هدایت شده از پرویزن
"به بهانهی بزرگداشت شمس تبریزی"
اگر کهکشان ادبیات فارسی، منظومهای بزرگ چون: مولوی دارد؛ قطعا یکی از مهمترین دلایل آن حضور شمس تبریزی در زندگی اوست. هرچند مولوی و خاندانش، پیش از شمس نیز صاحب منش عرفانی و ادبی بودهاند؛ بیشک مولانای شاعرِ اعجازگر، تنها با شمس هویت یافته است. اعجاب حضور شمس در حیات مولوی بهاندازهای است که کلیات او را به نام شمس میشناسیم؛ گویا دیگر القاب و شخصیتهای دیوان کبیر، اقمار پیرامون این خورشیدند.
نکتهای که به آن اشاره میشود؛ نقش حضور شمس در تشخیص نسبی زمان سرودن اشعار مولوی است. دانستن محدودهی سرایش این اشعار، به پژوهشگران کمک میکند چه در تصحیح اشعار مولوی و چه در تحقیق عناصر شاعرانهاش، نگاهی دقیقتر به او داشته باشند. از این منظر در طبقهبندیای میتوان غزلهای مولوی را از منظر ابیات پایانی و تخلص به چند دستهی زیر تقسیم کرد:
۱_ نخست غزلیاتی که مولوی در آنها از تخلص "خاموش" و بهضرورت وزنی "خامش/خموش/خمش" استفاده کرده است. چندصد غزل از دیوان کبیر از این دسته است:
خاموش که بحر اگر ترشروست
هم معدن گوهر است و دریاست
(دیوان ص ۲۶۹)
خمش کن همچو عالم باش، خموش و مست و سرگردان
وگر او نیست مست مست، چرا افتان و خیزان است
(همان، ص ۲۵۴)
"خاموش" تخلصی است که گویا سازگار با مقام "فنا" در عرفان مولوی است. آن را میتوان در مقابل "نی" در عرفان مثنوی دانست که ذاتی بهحق پیوسته و گوینده است و بعید نیست؛ غالب اشعار با این تخلص، در سالهای پیش از آشنایی با شمس (۶۴۲) سروده شده باشد.
۲_ در صدها غزل و بیش از هزارجای دیوان کبیر، از واژهی شمس استفاده شده است. شمس را میتوان نشاندهندهی مقام "بقا" در شعر مولوی دانست که مربوط به اشعاری است که پس از ۶۴۲ سروده شده و مولوی در بسیاری از آنها با القاب شمسالحق، شمس دین، شمس مفخر تبریز و شمس تبریزی از پیر خود یاد کرده است:
پیچیده ورق بر وی نوری ز خداوندی
شمسالحق تبریزی روشن حدقی مانده است
(همان، ص ۲۵۵)
مفخر جان شمس دین، عقل به تبریز یافت
آن گهری را که بحر در نظرش سرسری است
(همان، ص ۳۰۱)
آشنایی با شمس، آغاز اوج شور و شاعری مولوی است.
غزلیات شمسانهی مولوی دو دست است: یکی وصالی و دیگر فراقی، دستهای گویا در زمان حضور شمس تا ۶۴۵ سروده شده و شرح گفتگوها و تجربیات عرفانی با بیان وصالی است و دستهای دیگر؛ یاد آور غیاب شمس و شرح فراق مولوی است که محتملا بیشتر در فاصلهی سالهای ۶۴۶ تا حدود ۶۶۰ سروده شده است:
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونک با شمسش قران است ای پسر (همان، ص ۵۱۴)
قفا بداد و سفر کرد شمس تبریزی
بگو مرا تو که خورشید را چه رو و قفاست
(همان، ص ۳۰۳)
البته مولوی همزمان در برخی غزلها، از تخلص خاموش و لقب شمس در کنار هم بهره برده که این نکته نشان دهندهی ادامهی حیات تخلص "نخست" در این دوران از شاعری اوست:
ای شمس حق تبریز در گفتنم کشیدی
روزی دو در خموشی دم در کشید باید
(همان،ص ۴۳۰)
انعکاس فراوان واژهی تبریز در دیوان مولانا یکی دیگر از قرائن احتمالی کشف زمان سرایش غزلهاست.
این واژه گاه به تنهایی نماد شمس است؛ حتی به دلیل اهمیت گاه ردیف شعر شده است:
دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را
بیبصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را
هرچه بر افلاک روحانی است از بهر شرف
مینهد بر خاک پنهانی جبین تبریز را...
(همان، ص ۱۹۷)
۳_ حدود ۷۰ غزل نیز به نام صلاحالدین زرکوب، صوفی همنشین مولوی سروده شده که محتملا تاریخ سرایش آنها بین ۶۴۷ تا ۶۵۷ است. اهمیت او در شعر مولوی بهحدی است که در بیتِ تخلص برخی غزلها به صلاحالدین یا صلاح اشاره کرده است:
چون هست صلاح دین در این جمع
منصور و ابایزید با ماست
(همان، ص ۴۶۹)
ما دل به صلاح دین سپردیم
تا در دل او به یاد باشیم
۴_ بسیاری از غزلهای مشهور مولوی نیز در بیت پایان نشانی از تخلص ندارد. به همین دلیل از منظر زمانی دشوارتر میتوان دربارهی آنها قضاوت کرد؛ هرچند برخی قرائن سبکی و معنایی در تعدادی از این اشعار دیوان کبیر وجود دارد.
۵_ در کلیات شمس، اشاراتی اندک هم به حسامالدین چلبی وجود دارد؛ نکتهای که مویّد این نکته است که مولوی در زمان سرودن مثنوی (۶۶۲ تا ۶۷۲) به نام حسامالدین، کمتر از زمان شمس به غزلسرایی پرداخته است؛ حال آنکه در مثنوی بارها به نام حسامالدین یا حسام دین اشاره کرده و تنها یکبار از ترکیب صلاحالدین استفاده کرده است. با اینحال حتی در مثنوی، شوریدگی او را دربارهی شمس میتوان دید؛ تاجایی که میتوان گفت؛ وابستگی عاطفیاش به شمس هیچگاه افول نکرده است.
#شمس_تبریزی
#تخلص
#مولوی
https://eitaa.com/mmparvizan