eitaa logo
شروق
61 دنبال‌کننده
21 عکس
14 ویدیو
0 فایل
دوباره پلک دلم می پرد، نشانه چیست؟ شنیده ام که می آید کسی به مهمانی ارتباط با ادمین : @yazeynab63
مشاهده در ایتا
دانلود
اهل محل را دعوت کرده‌اند تا یک‌ نیمروز جمعه، آثار هنری تهیه کنند و بعدازظهر، درآمد فروش آثار را برای کمک به مردم غزه اهدا کنند. دخترک نه،ده ساله است.مادرش می گوید بدون آنکه به کسی حرفی بزند، صبح وقتی همه ما خواب بودیم بیدار شده و این پیکسل های کوچولو را ساخته که بیاورد بفروشد،می پرسم چند؟دخترک لبخند معصومانه ای می زند و می گوید:« هر چقدر که دلتون می خواد به مردم فلسطین کمک کنید.» صبح شنبه است.می رسم سر کار،دلم آشوب است،خبرهای پیروزی و شکست حمله دیشب توی مغزم چرخ می خورد، دلم خوش است به فشار افکار عمومی ملت عراق که باعث شده نماینده‌شان رایش را در سازمان ملل پس بگیرد، جوانه کوچک امید تغییر صحنه بازی،توی دلم جوانه زده است.کیفم را باز می کنم،چشمم به پیکسل دیروز دخترک می افتد،می چسبانمش روی پایه مانیتورم،کنار جمله ای که همیشه حالم را خوب می کند.... فلسطین عزیزم،خداوند تو را رها نمی کند https://eitaa.com/shoruq
کامل بودن همیشه دلم می‌خواست هرگز اشتباه نکنم،کامل باشم.برای همه چیز برنامه داشته باشم و در یک کلمه همه چیز تمام باشم.ولی تازگی ها فهمیدم که همه چیز تمام بودن ،خیلی هم خوب نیست.حتی خودم هم شاید آدم های کامل و مستقل را دوست ندارم.ضعف‌های ماست که نیازهای ما را می آفریند و نیازهای ماست که سازنده ارتباطات ماست.... کامل بودن و بی عیب‌ونقص بودن، تنها و تنها شایسته خدای بزرگ است تا بندگان نیازمند، به دامن غنی و بی منتش پناه ‌ببرند. https://eitaa.com/shoruq
بخت دیروز یک لطیفه شنیدم: مرد فقیری سیصد و شصت و چهار روز، هر روز به کلیسا می‌آمد پای مجسمه مسیح زانو می زد و با صدای گریان و ملتمسی می گفت: « ای مسیح، لطفا لطفا لطفا،کاری کن‌ که در بخت آزمایی برنده شوم» روز سیصد و شصت و پنجم مجسمه به حرف آمد و گفت: « ای مرد،لطفا لطفا لطفا،یک بلیط بخت‌آزمایی بخر!!» در این روزهای آخر سال که آماده می شویم برای سال بعدمان برنامه بریزیم،فرصت مناسبی است که به بلیط‌هایی که نخریده‌ایم فکر کنیم... https://eitaa.com/shoruq
بدون شرح خواندن اخبار این روزها اعصابم را بهم ریخته است،من امروز دارم به این فکر می کنم که از هفت اکتبر تا به امروز چقدر توانستم نگاه اطرافیان مخالف آرمان فلسطینم را نسبت به موضوع غزه و اسراییل تغییر دهم،یا سوال بهتر اینکه چقدر برای تغییر نگاهشان اصلا تلاش کردم؟ چقدر حاضر شدم با آنها راجع به این موضوع صحبت کنم؟ خلاقیت به خرج دهم و کاری کنم که وقتی دارند توی اداره با جسارت تمام روزه خواری می کنند،ذره ای از گرسنگی،تشنگی و درد این مردم مظلوم را درک کنند.... هیچ، واقعا هیچ. تمام این مدت ترجیح دادم سکوت کنم و خودم را درگیر یک بحث چالشی و اعصاب خورد کن نکنم. تنها هنرم نوشتن یکی دوتا روایت و مشارکت در چند بحث مجازی بوده و دعا و دعا و دعا برای رسیدن یک امداد غیبی و یا دیگرانی که مردم غزه را نجات دهند..... من امروز می فهمم که راه نجات غزه در گرو تغییر نگاه جامعه جهانی به موضوع اشغال فلسطین است و این تغییر نگاه باید از خانه ها، محله ها و محیط های کاریمان شروع شود.. خط مقدم جبهه غزه امروز برای ما از همین خیابان های تهران شروع می شود ... و روشن نگه داشتن زبانه های آتشی که از هفت اکتبر در دلهای ما شعله کشید و هر روز دارد کم سو تر و کم فروغ تر می شود.... https://eitaa.com/shoruq
پروردگارا در این واپسین ساعات ماه مبارک،به تو پناه می برم از تمام دانسته هایی که دغدغه دانستنش را نداشتم و آموختم و نه تنها جزیی از من نشد که باری شد برای سنگین تر کردن ابر توهم دانستن هایم.... خداوندا در این ساعات پایان مهمانی،به تو پناه می برم از تمام علم هایی که نافعم نبود.... ای مهربانترین میزبان هستی در این لحظاتی که از پای سفره مهمانی ویژه‌ات میرویم تا پای سفره مهمانی همیشگی‌ات برگردیم به تو پناه می برم از هر آنچه که برزبان می آورم تا حباب وجودم را پیش چشم دیگران بزرگتر کنم ..... خدایا ای پناه بی پناهان،پناهمان هستی، ظرفیت درک پناه بودنت را به ما بده.... https://eitaa.com/shoruq
تاریخ برایمان تعریف می کند، در دوره یونان باستان، دو فیلسوف با هم شرط بستند، سمی بسازند که همدیگر را از پا در بیارود. قرعه انداختند و قرار شد، اولی سم را بسازد و دومی بنوشد، اگر دومی زنده ماند او هم برای اولی سم بسازد . از همان روز، فیلسوفی که قرعه اول به نامش خورده بود تمام کیمیاگرهای شهر را جمع کرد و تمام فرمول‌های سم‌های کشنده دنیا را پیدا کرد و از مخلوط آنها سمی ساخت که محال بود کسی از آن جان سالم در برد. روز موعود فرارسید. هر دو در میدان شهر حاضر شدند و اولی جام شوکران را به دست دومی داد و دومی تمام آن را سر کشید وبلافاصله به سوی خانه دوید .اولی هم سر خوش و خوشحال از برنده شدن،خرامان و شلنگ اندازان به سوی خانه خود روانه شد. دومی که در خانه خود حوضی از شیر آماده کرده بود، به محض رسیدن در شیر فرو رفت و تاشب شیر خورد و سم را از بدن زدود. فردا صبح طبق قرار قبلی دوباره در میدان حاضر شدند. اولی که منتظر شنیدن خبر مرگ دومی بود از دیدنش حیرت زده شد. دومی خندان گفت :تو هر چه می دانستی کردی حالا نوبت من است. فردا صبح اولی که میخواست به مدرسه برود در سرتاسر مسیر خود کیمیاگرانی را دید که بر زمین نشسته و در هاون خالی می کوبند و از هر یک که می پرسید چه می کنید می گفتند :ما را آن فیلسوف دوم اجیر کرده تابرای کشتن تو سم بکوبیم. این در هاون خالی کوبیدن چهل روز ادامه پیدا کرد تا اینکه فیلسوف اول نه از سم مهلک که از شدت ترس و اضطراب وارد شده سکته کرد و مرد . این روزها که شبکه های تلویزیونی پر شده از تحلیلگران اسراییلی تا میزان شدت پاسخ ایران را به انفجار ساختمان کنسولگریش در دمشق، تخمین بزنند، خیلی یاد این حکایت می افتم.... من ایمان دارم که این هاون‌های به ظاهر خالی حق، بزودی دودمان رژیم منحوس و جعلی اسراییل را بر باد خواهد داد. https://eitaa.com/shoruq
بَلَىٰ ۚ إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هَٰذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُسَوِّمِينَ بلی اگر صبر و مقاومت پیشه کنید و پرهیزکار باشید، چون کافران بر سر شما شتابان بیایند خدا پنج‌هزار فرشته را با پرچمی که نشان مخصوص سپاه اسلام است به مدد شما می‌فرستد. آیه ۱۲۵ سوره آل عمران
بیایید تصور کنیم،ایران جواب حمله اسراییل به کنسولگری دمشق را نمیداد، چه اتفاقی می افتاد؟ آیا اسراییل از این منش رحمانی ایران تقدیر می کرد؟ آیا قطعنامه های سازمان ملل بر علیه ایران لغو می شد؟ آیا تحریم‌های کمرشکن آمریکا و اروپا بر علیه ایران برداشته می شد؟ آیا اسراییل دست از نابودی غزه برمی‌داشت؟ چه چیزی جلوی حمله سنگین تر و جسارت بیشتر را از این رژیم می گرفت؟ در دنیایی که تمام قوانین بین المللی و قواعد حقوقی نادیده گرفته می شود و علیرغم تمام فعالیت های دیپلماتیک، هزاران زن و کودک و انسان بی گناه بی‌وقفه کشته می شوند، آیا منطقی غیر از قدرت می تواند عامل بازدارندگی باشد؟ اگر ایران پاسخ حمله اسراییل به کنسولگری دمشق را نمی داد، چه چیزی پیام قدرت ایران را به این رژیم وحشی بی ترمز مخابره می کرد؟ https://eitaa.com/shoruq
آنها محکوم به ذلّت و خواری هستند به هر کجا که یافت شوند، مگر به دین خدا و عهد مسلمین درآیند. و آنان پیوسته مستحق خشم خدا و اسیر بدبختی و ذلّت شدند از این رو که به آیات خدا کافر شده و پیغمبران حق را به ناحق می‌کشتند، و این نابکاریها به خاطر نافرمانی و ستمگری همیشه آنها بود. آیه ۱۱۲ سوره آل عمران https://eitaa.com/shoruq
🌾روایت تقدیمی قدم‌ها را به سختی برمی‌داشت. چشمهایش را بزور باز نگه داشته بود، لحظه شماری می کرد برای رسیدن به خانه و ساعتی سر بر بالش گذاشتن. از قبل از اذان صبح برای آبیاری به نخلستان رفته بود و حالا که آفتاب در حال غروب بود به خانه برمی‌گشت. در رویای رسیدن به خانه و زمین گذاشتن این بار خستگی بود که صدای اذان بلند شد و دیوار کاهگلی مسجد در قاب چشمانش قرار گرفت. توی دلش چیزی جوشید، یاد خطبه چند روز پیش رسول الله افتاد و توصیه ایشان بر نماز اول وقت. می دانست با این همه خستگی پایش اگر به خانه برسد معلوم نیست بتواند نماز را به جا آورد یا نه. - خدایا خودت شاهد باش برای رعایت فرمانت بار این خستگی را به جان می خرم، خودت از بار خستگی های روز قیامت بکاه. نفس عمیقی کشید و وارد مسجد شد. دست و پایش را از خاک و گل نخلستان شست، وضو گرفت و به صف نمازگزاران پیوست. معاذ امام جماعت بود. تکبیره الاحرام گفت،سوره حمد را خواند و قرائت سوره‌ را شروع کرد: بسم الله الرحمن الرحیم الف لام میم ذالک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین توی دل مرد غوغا شد. - خدایا این چه امتحانیست که من را به آن مبتلا ساخته‌ای، آخر معاذ جان سوره بقره؟! توی چشمش چیزی جوشید، دیگر تاب این بخش امتحان را نداشت.لرزش خستگی را توی پاهایش حس می کرد. با پشت دست چشمش را پاک کرد. - خدایا خودت گفتی لا یکلف الله نفسا الا وسعها، به خودت قسم،در این لحظه،سوره بقره دیگر در وسع جانم نمی گنجد، ببخش بر من که از نماز جماعت محروم می‌شوم.... دستها را بالا برد و نیت نماز فرادا کرد و نمازش را دوباره شروع کرد... فردایش یکی دو ساعت مانده به غروب، همه در مسجد جمع بودند. پیامبر در گوشه ای نشسته بود و اصحاب بر گردش حلقه زده بودند.معاذ و مرد نخلستانی کمی دورتر با هم حرف می زدند. حرفشان که تمام شد، مرد نخلستانی با سری افکنده از مسجد بیرون رفت و معاذ به حلقه اصحاب پیوست. حضرت رسول که از نیامدن مرد به حلقه کنجکاو شده بود از معاذ پرسید: - رفیقمان چرا رفت؟ چرا به جمع ما نیامد؟ معاذ همانطور که روی زمین چهار زانو می‌نشست پاسخ داد: - این مرد، نماز مغرب دیروز آمده بود برای نماز جماعت، وسط نماز، دوباره قامت بست و نمازش را فرادا خواند و رفت. امروز علتش را از او پرسیدم گفت که خسته بوده و طاقت ماندن در نماز جماعت نداشته من هم به او گفتم که این کار تو نفاق است که صف خود را از صف نماز جماعت مسلمان جدا کردی. ناراحت شد و رفت. حضرت رسول پرسید: - مگر در نماز چه سوره‌ای می خواندید که مرد نتوانست تا آخر نماز بماند. - سوره بقره یا رسول الله. ناگهان چهره رسول برآشفت.تا آن روز هیچ یک از صحابه این میزان از خشم را در صدا و چهره حضرت رسول ندیده بود : - شما مسلمانان را رم مى دهید و از دین اسلام بیزارشان مى کنید. مگر نمى دانید که در صف جماعت بیماران ، ناتوانان ، سالخوردگان و کارکنان نیز ایستاده اند؟! در کارهاى دسته جمعى باید طاقت ضعیف ترین افراد را در نظر گرفت ، چرا از سوره هاى کوتاه نخواندى ؟! برخیز برو ، برو و دل آن مرد زحمتکش را بدست آور و به جمع یاران مسجد برگردان.... https://eitaa.com/shoruq
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷