نقدی بر "دفی از پوست ابلیس"
بسیاری از اهالی شعر و ادب، #ایرج_زبردست #رباعی_سرای معاصر اهل شیراز را می شناسند. او صاحب مجموعه هایی متعدد است که ازآن میان دفتر #دفی_از_پوست_ابلیس، در سال ۱۳۹۴ از سوی نشر #نیماژ منتشر شده است و ۴۳ رباعی شاعر را در بر می گیرد.
اشعار این دفتر از زوایایی قابل تحسین و از جنبه هایی نیز سزاوار نقدند. این زوایا گاه به زبان، تصاویر و ساختار بر می گردد، گاه متوجه تفنن طلبی های شاعر است و گاه نیز می توان از زاویه ی مضامین و اندیشه ی شاعر به آن ها پرداخت.
آنچه در این یادداشت کوتاه به آن می نگریم و بیشتر برآمده از یک نگاه معناگراست، بررسی برخی رباعی های این مجموعه از زاویه ی #نقد_ایدئولوژیک است؛ شاخه ای از نقد و سبک شناسی که در بسیاری از مطالعات جدید ادبی بر آن تاکید می شود.
علت انتخاب این زاویه ی نقد، تلاشی است که شاعر برای گریز از گفتمان #ایدئولوژی_مذهبی و انقلابی، در سال های اخیر تجربه کرده و کوشیده تا خود را از سیطره ی ایدئولوژیک شعر #انقلاب رها سازد؛ حال آنکه مطالعه ی این دفتر و دیگر شعرهای اخیر او نشان می دهد، ایرج زبردست به همان اندازه که از جهان ایدئولوژیک شعر انقلاب فاصله می گیرد، درگیر گفتمانی می شود که کاملا به شعر او رنگ #شعاری می دهد، با این تفاوت که این شعارزدگی دیگر چون برخی از اشعار سال های آغازین شاعری او وابسته به ایدئولوژی شعر انقلاب نیست.
اصرار او بر گریز از گفتمان شعر انقلاب به اندازه ای است که گاه به نظر می رسد، شاعر را مجبور کرده تا به صورت #کوششی برخی ساخت شکنی های معنایی را در شعرش به کار گیرد، تا آنجا که نشانه های #تصنع و تبلیغ مفاهیم و مضامین درونی نشده و صرفا تفننی در بسیاری از رباعی ها دیده می شود.
جالب این است که این نوع نگاه، گاه یادآور برخی شاعران مروج دیدگاه های #ملی_گرایانه است که نماینده ی مشهور این جریان را می توان #پورداوود در عصر رضاشاهی دانست؛ هرچند پیش و پس از او نیز این اصرار و افراط را در شعر دیگران دیده ایم.
آنچه زبان شعر زبردست را در لایه های رویین(نه در عمق و لایه ی شناختی) ایدئولوژیک می کند؛ اشارات آشکار به واژه ها یا مفاهیمی است که مروج نقد شاعر از گفتمان مذهبی و ترویج نگاهی مغایر با گفتمان دینی است. این ویژگی در رباعی پشت جلد کتاب به خوبی دیده می شود:
تاریخ به زیر آب فریاد کشید:
کورش تو به پا خیز که ما درخوابیم
منجی بودن کورش یا نیاز به حضور او مفهوم اصلی این رباعی است؛ اما آنچه در پرداخت این رباعی به چشم می آید لحن شعاری است که در دو نشانه از مصراع چهارم قابل واکاوی است؛ نخست استفاده از فعل امری (که در سبک شناسی ایدئولوریک اهمیت دارد) و دیگر ارجاع مصراع به سخن #محمد_رضاپهلوی که هر دو موید بار ایدئولوژیک قوی واژه ها در این رباعی است. انتخاب رباعی پشت جلد به همراه نام کتاب که خود با محوریت واژه ی #ابلیس دریافتی خاص را به مخاطب القا می کند از دیگر دلایل تقویت نگاه ایئولوژیک در مجموعه است.
جلوه ی شگفت مجموعه و بزنگاه کشف لایه های کوششی رباعی ها، تضادی است که میان گفتمان #ملی معدودی اشعار و مفاهیم #شطح_گونه و شبه عرفانی وجود دارد.
در بسیاری از این رباعی ها شاعر کوشیده تا برخی دریافت های سطحی یا عادی از مذهب یا مناسک آن را به شیوه ی اهل عرفان نقد کند؛ اما با دقت کردن بر عمق ابیات و با در نظر گرفتن تضاد نقدهای ملی و عرفانی، می توان دریافت که این انتقادها نه برآمده از تجربیات شاعرانه؛ بلکه زاییده ی مطالعات و شنیده های شاعر است و تنها نقطه ی اتصال این دو گفتمان، ایدئولوژی موید انتقاد از گفتمان حکومتی است:
ای دل قدم محال بر می داری
برگرد که خانه ی خدا هم سنگی است
*
در رباعی ای دیگر کعبه به طواف مادر شاعر می آید(ص ۱۴)؛ چون رباعی او که در آن کعبه به طواف تخت جمشید می آید. یا شاعر در شعری دیگر مدعی است که از راز و نیاز با خدا نیز می ترسد. (ص۱۵).
یا از اذان گفتن مرگ در شهر سخن می گوید. (ص۱۸)یا شعر زیر که کاملا تکراری از اندیشه های عرفانی کهن است:
عوعوی سگی به از مناجات من است
در عبارت شطح گونه ی زیر اوج این بازی های شاعرانه را می توان دید:
نه نقطه نه خط نه حرف یک تشدیدم
تا لاف زنم تاج سر الله م
گویا شاعر پس از خواندن شطحیاتی از #ابن_عربی، #روزبهان یا دیگران، بی تجربه ی معنوی شطح، به تکرار مضامین و بیان شطح گونه در رباعی هایش دل خوش کرده است.
حاصل این نگاه را می توان در چند بخش زیر طبقه بندی کرد:
الف_ خلاف ظاهر ایئولوژی گریز این مجموعه، رباعی های ایرج زبردست پر از نشانه های ایدئولوژیک است.
ب_ اصرار بر برخی ساختارشکنی های معنایی بدون در نظر گرفتن بسترهای اندیشگانی و معنوی لازم برای شکل گیری آن ها، تصنع و شعارزدگی را وارد رباعی ها کرده است.
ج_ نوعی تضاد بنیادین بین جهان بینی رباعی های شطح گونه و ملی در این دفتر دیده می شود.
#محمد_مرادی
"از دمِ انسانی تا دمِ عرفانی"
هنگام سپیدهدم خروس سحری
دانی که چرا همیکند نوحهگری
یعنی که نمودند در آیینهی صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری
"روزبهان بقلی فسایی شیرازی"
رباعی مشهور بالا را اغلب به نام خیام میشناسند؛ هرچند در منسوبات ابوسعید هم ثبت شده و در حقیقت، بیش از همه میتوان آن را سرودهی عارف مشهور فارس روزبهان (ف ۶۰۶) دانست. موید صحت این انتساب، نخست جنگها و بیاضهای موجود از سدهی هشتم و اوایل نهم چون: بیاض تاجالدین احمد وزیر و جنگ اسکندری مورخ ۸۱۴ و ...، است که در فارس کتابت شده و شاعر را روزبهان دانستهاند و از دیگر سو، نخستین انتسابهای این رباعی به خیام زادهی قلم کاتبان و نویسندگان پس از میانهی سدهی نهم است. ( همچنین بنگرید به یادداشتهای علی میرافضلی دربارهی خیام و این رباعی)
آنچه شاید بیش از همه، سبب انتساب این رباعی به خیامشده، درونمایهی غنیمتدانستن دم و عمر و ارجمندی حیات است؛ ویژگیای که سبب شهرت بسیاری دیگر از رباعیات مشابه به خیام شده است. غنیمتدانستنِ دم در فرهنگ بشری، مسالهای دیربنیاد است و با مرگ ارتباطی تنگاتنگ دارد و ریشهی مدوّن فلسفی آن را در اندیشههای اپیکوروس میتوان دید و در نصوص و آثار عهد اسلامی نیز، بهفراوانی نشانههایی از آن ثبت شده؛ چنانکه در این سخن منظوم که به امیرمومنان(ع) نسبت داده شده، به وضوح به اهمیت لحظه (دم) اشاره شده است:
مافات مضی و ما سیاتیک فاین
قم فاغتنم الفرصه بین العدمین*
اما آنچه در فرهنگ اسلامی و ادبیات فارسی، اهمیت دارد تفاوت نگاه به "دمغنیمتدانی" است؛ چنانکه در ادب عرفانی، دم و وقت و تکتک لحظات حیات، پنجرهای در مسیر سلوک و یافتنِ انوار حقیقت است:
صوفی ابنالوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
و آنگاه که سعدی در بیت زیر از "دم غنیمتدانستن" سخن میگوید، شاید به این مساله توجه دارد:
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده شود کاین دم از اوست
دم، چه زمان و چه نفَس و چه جان باشد، از این منظر کاربردی عمدتا عرفانی دارد؛ حال آنکه در نوع نگاه خیامی، در "دم غنیمتدانی"، امکان حیات جسمانی/ انسانی، اهمیت دارد:
این قافلهی عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
و سعدی نیز، آنگاه که از نفَس سخن میگوید تاحدودی از زاویهی این معنی به "دم" نگریسته است:
خبرداری ای استخوانی قفس
که جان تو مرغی است نامش نفس
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید
دگر ره نگردد به سعی تو صید
دم؛ فرصت است: فرصتی برای کشف عرفانی یا زیست جسمانی یا طربِ زندگانی یا سلوک آسمانی؛ هرچند در مقام لفظ در اشعار به صورتی مشابه جلوهگر شده است.
به نظر میرسد؛ با وجود نزدیکشدن فاصلهی دم عرفانی و دم انسانی، در ادبیات قرن ششم؛ همچنان تلقی روزبهان از دم، بُعد عرفانی آن بودهاست؛ نکتهای که با نوحهگری خروس سحری و آیینگی صبح برای عبرت گرفتن (چون آیینگی دل و دنیا در تمثیلهای مشابه) تناسب دارد. اما باید این مساله را هم در نظر گرفت که نوع عرفان جمالشناسی روزبهان با تلفیق شدن دمهای عرفانی و انسانی سازگاری دارد و ادامهی این سنت را در شعر سعدی و کمالش را در غزل حافظ میبینیم؛ تا آنجاکه نمیتوان بهوضوح تصریح کرد که در بیت زیر از حافظ، منظور کدامیک از دمهای انسانی یا عرفانی است:
عمر را غنیمت دان، آنقدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان، این دم است تا دانی
در حقیقت، نوع تفسیر انسانی کاتبان خیامنویس از گذران عمر، در رباعی ذکر شده، سبب شده آن را به دیوان خیام راه دهند؛ حال آنکه کاتبان آشنا به مرام و نگاه روزبهان و محیط حیات او، بهدرستی این شعر را به نام او ثبت کردهاند.
* پ.ن. مضمونی پرکاربرد در ادب پارسی؛ رودکی:
نامده تنگدل نباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد
خیام:
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامدهست فریاد مکن
#باد_روز_خیام
#روزبهان
#دم_غنیمت_دانی
https://eitaa.com/mmparvizan
https://eitaa.com/sibenaranjiadabiat