نتــــوانــست فـــرامـــوش کـنـــــــد مـستـــی را
هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت
#شعر
«فاضل نظری» 🍃
@simorgh1001
روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود، ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت. از شدت درد فریادی زد و سوزن را چند متر دورتر پرت کرد.
مردی حکیم که از آن مسیر عبور میکرد، ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد:
درختی که پیوسته بارش خوری، تحمل کن آنگه که خارش خوری
حکیم به کفاش گفت:
این سوزن منبع درآمد توست. این همه از آن فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور میاندازی!
اگر از کسی رنجیدیم، خوبیهایی که از جانب آن شخص به ما رسیده را به یاد آوریم. آن وقت ضمن اینکه نمکنشناس نبودهایم تحمل آن رنج نیز آسانتر می شود.
#داستان_کوتاه
@simorgh1001
سفر_بی_بازگشت_ابن_عربی_از_کلود_.pdf
5.48M
#کتاب_بخوانیم
سفر بی بازگشت
محی الدین عربی
@simorgh1001
خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
بـا عشـــق ممکــن است تمـــام محــــالهــا🌹
#شعر
«فاضل نظری» 🍃
@simorgh1001
#داستان_کوتاه
کنار جوی آبی دیوار بلندی بود که یک فرد تشنه آنسوی دیوار نشسته بود و به آب دسترسی نداشت و از بی آبی حال زار و نزاری داشت.
تشنه از دیوار خشتی می کند و در آب می انداخت و صدای آب شنیده می شد که برای فرد تشنه ، دلنشین بود و از شنیدن آن مست می گردید.
آب دلیل انداختن خشت را از تشنه لب پرسید، فرد تشنه لب می گوید:" که در این کار دو فایده وجود دارد و من از این کار دست بر نمی دارم.اولین فایده این کار شنیدن صدای آب ( معشوق ) است ، که برای تشنگان مانند شنیدن نوای رَباب و همچنین مانند شیپور اسرافیل که در روز محشر، مُردگان را زنده می کند است و دومین فایده آن کَندن خشت است که به معبودم نزدیکتر می شوم و ارتفاع دیوار کم کم کوتاه می شود در نتیجه به معشوق نزدیکتر می شوم."
پی نوشت: منظور آنکه تا زمانیکه جسم خاکی ما از دنیای مادیات و صفات حیوانی انباشته شده باشد ، تقرّب به معشوق ازلی ممکن نیست و نمی توان بر آب حیات سجده کرد.
منبع #مثنوی_معنوی
@simorgh1001
رسائل ابنعربی.Amicosmos396 .pdf
5.33M
#کتاب_بخوانیم
۱۰ رساله از
محی الدین عربی
@simorgh1001
ریاضت سالکین.Amicosmos396 .pdf
1.86M
#کتاب_بخوانیم
ریاضت سالکین
محی الدین عربی
@simorgh1001
#داستان_کوتاه
▪️پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.
وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.
پادشاه گفت: تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.
📚 گلستان سعدى:
جز راست نباید گفت
هر راست نشاید گفت
@simorgh1001
🌧
کاش در قلبت بدیدم جایگاه خویش را
تا نمی بستم از آن هرگز نگاه خویش را
اشتباهی چند روزی از تو دوری کرده ام
آمدم جبران نمایم اشتباه خویش را
ای بسا شبها که در چشم ستاره چشم من
خیره می گردد که بیند باز ماه خویش را
گاه گاهی مرحمت کن شعر شیرینم ببین
تا بگویم دردهای گاه گاه خویش را
تا نگیرد آه گرمم دامنِ سرد ِ تو را
در درون زندان کنم پیوسته آه خویش را
#شعر
#پایانی_حیات_اله
@simorgh1001
مـرا در کـودکی، شــوق دگر بود
خیالم زین حوادث،بی خبر بود
#شعر
«پروین اعتصامی» 🍃
@simorgh1001
بیا و وحشتی از شب مکن که چون دو چراغ
دلـــــــــــم بــه راه تــو آویـخـت، دیـــــدگـانــــــــم را 🌹
#شعر
«حسین منزوی» 🍃
@simorgh1001
مجموعه آثار حلاج.Amicosmos396.pdf
3.61M
#کتاب_بخوانیم
مجموعه آثار حلاج
قاسم میر آخوری
@simorgh1001
قدم خسته ام ای عشق به صحرا نرسد
این جنونی که مرا هست به لیلا نرسد
آتش خرمن ما راه نشینان وصال
آنچنان است که حتی به تماشا نرسد
اشک بیحاصل ما هست چو باران کویر
آبشاریست خروشان که به دریا نرسد
آه، باید که کند عرش خدا را لرزان
درد تا اوج نگیرد به مداوا نرسد
ترسم اینست که از پرده برون افتد راز
دستم ای کاش که امروز به صهبا نرسد
دوستان چند صباحیست که دشمن شده اند
کاش کار من و ایشان به مدارا نرسد
گفت امشب شب وصل است کجایی #واسع
هر شب این وعده محال است به فردا نرسد
#شعر
#سید_علی_کهنگی
#واسع
@simorgh1001
🍂
روا بود که گریبـــان
ز هـــــجر پـــاره کنم
دلم هوای تو کرده،
بگو چه چاره کنم؟!
#شعر
🍁@simorgh1001
نداشت دیده من بی تــو تاب خنده صبح
ز اشک داد چو شبنم جواب خنــده صبــح
#شعر
«بیدل دهلوی» 🍃
@simorgh1001
بازنویسی داستانی از الهینامهی عطار
مورچه و زنبور
زنبوری بسیار شادمان و بیقرار میگردید و میرقصید و از شادی، در پوست نمیگنجید. موری او را در آن حال دید و از سبب شادی و بیقراری او پرسید.
زنبور گفت: چرا شاد نباشم که دنیا به کام من است و هر جا که دلم بخواهد، مینشینم و از آن چه خوشم میآید، میخورم و به هر جا که میخواهم، میپرم و میروم.
زنبور، این سخن بگفت و چون تیری روانه شد و بر روی دُنبهای در دکان قصابی نشست و همان دم، قصاب ساطور میزد و زنبور دو نیمه شد و روی زمین افتاد.
مور از آن جا میگذشت. یک نیمه از زنبور را برداشت و به زور روی زمین میکشید و میبرد و میگفت: هر کس به خواستِ دل، به هر کجا که خواهد، برود و از هر آن چه بخواهد، بخورَد، سرانجام کار او، چون این زنبور میشود.
طنز و رمز در الهینامه، ص ۲۷۹ و ۲۸۰.
#داستان_کوتاه
#الهینامه
#عطار
@simorgh1001
#حكايت
روزی سه شیخ با هم خربزه می خوردند و فقیری طرف دیگری آنها را نظاره می نمود، برای آنکه هیچ کدام دلشان نمیامد از سهم خود به آن فقیر بدهند، یکی گفت:
روایت است از چیز هایی که بخشش آن کراهت دارد یکی انار است و دیگری خربزه.
دومی گفت: همچنین روایت است که خربزه را باید آنقدر خورد که خورنده را جواب کند.
سومی گفت: و نیز روایت است که هر کس سر از روی خربزه بلند نکند به وزن همان خربزه به گوشتش اضافه می شود.
وقتی خربزه تمام شد، باز نتوانستند از پوستش دل کنده برای فقیر بگذارند. باز ذکر روایت شروع شد.
یکی گفت: دندان زدن پوست خربزه دندان را سفید و اشتها را زیاد می کند.دومی گفت: پوست خربزه چشم را درشت و رنگ پوست را براق می کند. سومی گفت: دندان زدن پوستِ خربزه تکبر را کم و آدمی را به خدا نزدیک می نماید. و آنقدر دندان زدند و لیف کشیدند تا پوست خربزه را به نازکی کاغذی رساندند
فقیر که همچنان آنان را می نگریست گفت: من رفتم، که اگر دقیقه ای دیگر در اینجا بمانم و به شما ها بنگرم می ترسم با روایات شما، پوست خربزه مقامش به جایی برسد که لازم باشد مردم آن را بجای ورق قرآن در بغل بگذارند و تخمه اش را تسبیح کرده، با آن ذکر یا قدّوس بگویند.
#داستان_کوتاه
#طنز
عبید زاکانی
@simorgh1001