eitaa logo
شروق
62 دنبال‌کننده
20 عکس
14 ویدیو
0 فایل
دوباره پلک دلم می پرد، نشانه چیست؟ شنیده ام که می آید کسی به مهمانی ارتباط با ادمین : @yazeynab63
مشاهده در ایتا
دانلود
پروردگارا در این واپسین ساعات ماه مبارک،به تو پناه می برم از تمام دانسته هایی که دغدغه دانستنش را نداشتم و آموختم و نه تنها جزیی از من نشد که باری شد برای سنگین تر کردن ابر توهم دانستن هایم.... خداوندا در این ساعات پایان مهمانی،به تو پناه می برم از تمام علم هایی که نافعم نبود.... ای مهربانترین میزبان هستی در این لحظاتی که از پای سفره مهمانی ویژه‌ات میرویم تا پای سفره مهمانی همیشگی‌ات برگردیم به تو پناه می برم از هر آنچه که برزبان می آورم تا حباب وجودم را پیش چشم دیگران بزرگتر کنم ..... خدایا ای پناه بی پناهان،پناهمان هستی، ظرفیت درک پناه بودنت را به ما بده.... https://eitaa.com/shoruq
تاریخ برایمان تعریف می کند، در دوره یونان باستان، دو فیلسوف با هم شرط بستند، سمی بسازند که همدیگر را از پا در بیارود. قرعه انداختند و قرار شد، اولی سم را بسازد و دومی بنوشد، اگر دومی زنده ماند او هم برای اولی سم بسازد . از همان روز، فیلسوفی که قرعه اول به نامش خورده بود تمام کیمیاگرهای شهر را جمع کرد و تمام فرمول‌های سم‌های کشنده دنیا را پیدا کرد و از مخلوط آنها سمی ساخت که محال بود کسی از آن جان سالم در برد. روز موعود فرارسید. هر دو در میدان شهر حاضر شدند و اولی جام شوکران را به دست دومی داد و دومی تمام آن را سر کشید وبلافاصله به سوی خانه دوید .اولی هم سر خوش و خوشحال از برنده شدن،خرامان و شلنگ اندازان به سوی خانه خود روانه شد. دومی که در خانه خود حوضی از شیر آماده کرده بود، به محض رسیدن در شیر فرو رفت و تاشب شیر خورد و سم را از بدن زدود. فردا صبح طبق قرار قبلی دوباره در میدان حاضر شدند. اولی که منتظر شنیدن خبر مرگ دومی بود از دیدنش حیرت زده شد. دومی خندان گفت :تو هر چه می دانستی کردی حالا نوبت من است. فردا صبح اولی که میخواست به مدرسه برود در سرتاسر مسیر خود کیمیاگرانی را دید که بر زمین نشسته و در هاون خالی می کوبند و از هر یک که می پرسید چه می کنید می گفتند :ما را آن فیلسوف دوم اجیر کرده تابرای کشتن تو سم بکوبیم. این در هاون خالی کوبیدن چهل روز ادامه پیدا کرد تا اینکه فیلسوف اول نه از سم مهلک که از شدت ترس و اضطراب وارد شده سکته کرد و مرد . این روزها که شبکه های تلویزیونی پر شده از تحلیلگران اسراییلی تا میزان شدت پاسخ ایران را به انفجار ساختمان کنسولگریش در دمشق، تخمین بزنند، خیلی یاد این حکایت می افتم.... من ایمان دارم که این هاون‌های به ظاهر خالی حق، بزودی دودمان رژیم منحوس و جعلی اسراییل را بر باد خواهد داد. https://eitaa.com/shoruq
بَلَىٰ ۚ إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هَٰذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُسَوِّمِينَ بلی اگر صبر و مقاومت پیشه کنید و پرهیزکار باشید، چون کافران بر سر شما شتابان بیایند خدا پنج‌هزار فرشته را با پرچمی که نشان مخصوص سپاه اسلام است به مدد شما می‌فرستد. آیه ۱۲۵ سوره آل عمران
بیایید تصور کنیم،ایران جواب حمله اسراییل به کنسولگری دمشق را نمیداد، چه اتفاقی می افتاد؟ آیا اسراییل از این منش رحمانی ایران تقدیر می کرد؟ آیا قطعنامه های سازمان ملل بر علیه ایران لغو می شد؟ آیا تحریم‌های کمرشکن آمریکا و اروپا بر علیه ایران برداشته می شد؟ آیا اسراییل دست از نابودی غزه برمی‌داشت؟ چه چیزی جلوی حمله سنگین تر و جسارت بیشتر را از این رژیم می گرفت؟ در دنیایی که تمام قوانین بین المللی و قواعد حقوقی نادیده گرفته می شود و علیرغم تمام فعالیت های دیپلماتیک، هزاران زن و کودک و انسان بی گناه بی‌وقفه کشته می شوند، آیا منطقی غیر از قدرت می تواند عامل بازدارندگی باشد؟ اگر ایران پاسخ حمله اسراییل به کنسولگری دمشق را نمی داد، چه چیزی پیام قدرت ایران را به این رژیم وحشی بی ترمز مخابره می کرد؟ https://eitaa.com/shoruq
آنها محکوم به ذلّت و خواری هستند به هر کجا که یافت شوند، مگر به دین خدا و عهد مسلمین درآیند. و آنان پیوسته مستحق خشم خدا و اسیر بدبختی و ذلّت شدند از این رو که به آیات خدا کافر شده و پیغمبران حق را به ناحق می‌کشتند، و این نابکاریها به خاطر نافرمانی و ستمگری همیشه آنها بود. آیه ۱۱۲ سوره آل عمران https://eitaa.com/shoruq
🌾روایت تقدیمی قدم‌ها را به سختی برمی‌داشت. چشمهایش را بزور باز نگه داشته بود، لحظه شماری می کرد برای رسیدن به خانه و ساعتی سر بر بالش گذاشتن. از قبل از اذان صبح برای آبیاری به نخلستان رفته بود و حالا که آفتاب در حال غروب بود به خانه برمی‌گشت. در رویای رسیدن به خانه و زمین گذاشتن این بار خستگی بود که صدای اذان بلند شد و دیوار کاهگلی مسجد در قاب چشمانش قرار گرفت. توی دلش چیزی جوشید، یاد خطبه چند روز پیش رسول الله افتاد و توصیه ایشان بر نماز اول وقت. می دانست با این همه خستگی پایش اگر به خانه برسد معلوم نیست بتواند نماز را به جا آورد یا نه. - خدایا خودت شاهد باش برای رعایت فرمانت بار این خستگی را به جان می خرم، خودت از بار خستگی های روز قیامت بکاه. نفس عمیقی کشید و وارد مسجد شد. دست و پایش را از خاک و گل نخلستان شست، وضو گرفت و به صف نمازگزاران پیوست. معاذ امام جماعت بود. تکبیره الاحرام گفت،سوره حمد را خواند و قرائت سوره‌ را شروع کرد: بسم الله الرحمن الرحیم الف لام میم ذالک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین توی دل مرد غوغا شد. - خدایا این چه امتحانیست که من را به آن مبتلا ساخته‌ای، آخر معاذ جان سوره بقره؟! توی چشمش چیزی جوشید، دیگر تاب این بخش امتحان را نداشت.لرزش خستگی را توی پاهایش حس می کرد. با پشت دست چشمش را پاک کرد. - خدایا خودت گفتی لا یکلف الله نفسا الا وسعها، به خودت قسم،در این لحظه،سوره بقره دیگر در وسع جانم نمی گنجد، ببخش بر من که از نماز جماعت محروم می‌شوم.... دستها را بالا برد و نیت نماز فرادا کرد و نمازش را دوباره شروع کرد... فردایش یکی دو ساعت مانده به غروب، همه در مسجد جمع بودند. پیامبر در گوشه ای نشسته بود و اصحاب بر گردش حلقه زده بودند.معاذ و مرد نخلستانی کمی دورتر با هم حرف می زدند. حرفشان که تمام شد، مرد نخلستانی با سری افکنده از مسجد بیرون رفت و معاذ به حلقه اصحاب پیوست. حضرت رسول که از نیامدن مرد به حلقه کنجکاو شده بود از معاذ پرسید: - رفیقمان چرا رفت؟ چرا به جمع ما نیامد؟ معاذ همانطور که روی زمین چهار زانو می‌نشست پاسخ داد: - این مرد، نماز مغرب دیروز آمده بود برای نماز جماعت، وسط نماز، دوباره قامت بست و نمازش را فرادا خواند و رفت. امروز علتش را از او پرسیدم گفت که خسته بوده و طاقت ماندن در نماز جماعت نداشته من هم به او گفتم که این کار تو نفاق است که صف خود را از صف نماز جماعت مسلمان جدا کردی. ناراحت شد و رفت. حضرت رسول پرسید: - مگر در نماز چه سوره‌ای می خواندید که مرد نتوانست تا آخر نماز بماند. - سوره بقره یا رسول الله. ناگهان چهره رسول برآشفت.تا آن روز هیچ یک از صحابه این میزان از خشم را در صدا و چهره حضرت رسول ندیده بود : - شما مسلمانان را رم مى دهید و از دین اسلام بیزارشان مى کنید. مگر نمى دانید که در صف جماعت بیماران ، ناتوانان ، سالخوردگان و کارکنان نیز ایستاده اند؟! در کارهاى دسته جمعى باید طاقت ضعیف ترین افراد را در نظر گرفت ، چرا از سوره هاى کوتاه نخواندى ؟! برخیز برو ، برو و دل آن مرد زحمتکش را بدست آور و به جمع یاران مسجد برگردان.... https://eitaa.com/shoruq
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
نمی دانم در رفتن مردان خدا چه رازی هست که اینقدر باشکوهش می کند و هیچ توصیفی لایقتر از توصیف بانوی کربلا نیست.... الا جمیلا زیر باران، از بین درختان سبز، در حال خدمت، شب ولادت شاه خراسان .... ای خدا ..... از دیروز هر وقت آمدم امیدوار شوم، یک چیز ناامیدم کرد، همه سرنشینان بالگرد لایق شهادت بودند.... دارم فکر می کنم به یادداشت دیروز خانم عابدی... لحظه های آخر... لحظه های آخرشان در چه حالی بودند، با هم چه گفتند، چه ذکری زیر لب داشتند، چه وصیتی به هم داشتند ..... ای خدا..... ما کم کم داریم به عیدهایی که عزا شود عادت می کنیم.دیروز با عده ای از دوستان یاد شهدای منا افتادیم و امروز.... دلم پر درد است، چشمم پر از اشک اما این درد، این اشک، غم ترس نیست، غم از دست دادن نیست، می دانم این سرزمین بی والی نمی ماند، می دانم که این عزیزان خوش روزی بودند و چه رفتنی از این رفتن با شکوه‌تر.این غم، غم حسرت است.غم آرزو... آیا شود که ما هم چنین رفتنی روزیمان شود.... https://eitaa.com/shoruq
نوشته است پایان ماموریت مردان خدا اگر شهادت نیست، پس چیه؟ من اما فکر می کنم، ماموریت مردان خدا پایان ندارد. آنها بعد از رفتن هم ماموریت دارند که در راه بهشت، زیر باران رضوان الهی، با آن صورت شاد و نورانی، نگاهی به پست سرشان بیندازند و با لبخند دستشان را به سمت ما حسرت زدگان این دنیا دراز کنند و در جواب نگاه های پر تردید ما به راه و مسیرشان بشارت دهند که پایان این راه هیچ حزن و ترسی وجود ندارد و شهادت دهند که وعده های خدای متعال را بر حق یافتند. ماموریت مردان خدا تا خود قیامت ادامه دارد و خدا کند که ما هم مشمول ماموریت آنها شویم. https://eitaa.com/shoruq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و خداوندا مگر ما ، بندگان حسرت زده این عصر و روزگار، به درگاه باشکوهت کدام عمل شایسته را تقدیم کردیم، که بر وجودمان لطف نمودید و ما را هم عصر مردان پاک خلقتت قرار دادی... https://eitaa.com/shoruq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیرمرد تنها بود، همراه نداشت. روی پله برقی که بودیم رو کرد به جمعیت و با صدای بلند چیزهایی درباره رییسی گفت. جمعیت روی پله برقی هاج و واج نگاهش می کردند.من پایین پله ها بودم و او آن بالا. فقط بعضی کلمه ها را می شنیدم، رئیسی، مردم، صادق ،همدل، اخلاق...چند ثانیه بعد هم توی جمعیت ناپدید شد. کمی جلوتر دوباره دیدمش، بین حیدر حیدر جمعیتی که مورچه مورچه به گیت های خروجی مترو نزدیک می شد. باز هم برگشته بود رو به جمعیت و دستش را بلند می کرد و جمله هایی درباره رییسی و انتخاب می گفت. کم کم چند نفری همراهش شدند،دورش حلقه شدند. حرفهایش را با جمله مثل رییسی انتخاب کنید تمام کرد. یکی از از همان حلقه دور و برش همین جمله را تکرار کرد، یکی دیگر بلند گفت مردم حساب کتاب کنید، مثل رئیسی انتخاب کنید، خودش دوباره دم گرفت : «مردم خوب حساب کتاب کنید، مثل رئیسی انتخاب کنید» جمعیت هم دنبالش تکرار کرد و تمام سالن خروجی مترو پر از آرزوی انتخاب یکی مثل رئیسی شد... https://eitaa.com/shoruq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرهای ایرانی پسرهای ایرانی سفره‌هایی که هنوز آدم بزرگ می کند... https://eitaa.com/shoruq
ظریف دارد در دفاع از برجام آیه قرآن می‌خواند و من دارم فکر می‌کنم همینکه سطح استدلال و استقرای مناظرات ما از نظریات کسینجر و برژینسکی، به قرآن و نهج البلاغه رسیده است، یعنی پیشی گرفتن گفتمان انقلاب اسلامی. هر چند با تفسیر غلط، هر چند با یومنون ببعض و یکفرون به بعض ... https://eitaa.com/shoruq
🌺 هفته گرامیباد... 🔺نهم تا پانزدهم تیرماه ۱۴۰۳ ✊ به عقب بر نمی گردیم.. .
بعد از مدتها آمده‌ام روضه. تو بزرگترین حسینیه زنانه محل. سخنران یکی دو سال از من بزرگتر است. مادرش قبلاً جز معروفترین سخنرانان و مداحان خانم عرب بوده که آوازه‌اش تا بحرین و امارات هم پیچیده بود. از شاگردان معروف بنت الهدی صدر. حالا منبر را متواضعانه تحویل دخترش داده و پایین منبر نشسته و به زیارت عاشورا و روضه خوانی قبل و بعد از منبر اکتفا کرده. و انصافا هم دختر در سخنرانی چیزی از مادر کمتر ندارد. مثل همیشه بحث را با یک آیه شروع می کند و از دل کتاب های روایت و حدیث می آید وسط زندگی هایمان. بحث امروز راجع به تربیت است و نقش پررنگ مادر در خلق روحی انسان. اینکه مادر نه ماه تمام و بعدش هم دو سال تمام از خون و شیرش، جسم کودک را می سازد و در تمام این مدت علائق و نفرتها و ترسها و شادیهایش را به کودک منتقل می کند. و از خودش گفت که از خردسالی عاشق بنت الهدی بوده است، بنت الهدی ای که هرگز ندیده بودش و خیلی پیشتر از آنکه از او چیزی بخواند و یا بنویسید.و این را میراثی می داند که از مادرش گرفته است. روضه تمام می شود، به خانه بر می گردم، نوشته دوستم را می خوانم درباره دعای مادر و دعای خودش در حق فرزندان و یاد گریه های مادر خودم می افتم بر عزای حسین که جز اولین تصویرهاییست که از کودکی در ذهن دارم و فکر می کنم به عشقی که سینه به سینه و نسل به نسل آمده تا حرف زینب کبری بر زمین نماند: «فَکِد کَیْدک وَاسْعَ سَعْیک و ناصِبْ جُهْدَک فوالله لا تمحُو ذکرنا و لا تُمیتُ وَحْیَنا» (مقتل الحسین مکرّم،‌ ص 464) «هر چه می‌توانی نقشه بکش و تلاش کن و بکوش، به خدا سوگند یاد ما محو شدنی نیست و وحیِ ما را هم نمی‌توانی از میان برداری». https://eitaa.com/shoruq
دست‌های خالی و‌ ایستگاه‌های همسایه بلوار ، خیابان اصلی محل بود. محرم ها سر تا سر بلوار پر از ایستگاه صلواتی می‌شد. سالهای قبلتر فقط یکی دو ایستگاه علم می شد. کم کم هر هیات یک ایستگاه علم کرد و حالا دیگر به خاطر کمبود جا و کثرت هیات ها ایستگاه‌ها دیوار به دیوار هم علم می‌شد. بعضی چای می دادند، بعضی شیر کاکائو و بعضی دیگر هم شربت. آن روزها پسرخاله‌هایم سن و سالی نداشتند. ده دوازده ساله بودند. با همان بچه های محل که تا دیروز سر توپ و کتاب و دفتر، دائم دعوا می‌کردند، به عشق حسین رفیق شده بودند و همگی آویزان خانواده ها، که پارچه و میز و ضبط و ...بگیرند تا یک ایستگاه صلواتی کنار قطار ایستگاه های محل علم کنند. تمام فکر و ذکرشان شده بود این ایستگاه. شربت می دادند و نوحه پخش می کردند. خیلی هم وسواس داشتند که نوحه‌هایشان به‌روز باشد و کمتر شنیده باشندش. شب عاشورا اوج کار ایستگاه‌ها بود. بلوار پر از جمعیت می‌شد و دیگر جای سوزن انداختن نبود. به خاطر شلوغی و مسائل دیگر، معمولا با خاله‌ها و دخترخاله‌ها در خانه می‌ماندیم و شب نهم را دور هم سر می کردیم. طرفهای ساعت 9 شب بود که دیدیم پسرها با صورتهای برافروخته و‌داد و بیداد آمدند و هر چه بطری نوشابه خانواده داشتیم برداشتند و بردند . آنقدر عجله داشتند که جواب هیچ کس را نمی‌دادند. تا صبح برنگشتند و توی ایستگاه ماندند. فردایش ماجرا را از خاله‌ها شنیدیم: یکی دو ساعت بعد از شروع مراسم همه شربت‌هایی که آماده کرده بودند، تمام شده و دیگر چیزی برای پذیرایی از عزاداران ابا عبدالله نداشتند. یکهو یکی از پسرها فکری به ذهنش می رسد. اینکه همگی بروند از خانه بطری خالی بیاورند و به ایستگاه های صلواتی دیگر بروند و به اسم عزادار اباعبد الله بطری‌هایشان را از شربت ایستگاه‌های همسایه پر کنند و بعد همه را بیاورند در ایستگاه خودشان تقدیم عزاداران حسینی کنند. وقتی ماجرا را شنیدیم هم خندیدیم و هم گوشه دلمان کمی لرزید. آنها بی‌بضاعتیشان را با شربت‌های ایستگاه‌های همسایه جبران کرده بودند ولی ما برای دست‌های خالیمان چه کرده بودیم؟ https://eitaa.com/shoruq
امان از صبح‌های شهادت.... « و آنها(یهود) را از همه مردم بر زنده ماندن حریص تر میبینی، حتی حریص تر از مشرکان، هر کدامشان دلش می خواهد هزار سال عمر کند، حال آنکه حتی عمر هزار ساله هم آنها را از عذابی که در پیش دارند نمی رهاند، و خداوند به آنچه که انجام می دهند آگاه است» آیه ۹۶ سوره بقره هر چه آنها از مرگ می ترسند و برای فرار از عذابی که در پیش دارند به لحظه های این دنیا چنگ می زنند، ما عاشق شهادتیم و چه سعادتی از این بالاتر که در جوار حسین منزل بگیریم. شهادت هنر مردان خداست و از آن باکی نیست. حالا دیگر ما یاران حسین در شب عاشوراییم، راه برگشتی برایمان نمانده است، دنیای امروز دنیای جنگ است. همه جای این دنیا جبهه نبرد است، چراغ‌ها را خاموش کرده اند، باید انتخاب کنیم در کدام جبهه می‌مانیم. https://eitaa.com/shoruq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این فیلم کوتاه یک گفتگوی آخرالزمانی میبینم، گفتگویی از جنس دنیای بعد از ظهور. دو رهبر روبروی هم نشسته‌اند. چهره هر دو با شکوه و نورانیست. هر دو درگیر نبرد بسیار سختی هستند و در این نبرد یاران بسیاری را از دست داده‌اند، اما آرامش و شجاعت در لحن و زبانشان موج می زند. یکی فارسی صحبت می کند و آن دیگری عربی و هر دو زبان هم را می فهمند، هیچ‌ مترجمی بینشان ننشسته است. لبخند رضایت هنیه در بیان عدد شهدای خانواده‌اش دیوانه‌ام می کند، و سکوت و بهت رهبری از شنیدن این عدد و غبطه ای که در دعایشان حس می‌شود. و بعد تواضع هنیه در مقابل ملتش و آیه‌هایی که خوانده می شود. و حس غنی بودنی که در تمام ذرات این گفتگو غلیان می کند، صداها، نگاه ها، لبخندها، نشستن‌ها و هر حرکت و تصویری که در این گفتگو میبینیم. https://eitaa.com/shoruq
عزت و خواری آدم‌ها فقط در دست خداست. پایان زندگی همه آدم‌ها مرگ است. پایان زندگی مردان خدا شهادت.‌ هنیه را بلاخره یک روزی می زدند، در هر نقطه ای که برایشان ممکن بود، به خیال خودشان او را در ایران زدند تا پیام شکستن هیمنه مقاومت را به جهان مخابره کنند، غافل از اینکه خداوند خودش صحنه گردان ماجراست. همانطور که به مادر موسی گفت موسی را به رود نیل بیانداز و نگران نباش و کاری کرد تا فرعونی که همه‌ی پسران بنی اسرائیل را کشت تا موسایی نباشد، موسی را در قصر خودش بزرگ کند. خبرنگار اسرائیلی درست فهمیده بود، شهید بزرگ مقاومت هر جای دیگر ترور می‌شد، اینطور گرامی داشته نمی‌شد. حتی غزه هم اینقدر جمعیت نداشت تا بتواند تشییعی درخور یکی از بزرگترین رهبران مقاومت برگزار کند. و خداوند، خودش صحنه گردان ماجراست، هر کس را بخواهد عزت می بخشد و هر کس را بخواهد خوار می گرداند. https://eitaa.com/shoruq
ختم صلوات به نیت سلامتی رزمنده‌های جبهۀ مقاومت بویژه فرماندهانشون و در رأس اونها سیدحسن نصرالله و پیروزی نهایی جبهۀ مقاومت بر اسرائیل غاصب: https://eitaabot.ir/counter/zx8qb حتما برای دیگران هم ارسال کنید @hamkhaniketab
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا میدان فلسطین- تجمع آغاز نصرالله شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا