eitaa logo
صبح حسینی
487 دنبال‌کننده
37 عکس
21 ویدیو
1 فایل
صبحتان را با #اشک_بر_اباعبدالله علیه السلام آغاز کنید ارتباط با مدیر کانال 👇 @Alamdar1404
مشاهده در ایتا
دانلود
باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است این صبح تیره باز دمید از کجا کزو کار جهان و خلق جهان جمله درهم است گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب کاشوب در تمامی ذرات عالم است گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست این رستخیز عام که نامش محرم است در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند گویا عزای اشرف اولاد آدم است خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین پرورده ی کنار رسول خدا، حسین کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا در خاک و خون طپیده میدان کربلا گر چشم روزگار به رو زار می گریست خون می گذشت از سر ایوان کربلا نگرفت دست دهر گلابیبه غیر اشک زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا از آب هم مضایقه کردندکوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا بودند دیو و دد همه سیراب ومی مکند خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد فریاد العطش ز بیابان کربلا آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی وین خرگه بلند ستون  بیستون شدی کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت یک شعله ی برق خرمن گردون دون شدی کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک جان جهانیان همه از تن برون شدی کاش آن زمانکه کشتی آل نبی شکست عالم تمام غرقه دریای خون شدی آن انتقام گر نفتادی به روزحشر با این عمل معامله ی دهر چون شدی آل نبی چو دست تظلم  برآورند ارکان عرش را به تلاطم درآورند بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صلا به سلسله ی انبیا زدند نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید زان ضربتی که بر سر شیرخدا زدند آن در که جبرئیل امین بود خادمش اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها افروختند و در حسن مجتبی زدند وآنگه سرادقی که ملک مجرمش نبود کندند از مدینه و در کربلا زدند وز تیشه ی ستیزه درآن دشت کوفیان بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو فریاد بر در ِ  حرم کبریا زدند روح الامین نهاده به زانو سر حجاب تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید نزدیک شد که خانه ی ایمان شود خراب از بس شکست ها که به ارکان دین رسید نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید باد آن غبار چون به مزار نبی رساند گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید یکباره جامه در خم گردون به نیل زد چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش از انبیا به حضرت روح الامین رسید کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال او در دلست و هیچ دلی نیست بی ملال ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند یک باره بر جریده ی رحمت قلم زنند ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر دارند شرم  کز گنه خلق دم زنند دست عتاب حق به در آید ز آستین چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند آه از دمی که باکفن خون چکان ز خاک آل علی چو شعله ی آتش علم زنند فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند از صاحب حرم چه توقع کنند باز آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار موجی به جنبش آمد و برخاست کوه ابری به بارش آمد وبگریست زار زار گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر افتاد در گمان که قیامت شدآشکار آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد شور و نشور واهمه را در گمان فتاد هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید هرجا که بود طایری از آشیان فتاد شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شریف امام زمان فتاد بی اختیار نعره ی هذا حسین زود سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد 🔰🔰
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول این کشته ی فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی دود از زمین رسانده به گردون حسین توست این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست این غرقه محیط شهادت که روی دشت از موج خون او شده گلگون حسین توست این خشک لب فتاده دور از لب فرات کز خون او زمین شده جیحون حسین توست این شاه کم سپاه که باخیل اشگ و آه خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست این قالب طپان که چنین مانده بر زمین شاه شهید ناشده مدفون حسین توست محتشم کاشانی علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
                با سر پاک تو آنان که تجارت کردند در دو دنیا به تو سوگند خسارت کردند   اُف بر آن مردم بی رحم که در کرب و بلا خنده کردند و به قتل تو نظارت کردند   آسمان تیره ز آه دل طفلان تو شد تا سرت را به رویِ نیزه زیارت کردند   ما نبودیم اسیران عدو در رهِ شام بلکه آنان همه اعلام اسارت کردند   گاه در شام به اشک غم ما خندیدند گاه با چوب ستم بر تو جسارت کردند   من گرفتم ز عدو عاقبت آن پیرهنی کز تنت ای گل پرپر شده غارت کردند   کو زبانی که "وفائی" کند این قصه بیان هر چه گفتند از این غُصه اشارت کردند (سید هاشم وفایی) علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
جانِ من هستي ولي از تن جدا افتاده اي عرش رحمان از چه زير دست و پا افتاده اي؟!   اينچنيني كه برادر صورتت زخمي شده از رويِ مركب گمانم بي هوا افتاده اي   ديدم آن چيزي كه يعقوب از پسرهايش شنيد يوسفم هستي و دست گرگها افتاده اي   پيكرت را نيزه تقطيع هجائي كرد و رفت ها و نون و يا و سينم ، جا به جا افتاده اي علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
           تورا زدند نگفتم كه خواهري سخت است مرا زدند تو گفتي برادري سخت است چگونه شمر سرت را شكست من ديدم به رويِ سينه يِ پاكت نشست من ديدم هر آنچه داد زدم كه نبر رسيدم من به خنده داد جوابم دگر بريدم من هنوز در تهِ گودال تار ِ گيسو هست هنوز نيزه شكسته ميان پهلو هست همين كه پيكر تو مورد تهاجم شد ز دست و پا زدنت دست و پايِ من گم شد مرا به حرمله يا شمر يا سنان نسپار مرا به خاطر مادر به ساربان نسپار (هاني امير فرجي) علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
از راه می‌رسند پدرها غروب‌ها  دنیای خانه، روشن و زیبا غروب‌ها  از راه می‌رسند پدرها و خانه‌ها  آغوش می‌شوند سرا پا غروب‌ها  از راه می رسند و به آغوش می کشند  با اشتیاق کودک خود غروب ها  از راه می‌رسند و هیاهوی بچه‌هاست  زیباترین ترانه‌ی دنیا غروب‌ها  در چشم های منتظران گرگ و میش عصر  محو است در شکوه تماشا غروب ها  در چشم های دخترکان شوق دیگری‌ست  شوق دوباره دیدن بابا غروب‌ها  بعد از هزار سال همان شوق شعله ور  در چشم های منتظر ما غروب ها  بعد از هزار سال من و کودکان شام  تنها نشسته‌ایم همین‌جا غروب‌ها  این‌جا پدر! خرابه‌ی شام است، کوفه نیست  این‌جا بیا به دیدن ما با غروب‌ها  بابا بیا که بر دلمان زخم‌ها زده‌ ست  دیروز تازیانه و حالا غروب‌ها  بابا بیا که بغض مرا، وا نکرده است  نه زخم تازیانه، نه حتی غروب ها  دست تو را بهانه گرفته‌ست بغض من  بابا ز راه می‌رسد آیا غروب‌ها؟  دست تو را بهانه گرفته که بشکفد  بغضم میان دست تو تنها غروب ها  بابا بیا کنار من و این پیاله آب  که تشنه‌ایم هر دو تو را تا غروب‌ها  از جاده‌ها بیایی و رفع عطش کنی  از جاده‌ها بیایی ... اما غروب‌ها  بسیار رفته‌اند و نیامد پدر هنوز  بسیار رفته‌اند خدایا غروب‌ها  کم‌کم پیاله موج زد و چشم روشنش  چون لحظه‌های غربت دریا غروب‌ها  خاموش شد وَ بر سر سنگی نهاد سر  دختر به یاد زانوی بابا غروب‌ها  بعد از هزار سال هنوز اشک می‌چکد  از مشک پاره‌پاره‌ی سقا غروب‌ها  (اسماعیل امینی)      سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
در گریه غرق بود ولیكن صدا نداشت  شاید ز ترس دشمن و شاید كه نا نداشت  از میهمان نوازیِ سنگین كوفیان  بر پیكرش نشانه ی ضربت، كجا نداشت؟  با یاد خنده های پدر گریه می نمود  دیگر امید دیدن آن خنده را نداشت  سنش به قدر درك ستم هم نمی رسید  در روح كودكانۀ او كینه جا نداشت  مظلومه ای كه گردش این روزگار زشت  ظلمی نمانده بود كه بر وی روا نداشت  هم سنگ دردهای بدون كرانه اش  عشقش به ذات اقدس حق انتها نداشت  سخت است گر چه باورش اما حقیقت است  عشقی كه غیر ذات خدا خون بها نداشت  او عاشق پدر، پدرش عاشق خدا  هرگز سه ساله عاشقی این سان خدا نداشت  (سید محمد مجید موسوی گرمارودی)       سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
خبر آمد که ز معشوق خبر می آید  ره گشایید که یارم ز سفر می آید  کاش می شد که ببافند کمی مویم را  آب و آیینه بیارید پدر می آید  نه تو از عهده ی این سوخته بر می آیی  نه دگر موی سرم تا به کمر می آید  جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد  غالبا درد به دنبال جگر می آید  راستی گم شده سنجاق سرم، پیش تو نیست!  سر که آشفته شود حوصله سر می آید  هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم  نیم عمامه از  آن بهر تو در می آید  به کسی ربط ندارد که تو را می بوسم  غیر من از پس کار تو که برمی آید؟  راستی! هیچ خبر دار شدی تب کردم؟  راستی! لاغری من به نظر می آید؟  راستی! هست به یادت دم چادر گفتی  دختر من! به تو چادر چقدر می آید  سرمه ای را که تو از مکه خریدی، بردند  جای آن لخته خونی که ز سر می آید  (محمد سهرابی)      سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
اينجا بهانه های زدن جور می شوند  کافی ست زیر لب پدرت را صدا کنی  کافی ست یک دو بار بگویی گرسنه ام  یا ناله ای به خاطر زنجیرِ پا کنی  اصلاً نه ، بی بهانه زدن عادت همه ست  حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند  دیدم که بر لبان تو می خورد پشت هم  چوب تری که قبل لبت بر سرم زدند  آن قدر پیش طفل تو خیرات ریختند  نان های خشک خانه یشان هم تمام شد  امروز هم به نیّت تفریح آمدند  عمه کجاست چادر من ؟ ازدحام شد  اينجا كه زخم از در هر خانه ميزنند  اينجا كه بند بر پر پروانه ميزنند  با گوشواره هاي خودم ناز ميكنند  اين دختران كه سنگ به ويرانه ميزنند  صبح و غروب و شام که فرقی نمی کند  ما را خلاصه غالب اوقات می زنند  یک در میان به روی من و عمه می خورد  سنگی که سمت خیمه ی سادات می زنند  از آن شبی که زجر مرا دست عمه داد  لکنت زبان من نه مداوا نمی شود  پیر زنی که موی مرا می کشید گفت:  زلفی که سوخته گره اش وا نمی شود  دستی بکش به زبری رویم که حق دهی  نا مردهای شام چه مردانه می زنند  دیدم به روی نیزه و پرسیدم از عمو  دارند حرف کار که در خانه می زنند؟  (حسن لطفی)  سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
در رگ رگش نشانه ی خوی کریم بود  او وارث کمال پدر از قدیم بود  دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود  این کودکی شهید که گفته یتیم بود؟  وقتی حسین سایه ی بالای سر شود  کو آن دل یتیم که تنگ پدر شود؟  در لحظه های پر طپش نوجوانی اش  با آن دل کبوتری و آسمانی اش  با حکم عمّه، عمّه ی قامت کمانی اش  بر تل زینبیه بود دیده بانی اش  اخبار را به محضر عمّه رسانده است  دور عمو به غیر غریبی نمانده است  خورشید را به دیده شفق گونه دید و رفت  از دست ماه دست خودش را کشید و رفت  از خیمه ها کبوتر عاشق پرید و رفت  تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت  می رفت پا برهنه در آن صحنه ی جدال  می گفت عمّه، جانِ عمو کن مرا حلال  دارد به قتلگاه سرازیر می شود  مبهوت تیر و نیزه و شمشیر می شود  کم کم خمیده می شود و پیر می شود  یک آن تعلّلی بکند دیر می شود  در موج خون حقیقت دریا نشسته است  دورش تمام نیزه و تیر شکسته است  دستش برید و گفت: که ای وای مادرم  رنگش پرید و گفت: که ای وای مادرم  در خون طپید و گفت: که ای وای مادرم  آهی کشید و گفت: که ای وای مادرم  وقتی که ضربه آمد و بر استخوان نشست  در عرش قلب فاطمه چون پهلویش شکست  خونش حنا به روی عمویش کشیده است  از عرش، آفرین پدر را شنیده است  مشغول ذکر بانوی قامت خمیده است  تیری تمام قد به گلویش رسیده است  تیری که طرح حنجره اش را بهم زده  آتش به جان مضطر اهل حرم زده  یعقوب را بگو که دو تا یوسفش به چاه  ماندند در میانه ی گرگان یک سپاه  فریاد مادرانه ای آید که: آه، آه  دارد صدای اسب می آید ز قتلگاه  ده اسب نعل خورده و سنگین تن آمدند  ارواح انبیا همه با شیون آمدند  (محسن عرب خالقی)  علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
در سرش طرح معما می کرد  با دل عمه مدارا می کرد  فکر آن بود که می شد ای کاش  رفع آزار ز آقا می کرد  به عمویش که نظر می انداخت  یاد تنهایی بابا می کرد  دم خیمه همه ی واقعه را  داشت از دور تماشا می کرد  چشم در چشم عزیز زهرا  زیر لب داشت خدایا می کرد  ناگهان دید عمو تا افتاد  هر کسی نیزه مهیا می کرد  نیزه ها بود که بالا می رفت  سینه ای بود که جا وا می کرد  کاش با نیزه زدن حل می شد  نیزه را در بدنش تا می کرد  لب گودال هجوم خنجر  داشت عضوی ز تنش وا می کرد  هر که نزدیک ترش می آمد  نیزه ای در گلویش جا می کرد  زود می آمد و می زد به حسین  هر کسی هر چه که پیدا می کرد  آن طرف هلهله بود و این سو  ناله ها زینب کبری می کرد  گفت ای کاش نمی دیدم من  زخم هایت همه سر وا می کرد  دست من باد بلا گردانت  ذبح گشتم به روی دامانت  (احسان محسنی فر)   علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
نوجوان قبیلۀ خورشید  عالم دَهر مکتب توحید  آمده نیزۀ جمل در دست  سیزده شیشه عسل در دست  نام او چیست در عشیرۀ عشق؟  قاسم بن الحسن،نبیرۀ عشق  کارصد تیغ کرده مژگانش  خشم عباس برق چشمانش  با لب خشک خود غزل می خواند  شعر اهلا من العسل می خواند  از نگاه و صداش غم می ریخت  رجزش دشت را به هم می ریخت  نعره می زد: منم یتیم حسن  کفنم را حسین کرده به تن  غیرتی سبز خون رگهایم  نوه ی بوتراب و زهرایم  آمدم پابه پای شمشیرم  انتقام مدینه را گیرم  یا علی گفت و لب تر از می کرد  اسب ها را یکی یکی پی کرد  تیغ را رقص ذوالفقاری داد  همه کفر را فراری داد  با دل شیر تا کجا رفته!؟  چقدر او به مجتبی رفته!!!  گر چه از چارسو گلاویزند  کوفیان مثل برگ می ریزند  لشگر ظلم را چه شاکی کرد  مرحبا، خوب گرد و خاکی کرد  تیغ می زد، سینجلی می گفت  مست و مدهوش یاعلی می گفت  عاقبت تشنگی به بندش کرد  نیزه ای آمد و بلندش کرد  از لب آسمان زحل افتاد  سیزده شیشه عسل افتاد  طاقت صبر را زکف برده  مثل زهرا چه بد زمین خورده!؟  دیدم از رد بند نعلینی  قد کشیده به طرفة العینی  دشنه کینه را صدا کردند  سر مهتاب را جدا کردند  کاروان را ز کربلا بردند  سر او را مغیره ها بردند  (وحید قاسمی)  علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
واله و مست سوی معركه عازم شده است  رفتنش بدرقه با اشك محارم شده است  او به دست ولی الله معمم گشته  قطب علمی دو صد مرجع و عالم شده است  مرگ بازیچۀ دست همه اولاد علیست  مات رزمش همه افلاك و عوالم شده است  رسم این است سرش نقل بریزند نه سنگ  بین گودال عجب گرم مراسم شده است  حرف تقسیم تنش معنی نازك می خواست  آینه خرد كه شد حضرت قاسم شده است  خواست یك بار دگر نام عمو را ببرد  نیزه ای در وسط سینه مزاحم شده است  یك نفر قصد نموده كه سرش را بِبرد  آه كه موقع تقسیم غنائم شده است  (محسن حنیفی)  علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
 به نام نامی زینب که آیت العظمی است  قسم به نام عقیله که عالم الاسماست  بلند مرتبه بانوی فاطمی علی  تمامی وجناتش تمامی مولاست  غلامزاده ایلش قبیله مجنون  کنیزه خادمه هایش عشیره لیلاست  نفس نفس نفحاتش چکامه ای شیوا  وحرف حرف کلامش قصیده غرّاست  قلم چگونه نویسد که خامي محض است  کلام پخته ی عمان بخوان که روح افزاست  زنی که دست خدا را در آستین دارد  زنی که یک تنه مرد آفرین کرببلاست  برای آل عبا بوده واجب التعظیم  حسین فاطمه احمد حسن علی زهراست  عقیله ای که عقول از مقام او حیران  فقیهه ای که فقاهت ز فهم او رسواست  ندیده سایه او را نگاه همسایه  اگرچه مدت سی سال پیش این دریاست  ندیده سایه او را مدینه یا مکه  که شهر در قرق چند حضرت سقاست  نسیم هم نوزد سمت چادرش حتی  که این حریم حریم فرشته های خداست  نه خاک بر دهنم رخصتی فرشته نداشت  مقام چادر خاتون فاطمه بالاست  هزار مرتبه شوید دهان به مشک جبریل  هنوز بردن نامش برای او رویاست  ز مادحین بزرگی این سرا مریم  ز واصفین بلندی این حرم عیسی ست  ........  رکاب ناقه که سر قفلی علمدار است  ستون خیمه که قلب خیام عاشوراست  پناهگاه تپشهای خسته سجاد  امام هاشمیان و شفیعه فرداست  اگر حسین در اعماق سینه ها جاریست  اگر حسینیه ای در تمامی دلهاست  ولی حسین خودش زینبیه ای دارد  که در تمامی افلاک بیرقش بر پاست  رسید ظهر دهم فصل اوج غم اما  میان خیمه خود مانده وز دلش غوغاست  اگر چه پای به پای برادرش رفته ست اگرچه بانوی غمگین خیمه شهداست  اگرچه بر سر بالین هر شهیدی بود  اگر چه شاهد رزم اهالی دریاست  چقدر پیکر خونین بدست آورده  چقدر چادرش از خون لاله ها زیباست  کنار پیکر اکبر که زودتر آمد  اگر نبود حسینش چگونه بر میخواست  میان خیمه نشسته ز دور میشنوند  خروش تازه جوان های خود که بی همتاست  دو شیر زاده ی او در کشاکش رزمند  و در حوالی آوردگاه طوفانهاست  گرفته اند تمامی پهنه را باتیغ  شنید و گفت رجزهایشان عجب گیراست  وبا شمارش تکبیرهای عباسش  گرفته است که تعداد ضربه آنهاست  پس از برادرش آهسته میکشد تکبیر  و گاه گاه بگوید برادرم تنهاست  کمی گذشت خروشی دگر نمیشنود  نوای تازه جوانها بجای آن برخواست  میان خیمه خود مانده ونمیشنوند  بغیر ناله که از سمت نیزه ها پیداست  بغیرخنده و صوت اصابت صد تیر  بغیرهلهله هایی که در دل صحراست  هنوز مادرشان گوش می کند اما  نمی رسد بجز آهی که برلب سقاست  صداصداي نفسهاي مانده درسينه است  صدای چرخش شمشیرها و مرکب هاست  میان آنهمه فریاد و ناسزا فهمید  برای بردن سرها به نیزه ها دعواست  غروب بود و میان خیام میگردید  که دید خیمه سرخی که خیمه شهداست  میان آن همه تن های بی سر خونین  کنار پیکر اکبر که اربا ارباست  شناخت پیکر زخمی سروهایش را  اگرچه سر ز تن چاک خورده جداست  هنوز گرم تماشای کودکانش بود  که دید شعله آتش ز خیمه ها برخواست  حرم اسیر حرامی و مادری می دید  که زلف تازه جوانهای او ز نیزه رهاست  (حسن لطفی)  سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
بریز در دل من هر چه داری از غربت  کجاست مأمن غم های کاریت؟... این جا !  تمام عمر غمت را کشیده‌ام بر دوش  چرا کنون نکنم غم گساریت این جا  خدا کند که بمیرم، امامِ بی‌یارم  اگر دمی نگرم بیقراریت این جا  ز پیش نعش علی سر بلند برگشتی  چقدر دیدنی است پایداریت این جا  چه زود پیر شدی بعد اکبر لیلا  فدای هیمنهٔ بردباریت این جا  مگیر ای پسر فاطمه امید را از من  دلم خوش است برادر به یاریت این جا  دو نوجوان مرا هم قبول کن جانا  شوند کشتهٔ چشم بهاریت این جا  بزرگ کردمشان پای سفرۀ عشقت  فقط به خاطر خدمتگزاریت این جا  اجازه ده که شوم همره نهالانم  شریک معرکهٔ لاله‌ کاریت این جا  نمی‌شود مگر از آن لب پر از مهرت  مرا منه به غم شرمساریت این جا  (مجتبی روشن روان)   سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
این شعلۀ عشق است كه درمان نپذیرد  معشوق ز عاشق اَثر آسان نپذیرد  جز اشك تمنّا كه گِره وا كند از كار  كردارِ دگر فایده چندان نپذیرد  این رابطۀ عشق عجب معجزه آساست  این مرحله را جز دلِ بریان نپذیرد  معشوق حسین است و عاشق دلِ زینب  محبوب ز احباب بجز جان نپذیرد  فرمود به طفلان كه دلِ عاشقِ مادر  جز كشته شدن  در ره جانان نپذیرد  با خویش همی گفت: مبادا كه برادر  از خواهر خود هدیۀ قربان نپذیرد  اینجاست كه بر دامن مادر بزند چنگ  بی فاطمه این مرحله پایان نپذیرد  تا بر لب طفلان قسم فاطمه آمد  آقا نتوانست ز آنان نپذیرد  دو آینۀ زینبی آمادۀ رزمند  این صحنه بجز آینه قرآن نپذیرد  گیسوی كمندِ یكی از شانه سرازیر  زلف دگری سلسله بندان نپذیرد  شمشیر كجا و قد و بالای دو ریحان  این قامتشان هیچ كمان دان نپذیرد  تكبیر به لب تیغ به كف هر دو كفن پوش  كس فاتحۀ تازه جوانان نپذیرد  می خواست عدو حیله ببندد به دوطفلان  دید از دو طرف رِخنه به رِندان نپذیرد  از هیبتشان لرزه به جانِ سپه افتاد  آزاده بجز جنگ نمایان نپذیرد  شاگرد دبستان اَلفبای علمدار  هنگامۀ پیكار سر و جان نپذیرد  كُشتند بسی از سپه كفر به یك آن  افزونتر از این را لب عطشان نپذیرد  از میمنه تا میسره این لشگر كوفی  این گونه پذیرایی مهمان نپذیرد  شمشیر و سنان بود كه هر سوی روان بود  آنقدر گران بود كه انسان نپذیرد  سیمین بدنان تشنه لب از پای فتادند  از پای فتاده نَفَس ارزان نپذیرد  داغی به دل بانوی مظلومه نشاندند  داغی كه دل هیچ پریشان نپذیرد  تا كه نشود از همه شرمنده برادر  خواهر طلب نعش شهیدان نپذیرد  از خیمه نظر كرد به چشمان برادر  دید ابر بهاری است كه باران نپذیرد  (محمود ژولیده)   سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
وقتش شده بر دست بگیرد جگرش را  مردی که شکسته ست مصیبت کمرش را  پروانه به هم ریخته گهواره ی خود را  تا باز کند از پر قنداق پرش را  تلخ است پدر گریه کند طفل بخندد  سخت است که پنهان بکند چشم ترش را  دور و برش آنقدر کسی نیست که باید  این طفل در آغوش بگیرد پدرش را  مادر نگران است خدایا نکند تیر  نیت کند از شیر بگیرد پسرش را  هم چشم به راه است که سیراب بیارند  هم دلهره دارد که مبادا خبرش را...  افسوس از آن تیر و کمانی که گرفته ست  این بار سپیدی گلویی نظرش را  (علی عباسی)  علیه‌السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
 طفلی به روی دست پدر پا گرفت و رفت  مانند مرد حق خودش را گرفت و رفت  منت کشیدن پدرش را نداشت تاب  از دست تیر آب گوارا گرفت و رفت  تنها پسر به درد پدر گوش داد و تیر  تا نشنود، به گوش علی جا گرفت و رفت  روی گلوی خود با سه شعبه ای  بر لوح غربت پدر امضا گرفت و رفت  چیزی نگفت دم نزد و ناله ای نکرد  سر را چو پیر طایفه بالا گرفت و رفت  مردانه روی پای خودش ایستاده بود  مانند مرد، حقِّ خودش را گرفت و رفت  (موسی علیمرادی) علیه‌السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872