eitaa logo
فروشگاه کتاب جان
5.5هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
401 ویدیو
61 فایل
🔷️مرکز توزیع کتاب های جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📚پاتوقی برای دیدن، خواندن و خریدن کتاب های خوب وابسته به مرکز کتاب جان/ فروش فقط به صورت غیر حضوری ارتباط با مدیر: @milad_m25
مشاهده در ایتا
دانلود
| دختر همیشه جایش آغوش گرم باباست @sn_shop
حضرت معصومه. س. اسکناسی سبز دارم باز گندم می خرم روبروی گنبد زردش تبسم می خرم با سلامی زیر لب از پله بالا می روم دل می اندازم به پاهایش علیکم می خرم لابه لای جزر و مد اشک های جاری ام می دهم آرامش خود را تلاطم می خرم تا که باشم همجوار آسمان گنبدش... خانه ای در کوچه های آبی قم می خرم مطمئن باشید با این شعر قبر کوچکی نه...بهشتی سبز پائین پای خانم می خرم این ملیکه بارگاهش فوق العاده دلرباست دارم عکس گنبدش را بار هشتم می خرم دوستش دارم شبیه ضامن آهو چقدر ......................................... روح الله قناعتیان 👥 @sn_shop
در کتابخوانی تنبل نباشید.mp3
2.78M
⭕️ اهمیت در سنین نوجوانی و جوانی 🎙در خواندن تنبل نباشیم! 👥 @sn_shop
کتاب چغک چُغُک، رُمان نوجوانانه‌ای‌ است دربارۀ مبارزات مردم مشهد در انقلاب اسلامی و نقش آیت‌الله خامنه‌ای در رهبری آن مبارزات. 359ص|18000 ت توضیحات بیشتر و خرید👇 http://yon.ir/C2hRP 6000 تومان تخفیف برای خرید اولی ها با کوپن welcome97 10% تخفیف ویژه همه خریداران با کوپن slmeg7wa
فروشگاه کتاب جان
کتاب چغک چُغُک، رُمان نوجوانانه‌ای‌ است دربارۀ مبارزات مردم مشهد در انقلاب اسلامی و نقش آیت‌الله خا
👆 این کتاب که مخصوص ردۀ سنی نوجوانان‌ است، از زبان نوجوانی روایت می‌شود که در ایام مبارزات نهضت اسلامی، جای مخصوصی در بین مبارزان درجه‌ یک انقلاب داشته و آیت‌الله خامنه‌ای، به او لقب چغک داده بودند. ماجرایی که رُمان «چُغُک» بر بستر آن شکل گرفته است، اتفاقات روزهای نهم و دهم دی‌ماه 1357 در مشهد است. اتفاقات این دور روز، از مهم‌ترین اتفاقات دوران مبارزات مردم ایران بر ضد رژیم شاهنشاهی است که در این رمان، به خوبی روایت، و به تصویر کشیده شده است. این کتاب در 360 صفحه منتشر شده است قیمت:18000تومان 👆6000تومان بن هدیه برای خرید اولی ها با کوپن welcome97 👆10 درصد تخفیف ویژه همه خریداران با کوپن slmeg7wa لینک خرید👇 http://yon.ir/C2hRP 👥 مرکز تولید و توزیع کتاب و محصولات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
▪️مطالبه رهبر انقلاب از دولت برای مبارزه با مفاسد اقتصادی: باید #دولت سینه سپر کند و به میدان بیاید و مبارزه با #مفاسد_اقتصادی را به‌جد بخواهد. 👥 @sn_shop
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 کتاب « من زنده ام » روایت آزاده سرافراز خانم معصومه آبادی از اسارت در زندانهای رژیم صدام کتاب من زنده ام را به مرور باهم ورق میزنیم 👇
به نام خدا به روزهای دور نگاه میکنم، به اولین لحظات حرکت قطار زندگی از مبدا کودکی ام .قطاری که در هر پیچ بارش سنگین تر می شود. باری پر از خاطره ،لبخند،گریه ،درد ،شادی، عشق و عشق و عشق. امروز در پس روزهای رفته، در جست و جوی کودکی ام ،آبادان را در ذهن مرور می کنم و در کوچه های شهر زیر آفتاب داغ که قدم می زنم ،گونه هایم سرخ و پیشانی ام عرق کرده و تب دار می شود. طعم خاطرات کودکی ام به طعم خرما می ماند، دلپذیر و شیرین. قطار زندگی را به عقب بر می گردانم تا به اولین واگن آن برسم.به واگن بچگی هایم. هنوز صدای خنده ی بچه ها به گوش می رسد. می دوم تا گمشده هایم را پیدا کنم. چقدر در این سالها همه چیز عوض شده است. من به دنبال روزهای پنجاه سال پیش هستم. تنها نیم قرن از آن خاطرات گذشته اما گویی، قرن ها با امروز فاصله داد. از پنجره ی واگن ، در میان خانه های شهر جست و جو می کنم. آهان! خانه ام را پیدا کردم. آنجاست، بین خانه های یک شکل و یک اندازه ی محله ی کارگری پیروزآباد. خانه ها را گویی انگشتان کودکی ناز پرورده که شهر آرمانی اش را به تصویر کشیده نقاشی کرده است. شانزده خانه، شانزده خانواده ی محله ی پیروز آباد. کوچه بیست و سه ، پلاک یک. یک خانه صد متری سر نبش کوچه که اصطلاحا به آن می گفتیم کواترها، و همه سهم ما از دنیا همین صد متر بود. آن روزها فکر می کردم دنیا همین آبادان و محله ی خودمان است. همه چیز در همین خانه خلاصه می شد. خانه ی ما آبادانی ها ، کوچک اما شلوغ بود . من و دو خواهر و هشت برادرم، کریم، فاطمه، رحیم، رحمان، محمد، سلمان، احمد، علی، حمید و مریم. فاصله ی سنی ما حدودا یک سال و سه ماه بود ، سبزینه هایی بودیم که از دامن پر مهر مادر بر دیوارهای این خانه ی کوچک قد کشیده بودیم. به این گردان کوچک عبدالله هم اضافه شده بود. عبدالله دوست و هم کلاس برادرم کریم بود که به دلیل دور بودن مدرسه از خانه شان با ما زندگی می کرد. همه ی خانه ها دو در داشتند، یکی در ورودی که از کوچه وارد آن می شدیم و دیگری در پشتی که مشرف به باغ بود. باغ ها روبه روی شانزده خانه ی دیگر قرار داشتند که کوچه ی بعدی را شکل می دادند. داخل هر خانه دو باغ بود، یکی داخل حیاط که هر کسی به فراخور سلیقه اش در آن درخت و گل و چمن می کاشت. دیگری باغ پشتی بود که بعد ازطارمه شروع می شد، خانه ها با دیوارهای کوتاه از هم جدا شده بود و این دیوارهای کوتاه مرز همسایگی را به فامیلی و خویشاوندی تبدیل کرده بود. مردهای همسایه همه عمو و زن های همسایه همه خاله بودند. وقتی پیر می شدیم می فهمیدیم که این همه عمو و خاله ، واقعی نیستند . بین باغ ها دیواری نبود . خانه ها را درختان شمشاد با گل های سفید ریز همیشه بهار از هم جدا می کردند. اگر به این گلها دست می زدی ، دستت مثل زهر مار تلخ می شد. توی این باغ ها درختی پر گل به نام خرزهره بود با گل هایی بی اندازه تلخ. مادرم می گفت : گول قشنگی کسی یا چیزی را نخورید. بعضی ها مثل گل خرزهره قشنگ هستند اما با ده من عسل هم نمی شود آنها را بخوری. درخت دیگری هم بود با گل های قرمز و درشت مخملی که از وسط آن یک پرچم بلند مثل زبان آدمیزاد آویزان بود. نمی دانم چرا این درخت و گل زیبا را زبان مادرشوهر می گفتند. خلاصه ی کلام، ما توی این کوچه باغ ها به دنیا آمدیم، پا گرفتیم و قد کشیدیم. همه چیز توی محله تعریف شده بود، از مسجد و منبر و مدرسه گرفته تا مغازه و سینما و باشگاه. خانه ما نزدیک مسجد مهدی موعود بود و از درخانه ، گلدسته های مسجد را می شد دید و از همه مهم تر در همسایگی آرامگاه سید عباس بودیم. هر خانه سه اتاق داشت. در هر اتاق یه فرش شش متری و توی اتاق بزرگ تر یعنی در مهمان خانه که نظم و انضباط مخصوص به خودش را داشت، یک فرش دوازده متری پهن بود. در این خانه های کوچک و محقر چهارده آدم قد و نیم قد زندگی می کردیم. همه ی خانواده ها عیالوار بودند. اصلا هرکه عیالوارتر بود اسم و رسم بهتر و بیشتری داشت. خیلی وقت ها فامیل های پدری ام از هندیجان و ماهشهر برای ادامه ی تحصیل یا درمان به منزل ما می آمدند. آن روزها در آبادان مادران را ننه و پدران را آقا صدا می کردند. البته ننه ی تنها نه. در واقع مادر به اسم پسر بزرگ تر شناخته می شد. مثلا مادر من ننه کریم بود. آن روزگار، روزگار ننه ها بود. بعضی هاشان صاحب علم و معرفت بودند و داروی عطاری تجویز می کردند و شفا می دادند. مثلا به بیچاره ننه ماهرخ بعد از هفت بچه می گفتند ((عاقر شده و دیگر دامنش سبز نمی شود)) سنبل الطیب می بستند تا بتواند هشتمین فرزندش را به دنیا بیاورد و ننه ((مه بس )) که دخترزا بود، دوای دردش زنجبیل بود، تا شاید زنجبیل افاقه کند و به جای شه گل و مه گل، حسن و حسین بیاورد. 👥 @sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب « من زنده ام » روایت آزاده سرافراز خانم معصومه آبادی از اسارت در زندانهای رژیم صدام
⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜ تقریظ رهبری بر کتاب بسم‌الله الرحمن الرحیم کتاب را با احساس دوگانه‌ی اندوه و افتخار و گاه از پشت پرده‌ی اشک، خواندم و بر آن صبرو همت و پاکی و صفا، و بر این هنرمندی در مجسّم کردن زیبائیها و زشتیها و رنجها وشادیها آفرین گفتم. گنجینه‌ی یادها و خاطره‌های مجاهدان و آزادگان، ذخیره‌ی عظیم وارزشمندی است که تاریخ را پربار و درسها و آموختنی‌ها را پرشمار میکند. خدمت بزرگی است آنها را از ذهنها و حافظه‌ها بیرون کشیدن و به قلم و هنر و نمایش سپردن. این نیز از نوشته‌هائی است که ترجمه‌اش لازم است. به چهار بانوی قهرمان این کتاب بویژه نویسنده و راوی هنرمند آن سلام میفرستم. سید علی خامنه ای ۹۲/۷/۵✍ @sn_shop ⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜
📗 کتاب یادت باشد 🖇 شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر شهید قیمت: 14000تومان توضیحات بیشتر و خرید👇 http://yon.ir/WHWlp 🌸 6000تومان بن هدیه برای خرید اولی ها 👥 @sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب یادت باشد 🖇 شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر شهید قیمت: 14000تومان توضیحات
...👆👆 شهید حمید سیاهکالی مرادی را می‌توان شهید پاییزی مدافعان حرم معرفی کرد چرا که در پاییز سال 1389 عازم سفر کربلا شد؛ در پاییز سال 91 عقد؛ در پاییز سال 92 ازدواج کرد و سرانجام در چهارم آذرماه سال 1394 در سن 26 سالگی در حین انجام ماموریت مستشاری در سوریه به شهادت رسید. مزار این شهید در گلزار شهدای قزوین قرار دارد. 👥 @sn_shop