eitaa logo
صبح حسینی
470 دنبال‌کننده
37 عکس
21 ویدیو
1 فایل
صبحتان را با #اشک_بر_اباعبدالله علیه السلام آغاز کنید ارتباط با مدیر کانال 👇 @Alamdar1404
مشاهده در ایتا
دانلود
                با سر پاک تو آنان که تجارت کردند در دو دنیا به تو سوگند خسارت کردند   اُف بر آن مردم بی رحم که در کرب و بلا خنده کردند و به قتل تو نظارت کردند   آسمان تیره ز آه دل طفلان تو شد تا سرت را به رویِ نیزه زیارت کردند   ما نبودیم اسیران عدو در رهِ شام بلکه آنان همه اعلام اسارت کردند   گاه در شام به اشک غم ما خندیدند گاه با چوب ستم بر تو جسارت کردند   من گرفتم ز عدو عاقبت آن پیرهنی کز تنت ای گل پرپر شده غارت کردند   کو زبانی که "وفائی" کند این قصه بیان هر چه گفتند از این غُصه اشارت کردند (سید هاشم وفایی) علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
جانِ من هستي ولي از تن جدا افتاده اي عرش رحمان از چه زير دست و پا افتاده اي؟!   اينچنيني كه برادر صورتت زخمي شده از رويِ مركب گمانم بي هوا افتاده اي   ديدم آن چيزي كه يعقوب از پسرهايش شنيد يوسفم هستي و دست گرگها افتاده اي   پيكرت را نيزه تقطيع هجائي كرد و رفت ها و نون و يا و سينم ، جا به جا افتاده اي علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
           تورا زدند نگفتم كه خواهري سخت است مرا زدند تو گفتي برادري سخت است چگونه شمر سرت را شكست من ديدم به رويِ سينه يِ پاكت نشست من ديدم هر آنچه داد زدم كه نبر رسيدم من به خنده داد جوابم دگر بريدم من هنوز در تهِ گودال تار ِ گيسو هست هنوز نيزه شكسته ميان پهلو هست همين كه پيكر تو مورد تهاجم شد ز دست و پا زدنت دست و پايِ من گم شد مرا به حرمله يا شمر يا سنان نسپار مرا به خاطر مادر به ساربان نسپار (هاني امير فرجي) علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
از راه می‌رسند پدرها غروب‌ها  دنیای خانه، روشن و زیبا غروب‌ها  از راه می‌رسند پدرها و خانه‌ها  آغوش می‌شوند سرا پا غروب‌ها  از راه می رسند و به آغوش می کشند  با اشتیاق کودک خود غروب ها  از راه می‌رسند و هیاهوی بچه‌هاست  زیباترین ترانه‌ی دنیا غروب‌ها  در چشم های منتظران گرگ و میش عصر  محو است در شکوه تماشا غروب ها  در چشم های دخترکان شوق دیگری‌ست  شوق دوباره دیدن بابا غروب‌ها  بعد از هزار سال همان شوق شعله ور  در چشم های منتظر ما غروب ها  بعد از هزار سال من و کودکان شام  تنها نشسته‌ایم همین‌جا غروب‌ها  این‌جا پدر! خرابه‌ی شام است، کوفه نیست  این‌جا بیا به دیدن ما با غروب‌ها  بابا بیا که بر دلمان زخم‌ها زده‌ ست  دیروز تازیانه و حالا غروب‌ها  بابا بیا که بغض مرا، وا نکرده است  نه زخم تازیانه، نه حتی غروب ها  دست تو را بهانه گرفته‌ست بغض من  بابا ز راه می‌رسد آیا غروب‌ها؟  دست تو را بهانه گرفته که بشکفد  بغضم میان دست تو تنها غروب ها  بابا بیا کنار من و این پیاله آب  که تشنه‌ایم هر دو تو را تا غروب‌ها  از جاده‌ها بیایی و رفع عطش کنی  از جاده‌ها بیایی ... اما غروب‌ها  بسیار رفته‌اند و نیامد پدر هنوز  بسیار رفته‌اند خدایا غروب‌ها  کم‌کم پیاله موج زد و چشم روشنش  چون لحظه‌های غربت دریا غروب‌ها  خاموش شد وَ بر سر سنگی نهاد سر  دختر به یاد زانوی بابا غروب‌ها  بعد از هزار سال هنوز اشک می‌چکد  از مشک پاره‌پاره‌ی سقا غروب‌ها  (اسماعیل امینی)      سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
در گریه غرق بود ولیكن صدا نداشت  شاید ز ترس دشمن و شاید كه نا نداشت  از میهمان نوازیِ سنگین كوفیان  بر پیكرش نشانه ی ضربت، كجا نداشت؟  با یاد خنده های پدر گریه می نمود  دیگر امید دیدن آن خنده را نداشت  سنش به قدر درك ستم هم نمی رسید  در روح كودكانۀ او كینه جا نداشت  مظلومه ای كه گردش این روزگار زشت  ظلمی نمانده بود كه بر وی روا نداشت  هم سنگ دردهای بدون كرانه اش  عشقش به ذات اقدس حق انتها نداشت  سخت است گر چه باورش اما حقیقت است  عشقی كه غیر ذات خدا خون بها نداشت  او عاشق پدر، پدرش عاشق خدا  هرگز سه ساله عاشقی این سان خدا نداشت  (سید محمد مجید موسوی گرمارودی)       سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
خبر آمد که ز معشوق خبر می آید  ره گشایید که یارم ز سفر می آید  کاش می شد که ببافند کمی مویم را  آب و آیینه بیارید پدر می آید  نه تو از عهده ی این سوخته بر می آیی  نه دگر موی سرم تا به کمر می آید  جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد  غالبا درد به دنبال جگر می آید  راستی گم شده سنجاق سرم، پیش تو نیست!  سر که آشفته شود حوصله سر می آید  هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم  نیم عمامه از  آن بهر تو در می آید  به کسی ربط ندارد که تو را می بوسم  غیر من از پس کار تو که برمی آید؟  راستی! هیچ خبر دار شدی تب کردم؟  راستی! لاغری من به نظر می آید؟  راستی! هست به یادت دم چادر گفتی  دختر من! به تو چادر چقدر می آید  سرمه ای را که تو از مکه خریدی، بردند  جای آن لخته خونی که ز سر می آید  (محمد سهرابی)      سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
اينجا بهانه های زدن جور می شوند  کافی ست زیر لب پدرت را صدا کنی  کافی ست یک دو بار بگویی گرسنه ام  یا ناله ای به خاطر زنجیرِ پا کنی  اصلاً نه ، بی بهانه زدن عادت همه ست  حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند  دیدم که بر لبان تو می خورد پشت هم  چوب تری که قبل لبت بر سرم زدند  آن قدر پیش طفل تو خیرات ریختند  نان های خشک خانه یشان هم تمام شد  امروز هم به نیّت تفریح آمدند  عمه کجاست چادر من ؟ ازدحام شد  اينجا كه زخم از در هر خانه ميزنند  اينجا كه بند بر پر پروانه ميزنند  با گوشواره هاي خودم ناز ميكنند  اين دختران كه سنگ به ويرانه ميزنند  صبح و غروب و شام که فرقی نمی کند  ما را خلاصه غالب اوقات می زنند  یک در میان به روی من و عمه می خورد  سنگی که سمت خیمه ی سادات می زنند  از آن شبی که زجر مرا دست عمه داد  لکنت زبان من نه مداوا نمی شود  پیر زنی که موی مرا می کشید گفت:  زلفی که سوخته گره اش وا نمی شود  دستی بکش به زبری رویم که حق دهی  نا مردهای شام چه مردانه می زنند  دیدم به روی نیزه و پرسیدم از عمو  دارند حرف کار که در خانه می زنند؟  (حسن لطفی)  سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
در رگ رگش نشانه ی خوی کریم بود  او وارث کمال پدر از قدیم بود  دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود  این کودکی شهید که گفته یتیم بود؟  وقتی حسین سایه ی بالای سر شود  کو آن دل یتیم که تنگ پدر شود؟  در لحظه های پر طپش نوجوانی اش  با آن دل کبوتری و آسمانی اش  با حکم عمّه، عمّه ی قامت کمانی اش  بر تل زینبیه بود دیده بانی اش  اخبار را به محضر عمّه رسانده است  دور عمو به غیر غریبی نمانده است  خورشید را به دیده شفق گونه دید و رفت  از دست ماه دست خودش را کشید و رفت  از خیمه ها کبوتر عاشق پرید و رفت  تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت  می رفت پا برهنه در آن صحنه ی جدال  می گفت عمّه، جانِ عمو کن مرا حلال  دارد به قتلگاه سرازیر می شود  مبهوت تیر و نیزه و شمشیر می شود  کم کم خمیده می شود و پیر می شود  یک آن تعلّلی بکند دیر می شود  در موج خون حقیقت دریا نشسته است  دورش تمام نیزه و تیر شکسته است  دستش برید و گفت: که ای وای مادرم  رنگش پرید و گفت: که ای وای مادرم  در خون طپید و گفت: که ای وای مادرم  آهی کشید و گفت: که ای وای مادرم  وقتی که ضربه آمد و بر استخوان نشست  در عرش قلب فاطمه چون پهلویش شکست  خونش حنا به روی عمویش کشیده است  از عرش، آفرین پدر را شنیده است  مشغول ذکر بانوی قامت خمیده است  تیری تمام قد به گلویش رسیده است  تیری که طرح حنجره اش را بهم زده  آتش به جان مضطر اهل حرم زده  یعقوب را بگو که دو تا یوسفش به چاه  ماندند در میانه ی گرگان یک سپاه  فریاد مادرانه ای آید که: آه، آه  دارد صدای اسب می آید ز قتلگاه  ده اسب نعل خورده و سنگین تن آمدند  ارواح انبیا همه با شیون آمدند  (محسن عرب خالقی)  علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872