها مانع میشد.
بزرگترها مشغول حرف زدن شدند.کیان سرش را نزدیک گوشم آورد
_عزیزم اگه ازت خواهش کنم الان با من تا جایی بیای موافقت میکنی ؟
به چشمان مهربانش نگاه کردم
_شما امر کن آقا
_فدات بشم من ،خانومم
کیان با خجالت رو به پدرم کرد
_پدرجان اجازه هست من با روژان خانم تا جایی برم؟
اقای شمس با خنده گفت
_یه فرصت بده باباجان بزار دودیقه از زمان محرمیتتون بگذره بعد دست دخترم رو بگیر ببر بیرون
خاله با لحن خنده داری به اقای شمس گفت
_ آقا چرا پسرم رو اذیت میکنی اخه.
پدرم با لبخند رو به کیان کرد
_راحت باش پسرم.
_ممنونم پدرجان
توی ماشین نشستیم کیان دستم را گرفت و روی دنده گذاشت .
بهترین لحظه دنیا برایم همین لحظه بود.
_روژان میدونی چقدر آرزو کردم تا این لحظه برسه .بارها آرزو کردم بهت برسم و ساعت ها کنارت بشینم و فقط به چشمات نگاه کنم.
لبخند خجولی به ان همه محبتش زدم
بعد بیست دقیقه رسیدیم ،ماشین را پارک کرد .
_پیاده شو نفسم
کیان با حرفهای محبت آمیزش قطره قطره عشق به جانم می ریخت .از ماشین پیاده شدیم .کنار او ایستادم به اطرافم نگاه کردم ،با هیجان به کهف الشهدا چشم دوختم
بار اولی بود که به اینجا می آمدم ولی قبلا بارها عکسش را دیده بودم .
با هیجان داد زدم
_وااای کیان عاشقتم .خیلی دلم میخواست بیام اینجا
تازه متوجه نگاه عاشقانه کیان به خودم شدم با خجالت سرم را پایین انداختم .با یک قدم فاصله بینمان را کم کردو با انگشت سرم را بالا آورد
_منم عاشقتم بانو .فدای خجالتت عزیز دل کیان.
دستم را گرفت و باهم سر مزار شهدا رفتیم .
کنار کیان ایستادم و برای شادی روح شهدا فاتحه ای قرائت کردم.
_اولین باری که حس کردم دلم برات رفته ،اینجا اومدم.ازشون خواستم یا کمکم کنند که بهت برسم و یا مهرت رو از دلم بیرون کنند تا به گناه نیفتم.
عهد کردم اولین لحظه های محرمیتم با تو بیام و ازشون تشکر کنم .من تو رو از این شهدا دارم
به چشمان مهربانش زل زدم
_من فکر میکنم امام زمان (عج) تو رو به من داده .اخه تو باعث شدی بشناسمش واز راه پر گناهم برگردم .منم تو رو مدیون آقا هستم.
عشق در چشمان همرنگ شبش، موج میزد
_به قول شاعر
عشــق یـعـنی...
بـا مـعشـوقـه خــویـش...
دســت در دســتان هــم...
مـنـتـظر یـــوســف زهــرا بـاشـی...
_مثل ما
همانجا باهم عهد بستیم منتظر واقعی حضرت باشیم و تا آخرین لحظه از انتظار خسته نشویم.
🦋✨پایان فصل اول✨🦋
🌷امیدوارم تمام زندگی ها با نیت سربازی #امام _زمان عج شکل بگیره🌷
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️تحلیل رهبری از جمله حضرت #امام(ره) "خرمشهر را خدا آزاد کرد"
🕌 راه پیروزی #فلسطین...
✅ راه #آزادی دنیای از دست #استکبار
نصرت الهی پشتوانه مجاهدان در راه خداست✨
امید به وعدههای الهی👌
🌺🌺🌺سالروز آزادسازی #خرمشهر مبارک باد🌺🌺🌺
#کلیپ
#گفتمان_توحید
-------------------------
🔰گفتمان توحید
@goftemane_tohid
28.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨آخرین لحظات زندگی #امام به روایت رهبری✨
▪️ اهتمام امام تا لحظات آخر به #نماز و #ذکر
▪️ تمام مقاصد انبیا برگشتش به یک کلمه است و آن #معرفت_الله است
▪️ در دنیایی که #معنویت افول کرده بود امام معنویت را #زنده کردند
🖤سالروز رحلت بنیانگزار #جمهوری_اسلامی ایران #رهبر_کبیر #انقلاب_اسلامی حضرت #امام_خمینی_ره تسلیت باد 🖤
#تحول_توحیدی
---------------------------------------
🔰 گفتمان توحید
@goftemane_tohid
#شرح_دعای_ندبه ۱۸
✨چرا در جوامع اسلامی، که به #امام معتقدند، این حجم از بیقانونیها و بیاخلاقیها دیده میشود؛
اما در جوامع غربی، اخلاق بیشتر رعایت میشود؟
※ تفاوت وضعیتِ #انسانی و #آخرتی این دو دسته چگونه است؟
#استاد_شجاعی 🎤
@shohda_shadat