#چادرانه
زیبایی "چادر مشکی ام" را ترجیح می دهم
بر همه ی برندهای دنیا
کدام برند و اسمی با اعتبار تر است
از نام "مادرمانـ حضرتـ فاطمهـ زهـرا"
@shohda_shadat
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_سه📖
❖ خودمو سرزنش😔کردم که ای کاش به حسام می گفتم میرم خونه اما حال بدم مجال هیچ کاریو بهم نداد چند بار #وسوسه شدم پیاده شم و برگردم به #معراج_الشهدا🕊 ولی هر بار یه حسی منصرفم کرد ،کرایه ی ماشینو پرداخت کردمو پیاده شدم #سرگیجم هنوز ادامه داشت این #شهادت که میگفتن اینقدر #شیرینه ، شیرینیش فقط واسه خود شهید بود ! نمی دونم حتما من زیادی بی طاقت بودم.
❖ کلید و انداختم تو قفل و درو باز کردم #چادرمو از سرم در اوردم و اویزون کردم رو بند هوا گرم😓 بود ، وارد خونه شدم اینقد میون راه بی اختیار اشک😭 ریخته بودم که چشمام می سوخت، پرده ی اشک جلوی دیدمو میگرفت لباسامو با بی حوصلگی پرت کردم رو تخت گوشه ی اتاق🚪 نشستم ، خواستم #زانوهامو بغل بگیرم ولی حضور نی نی👶 مانع می شد همونجا دراز کشیدم و چشمامو بستم.
❖ نفهمیدم کی خوابم برد وقتی چشمامو باز کردم ، #گیج بودم پهلوهام درد
می کرد . خورشید 🌞غروب کرده بود ، صدای تیک تاک ساعت سکوتو شکست، ساعت #هفت بود حسام باید تا الان
بر میگشت 🤔
❖ فکر کردم : حتما از دستم ناراحته
با خیال اینکه تا شب🌙 برمیگرده
رفتم آشپزخونه از یخچال قارچ و گوجه درآوردم مشغول خورد کردن بودم که دستمو بریدم 😩
چسب زخم زدم ودوباره مشغول #کارم شدم ،قارچا رو رو حرارت🔥 قرار دادم خواستم گوجه ها رو بهش اضافه کنم که دستم خورد به ماهیتابه و به شدت سوخت 😱 با #عصبانیت گازو خاموش کردم صدای #اذان😍 از مسجد محل تو گوشم زنگ زد انگار #خدا با صدای
#حی_الافلاح منو به سمت خودش
می کشید🕊 بی اراده و با حالتی رونده شده از همه ی دنیا #وضو گرفتم
و لباسامو پوشیدم، از خونه بیرون اومدم و راهی 👣مسجد شدم تا #مسجد خیلی راه نبود #گنبد طلایی🕌 مسجدو که دیدم حس کردم خدا #عجیب هوامو داره،
❖ مثل #عاشقی که از معشوقش😍 اذن #دخول گرفته ، با #قدمای لرزون وارد حریم #ملکوتیش شدم قامت بستم و #بغضم ترکید 😭
#تسلیم شدن دربرابرش ، #عابدانه ترین
و عاشقانه ترین💚 حس بود.
❖ اصلا #قانونش این بود که از همه ببری تا پیداش کنی به قول #امام_حسین (ع):💚
#چه #یافته_آنکه_تو_را_گم_کرده
#و_چه_گم_کرده_آنکه_تو_را_یافته؟
❖ حالم #دگرگون بود بعد از نمـ🌺ـاز #زیارت_عاشورا خوندم،درحال بیرون اومدن از #مسجد بودم که گوشیم زنگ خورد بدون اینکه به #شمارش نگاه کنم جواب دادم :
_بله؟
_سلام بابا جان ، کجایی؟
هرچی زنگتونو زدم جواب ندادی.😕
بابای👴 #حسام بود ...
#این_داستان_ادامه_دارد... ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
@shohda_shadat
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_چهار📖
❖ سلام #پدرجون ، من مسجدم🕌 صبرکنید سریع خودمو میرسونم
نه دخترم وایستا اونجا خودم میام دنبالت،گوشیو قطع کردم جلوی در #مسجد ده دقیقه ای وایستادم با
اومدن بابا👴 سوار ماشین شدم . #چشماش پر از اضطراب و نگرانی بود
با مهربونی گفتم : سلام پدرجون 😍 ببخشید معطل شدید،
❖ سلام #عروس گلم نه عزیزم ،
امشب خونه ی مایید گفتم بیام دنبالت
با تردید😐 پرسیدم : چرا حسام نیومد؟
خندیدو گفت : اینهمه #حسام اومد،یبارم گفتیم ما بیایم دنبال عروسمون 😊
لبخندی زدمو گفتم : فکر کردم اتفاقی براش افتاده اخه تا الان نه بهم زنگ زد نه خونه اومد
❖ بابا درحالیکه داشت تو کوچه
می پیچید گفت: اره بابا راستش از دستت #عصبانی بود . می گفت چرا سر ظهر بدون اینکه بهش بگی از #معراج🕊 رفتی ؟ غروب خواست بیاد دنبالت ولی حالش حسابی بد شدتب و لرز شدید کرده 🤒
❖ با دلهره گفتم : پدرجون چرا زودتر بهم نگفتید؟ من تو معراج حالم خیلی بد شد ،نفهمیدم چجوری ازاونجا رفتم تو جمعیت هیشکیو پیدا نکردم حسام حالش خیلی بده؟🤔
سرشو تکون داد و گفت : عروس گلم این حسامی ک من میشناسم تا وقتی که #شهید نشه حالش خیلی بده ، انگار دنیا #آزارش میده الانم که داغ رفیق رو قلبش نشسته😔 خدا میدونه این دوتا جوون مثه برادر بودن برای هم جلوی
در خونشون ماشینو نگه داشت،سریع پیاده شدم و زنگ زدم محمد درو باز کرد با عجله رفتم تو بین اتاقک های توی حیاط یکیشون روشن بود از پله ها بالا رفتم جلوی در نگاهم به #مامان رعنا👵 خورد.
❖ حسام روی پاش دراز کشیده بود و #چشماشو بسته بود مامان رعنا سرشو نوازش می کرد وقربون صدقش میرفت همونحا جلوی در #پاهام سست شد😭
و نشستم متوجه حضورم نشدن مامان رعنا مثل اینکه با یه پسر بچه حرف بزنه گفت : دیگه نمی ذارم بری #سوریه ؟ چرا اینقد خودتو اذیت میکنی هان؟
از لای در نگاشون کردم حسام چشماشو ب #سختی باز کرد ، ب مامانش نگاه کرد و با صدای گرفته ای شروع کرد به خوندن :#لباس_خاکیمو بیار مادر ...
#این_داستان_ادامه_دارد... ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
@shohda_shadat
#داستان 📃✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_پنج 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❖ #جبهه علم دار و علم میخواد،بذار برم که عمه ی سادات بازم #مدافع_حرم میخواد ،صوتش حزین بود و لحنش غم زده مثل #لالایی زمزمه می کرد،
تموم هم سنای من رفتن تا برسن به #ظهرعاشورا تورو خدا بذار برم #مادرحیفی که من جا بمونم اینجا
دیگه نتونست ادامه بده ضد زیر گریه #مردونه داشت میشکست میون گریه هاش گفت : مامان من #قلبم بوی دنیا میده ، خدا نمیخواد به وجهش نظر کنم مامان من نفسم آلودس،چرا #دعام نمی کنی ؟
❖ اشکام جاری شده بودچقدر روح مردم خسته بود وخودمو به ندونست زده بودم از جلوی در اتاق بلند شدم ، #چادرمو تکوندم و بدون اینکه به پشتم نگاه کنم از پله ها پایین اومدم به اون سمت حیاط که اتاق اصلی خونشون بود رفتم وارد #خونه شدم #محمد نشسته بود و با گوشیش کار می کرد،روی مبل نشستم از چهره ی محمد مشخص بود می خواد خودشو سرگرم کاری نشون بده هنوز صدام #بغض دار بودبه محمد گفتم :
آقا محمد ؟ #حسامو دکتر بردید؟
سرشو به علامت #منفی تکون داد
وقتی رفتارشو دیدم بیشتر #بغضم گرفت ،یادمه مامان می گفت : خانم باردار مثه بچه ها میمونه ، ازینکه اینقد #دلم نازک شده بود خسته بودم ...
❖تو هم فکر می کنی تقصیر منه حسام به این حال و روز افتاده ؟
باز هم سرشو با علامت #منفی تکون داد #مامان رعنا از در حیاط وارد شد . نگاهم به نگاهش تلاقی کرد چقد شبیه یه #مادر_شهید بود از جام بلند شدم و بی محابا رفتم تو #آغوشش مامان رعنا پیشونیمو بوسید #اشکام جاری شد خودشو ازم جدا کرد و با #اخم نگام کرد لبخندی زد و گفت : نگاه کن چجور عین ابر #بهاری گریه می کنه! تو مثلا #مادری تو اینطور گریه می کنی این فندق میخواد چقد گریه کنه ؟
❖ میون گریه خندم گرفت، برو یه آب
به سر و صورتت بزن ، برا #شوهرت شام ببر باریک الله
شونشو بوسیدم و گفتم : چشم...
#این_داستان_ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
@shohda_shadat
😔غریبی امام زمان(عج)
👌 #تـلنـگـر
⁉️می خوای برات از غربت امام زمان بگم ؟؟ بگم چقدر غریبه!!!؟؟؟؟
⁉️ من کیم ؟من چرا بگم ؟مولا امیرالمومنین درغربت امام زمان می فرماید : و صَاحِبُ هَذَا الْأَمْر ِهو الشَّرِيدُ الطَّرِيدُ الْفَرِيدُ الْوَحِيدُ .
وحید یعنی چه ؟؟ تنها !!😔فرید یعنی چه ؟ از فرد میاد. 😔طرید یعنی چه ؟؟ از طرد میاد یعنی طرد شده است !!😔 آقا امیرالمومنین می گوید : امام زمان طرد شده است😔
😔حالا می دونید شرید یعنی چه ؟طاقتشو داری بگم یا نه ؟شرید یعنی آواره !!😭
بلرز به خودت !!!بلرزز
امام زمان ما آواره است!!! آواره !!😔
❓از دست کی ؟؟ از دست چی ؟؟ از دست گناهان من و شما 😔،، آواره !!! تو خلوت های خودت فکر کن !! فکرکن!! فکر کن !! که چرا امام زمان باید لقبش آواره باشه چرا ؟؟
❓چرا نباید ما شیعیان همدل بشیم برای تعجیل در ظهورش ، ما می بایست تا حالا ظهورش را فراهم می کردیم !! چرا نکردیم؟؟
😔پدرمون بیفته زندان صدتا سند جور میکنیم آزادش میکنیم چطور امام زمان که از پدرماهم مهمتره هزار وصد و خورده ای سال در غیبته عین خیالمون نیست😔
💢چهارتا شعر؛ چهارتا مطلب می نویسیم انگار شق القمر کردیم انگار بهترین منتظر روی کره ی زمینیم انتظار داریم از حضرت ؛ آقا من برات کار کردم یه کاری واسه من بکن، خیری به من برسون، ما اینجوری شدیم
‼️ آواره ،؛ لقب حضرته!! 😔
⁉️⁉️چرا بیکار نشستیم؟؟ چرا تو این فضاهای اجتماعی این ور،اون ور می چرخیم ، تو تلگرام؛ وایبر ؛ واتساپ ، الکی این ور اون ور می چرخیم لایک می کنیم و..... همین!!!
👌خب چهارتا مطلب مهدوی بزار، چهارتا حرف در مورد امام زمان بزار؛؛
👈همین حدیث امیرالمومنین(وصاحب ......) همین را . بنویس ،.....پخش کن !!
❗️شاید دل یکی لرزید.!!!💓
#یـک_تـلنـگـر
@shohda_shadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ_اربعینی
زائر کوچک اربعین
جانم فدای قدم های کوچکت ای بچه_شیعه
بطلب_مرا_اربعین_ارباب
@shohda_shadat