eitaa logo
خانه تخصصی ادبیات سیب نارنجی
130 دنبال‌کننده
249 عکس
18 ویدیو
51 فایل
همسایه با ادبیات #ادبیات #شعر #داستان #نقد ارتباط با مدیر @masoommoradii
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پرویزن
"از آزادی تا قانون در اشعار فرخی یزدی" در پایان دوران مظفری و در زمان استبداد محمد علی‌شاه، مفاهیمی چون: آزادی، قانون و عدالت‏‌طلبی و استبدادستیزی در شعر فارسی فراوانی قابل‌توجهی یافت. از این میان، مفهوم آزادی با تلقی‏‏‏‏‏‌ای ‏اجتماعی و متفاوت با نگرش فردی کهن مهم‏ترین ‏خواستۀ مدنی شاعران فارسی است که در اشعار عصر مشروطه تجلی یافته است. از شاعران شاخص این زمان، فرخی یزدی بیش از دیگران به آزادی توجه داشته تا آنجا که حتّی در ردیف غزل‏‏‏‌های سیاسی‏‌اش چندبار از این مفهوم بهره برده است: آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود ز جان شستم از برای آزادی تا مگر به دست آرم دامن وصالش را می‏‌دوم به پای سر در قفای آزادی در محیط طوفان‏زای، ماهرانه در جنگ است ناخدای استبداد، با خدای آزادی دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین می‏‌توان تو را گفتن پیشوای آزادی فرخی ز جان و دل می‏‌کند در این محفل دل نثار استقلال، جان فدای آزادی (دیوان فرخی) البته در دیوان فرخی، نقطه‌ی ایجاد اعتدال در نقش اجتماعی "آزادی"، توجه به "قانون" است. او از شاعرانی است که بیش از دیگر سخنوران مشروطه به لزوم پیروی از قانون در اشاره کرده است: گر ز روی معدلت آغشته در خون می‏‌شویم هرچه بادا باد ما تسلیم قانون می‏‌شویم (همان) او در رباعیاتش نیز به ضرورت قانون‌محوری توجه کرده و آن را مسیر رسیدن به آزادی دانسته است: چون موجد آزادی ما قانون است ما محو نمی‏‏شویم تا قانون است محکوم زوال کی شود آن ملّت در مملکتی که حکم با قانون است (همان) او قانون و عدالت را مکمل هم‏‏‏ می‏‌داند. جامعۀ آرمانی او بر اساس همین دو مفهوم شکل گرفته است: خوش، آن‏که در طریق عدالت قدم زنیم با این مرام در همه عالم، علم زنیم قانون عادلانه‏‌تر از این کنیم وضع آن‏گاه بر تمام قوانین قلم زنیم دست صفا دهیم به معمار عدل و داد پا بر سرِ عوالم جور و ستم زنیم (همان) "دو کوچه تا نیما/ محمد مرادی" https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"به بهانه‌ی روز کارگر" شعر کارگری یکی از شاخه‌های مربوط به ادبیات معاصر است که پس از تشکیل جنبش‌های کارگری در قفقاز، از میانه‌ی دوران قاجار به قلمرو ادب فارسی نیز راه یافته است. در شعر مشروطه و به‌ویژه در جریان شعر انتقادی و همچنین سروده‌های شاعران چپ، به مضامین مربوط به زندگی کارگران بسیار توجه شده؛ به‌طوری که نشانه‌های این جریان را در اشعار عارف و بهار و لاهوتی و بیش از آنان، فرخی یزدی می‌توان دید. فرخی در اشعارش چه در قالب غزل و چه در رباعی، بارها به وصف کارگران و نقش آنان در جامعه‌ی ایرانی پرداخته؛ تا آنجا که از این واژه در جایگاه ردیف اشعار خود بهره برده است‌. در زیر سه‌رباعی از دیوان او با موضوع "ادبیات کارگری" نقل شده است: در مملکتی که جنگ اصنافی نیست آزادی آن منبسط و کافی نیست در جشن به کارگر چرا ره ندهند؟ این مجلس اگر مجلس اشرافی نیست (دیوان فرخی، ص ۲۲۰) جان بنده‌ی رنج و زحمت کارگر است دل غرقه به خون ز محنت کارگر است با دیده‌ی انصاف چو نیکو نگری آفاق رهین منت کارگر است (همان، ص ۲۰۹) سرمایه‌ی اغنیا اگر کار کند با زحمت دست کارگر کار کند جانم به فدای دست خون‌آلودی کز بهر سعادت بشر کار کند (همان، ص ۲۳۵) "دیوان فرخی یزدی، به کوشش حسین مکی" https://eitaa.com/mmparvizan
«استعمارستیزی و جدال با غرب در شعر معاصر با مشروطه» نهضت مشروطه و شعر آن هرچند از بسیاری منظرها ریشه در پیوند ایرانیان با مظاهر فرهنگ اروپایی و حتّی طرح سیاسی دولت‏‏‏‌های رقیب در ایران دارد؛ در شعر شاعران این دوره نشانه‏‏‏‏‌های ستیزه با آن‏‏‏ نیز می‏‌توان دید. در شعر شاعران جریان اتّحاد اسلامی، تقابل شرق به‌عنوان کانون تمدّن دینی و غرب، پررنگی ویژه‏‏‏‏‏‌ای ‏دارد. این نوع نگاه که نمونۀ تمام‌عیار آن را در اشعار اقبال لاهوری‏‏‏ می‌بینیم و با مفهوم وطن در اشعارش پیوند مستقیم دارد، سبب‌شده تا‏‏‏‏‏ او به‏‌ویژه ‏در دفترهای "زبور عجم، پیام مشرق، جاویدنامه و پس چه باید کرد ای ‏اقوام شرق؟"، فرنگی‌مآبی را آسیب اصلی ملّت اسلامی معرفی کند: فریاد ز افرنگ و دلاویزی افرنگ فریاد ز شیرینی و پرویزی افرنگ عالم همه ویرانه ز چنگیزی افرنگ معمار حرم باز به تعمیر جهان خیز (گزیده‌ی اشعار، ص ۶۳) اقبال نگاه انتقادی به پیشرفت‏‏‏‌های غرب و برگزیدن نقاط مثبت فناوری و علم آنان را راه‌کار مناسب شرقیان‏‏‏ در جهان معاصر می‏‌داند. از منظر او تقلید از مظاهر سطحی مدرنیته در غرب، چیزی جز سقوط در پی نخواهد داشت: آدمیت زار نالید از فرنگ زندگی هنگامه برچید از فرنگ پس چه باید کرد ای ‏اقوام شرق باز روشن‏‏‏ می‏‌شود ایّام شرق در ضمیرش انقلاب آمد پدید شب گذشت و آفتاب آمد پدید (همان، ص ۷۹) حتّی شاعر غرب‌ستای این دوره، میرزادۀ عشقی هم گاه با نگاهی انتقادی از عقب‌افتادگی شرق و پیشرفت غربیان سخن‏‏‏ می‏‌گوید: یاد آن عهدی که در مشرق تمدّن باب بود وز کران شرق نور معرفت پُر تاب بود یادشان رفته همان هنگام در مغرب زمین مردمی بودند همچون جانور جنگل‌نشین تا نخوابد شرق کی مغرب برآید آفتاب غرب را بیداری آن‏گه شد که شرقی شد به خواب (اشعار میرزاده، ص ۴۹) البته هم او که اوج غرب‌گرایی را در بسیاری از اشعارش‏‏‏ می‏‌توان دید، در انتقاد از سیاست‏‏‏‌های استعماری انگلیس‏‏‏ می‏‌سراید: داستان موش و گربه است عهد ما و انگلیس موش را گر گربه برگیرد رها چون‏‏‏ می‏‌کند؟ (همان، ص ۱۰۷) فرخی یزدی نیز ناامنی موجود در ایران را زاییدۀ حضور اجنبیان در ایران‏‏‏ می‏‌داند: دست اجنبی افراشت، تا لوای ناامنی فتنه سربه‏‌سر بگذاشت، سر به پای ناامنی (دیوان فرخی، ص ۱۶۷) عارف هم حضور سیاه انگلیسیان را در این دوره به انتقاد‏‏‏ می‏‌گیرد: به اردشیر غیور دراز دست بگو که خصم ملک تو را جزو انگلستان کرد (دیوان عارف، ص ۲۴۷) از میان شاعران جریان مشروطه، بهار، نسیم شمال و ایرج میرزا معمولاً به هیچ‌یک از کشورهای غربی به دیدۀ اعتماد نمی‏‏‌نگرند، ایرج می‏‌سراید: گویند که انگلیس با روس عهدی کرده‏‌است تازه امسال کاندر پلتیک هم در ایران زین‌پس نکنند هیچ اهمال افسوس که کافیان این ملک بنشسته و فارغند از این حال کز صلح میان گربه و موش بر باد رود دکان بقال (دیوان ایرج، ص ۱۹۲) "کتاب دو کوچه تا نیما؛ محمد مرادی، صفحات ۴۲ تا ۴۵" https://eitaa.com/sibenaranjiadabiat https://eitaa.com/mmparvizan
"مرگ پادشاهان" شعر فارسی، یکی از بسترهای مهمّ برای انعکاس رویدادهای تاریخی است. یکی از اصلی‌ترین مضامین نمودیافته در اشعار، آغاز حکومت، شیوه‌ی ملک‌داری و مرگ حاکمان و پادشاهان است. یکی از پادشاهان خوش‌استقبال و بدبدرقه، به روایت‌ شعر فارسی، محمدعلی‌شاه قاجار است که امروز ۱۶ فروردین، تاریخ درگذشت اوست. محمدعلی شاه به دلیل همزمانی با دوران مشروطه و نتایج آن، در ادبیات پایان عصر قاجار و تحولات ادبی مربوط به آن، حضوری مستقیم و بیشتر پنهان دارد. دوران چندساله‌ی حکومت او و خوی شاهی‌اش، سبب شده که شاعران، زمانی ابیاتی در ستایش و زمانی در نقد او بسرایند؛ سیمایی که مخاطب را به پایانِ کار پادشاهان، هشدار می‌دهد. در آغاز سلطنت او، شاعران به شیوه‌ی سنت ادبی شعر مدحی، او را به نکویی ستوده‌اند؛ چنانکه بهار در ترجیع‌بندی که با موضوع وفات مظفرالدین‌شاه و آغاز حکومت محمدعلی‌شاه سروده، در خلال ستایش شاهِ نو، بارها این بیت را در مقام ترجیع تکرار کرده است: شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت ادیب‌الممالک فراهانی هم، در ابیاتی که به اقتفای فردوسی سروده، آغازِ کارِ او را این‌گونه وصف کرده است: چو سلطان مظفّر ازین تیره‌خاک به گلزار مینو شدش جان پاک جهان را به پور جهان‌بان سپرد به‌جز نیک‌نامی ز گیتی نبرد محمدعلی شاه با فرّ و هنگ ز آیینه‌ی ملک بسترد زنگ... اما خلاف خوش‌استقبالی آغاز حکومت، حاصل دوران کوتاه کشورداری محمدعلی‌شاه و خلاصه‌ی سیمای او در ادبیات مشروطه چیزی نیست جز مستزادی که بهار در سال ۱۲۸۶ در روزنامه‌ی نوبهار منتشر کرده‌است: با شه ایران سخن گفتن ز آزادی خطاست کار ایران با خداست مذهب شاهنشه ایران ز مذهب‌ها جداست کار ایران با خداست ... پادشه خود را مسلمان خوانَد و سازد تباه خون جمعی بی‌گناه ای مسلمانان در اسلام این ستم‌ها کی رواست؟ کار ایران با خداست باش تا آگه کند شه را ازین نابخردی انتقام ایزدی انتقام ایزدی برق است و نابخرد گیاست کار ایران با خداست... مرگ شاه خودرای قجری هم به روایت ایرج میرزا در سال ۱۳۰۴، در ماده‌تاریخی این‌گونه ثبت شده است: ...نه یک‌نعمتی بر کسی داده بود که گویم ولی‌النعم فوت شد نه جود و کرم داشت تا گویمش خداوند جود و کرم فوت شد در ایران اگر زیست بی‌احترام در ایتالیا محترم فوت شد همین بس که گویم به تاریخ او: محمدعلی شاه هم فوت شد
"به بهانه‌ی روز کارگر" شعر کارگری یکی از شاخه‌های مربوط به ادبیات معاصر است که پس از تشکیل جنبش‌های کارگری در قفقاز، از میانه‌ی دوران قاجار به قلمرو ادب فارسی نیز راه یافته است. در شعر مشروطه و به‌ویژه در جریان شعر انتقادی و همچنین سروده‌های شاعران چپ، به مضامین مربوط به زندگی کارگران بسیار توجه شده؛ به‌طوری که نشانه‌های این جریان را در اشعار عارف و بهار و لاهوتی و بیش از آنان، فرخی یزدی می‌توان دید. فرخی در اشعارش چه در قالب غزل و چه در رباعی، بارها به وصف کارگران و نقش آنان در جامعه‌ی ایرانی پرداخته؛ تا آنجا که از این واژه در جایگاه ردیف اشعار خود بهره برده است‌. در زیر سه‌رباعی از دیوان او با موضوع "ادبیات کارگری" نقل شده است: در مملکتی که جنگ اصنافی نیست آزادی آن منبسط و کافی نیست در جشن به کارگر چرا ره ندهند؟ این مجلس اگر مجلس اشرافی نیست (دیوان فرخی، ص ۲۲۰) جان بنده‌ی رنج و زحمت کارگر است دل غرقه به خون ز محنت کارگر است با دیده‌ی انصاف چو نیکو نگری آفاق رهین منت کارگر است (همان، ص ۲۰۹) سرمایه‌ی اغنیا اگر کار کند با زحمت دست کارگر کار کند جانم به فدای دست خون‌آلودی کز بهر سعادت بشر کار کند (همان، ص ۲۳۵) "دیوان فرخی یزدی، به کوشش حسین مکی" https://eitaa.com/mmparvizan
«استعمارستیزی و جدال با غرب در شعر معاصر با مشروطه» نهضت مشروطه و شعر آن هرچند از بسیاری منظرها ریشه در پیوند ایرانیان با مظاهر فرهنگ اروپایی و حتّی طرح سیاسی دولت‏‏‏‌های رقیب در ایران دارد؛ در شعر شاعران این دوره نشانه‏‏‏‏‌های ستیزه با آن‏‏‏ نیز می‏‌توان دید. در شعر شاعران جریان اتّحاد اسلامی، تقابل شرق به‌عنوان کانون تمدّن دینی و غرب، پررنگی ویژه‏‏‏‏‏‌ای ‏دارد. این نوع نگاه که نمونۀ تمام‌عیار آن را در اشعار اقبال لاهوری‏‏‏ می‌بینیم و با مفهوم وطن در اشعارش پیوند مستقیم دارد، سبب‌شده تا‏‏‏‏‏ او به‏‌ویژه ‏در دفترهای "زبور عجم، پیام مشرق، جاویدنامه و پس چه باید کرد ای ‏اقوام شرق؟"، فرنگی‌مآبی را آسیب اصلی ملّت اسلامی معرفی کند: فریاد ز افرنگ و دلاویزی افرنگ فریاد ز شیرینی و پرویزی افرنگ عالم همه ویرانه ز چنگیزی افرنگ معمار حرم باز به تعمیر جهان خیز (گزیده‌ی اشعار، ص ۶۳) اقبال نگاه انتقادی به پیشرفت‏‏‏‌های غرب و برگزیدن نقاط مثبت فناوری و علم آنان را راه‌کار مناسب شرقیان‏‏‏ در جهان معاصر می‏‌داند. از منظر او تقلید از مظاهر سطحی مدرنیته در غرب، چیزی جز سقوط در پی نخواهد داشت: آدمیت زار نالید از فرنگ زندگی هنگامه برچید از فرنگ پس چه باید کرد ای ‏اقوام شرق باز روشن‏‏‏ می‏‌شود ایّام شرق در ضمیرش انقلاب آمد پدید شب گذشت و آفتاب آمد پدید (همان، ص ۷۹) حتّی شاعر غرب‌ستای این دوره، میرزادۀ عشقی هم گاه با نگاهی انتقادی از عقب‌افتادگی شرق و پیشرفت غربیان سخن‏‏‏ می‏‌گوید: یاد آن عهدی که در مشرق تمدّن باب بود وز کران شرق نور معرفت پُر تاب بود یادشان رفته همان هنگام در مغرب زمین مردمی بودند همچون جانور جنگل‌نشین تا نخوابد شرق کی مغرب برآید آفتاب غرب را بیداری آن‏گه شد که شرقی شد به خواب (اشعار میرزاده، ص ۴۹) البته هم او که اوج غرب‌گرایی را در بسیاری از اشعارش‏‏‏ می‏‌توان دید، در انتقاد از سیاست‏‏‏‌های استعماری انگلیس‏‏‏ می‏‌سراید: داستان موش و گربه است عهد ما و انگلیس موش را گر گربه برگیرد رها چون‏‏‏ می‏‌کند؟ (همان، ص ۱۰۷) فرخی یزدی نیز ناامنی موجود در ایران را زاییدۀ حضور اجنبیان در ایران‏‏‏ می‏‌داند: دست اجنبی افراشت، تا لوای ناامنی فتنه سربه‏‌سر بگذاشت، سر به پای ناامنی (دیوان فرخی، ص ۱۶۷) عارف هم حضور سیاه انگلیسیان را در این دوره به انتقاد‏‏‏ می‏‌گیرد: به اردشیر غیور دراز دست بگو که خصم ملک تو را جزو انگلستان کرد (دیوان عارف، ص ۲۴۷) از میان شاعران جریان مشروطه، بهار، نسیم شمال و ایرج میرزا معمولاً به هیچ‌یک از کشورهای غربی به دیدۀ اعتماد نمی‏‏‌نگرند، ایرج می‏‌سراید: گویند که انگلیس با روس عهدی کرده‏‌است تازه امسال کاندر پلتیک هم در ایران زین‌پس نکنند هیچ اهمال افسوس که کافیان این ملک بنشسته و فارغند از این حال کز صلح میان گربه و موش بر باد رود دکان بقال (دیوان ایرج، ص ۱۹۲) "کتاب دو کوچه تا نیما؛ محمد مرادی، صفحات ۴۲ تا ۴۵" https://eitaa.com/mmparvizan