eitaa logo
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
693 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
6 فایل
صمیمۍ، باصداقت، ساده هستم✨ جماعت ! من شمالےزادھ هستم🌸! ‌ ‌‌گوشۍ دستمہ! الو؟📞.. - https://abzarek.ir/service-p/msg/970539 ‌ ‌حیف نیست از بوۍ بارون بگذرۍ؟🌧(: بمون هم‌وطن❤!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸✨گفتم که مرا شاخه نباتی بفرست یک جرعه مرا آب حیاتی بفرست گفتا که اگر حاجت خود میطلبی برحضرت نرجس صلواتی بفرست✨🌸
🌸✨بگو چگونه تو تدبیر می کنی آقا ؟ چرا در امدنت دیر می کنی اقا ؟ دل تمامی عشاق دوره گردت را چقدر ساده غزلگیر می کنی اقا ؟ ولادت امام زمان (عج) مبارک باد✨🌸
🌸✨کوچه‌های شهر را امشب چراغانی کنید عرش را و فرش را آیینه‌بندانی کنید آمده نور دل‌انگیزی به سمت سامرا باید امشب کوچه‌ها را خوب نورانی کنید✨🌸 اللهم عجل لولیک الفرج ****
🌸✨اگر مهدی زهرا باز گردد جهان آیینه اعجاز گردد سرم را پیش پایش می‌گذارم که با خاک رهش دم‌ساز گردد✨🌸 (عج) مبارک باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏- 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "ادامہ‌قسمت‌بیستم - هنوز نہ! 📜" بالاخره سکوتش رو شکست و گفت: مثل همیشه راست میگفت! اینجا یه نفر بود که به جاش، دمِ یا حسین بگیره... سوالی نگاش کردم. به جای اینکه بگه در مورد کی حرف میزنه، گفت: میگفت ظاهرت غلط اندازه! اما دلت، از خیلی از ماها مذهبی تره! بی اختیار از تعجب پرسیدم: من؟ سر تکون داد و دستی به گلبرگ های گل تو گلدون روی میز کشید: میگفت دلت عاشقه ولی مثل گلبرگی که خاک گرفته، زیباییش اونقدری که باید به چشمت نمیاد و سمتش نمیری! نگاهی بهم کرد و گفت: میگفت شهید کردنت سخت نیست، فقط باید بذاریمت تو مسیر باد... غبار از عشق دلت رو باد ببره و روشناییش به چشمت بیاد. میگفت ذهنت هم از عشق بدش نمیاد. اگه روشناییش رو ببینه، وادارت میکنه دنبالش بدویی... اینقدر بدویی که به تهش برسی! گلبرگی که حالا از قبل زیبا تر و درخشان تر شده بود رو رها کرد و گفت: گلای قشنگ، به دست اون بالایی ها چیده میشن! از ته دل آه کشید: مثل محسن... دیگه نمیتونستم سوالامو نپرسم: ایمان اینی که میگی کیه؟ کیه که منو اینطور میشناخته؟ محسن کیه؟ یعنی چی مثل محسن؟ خم شد و گل رو بو کرد. نفسشو بیرون داد و گفت: محسن ازون گلا بود که هم خوشگل بود و هم خوشبو! چشم بسته هم میشد پیداش کرد و چیدش! عطر شهادت تموم وجودش رو گرفته بود... نمیدونم چرا اما از شنیدن کلمه شهادت برای بقیه وحشت داشتم. از ترس با لکنت پرسیدم: شـ... شها... شهادت؟ با لبخند تلخی سرتکون داد. پرسیدم: محسن کی بود؟ دستاشو تو جیباش کرد و خیره به گل گفت: ما همیشه چهارنفر بودیم... من، سعید، میثم، محسن... تلخ خندید: رفت ... تنهایی! هممونو جا گذاشت... همینطور که میخندید اشک چشمش رو پاک کرد. دستام یخ کرده بود. باورم نمیشد یکی که رفیق یکی بود رفته! دیگه نیست... دیگه کسی صداشو نمیشنوه! خنده هاشو... چهره‌شو... بودنش رو نمیبینه! دیگه تموم شد... دیگه نیست! نمیدونم چرا اما چشمام رو اشک گرفت. پرسیدم: سعید میدونه؟ سرشو به چپ و راست تکون داد: از وقتی برگشتم هنوز ندیدمش! با اینکه دلتنگشم ولی... دلِ دیدنش رو ندارم! باز تلخ خندید: از بین اون سه تا، فقط سعیده که کنارمه! فقط سعیده که آغوشش، پر از خاطرات محسنه! بغضم شکست. با اینکه میخندید اما حرفاش پر از درد و غم بود... کنجکاویم زبونم رو باز کرد: از کجا برگشتی؟ -سوریه... چشمام گرد شد: تو سوریه بودی؟ سرتکون داد. پرسیدم: پس... از میثم خبر داری! باز سرتکون داد. ذوق زده از جا پریدم: جدی؟ خبر داری؟ جوری که انگار چیز واضحی برام سوال بود، گفت: آره خب مسلمه! حرفایی که گفتم رو اون درموردت گفته بود! دست و پام شل شد. اسمش رو زیر لب زمزمه کردم و رو صندلیم وا رفتم. اینبار از خوشحالی اشکم درومد: پس زندست! -نه هنوز! قلبم ریخت. به زحمت پرسیدم: یعنی چی؟ سرشو پایین انداخت. گفت: نه من، نه تو، نه سعید، نه هیچکدوم ازین آدما... زنده نیستیم! تظاهر به زنده بودن میکنیم! اونی که زندست، محسنه! گیج شده بودم. کلافه پرسیدم: یـ یعنی چی؟ مگه نگفتی محسن شهید شده؟ سرتکون داد. -پس چرا میگی زندست؟ نفسی گرفت و دقیقا با لحن و آرامشی که صدای سعید موقع خوندن قرآن داشت، شروع به تلاوت کرد: ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا، بل احیاء عند ربهم یرزقون! آهی کشید و به تابلوی روی دیوار، که عکس جوونِ خوش سیمایی بود خیره شد و دیگه کلمه‌ای حرف نزد ... من موندم و سکوت! سکوتی که برام هم آرامش بود، آرامشی که صدای ایمان تو هوا به جا گذاشته بود ... و هم یک تکون محکم! اگر زندگی یعنی شهادت، یعنی حال محسنی که پر کشیده، پس ... من دارم چیکار می کنم؟ مردم دور و برم چی؟ تموم عمر برای حفظ زندگی ای میدوئن که زنده بودن نیست؟ بی اختیار نگاهم سمت گلدونی چرخید که گلبرگاش به دست ایمان زیبا تر از قبل شده بود و ... چشم دلی که تو خواب برای اولین بار ازش شنیدم و به لطف میثم و بعد کمک سعید و شهدا، درکش کردم؛ حالا روی هدفم باز شده بود! زندگی میکنم برای زندگی کردن ... تو دنیا به تعریف دنیایی ها زندگی میکنم، برای زندگی کردن به تعریف محسن ها! زنده نیستم! هنوز نه! ولی همونطور که ایمان گفت، میدوئم تا زنده بشم ... مثل محسن! 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ ❤️(: 🌷eitaa.com/shomale_eitaa ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏- 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "قسمت‌بیست‌ویڪم - رفیقۍ‌ڪه‌رفت... 📜" رو یه زانوش نشسته بود. یه دستش رو زانوش بود و دست دیگه‌ش رو تابوت رفیقش! گریه نمیکرد. حتی چشماش خیس هم نبود. لبخند میزد اما لبخندش از گریه های سعید سوزناک تر بود! لبای خشکش رو کمی خیس کرد و نفسی گرفت. انگار میخواست سکوتش رو بشکنه و حرفی بزنه. سخنرانی که حضارش مدافعان حرم و سپاهی ها بودن و موسیقی زمینه‌ی صداش، ناله هایی که اسم محسن رو صدا میزد و هق هق های سوزناکی که همه از سمت سعید بود. زیر لب چیزی رو زمزمه کرد و گفت: محسن آخرِ رفاقت بود. چه وقتی هنوز دنیایی بود و چه الان... بامرام، هنوزم داره در حق رفقاش رفاقت میکنه... دستی به تابوتِ محسن کشید و گفت: روزِ اعزاممون پنجشنبه بود. ولی اتفاقاتی افتاد که قرار شد من جمعه اعزام بشم. پنجشنبه اومد فرودگاه ولی ساک و چمدون همراهش نبود. گفتم خب حتما میخواد سبک سفر کنه... اما وقتی همراه من با بچه ها خداحافظی کرد، دستش رو شد. بهش گفتم تو چرا میخوای بمونی؛ گفت خیالِ اینکه رفیقمو جا بذارم، برم، رو از سرت بیرون کن! خندید. تلخ و دردناک. انگار که محسن مخاطبش باشه، گفت: پس چرا جام گذاشتی؟ چرا تنهایی رفتی؟ خودش، جواب خودشو داد: خب البته همه چیز هم دست تو نیست... یه چیزا به خود آدم برمیگرده! آهی کشید: بگذریم... تو سوریه یه عملیات بهم خورد. زمانش یه هفته بعد از زمان مقرر برای برگشتمون به ایران بود. یعنی باید حداقل یه هفته بیشتر از بقیه میموندم... دو سه روز که گذشت، محسن به خونوادش زنگ زد. دیدم پشت تلفن داره تاریخ برگشتِ منو برای برگشتن خودش به خونوادش میگه. بهش گفتم مگه دست خودته میخوای با من بمونی؟ یه برگه رو کرد. حکم ماموریت بود. همون ماموریتی که به من خورده بود. تو چشمام نگاه کرد، دوباره گفت خیالِ اینکه رفیقمو جا بذارم، برم، رو از سرت بیرون کن! باز خندید. باز هم تلخ و دردناک. به محسن گفت: چقدر دلم برای نگاهت تنگ شده! چی میشه پاشی، یه بار دیگه بگی: خیالِ اینکه رفیقمو جا بذارم، برم، رو از سرت بیرون کن! بعدم دستمو بگیری، با خودت ببری! تا نباشم، نبینم دنیایی رو که تو توش نیستی ... باز آه کشید. گفت: یه لحظه حس کردم این همه مرام و معرفت یعنی نور بالا! محسن داره نور بالا میزنه! نشوندمش پای میز. یه برگه و خودکار گذاشتم جلوش گفتم بنویس امضا کن که با من برمیگردی! لبخندش پر رنگ تر و تلخ تر شد: نوشت! امضا کرد و ... انگشت هم زد. پای قولش هم موند. باهام سوار هواپیما شد. تو هواپیما کنارم بود. با هم از پله های هواپیما پایین اومدیم... اون پای عهدش موند، کوتاهی از من بود... منی که یادم رفت بگم بنویس: همونطور که اومدم برمیگردم، نه تو تابوت و با اسم شهید... 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ ❤️(: 🌷eitaa.com/shomale_eitaa ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
رفقایِ جان☺️ اهالی شمال ایتا😎✋🏻 حالا ڪه رُمانو خوندین دلم مےخواد نظرات و احساسات و پیشنهادات شما رو بدونم💬 - https://harfeto.timefriend.net/16457330402101
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹بہ‌نامِ‌خداۍِبارونِ‌شمال🌧›
سلام اهالے شمـــال ایتا✋✨ صبـحتۅن بخیࢪ🌸😄
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ
ایهاالعشق،سلام‌ازطرفِ‌نوكرِتو برگ‌سبزی‌ست‌که‌هرروزرسدمحضرِتو♥️ ✋🏻 🌺---------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
تو یک جمعه می‌آیی !🌸 و من هزاران جمعه است ،🌸 منتظر ِ توأم !🌸 و باز این جمعه ...🌸 (عج).... 💞 ًُ💞 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا! هرکجایی همیشه قلبت شاد هرکجایی سرت سلامت باد 😍عاشقی به وقت حرم حال و هوای حرم مطهر در شب نیمه شعبان 📸 سید حمیدرضا حسینی ❤️السلام علیڪ یا علی بن موسے الرضا المرتضی
Mohammad Zand Vakili - Fadaye Sare To (320).mp3
7.86M
گره افتاده به کارم به فدای سر تو سر و سامان که ندارم به فدای سر تو ♬♫♪ به نفسهای مسیحاییت ایمان دارم هم نفس شو نفسی از نفست بردارم ♬♫♪ هم نفس شو نفسی از نفست بردارم  چون جانی و جانانی و آرامش بارانی و من ساحل طوفانی و جانم ♬♫♪ تو درد من میدانی و بر حال من درمانی و پایان سرگردانی و جانم ♬♫♪ 🎙استودیو شمال ایتا تقدیم میکند☺️ به مناسبت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🍃 درد مـــا جز به ظـه‍ور تو مـــداوا نـــشـــود... 🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✨میلاد یگانه منجی بشریت بر همه‌ی منتظرانش مبـارک✨ 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
عزیزم، تولدت مبارڪ✨🌸✨