eitaa logo
پاتوق کتاب آسمان
501 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
138 ویدیو
19 فایل
🔹معرفی‌و‌عرضه‌آثار‌برجسته‌ترین‌نویسندگان‌و‌متفکرین‌ایران‌و‌جهان 🔸تازه‌های‌نشر 🔹ارسال‌به‌سراسرایران آلبوم کتاب‌ها: @skybook_album ادمین: @aseman_book آدرس:خ‌مسجد‌سید خ‌ظهیرالاسلام‌کوچه‌ش۳ بن‌بست‌اول سمت‌راست "سرای‌هنر‌و‌اندیشه" تلفن:09901183565
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ حمید ملکی خاطره جالبی از این شناسایی تعریف می‌کند. می‌گوید که علی‌آقا جلو افتاد و از میدان مین عبور کرد و تا جایی که جا داشت جلو رفت، اما در همان تاریکی یک آن از تیم شناسایی جدا شد و به کناری رفت. نگرانش شدم. دیدم دارد خودش را می‌زند. فردایش علت این کار را پرسیدم. علی آقا گفت شیطان بدجوری سراغم آمده بود. وقتی جلو افتادم و از میدان مین عبور کردم غرور مرا گرفت. باید شیطان را از خودم دور می‌کردم. بعد از این گشت علی آقا این جمله را زیاد به کار می‌برد که «کسی می‌تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کنند که در سیم خاردار نفس گیر نکرده باشد». 📚وقتی مهتاب گم شد/ @skybook
. اصل خاطرات و روایت‌های ناب و شیرین راوی کتاب از ارزشمندترین آثار و گوهر‌های انقلاب است ولی آنچه به این خاطرات که در اوج قرار دارد، روح و رنگ هنری پاشیده قلم توانمند حمید حسام است. که این توانمندی ناشی از نوع نگاه هنرمندانه و هستی شناسانه‌ی او به تاریخ دفاع مقدس است و نشانه‌اش، هم در این کتاب و هم در کتاب وقتی مهتاب گم شد مشهود است. 📚 آب هرگز نمی‌میرد/ @skybook
پاتوق کتاب آسمان
. اصل خاطرات و روایت‌های ناب و شیرین راوی کتاب از ارزشمندترین آثار و گوهر‌های انقلاب است ولی آنچه به
. تصویری محو از حماسه اش در ذهنم باقی مانده بود؛ اما همیشه تشنه مصاحبت با او بودم. هربار که میدیدمش، میدانستم که در پس این سیمای آرام و نجیب و قامت بیپا، قیامتی ایستاده است که باید میهمان خلوت او شد. اما چگونه می توانستم به اعماق اندیشه عاشورایی او نقبی بزنم و آیا میشد به شیوه متداول و سنت معمول خاطرات شفاهی، به لایه های تودرتوی افکارش رسید و میراث عاشورایی آن را استخراج کرد؟ این سؤال همواره برای من، همراه با اشتیاق وافرم برای شنیدن خاطرات علمدار گردان حضرت اباالفضل وجود داشت. ...پای صحبتش نشستیم. عطش ما برای شنیدن و نگاشتن خاطرات او به همان اندازه بود که عطش او برای نگفتن و همچنان گمنام ماندن. 🔺بخشی از مقدمه کتاب/ @skybook
. سر لگن او خراشیده و زخم بود اما آخ نمی‌گفت تا اینکه پس از یک هفته او را به اتاق عمل بردند. وقتی از اتاق عمل آمد، در عالم بی‌هوشی یک‌دفعه داد زد: بچه‌ها!چرا نشسته‌اید؟! بلند شید، پیکر فرمانده گردان آن جلو، کنار عراقی‌هاست. باید او را برگردانیم. پرستاران آلمانی دست و پای او را می‌گرفتند. باقرنژاد برای چند دقیقه آرام می‌شد اما دوباره می‌رفت ‌توی حسّ و حال عملیات و ادامه می‌داد: تو را به جان زهرا، نگذارید هیچ جنازه‌ای روی زمین بماند. به خدا پدران و مادران چشم انتظارند. به اینجا که رسید مجروحان داخل اتاق ما جمع شدند و شد مجلس روضه. من با صدای بلند گریه می‌کردم و خودم را در جزیره مجنون می‌دیدم. اما همه حرف‌های باقرنژاد یک طرف و جمله‌ای که به کربلا اشاره می‌کرد یک طرف دیگر. آنجا که می‌گفت: بچه‌های لشکر امام حسین! ای سالکان طریق امام حسین! ای غیرتی‌ها! مگر امام حسین در کربلا، خودش، شهدا را یکی یکی عقب نمی‌آورد؟ مگر امام، قاسم را نیاورد؟ علی اکبر را نیاورد؟ پس چگونه ما بگذاریم شهدایمان روی زمین بمانند؟! 📚آب هرگز نمی‌میرد/ @skybook
. 🔹 سیزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت 🔹 همراه با رونمایی از تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب "مهاجر سرزمین آفتاب" 📅 امروز ۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ .
. 📚 مهاجر سرزمین آفتاب نویسنده: 📇 ۲۴۸ صفحه 🔹 ارسال به سراسر ایران @skybook
پاتوق کتاب آسمان
. 🔻تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب سرگذشت تنها مادر شهید ژاپنی دفاع مقدس متنشر شد متن تقریظ به شرح زیر ا
. وقتی هفت ساله شدم، دلم می‌خواست همان دریایی را که از طبقه بالای خانه‌مان دیده بودم از نزدیک ببینم. آن موقع، برادرم، هیداکی، سیزده ساله بود و دوچرخه داشت؛ یوشیکو هم همین طور. یک روز هیداکی، دور از چشم پدر، من را ترک دوچرخه نشاند و تا لب دریا برد. همان لحظه اول هاج و واج مانده بودم. پشته‌های امواج از دور می‌آمدند و به ساحل ماسه‌ای می‌رسیدند. من و یوشیکو با هر موج فرار می‌کردیم و دوباره جلوتر می‌آمدیم تا موج بعدی برسد. خسته که شدم به دریا خیره ماندم و به فکر فرورفتم که آن سوی دریاها کجاست؟ وقتی به خانه برگشتم، روی تشک کنار اتسوكو دراز کشیدم. هنوز غرق در دریا بودم؛ پرنده خیالم را از فراز دریاها عبور دادم، از کوه‌ها گذشتم و به سرزمین‌های دور رسیدم و آنقدر در خود غرق شدم که حواسم نبود دارم با خودم حرف می‌زنم و اتسوکو به پهلویم می‌زد و می‌گفت: «بلند شو دختر، بلند شو، خیال‌بافی نکن.» 📚 مهاجر سرزمین آفتاب/ @skybook
‌‌ ‌ با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد رفیقم بود و «برادر حمید» صدایم میکرد. آن سیمای ملیح و متواضع جذبه‌ای داشت که ذره‌هایی چون من را هم به سمت خود می‌کشید. قریب چهل سال از آن صبح سرد با روت زده در جاده فاو - ام القصر می‌گذرد. قصه زندگی بسیاری از شهدا را نوشته ام. در همه این سالها هر وقت صورتِ یوسف مثال او به خاطرم می آمد، دست و دلم می لرزید و می‌گفتم: «حسن، تو نوشتنی نیستی!» *** شهدای بسیاری را می شناختم که حسن ترک الگوی زندگی و رزمشان بود. حاج حسین همدانی فرمانده حسن ترک، به فرزندش، مهدی، گفته بود که اگر شهید شدم مرا کنار مزار حسن ترک دفن کنید. 📗 فانوسی که افسانه نبود/ خاطرات سردار شهید حسن ترک (فرمانده گردان کمیل) اثر جدید @skybook